سلام
از دوستان عزیز و بویژه خانم آی تک تشکر میکنم. راستش توی این چند روز گذشته بیشتر وقتم صرف مکالمات تلفنی با ایشون شده بود که با توجه به بعد مسافت تنها راه پیدا کردن شناخت بیشتر برای ما هست و ماحصل این ارتباطات به غیر از صرف حدود 4 ساعت روزانه از ساعاتی که در منزل بودم، متاسفانه فقط ایجاد مقداری ابهام و تردید و البته خودشناسی در من شده، طوریکه برای ادامه این آشنایی و رسوندنش به مرحله مشاوره که در پست قبلیم این تصمیم به مشاوره رو اعلام کرده بودم، از جهاتی مردد شدم. راستش خوب نمیدونم با خودم چند چندم(حالا بعضی از این ابهامات رو اینجا لیست میکنم تا اگر چیزی به ذهن دوستان میرسه بیان کنن)، ولی قبلش جواب مبسوط تری به پستهای اخیر بدم تا ابهامات کمتر بشه چون در بازدید قبلیم از تاپیکم زیاد فرصت دقت در پستهای ارزشمند دوستان رو نداشتم:
پیشاپیش از مدون و منظم نبودن این پست عذر میخوام و دلیلش هم اینه که مطالب به ترتیبی که به ذهنم میرسه بیان خواهند شد.
خانم صبا 2009
پست شماره 25 شما تا حد زیادی منطبق بر واقعیت این خانم و ایده آلهای من در ازدواج هست ولی تفاوتهایی هم وجود داره. مثلا من ابدا انتظار جیک نزدن از ایشون رو ندارم وایشون جوری که در جلسه دوم ملاقات حضوری به من گفتن از اینکه من شنونده خوبی هستم و به صحبت و نظراتشون خوب توجه داشتم خوشحال شده بودن و همونطور که در پست اول گفتم ایشون معیار دومشون این بود که مطمئن بشن همسرشون در کارها نظر ایشون رو هم میخواد، پس وقتی با ادامه این آشنایی موافقت کردن یعنی از این جهت خیالشون راحت بوده.
من فکر میکنم با توجه به این اعتقاد من که مرد باید از همه جهات مادی از همسرش بالاتر باشه این برداشت رو از من داشتین، که البته هر کس دیگه ای هم همین برداشت رو با خوندن لیست معیارهای من خواهد داشت متاسفانه.
تفاوت بعدی مطلب شما هم با ماجرای ما اینه که ایشون اصلا آدم بی پناهی نیستن خوشبختانه و بین بستگانشون خیلی هم محبوب و عزیز هستن و خواستگارهایی رو هم در اقوام دارن.
شیدا. گرامی
اونجا که فرمودین مادری با تحصیلات پایین میتونه فرزند من رو به شکل غلطی با مفهوم دین و خدا و ... آشنا کنه، دلیل صحبتتون چیه؟ (داخل پرانتز عرض کنم که وقتی در اعتقاد من مفهوم درست برای دین و خدا و ... وجود نداره، پس وسواسی برای آشنایی درست یا غلط فرزندانم ندارم شخصا و فقط برام مهمه که فرزندانم در مدارس و گروهها و ... اون حدی که از هر دانش آموزی در کشور ما انتظار دارن رو بتونن از پسش بربیان تا کم کم از آب و گل دربیان و بتونن خودشون در مورد عقایدشون بعدها تصمیم بگیرن) حالا یعنی به نظر شما در این حد هم از ایشون نمیتونم انتظار داشته باشم؟
اگر اینطور باشه که این مورد هم باید به لیست ابهاماتم اضافه بشه.
اما اون بحث مقایسه که فرمودین فکر نمیکنم زیاد نگران کننده باشه چون به غیر از خواهرهای خودم که عمه های آینده فرزندانم میشن خانمهای دیگه ای که ما باهاشون در ارتباط خواهیم بود مثل همسران همکارانم شرایط خیلی متفاوتی با این خانم ندارن و بیشتر همکاران متاهل من در شرکت نفت خانمهایی با سوادهای در حد دیپلم و فوق دیپلم دارن و خانه دار.
در مورد توصیه تون به برگزاری جشن، فردای روزی که پستتون رو خونده بودم به ایشون گفتم که میتونن یه جشن خانوادگی برگزار کنن و در اون بستگان خودشون رو دعوت کنن فقط به شرطی که من رو به پوشیدن کت و شلوار مجبور نکنن و فقط یه کت اسپرت و تی شرت بپوشم و تا اخر حضورم از جام بلند نشم و از بستگان من هم کسی رو دعوت نکنیم تا من رو در اون هیبت و وضعیت اسفناک نبینن، ایشون هم اون روز خیلی خوشحال شدن ولی فرداش در تماس تلفنیمون گفتن که بعضی از بستگانشون با شنیدن این شرایط، شک به دل ایشون انداختن که شاید این آقا قبلا ازدواج کرده که الان حاضر نیست بستگانش با بستگان ما روبرو بشن و... و احتمالا شناسنامه اش هم المثنی یا جعلیه که من هم گفتم اگر به مراحل بعدی آشنایی هم رسیدیم شما میتونین از ثبت احوال در مورد اصل بودن شناسنامه من استعلام کنین، خلاصه اومدیم ثواب کنیم کباب شدیم.
خانم صبا 2009
ایشون از نظر همراه بودن با تکنولوژی چیزی از بقیه خانمهای این دوره و زمانه کم نداره. درسته که اهل مطالعه نیست ولی با نرم افزارهای ارتباطی همراه و اینترنت و... کاملا آشناست و استفاده میکنه.
خانم آسمان آبی
در انتهای پستتون به موضوع عصبانیتشون اشاره کردین که اشاره به جاییه و یکی از ابهاماتی که در ادامه عرض خواهم کرد در همین رابطه هست.
اما بولد کردن موضوع اختلاف سنی رو به شخصه قبول ندارم.
خانم آی تک گرامی
مثل همیشه پست مفیدی رو گذاشتین که سعی میکنم اگر کار به مرحله مشاوره کشید با یکی از همین سه مشاوری که نام بردین، انجام بدیم. راستی من قبلا اسم دکتر میثاق رو در تلویزیون شنیده بودم.
حالا بعضی از اون سوالات که در ابتدای پست گفتم برام پیش اومده بیان میکنم که بعضی هاش در جهت تحکیم این رابطه هست و بعضی هاش در جهت قطع اون، البته چند موردش رو هم در خلال پاسخ به دوستان گفتم:
اولین مورد همون بحث شدید بودن عصبانیت ایشونه که در پست اول اشاره کردم و در این مکالماتمون کمی بیشتر متوجهش شدم، البته ایشون برای من عصبانی نمیشدن ها، مثلا یک بار در موقع مکالمه، برادر کوچکشون اومده بود و شیطنت و فضولی میکرد که ایشون وسیله ای رو به سمتش پرت کرد، یا یک بار دیگه که از اتاق بغلی ایشون رو برای خوردن چای صدا میزدن یک دفعه با فریاد گفت من چای نمیخورم ساکت شید، من هم در این موارد اصلا شوکه میشدم...، به نظرم این موضوع کمی نگران کننده داره میشه.
دومین مورد اینکه بعد از پرسیدن اون دو سوالی که یکی از دوستان در یکی از پستهاشون در مورد تربیت کودک، پیشنهاد دادن بپرسم، ایشون هیچ دیدگاهی درباره جوابشون نداشت و حتی یه پیشنهاد هم نمیداد، البته من خودم هم جواب صحیحش رو نمیدونستم ولی حداقل میشد یه نظری در مورد اینطور مسائل از خودشون ارائه بدن.
سومین مورد اینه که من دارم کم کم متوجه میشم که ذاتا از خیلی از مشکلات ژنتیکی و مادرزادی اگر در خانمی که قراره باهاش ازدواج کنم، وجود داشته باشه، نمیتونم چشم پوشی کنم ولی اکثر مشکلات غیر از اون رو به راحتی باهاش کنار میام و بعضی از اون موارد غیر قابل چشم پوشی دقیقا همون چیزهایی هست که اصلا نمیتونم از اعضای خانوادم بخوام که برای راحتی خیال من در موردشون مطمئن بشن یا از یه مشاور در حد "دکتر میثاق" بخوام که در موردشون مطمئنم کنن (و ایشون هم این موضوع رو فهمیده و به شکل اعصاب خورد کنی ازش استفاده میکنه تا هم شوخیی کرده باشه و هم به خیال خودش من رو امتحان کنه که بعد عرض میکنم چطوری.)
مثلا وقتی که در جلسه اول آشنایی گفتن و دیدم که یه جای بخیه بزرگ از بچگی روی دستشون خورده و قسمت مچ پاشون هم با آب جوش سوخته و جاش هم مونده "اصلا" برام مهم نبود و نیست ولی اینکه گفتن مقداری موی زاید دارن خیلی برام بغرنج شده. حالا ایشون چکار میکنه؟
پریروز که مکالمه داشتیم گفت که من در قسمتهای زیادی از بدنم موی زاید دارم. من گفتم که فقط در بعضی قسمتهای خاص که در اکثر خانمها وجود نداره، نداشته باشین برام زیاد مهم نیست ولی در اون قسمتها خیلی خیلی برام مهمه. ایشون گفت که در همه جا دارم. من گفتم که من نمیتونم این رو تحمل کنم. بعد ایشون با خنده گفت که طبق توصیه یکی از بستگانم میخواستم ببینم بعدها تا چه حد حاضری با مشکلاتی که برام ایجاد میشه کنار بیای؟ که اینجا من خیلی آروم ولی با ناراحتی زیاد درونی بهش اون دو مورد ملاقات اولمون که در بالا عرض کردم رو مثال زدم، همینطور اینکه گفت از نظر خانه داری خیلی بیتجربه هست و آشپزیش هم همینطور و اینکه ازم خواست تا چند ماه اول زندگی مشترک بهش فرصت بدم تا کم کم تجربه کسب کنه، و بعد پرسیدم من کدوم این موارد برام کوچکترین اهمیتی داشت؟ و چرا فکر کردی که با مشکلاتی که در آینده برات ایجاد میشه کنار نخواهم اومد؟ که بعد متاسفانه ایشون بحث رو عوض کرد و من هم اصلا روم نشد که انقدر مساله رو کش بدم تا خیالم از جهت وجود یا عدم وجود موی زاید در اون قسمتهای بدنشون راحت بشه و این موضوع شده یکی از مهمترین نگرانی های فکری این روزهای من.
چهارمین مورد اینه که در مورد معیار شماره 11 من، متاسفانه موضوع رو به خالشون هم گفتن و طبق توصیه ایشون ازم خواستن که به همراه مادر من برای این معاینه برن نه به همراه خودم تنها، حالا من اصلا روم نمیشه که این موضوع رو برای مادرم مطرح کنم و فکر میکنم اگر این کار رو هم بکنم به این راحتیها قبول نکنه (مادرم خیلی ساده لوح هست در این زمینه ها و اصلا به دلایل لزوم اینطور مسایل در این دوره و زمانه فکرش خطور نمیکنه)
پنجمین مورد اینه که ایشون متاسفانه یا خوشبختانه و برخلاف تصور قبلی که از خودم داشتم با روشهای خودشون تا حد زیادی تونستن من رو به خودشون علاقه مند کنن مثلا چند بار در مکالمه ها ابراز علاقه مستقیم کردن و از من هم خواستن که این کار رو هرچند لفظی انجام بدم... این کار واقعا داره اثر میگذاره (اون هم در من که همیشه فکر میکردم که خیلی سرسخت تر از این حرفها باشم) و میترسم با وجود ابهامهایی که در بالا عرض کردم به سرانجام رسیدن این آشنایی به صلاح نباشه ولی من به دلیل این ابراز علاقه ها پابند بشم و نتونم دل بکنم.
ششمین مورد اینه که من در مورد ایشون کمی احساس مسوولیت پیدا کردم و پیش خودم گاهی فکر میکنم اگر این آشنایی رو تمام کنم، ایشون گول افراد نامناسبی رو بخوره(چون جوهره این گول خوردن رو داره) و زندگی خیلی سختی براش رقم بخوره و ...
در انتها بازم از صبر و حوصله ای که برای خوندن این پست گذاشتین تشکر میکنم. البته اگر بعدها باز هم ابهام و سوال دیگه ای برام پیش اومد که کمک و تجربه دوستان از کمک اعضای خانواده و مشاورین معروف برام مؤثرتر بود، خواهم پرسید.
تنها باید حقیقت را بیان کرد، نه دروغی را که حقیقی انگاشتنش خوب است.
"بخشی از پیام برتراند راسل برای آیندگان"
علاقه مندی ها (Bookmarks)