به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    تا از تغییر کردن ایشون مطمین نشدی به اون زندگی برنگرد به هیچ وجه حتی یه مدت امتحانش کن ببین عکس الملش چیه رفتاراش در برابر خونوادش و دخالتهاشون چطوره؟؟ راستی نظر خونوادش راجع به ازدواج مجددتون چیه؟ خونوادش در جریانن؟؟ موافقن؟؟؟ میدونن اصلیترین علت طلاق شما و ازهم پاشیدگی زندگیتون چی بوده؟؟؟

    همسرتون باور دارن که رفتارشون اشتباه بوده یا فقط بخاطر نیاز و از سر استیصال دارن اشتباهاتشونو میپذیرن؟؟؟

    سعی کنید تیز باشید و متوجه همه چیز باشید

    راستی یه سوال چرا اینقدر زود ازهم طلاق گرفتید؟؟؟ چرا ایشون که بعد یه ماه پشیمون شده اون موقع راحت طلاق روپذیرفت؟؟؟

    و اینکه شما که الان میگید حاضرید بخاطر پسرتون یه فرصت دیگه بدین چرا قبل طلاق اینکارو نکردین؟؟؟ چرا یه مدت سعی نکردین که ایشونو متوجه اشتباهاتش بکنید اگر نشد بعد طلاق بگیرید؟؟؟ ببخشید این سوالات توی ذهنم اومد اگر دوس نداشتین جواب ندین

    اما من برا خودم یه نتیجه گیری کردم
    شما ازون زنهایی هستید که بخاطر فرار از بحث و بگو مگو مدام گذشت کردیدو تو خودتون ریختید رابطه ی دوستانه ای با همسرتون نداشتید و گفتگو و مذاکره برای حل مشکلات در هردوتون ضعیف بوده

    خودتونو از همسرتون دور میکردین و از حقوق مسلم خودتون به راحتی میگذشتید تا حالا فکر کردین که همین روندی که خودتون پیش گرفته بودین باعث شد که الان به اینجا برسید

    چرا باید بپذیری بی حد و حصر با خونواده ی ایشون ارتباط داشته باشی و در کنارش از خونواده ی خودت بی دلیل فاصله بگیری فقط چون همسرت اینطوری راحتتر بوده
    چرا باید راز خودتو به مادر شوهرت بگی!!!!!

    مادرم همیشه یه نصیحتی به ما میکنه و اونم اینه که حتی اگر دهانتون پر از خون بود پیش خونواده ی شوهر تفش نکنید به نظرتون منظور از این مثل قدیمی چیه و چرا باید اینطوری باشه؟؟؟

    مادرم همیشه میگفت حتی اگر بدترین دعوارو باهم دیگه داشتید جلوی خونواد ه ی شوهرتون جوری رفتار کنید که خوشحالید و اتفاقی نیفتاده حتی اگر شده موقتا اشتی بکنید و قربون صدقه همدیگه برید اما نذارید کسی به ناراحتی بین شما پی ببره

    شما به نظرم زن بسیار ساده و خوبی هستید و چوب سادگی و بی سیاستی خودتونو خوردید
    پس شما هم خودتونو تغییر بدین ازین به بعد با دیگران طوری رفتار کنید که به خودشون اجازه ندن بهتون بی احترامی بکنن و تو زندگیتون دخالت بکنن

    درسته بعضی خونواده ها هرکاریشونم بکنی باز دهنشون بسته نمیشه و دخالت میکنن اما شما باید زیرک باشی و راههای دخالتو ببندی نه اینکه دروازه رو باز بذاری بعد که نفوذ کردن از شوهرت بخوای مانعشون بشه واقعا همه ی مردها نه فقط همسر شما دلشون نمیخواد جلوی خونوادشون بایستن پس باید روش های دیگه ای در پیش بگیرید که دخالتها کمرنگ بشه

    بهترین راه ممانعت از دخالت های خونواده ی همسر بی خبر نگه داشتنشون از همه چیز حتی ریزترین مسایل زندگیه و اینکارو باید با سیاست و زیرکی انجام داد اولین راهشم همراه کردن همسر به شکلی که خودش باور داشته باشه که اینکار به نفع زندگیشه شما از الان شروع کنید هم اشکالات خودتونو برطرف کنید و هم ببینید میتونید همسرتونو همراه خودتون کنید

    یه مثال براتون میزنم
    من خونواده ی همسرم به شدت مداخله گر هستن و نظرات عجیب غریبی هم دارن و داشتن در حدی که پدرشوهرم به همسرم گفته بود وقتی زن بگیری خواهرتو باید ببری پیش خودت که مواظب زنت باشه یعنی تا این حد میخواستن تعیین تکلیف کنن برای زندگی پسرشون

    تا سی و پنج سالگی مانع ازدواج همسرم شدن وقتیم خواست با من ازدواج کنه زمینو زمانو بهم دوختن اما .....
    من به طورکل راههای دخالتشونو بستم بعضی وقتها با خودم فکرمیکنم این من بودم که تونستم این قوم الظالمین رو به عقب برونم؟؟؟

    اما کاری که میکردم این بود که با همسرم حرف میزدم منطقی و به دور از هرگونه کینه توزی و نفرت ورزی حتی اگر همین حسهارو هم داشتم نشون نمیدادم
    اثرات اگاهی خونوادشو از مسایل زندگیمون بیان میکردم اما دلایل اصلیشو از نظر خودم نمیگفتم

    مثلا ما خونه ی نسبتا خوبی با قیمت بالایی خریداری کردیم که همسرم نصفشو به نام من زد من میدونستم که اگر خونوادش بدونن ما همچین خونه ای خریدیم دیگه کار من تمومه و هر روز باید از همسرم توقعات جدیدی داشته باشن و راه دخالت و موش دووندنشون باز میشه خصوصا که نصفشم به نام من زده بودو میدونستم اگرخونوادش بفهمن خودشونو دار میزنن

    اومدم به همسرم گفتم درسته که هر خونواده ای ارزو داره پسرش صاحب خونه بشه و اگر خونواده ی تو هم بدونن که خونه خریدی خیلی خوشحال میشن(در حالیکه مطمین بودم نه تنها خوشحال نمیشن بلکه ناراحتم میشن) اما ممکنه بهت بگن سند خونه رو ببینیم یا پیگیر بشن و بفهمن نصف خونه رو به نام من زدی و دوباره اعصاب خوردی رو شروع کنن وبهش گفتم یادته چقدر برا مهریه سخت گرفتنو دعوا درست کردن وای بحال این که دیگه نقده نقده بهش گفتم با اینکه میدونم دوس داری به خونوادت بگی خونه خریدی و و دوس داری خوشحالشون کنی اما بخاطر اینکه مبادا دوباره اعصابمون خورد بشه خواهش میکنم بهشون نگو و خلاصه کلی حرفهای دیگم زدم

    اوایل همسرم راضی نبود اما ازش خواستم تا باهم هماهنگ نشدیم و به یه نتیجه نرسیدیم به کسی چیزی نگه اونقدر تو گوشش خوندمو خوندم تا بالاخره بهش باوروندم که اگر این قضیه رو نگه بهشون به نفع زندگیمونه و جلوی بحث و دعوا رو میگیریم

    کم کم به همسرم یاد دادم هرچیزی که میدونه عامل ایجاد حساسیت و ناراحتیه رو به خونوادش نگه اوایل خیلی براش سخت و غیر قابل قبول بود اما کم کم با نشون دادن نیت خوبم و اینکه من با خونوادش هیچ مشکلی ندارمو خیلیم دوسشون دارم تونستم همسرمو با خودم همراه کنم و به این باور برسونمش که هرچی من میگم فقط برای دور کردن تنش هست طوریکه الان دیگه خودش یاد گرفته و لام تا کام به خونوادش هیچی نمیگه حتی ساده ترین مسایل و به همین راحتی راه تمام دخالتها رو بستم بدون اینکه همسرم مجبور بشه که مدام مقابل خونوادش قرار بگیره و دعوا مرافعه درست بشه

    این یه واقعیته که به راحتی نمیشه جلوی دخالت خونواده های دخالت گر رو گرفت و به راحتی هم نمیشه تحملشون کرد اگر راه منطقی پیش گرفته نشه یا مدام باید دعوا مرافعه باشه و در نهایت زندگی به جدایی ختم بشه یا قطع ارتباط کامل پیش میاد که هیچکدومش درست نیست

    پس سعی کنید تا میتونید مهارت های خودتونو بالا ببرید سیاست های ارتباط با خونواده ی همسر رو یاد بگیرید چون حتی اگر همسرتونم عوض شده باشه خونوادش قطعا عوض نشدن و مطمینا با برگشت مجددتون ازین مسایل دور نخواهید شد

    یه جایی گفته بودین که حتی کسی میخواست بیاد خونتون با مادرشوهرتون هماهنگ میکرد و این به نظر من ببخشید بخاطر ضعف رفتاری خودتون بوده من اگر جای شما بودم میگفتم مادر جان خیلی خوشحال میشم در خدمت فلانی باشم اما امروز مهمون دارم یا فلان جا کار دارم یا مریضم یا خلاصه هزارجور بهانه میاوردم و میگفتم برای اینکه شما تو زحمت نیفتید ازین به بعد هرکس خواست بیاد خونمون زحمت بکشید بهشون بگید با خودمون تماس بگیرن و به هیچ وجه قبول نمیکردم کسی اینجوری بیاد خونم

    پس امیدوارم متوجه باشید که سازگاری و انعطاف در برابر افراد خاصی که حد و حدود خودشونو میدونن ممکنه خوب باشه اما در برابر بقیه افراد اشتباهه محضه کاری که شما انجام دادی اشتباه بوده و مقصر خودتون بودین حتی اگر کسی هم شمارو از طریق ایشون هم دعوت کرد نباید برید و باید بگین ممنونم از لطفشون اما اگه تمایل دارن با خودمون تماس بگیرن اونطوری دیگه بقیه هم میفهمن چطور رفتار کنن

    راستی یه توصیه خواهرانه دیگه بخاطر هیچ کسی جای خودتونو خالی نکنید و زندگیتونو خراب نکنید بایستید و اونقدر بایستید که دیگران مجبور به عقب نشینی بشن متاسفانه تنها راه برخورد با دخالت های زیاد از حد خونواده ی همسرم همینه نه اینکه همسر و بچتونو رها کنید و زندگیتونو خراب کنید اونطوری فقط خودتون متضرر میشید یاد بگیرید از چیزهایی که متعلق به شماست حفاظت کنید و تا پای جون حفظشون کنید خالی کردن میدان چیزی رو حل نمیکنه

    امیدوارم موفق باشید
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 15 آذر 94 در ساعت 18:24

  2. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 17 آذر 94), ستاره زیبا (جمعه 20 آذر 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    تا از تغییر کردن ایشون مطمین نشدی به اون زندگی برنگرد به هیچ وجه حتی یه مدت امتحانش کن ببین عکس الملش چیه رفتاراش در برابر خونوادش و دخالتهاشون چطوره؟؟ راستی نظر خونوادش راجع به ازدواج مجددتون چیه؟ خونوادش در جریانن؟؟ موافقن؟؟؟ میدونن اصلیترین علت طلاق شما و ازهم پاشیدگی زندگیتون چی بوده؟؟؟
    بله صد در صد باید یه مدت طولش بدم تا از تغییراتشون مطمین شم .خونوادش اطلاع ندارن اون الان میگه فقط جلب کردن اعتماد تو مهمه بقیه هر چی بگن مهم نیست من تصمیممو گرفتم میخوام همه چیو درس کنم.
    علت اصلی طلاق بی سیاستی های من دخالتای خانوادش کم تجربگی هر دومون و صحبت نکردن در مورد مسائل

    همسرتون باور دارن که رفتارشون اشتباه بوده یا فقط بخاطر نیاز و از سر استیصال دارن اشتباهاتشونو میپذیرن؟؟؟

    باور داره حتی جزئی ترین مسائلو عنوان میکنه کاملا مشخصه که خیلی فکر کرده

    سعی کنید تیز باشید و متوجه همه چیز باشید
    بله باید اینطور باشم وگرنه دوباره برمیگردم سر خونه اول

    راستی یه سوال چرا اینقدر زود ازهم طلاق گرفتید؟؟؟ چرا ایشون که بعد یه ماه پشیمون شده اون موقع راحت طلاق روپذیرفت؟؟؟

    بعد سه ماه پشیمون شدن ولی همون موقع هم دوس نداشت از ظاهرش معلوم بود ولی خانوادش اجازه صحبت کردن بهش نمیدادن و اونم اختیارشو داده بود دست خونوادش علیرغم میل باطنیش حتی تو محضر گریه کرد

    و اینکه شما که الان میگید حاضرید بخاطر پسرتون یه فرصت دیگه بدین چرا قبل طلاق اینکارو نکردین؟؟؟ چرا یه مدت سعی نکردین که ایشونو متوجه اشتباهاتش بکنید اگر نشد بعد طلاق بگیرید؟؟؟ ببخشید این سوالات توی ذهنم اومد اگر دوس نداشتین جواب ندین
    من 4 سال تمام تلاشم رو کردم خیلی بیشتر از اونی که فکرشو بکنید ولی تلاش یکطرفه فایده نداشت و اون تو یه خواب عمیق بود و اصلا زیر بار نمیرفت که روش غلطی در پیش گرفته. خیلی هم حق بجانب بود برگشتن فقط اوضاع رو بدتر میکرد. اون موقع باید اون زندگی تموم میشد.اما الان متوجه اشتباهاتش هست و یکی یکی همه رو میگه البته اشتباهات منم میگه و این باعث میشه من فک کنم خیلیم احساسی نیست.سهم خودشو تو بیراهه رفتن زندگی پذیرفته و این خیلی مهمه و منو مجاب میکنه که بی فکر تصمیم نگیرم چون اوایلش اصلا تمایل به برگشت نداشتم اما الان بیشتر و بیشتر مجاب میشم البته نمیگم تصمیمی گرفتم ولی نکات مثبت داره بیشتر میشه

    اما من برا خودم یه نتیجه گیری کردم
    شما ازون زنهایی هستید که بخاطر فرار از بحث و بگو مگو مدام گذشت کردیدو تو خودتون ریختید رابطه ی دوستانه ای با همسرتون نداشتید و گفتگو و مذاکره برای حل مشکلات در هردوتون ضعیف بوده

    دقیقا هیچوقت نمیتونستم مشکلمو باهاش مطرح کنم درون ریز بودم

    خودتونو از همسرتون دور میکردین و از حقوق مسلم خودتون به راحتی میگذشتید تا حالا فکر کردین که همین روندی که خودتون پیش گرفته بودین باعث شد که الان به اینجا برسید
    بله خودمم بی تقصیر نبودم

    چرا باید بپذیری بی حد و حصر با خونواده ی ایشون ارتباط داشته باشی و در کنارش از خونواده ی خودت بی دلیل فاصله بگیری فقط چون همسرت اینطوری راحتتر بوده
    چرا باید راز خودتو به مادر شوهرت بگی!!!!!
    چون اونا ول کن نبودن بی نهایت پیگیر بودن دست از سرمون ور نمیداشتن و مدام از آق والدین میگفتن و همش از پسرایی میگفتن که بعد ازدواج از خونواده دور شدن و عقوبتشو دیدن ولی ما هر چی بیشتر سر میزدیم اونا کمتر راضی میشدن و اگه دو روز سر نمیزدیم روز سوم میومدن بخدا خیلی پیگیر بودن.خیلی اشتباه کردم مسائلمو به مادر شوهرم گفتم بزرگترین اشتباه زندگیم بود ولی اینم از اخلاقای خونوادم نشات میگیره اخه ما یه عروس داشتیم هر وقت ددداشم اذیت میکرد به مامانم میگفت اونوقت مامانم حساب داداشو میذاشت کف دستش من اینطور یاد گرفته بودم اما غافل ازین بودم همه ادما مثه هم نیستن سادگی کردم.

    مادرم همیشه یه نصیحتی به ما میکنه و اونم اینه که حتی اگر دهانتون پر از خون بود پیش خونواده ی شوهر تفش نکنید به نظرتون منظور از این مثل قدیمی چیه و چرا باید اینطوری باشه؟؟؟
    بله موافقم کاش مادر منم ازین نصیحتا به من کرده بود
    مادرم همیشه میگفت حتی اگر بدترین دعوارو باهم دیگه داشتید جلوی خونواد ه ی شوهرتون جوری رفتار کنید که خوشحالید و اتفاقی نیفتاده حتی اگر شده موقتا اشتی بکنید و قربون صدقه همدیگه برید اما نذارید کسی به ناراحتی بین شما پی ببره

    شما به نظرم زن بسیار ساده و خوبی هستید و چوب سادگی و بی سیاستی خودتونو خوردید
    متشکرم شما لطف دارین که به منو خوب میبینید .وموافقم ساده و بی سیاست بودم اما بلد نیستم متاسفانه من اوم اخلاقی هستم متاسفانه متاسفانه و همش نگرانم مبادا دیگران ازم ناراحت شن
    پس شما هم خودتونو تغییر بدین ازین به بعد با دیگران طوری رفتار کنید که به خودشون اجازه ندن بهتون بی احترامی بکنن و تو زندگیتون دخالت بکنن
    چشم حتما
    درسته بعضی خونواده ها هرکاریشونم بکنی باز دهنشون بسته نمیشه و دخالت میکنن اما شما باید زیرک باشی و راههای دخالتو ببندی نه اینکه دروازه رو باز بذاری بعد که نفوذ کردن از شوهرت بخوای مانعشون بشه واقعا همه ی مردها نه فقط همسر شما دلشون نمیخواد جلوی خونوادشون بایستن پس باید روش های دیگه ای در پیش بگیرید که دخالتها کمرنگ بشه
    در مورد این مسائل با ایشون صحبت کردم و قول دادن هیچی از خونه بیرون نره و در واقع خیلی باهم هماهنگ باشیم

    بهترین راه ممانعت از دخالت های خونواده ی همسر بی خبر نگه داشتنشون از همه چیز حتی ریزترین مسایل زندگیه و اینکارو باید با سیاست و زیرکی انجام داد اولین راهشم همراه کردن همسر به شکلی که خودش باور داشته باشه که اینکار به نفع زندگیشه شما از الان شروع کنید هم اشکالات خودتونو برطرف کنید و هم ببینید میتونید همسرتونو همراه خودتون کنید
    الان به این باور رسیدن که نباید چیزی از خونه بیرون بره
    یه مثال براتون میزنم
    من خونواده ی همسرم به شدت مداخله گر هستن و نظرات عجیب غریبی هم دارن و داشتن در حدی که پدرشوهرم به همسرم گفته بود وقتی زن بگیری خواهرتو باید ببری پیش خودت که مواظب زنت باشه یعنی تا این حد میخواستن تعیین تکلیف کنن برای زندگی پسرشون

    تا سی و پنج سالگی مانع ازدواج همسرم شدن وقتیم خواست با من ازدواج کنه زمینو زمانو بهم دوختن اما .....
    من به طورکل راههای دخالتشونو بستم بعضی وقتها با خودم فکرمیکنم این من بودم که تونستم این قوم الظالمین رو به عقب برونم؟؟؟
    افرین به شما خوشحال میشم خانومایی مثه شما میبینم نه اونایی که مثل من ضعیف عمل میکنن

    اما کاری که میکردم این بود که با همسرم حرف میزدم منطقی و به دور از هرگونه کینه توزی و نفرت ورزی حتی اگر همین حسهارو هم داشتم نشون نمیدادم
    اثرات اگاهی خونوادشو از مسایل زندگیمون بیان میکردم اما دلایل اصلیشو از نظر خودم نمیگفتم
    من خیلی با خانواده همسرم خوب بودم و هیچوقت غیبتشونو نکردم هیچوقت

    مثلا ما خونه ی نسبتا خوبی با قیمت بالایی خریداری کردیم که همسرم نصفشو به نام من زد من میدونستم که اگر خونوادش بدونن ما همچین خونه ای خریدیم دیگه کار من تمومه و هر روز باید از همسرم توقعات جدیدی داشته باشن و راه دخالت و موش دووندنشون باز میشه خصوصا که نصفشم به نام من زده بودو میدونستم اگرخونوادش بفهمن خودشونو دار میزنن

    خیلی براتون خوشحالم

    اومدم به همسرم گفتم درسته که هر خونواده ای ارزو داره پسرش صاحب خونه بشه و اگر خونواده ی تو هم بدونن که خونه خریدی خیلی خوشحال میشن(در حالیکه مطمین بودم نه تنها خوشحال نمیشن بلکه ناراحتم میشن) اما ممکنه بهت بگن سند خونه رو ببینیم یا پیگیر بشن و بفهمن نصف خونه رو به نام من زدی و دوباره اعصاب خوردی رو شروع کنن وبهش گفتم یادته چقدر برا مهریه سخت گرفتنو دعوا درست کردن وای بحال این که دیگه نقده نقده بهش گفتم با اینکه میدونم دوس داری به خونوادت بگی خونه خریدی و و دوس داری خوشحالشون کنی اما بخاطر اینکه مبادا دوباره اعصابمون خورد بشه خواهش میکنم بهشون نگو و خلاصه کلی حرفهای دیگم زدم

    اوایل همسرم راضی نبود اما ازش خواستم تا باهم هماهنگ نشدیم و به یه نتیجه نرسیدیم به کسی چیزی نگه اونقدر تو گوشش خوندمو خوندم تا بالاخره بهش باوروندم که اگر این قضیه رو نگه بهشون به نفع زندگیمونه و جلوی بحث و دعوا رو میگیریم

    کم کم به همسرم یاد دادم هرچیزی که میدونه عامل ایجاد حساسیت و ناراحتیه رو به خونوادش نگه اوایل خیلی براش سخت و غیر قابل قبول بود اما کم کم با نشون دادن نیت خوبم و اینکه من با خونوادش هیچ مشکلی ندارمو خیلیم دوسشون دارم تونستم همسرمو با خودم همراه کنم و به این باور برسونمش که هرچی من میگم فقط برای دور کردن تنش هست طوریکه الان دیگه خودش یاد گرفته و لام تا کام به خونوادش هیچی نمیگه حتی ساده ترین مسایل و به همین راحتی راه تمام دخالتها رو بستم بدون اینکه همسرم مجبور بشه که مدام مقابل خونوادش قرار بگیره و دعوا مرافعه درست بشه

    این یه واقعیته که به راحتی نمیشه جلوی دخالت خونواده های دخالت گر رو گرفت و به راحتی هم نمیشه تحملشون کرد اگر راه منطقی پیش گرفته نشه یا مدام باید دعوا مرافعه باشه و در نهایت زندگی به جدایی ختم بشه یا قطع ارتباط کامل پیش میاد که هیچکدومش درست نیست

    الان قبول کردن تا زمانی که به یه سطحی از ارامش برسیم با کسی رابطه نداشته باشن البته مقطعی من اینو ازشون نخواستم خودشون گفتن من گفتم که منطقی نیست و این راه حلش نیست بلکه باید اینقد از درون قوی باشه یه خانواده که هیچ کس اجازه دخالت پیدا نکنه نه اینکه تا کسی اومد تو زندگی مشکل پیدا شه نمیشه تارک دنیا شد

    پس سعی کنید تا میتونید مهارت های خودتونو بالا ببرید سیاست های ارتباط با خونواده ی همسر رو یاد بگیرید چون حتی اگر همسرتونم عوض شده باشه خونوادش قطعا عوض نشدن و مطمینا با برگشت مجددتون ازین مسایل دور نخواهید شد

    خداروشکر اگه دوباده قسمت شه قرار نیست تو یه شهر باشیم و البته من دارم مقالات سایتو میخونم و نکته برداری میکنم ازش

    یه جایی گفته بودین که حتی کسی میخواست بیاد خونتون با مادرشوهرتون هماهنگ میکرد و این به نظر من ببخشید بخاطر ضعف رفتاری خودتون بوده من اگر جای شما بودم میگفتم مادر جان خیلی خوشحال میشم در خدمت فلانی باشم اما امروز مهمون دارم یا فلان جا کار دارم یا مریضم یا خلاصه هزارجور بهانه میاوردم و میگفتم برای اینکه شما تو زحمت نیفتید ازین به بعد هرکس خواست بیاد خونمون زحمت بکشید بهشون بگید با خودمون تماس بگیرن و به هیچ وجه قبول نمیکردم کسی اینجوری بیاد خونم

    باور کنید اونا بی نهایت پیگیر بودن اصلا انگار من وجود نداشتم حتی وقتی ابراز میکردم خندشون میگرفت یجورایی کار خودشونو میکردن خونه منو مال خودشون میدونستن.من از طرف همسر حمایت نمیشدم بخاطر همین اونام خیلی پیشروی کردن

    پس امیدوارم متوجه باشید که سازگاری و انعطاف در برابر افراد خاصی که حد و حدود خودشونو میدونن ممکنه خوب باشه اما در برابر بقیه افراد اشتباهه محضه کاری که شما انجام دادی اشتباه بوده و مقصر خودتون بودین حتی اگر کسی هم شمارو از طریق ایشون هم دعوت کرد نباید برید و باید بگین ممنونم از لطفشون اما اگه تمایل دارن با خودمون تماس بگیرن اونطوری دیگه بقیه هم میفهمن چطور رفتار کنن

    موافقم موافقم من در این موارد بسیار اشتباه کردم خیلی زیاد

    راستی یه توصیه خواهرانه دیگه بخاطر هیچ کسی جای خودتونو خالی نکنید و زندگیتونو خراب نکنید بایستید و اونقدر بایستید که دیگران مجبور به عقب نشینی بشن متاسفانه تنها راه برخورد با دخالت های زیاد از حد خونواده ی همسرم همینه نه اینکه همسر و بچتونو رها کنید و زندگیتونو خراب کنید اونطوری فقط خودتون متضرر میشید یاد بگیرید از چیزهایی که متعلق به شماست حفاظت کنید و تا پای جون حفظشون کنید خالی کردن میدان چیزی رو حل نمیکنه

    در حقیقت من بخاطر خونواده شوهرم از همسرم جدا نشدم بلکه اونا کاری با زندگیم کردن که شوهرمو از من سیر کردن مثه دشمنش با من رفتار میکرد و منو نمیدید یجورایی منو از چشش انداختن و تلاشهای منم بی نتیجه موند ولی الان دقیقا اونطوری که من میخوام صحبت میکنه .اگه خداوند مصلحت بدونن که دوباره این زندگی از نو شروع شه قطعا من اون ادم سابق نخواهم بود شک ندارم.

    امیدوارم موفق باشید
    ممنونم و از راهنمایی و نظراتتون متشکرم
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر جان من مطالبی که در مورد زندگیتون نوشتینو خوندم به این دلیل که میخواستم ازش پند بگیرم اما متوجه شدم تفاوتهای زیادی هست یکی از نظر خانواده همسر من که حفظ ظاهر میکردن به من احترام میذاشتن هیچوقت جلو همسرم بهم بی احترامی نمیکردن اما ادمهای فوق العاده با سیاستی بودن یعنی با پنبه سر میبریدن اگه دو تا از رفتارای خونواده شوهر شمارو انجام میدادن خب شوهر منم همراهیم میکرد اما اونا زرنگتر ازین حرفا بودن همه کارارو پشت سر انجام.میدادن همیشه شوهرمو غیر مستقیم تحریک میکردن چون پنهانی بود من متوجه نمیشدم و نمیدونستم کجاها باید هواسمو جمع کنم گفتنش یه مقدار سخته باید توشرایطش باشی تا متوجه بشین من چی میگم.یعنی همیشه من غافلگیر میشدم از پشت خنجر میزدن
    و این باعث میشد من حمایت همسرو نداشته باشم.من اگه از طرف شوهرم حمایت میشدم به هیچ عنوان و تحت هیچ شرایطی ترکش نمیکردم من تنها بودم خودمو و فقط خودم این خیلی سخته احساس میکردم یه عده علیه من هستن و من هیچ حامی ندارم و از پسشون واقعا برنمیومدم.گریم گرفت یهو همه چی مثه یه فیلم از تو ذهنم رد شد.من هم ادم موفقی بودم ولی خیلی اسیب دیدم اعتماد به نفسمو از دست دادم اما خداروشکر الان دوباره مثل قدیما شدم اکتیو پر انرژی و فعال و البته با انگیزه اهدافی برای خودم تعیین کردم که قطعا باید به سرانجام برسونم و دیگه تحت هیچ شرایطی راکد نخواهم بود.
    اینکه همسر ادم درک بالایی داشته باشه خیلی مهمه اگه خونوادش بدترینهارو هم بهت بگن قابل تحمله.
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درسته که کسی نیست ولی بزارین بنویسم حالا شاید کسی سر زد بلاخره .قرار چهارشنبه ایشون بیان شهر ما برای مشاوره و من ازشون خواستم که پسرمونم با خودش بیاره اما گفتن که سرماخوردن و نمیتونن بیارنش نمیدونم چقد میتونه منطقی باشه بنظرتون این یه نشونه منفی نیست یعنی یجا که باید به خواسته من عمل میکردن و حسن نیتشونو ثابت میکردن بهونه نیاوردن؟من یخورده حساس شدم رو موضوع بنظرم هر کس دیگه ای بود بچه رو میاورد حتی قبل از اینکه من پیشنهاد بدم و اینکه نه گفتن منو بازم یه پله عقب برد یعنی میخواستم به حرفاش اعتماد کنم اما بازم فک کنم اوضاع رو بهم ریخت و حتی دارم به این فک میکنم که نکنه اشتباه کردم بهش اعتماد دوباره کردم اخه پسرمون 5 روز پیش مریض شد و دیگه داروهاشم تموم شده نظرتون چیه من حساسم یا درست دارم فک میکنم.دارم احساس میکنم دوباره دارم وارد برزخ میشم.دوباره مبارزات شروع شد.
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  6. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    مهر باران عزیز شما خیلی دقیق مطالب رو میخونید و دقت کافی دارید امیدوارم که موفق بشید

    عزیزم درسته که تفاوت بین خونواده ی شوهر من و شما اسمون تا زمینه اما به نظر من مشکل مشترک هستش و اونم دخالت بیش از حد خونواده ی همسر هستش به نظرم شکلش خیلی مهم نیست من براتون مثال اوردم و گفتم تا میتونید به هر شکلی که شده باید راه دخالت رو ببندید تامیتونید محافظه کارانه و زیرکانه اینکارو بکنید اما یه جاهایی هم دیدی نمیشه خیلی جدی و رک مثل همون مثال دعوت مهمونها یا مثال هایی ازین دست اما فراموش نکنید که نباید همه چیزو بسپرید دست همسرتون بهتون گفتم که مردا دوس ندارن مقابل خونوادشون بایستن حتی اگر باورداشته باشن که کاملا مقصرن

    شما خودتون باید زیرک و زرنگ باشید و از کیان خونوادتون حفاظت کنید من همیشه میگم زنها باید گاهی مثل گل با طراوت ومهربون باشن گاهی مثل شیر غرنده و ترسناک

    من که فکر میکنم نحوه ی رفتار خودتون موجبات اون دخالتهارو فراهم کرده اگر دیگران نمیفهمن و متوجه جایگاه خودشون و شما نیستن شما چرا میپذیرید شما که جایگاه خودتونو میدونید شما که میدونید خونت متعلق به توه زندگیت متعلق به توه پس نذارید براتون تصمیم بگیرن ابتدا محترمانه و محافظه کارانه نشد از راههای دیگه

    من حرف شمارو قبول دارم و میدونم که ادمها متفاوتن رفتارشون متفاوته اما کسی زیرکه که قلق ادمارو در بیاره

    شما وقتی خونواده ی همسرتو عادت میدی هفته ای دوبار بری دیدنشون معلومه یه بار نری صداشون در میاد
    شما مدیریت رابطتونو از دست داده بودین کاری میکردین که بقیه (همسر و خونوادش) راضی باشن از طرفی ارتباط با خونواده ی خودتم کم کردی باز برا رضایت بقیه شما باهمین کارهای کوچیک بهشون نشون دادی که میتونن براتون تصمیم بگیرن

    داشتن بچه ی کوچیک میتونست بهانه ی خوبی باشه که دیدارهارو اول هفته ای یکبار و بعدها حتی تا دو هفته یکبار بکنید اما همونطور که گفتم خوبی و سادگی و سازشکاری بیش از حد شما باعث شد میدونو خالی کنید و فرمون زندگیتونو بدین دست بقیه

    وقتی میدیدید که اینقدر رابطه باهاشون اسیب زاست باید جلوشو میگرفتید و کمش میکردید
    سیاست چماق و هویج خیلی جاها تو زندگی کاربرد داره

    من هروقت میرفتم خونه ی خونواده ی شوهرم و بهم بی احترامی میکردن درسته جواب نمیدادم اما دفعه ی بعد دیرتر میرفتم خونشون مثلا اگه دو ماه یه بار دو سه روز میرفتیم خونشون میکردمش پنج ماه یه بار و به همسرمم اصلا نمیگفتم به این دلیله بهانه میاوردم بهانه هایی که به ظاهر منطقی باشه الان هشت ماهه که نرفتیم

    چرا؟؟؟ خدا بالای سر ماو شاهد هست که من نهایت تلاشمو کردم که ارتباط محترمانه ای ایجاد و حفظ بشه وقتی دیدم رفتارشون از تحمل خارجه مجبور به کم کردن ارتباط شدم و اینکارو به هر قیمتی میکنم تا اینکه دوباره نشونه ای ببینم از خونوادش که متوجه رفتارشون هستن بعد دوباره ارتباطمو زیاد و فاصله رو کم میکنم اگر قرار باشه همه دنیا هرجور دلشون میخواد رفتار کنن و ما همیشه کوتاه بیایم و به ساز بقیه برقصیم دیگه واویلا

    پس بازم این حرفها تکرار مکررات بود اما حس کردم باید بازم یه جور دیگه بیانش کنم

    اما راجع به نیاوردن پسرتون درسته گفتیم زیرک و زرنگ وتیز باشید و سریع اعتماد نکنید اما قرار نشد مدامم دچار تردیدو بی اعتمادی بشید

    من هرچی فکر کردم دیدم خیلی دلیل انچنانی نمیتونه داشته باشه شاید واقعا بخاطر ترس از سرماخوردگی دوبارش باشه که نمیارتش و دلیل اینکه شما بگی نباید اعتماد میکردمو نمیفهمم

    شادم چون خونوادش اطلاع ندارن از این ارتباط دوباره ترسیده با اوردن پسرتون متوجه داستان بشن نمیدونم اما به نظرم خیلی رو این قضیه برا دفعه اول حساس نشید اما تو ذهنتون باشه اگر تکرار شد دلیل واقعیشو متوجه بشید

    براتون بهترینهارو ارزو دارم
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  7. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سحر جان ممنون از توجه و پاسختون
    من دقیقا متوجه اشتباهاتم هستم خیلی میدونو براشون باز گذاشتم و دیگه عادت کردنو نمیشد چیزیو تغییر داد.من قصدم نزدیکی و محبت بود که همسرم یاد بگیره و در مقابل به خانواده من احترام بزاره اما نتیجه عکس گرفتم بلخ من خیلی اشتباه کردم که خواسته هامو نادیده گرفتم راه رو اشتباه رفتم و بقول شما اصلا زیرک نبودم برعکس خیلی سادگی کردم.در موردم پسرمم شاید چون خیلی وقته ندیدمش باعث شد حساس شم حق با شماست احتمالا بخاطر اینکه خانوادش متوجه نشن نمیارتش.دیشب خیلی ناراحت شدم البته عکس اللملی هم نشون ندادم و مدام راجع بهش فکر کردم.اما شما درست میگین من زیادی حساسیت نشون دادم .
    خدادوشکر که ارتباطتون کم واقعا ادم راحت میشه البته منم اگه قسمت بشه و دور بشم ازشون چون فاصله 7 ساعته میشه احتمال دیدنشون خیلی کم میشه و نتیجه دخالت کمتر یعنی فوقش سالی دو بار.حالا ببینم چطو میشه.ان شالله که زندگی شما هم توام با موفقیت و پیشرفتو ارامش باشه بازم ممنونم

    یبار دیگه بگم من خودم خیلی مقصرم خیلی زیاد
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یک سوالی که واسم مطرحه اینه که نمیدونم چطور باهاش یرخورد کنم احساسی باشم احه اون الان احساسیه و چون من منطقی باهاش رفتار میکنم ایا این نوع برخوردم اشتباهه اون همش میخواد خودشو به من نزدیک کنه اما من اجازه نمیدم دست خودم نیست.فک میکنم بهتره بیشتر رو مسائل تمرکز داشته باشم تا با کلمات بازی کنم اون یکسره داره با کلمات بازی میکنه ولی از من جوابی نمیگیره یجورایی من بی احساسم باهاش نمیدونم روشی که در پیش گرفتم درسته یا نه
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  9. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 29 دی 94 [ 18:40]
    تاریخ عضویت
    1394-9-12
    نوشته ها
    21
    امتیاز
    340
    سطح
    6
    Points: 340, Level: 6
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 10
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 13 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام واقعا هیچکس تغییر نمیکنه ما ادما فقط پشیمون میشیم اما تغییر نه.این اقا تو اوج تلاشهای دو نفرمون یهو دو باره عوض شد بی دلیل .و بازهم داره از خونوادش حساب میبره انگار اونا بویی بردن و تهدیدش کردن و من مجاب شدم که ادم عاقل از یه سوراخ دوبار گزیده نمیشه.و شانس اوردم که خیلی زود خودشو نشون داد.
    دعایت میکنم روزی بفهمی با خدا تنها به قدر یک رگ گردن و حتی کمتر از آن فاصله داری

  10. کاربر روبرو از پست مفید mehrebaran تشکرکرده است .

    khaleghezey (سه شنبه 15 دی 94)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.