به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 30
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    حرف شما کاملا درسته ، آدم باید همه تلاشش رو برای حفظ یک زندگی انجام بده ، نه حفظ یک فرد !
    من اوایل تلاشم برای حفظ فردی بود که بهش علاقه داشتم ، بعد که همه احساسم رو گذاشتم و تموم شد ، همه تلاشم رو برای حفظ زندگیم کردم ، اما طرف مقابلم نه تنها همکاری نمیکرد بلکه زندگی رو عرصه ی نبرد کرده بود و هر بار تقلای من رو در جهت سازش حس میکرد و می دید نه تنها همکاری نمیکرد ، براش ارزشی هم نداشت و این اواخر در جهت عکس عمل میکرد ! یعنی من تلاش میکردم و می ساختم و ایشون خرابش میکرد !
    دیگه این مدلیش خدایی با صبوری و سازش و به کار گیری مهارت های ارتباطی و ... حل شدنی و قابل کنترل نبود .
    بگذریم .
    بریم سریال ببینیم
    کاش از شاخه سرسبز حیات ،

    گل اندوه مرا می چیدی ...

    "فروغ فرخزاد"

  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوستان

    تاپیک روزهای بعد از جدایی رو میخوندم که آقای کاوه ایجاد کرده بود و بسته شد .

    خوب بود که احوالاتتون رو مینوشتین و اینجوری میتونستین ببینین دارین بهتر میشین یا نه ... حداقل میشد اونجا به هم راهکار بدیم .

    من خودم یکی دو روزه به خاطر دوتا مسئله که میدونم فکر کردن بهش هیچ فایده ای نداره ناراحت و غمگینم .

    اگه خوندین خوشحال میشم که یه راهکاری بهم پیشنهاد بدین تا فراموشش کنم . از اون زندگی هیچی اذیتم نمیکنه خوشحالم که تموم شد و بالاخره تونستم تصمیم بگیرم اما دو تا موضوع اذیتم میکنه .

    اول اینکه من 29 ساله ام اما حس میکنم بعد از عمل جراحی سختی که دچارش شدم و پسر شش ماهم رو از دست دادم خیلی صورتم شکسته حس میکنم 49 ساله ام و فشار این سالها زیبایی و جوونیم رو گرفته .

    و مسئله دوم اینکه خیلیییییی یاد پسرکم اذیتم میکنه با اینکه فقط شش ماه مهمون من بود .... اگه از دست نمیدادمش این روزا به دنیا می اومد ....

    شش ماه کم نیست بزرگ شده بود تکون میخورد حضورش رو اعلام میکرد براش هرشب که تنها بودیم با هم گل گلدون میخوندم .... خیلی دوستش داشتم .

    از ازدواج متنفرم و حس میکنم تمام مردها یه مشت انسان خودخواه مردم آزار و بی رحم و مروت هستن باورم نمیشه مرد خوب هم باشه که امید داشته باشم بااااز هم یه روز ازدواج میکنم و اون حس شیرین مادری میاد سراغم ...

    خیلیییییییی بارداری سختی داشتم و به بدترین شکل ممکن با مسمومیت بارداری شدیییید من تموم شد و پسرکم رفت بهشت ....

    اما با همه اینا با اینکه ناخواسته بود دوستش داشتم ... این شبا یاد سونوگرافی ها میفتم یاد دست های کوچولوش .... خیلی اذیت میشم شبا خوابش رو میبینم ... دست میکشم روی بخیه های رو دلم و جای خالیش اذیتم میکنه ...

    اون زندگی و اون نکبت و حقارت تموم شده و خوشحالم اما نمیتونم از فکر پسرم بیام بیرون ...

    از فکر اینکه دیگه جوون نیستم و صورتم شکسته و سرحال نیستم و شاید دیگه هرگز نتونم اون احساس خوب رو تجربه کنم ...
    کاش از شاخه سرسبز حیات ،

    گل اندوه مرا می چیدی ...

    "فروغ فرخزاد"
    ویرایش توسط گل آرا : جمعه 15 آبان 94 در ساعت 18:28

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 20 آبان 96 [ 23:36]
    تاریخ عضویت
    1394-5-30
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    4,001
    سطح
    40
    Points: 4,001, Level: 40
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    33

    تشکرشده 208 در 97 پست

    Rep Power
    36
    Array
    سلام گل آرا جون
    اول در مورد صورتت باید بگم منم الان تو یه دوره ای مثل شما هستم. خودم فکر میکنم الان حالم خوبه اما هر کسی که قبل این مشکلاتم منو دیده بود و الان دوباره منو میبینه میگه نصف شدی. ولی تو این مدتم سعی کردم رسیدگی به پوستمو قطع نکنم اما الان یه هفته میشه که دچار اگزما شدم. من استرس ندارما فقط بعضی وقتها خیلی فکر و خیال گذشته میاد تو سرم. اینکه کجای زندگیمو اشتباه کردم. اینا طبیعیه و به مرور کم میشه. شمام سعی کن حتما به پوستت برسی. بعد از عمل جراحی حتما بدنتون ضعیف شده پس یه دکتر برید و ویتامین تراپی بشید. این قضیه رو پوستم تاثیر داره.
    منم تاپیک آقا کاوه رو خیلی دوس داشتم. حیف شد بسته شد.
    در مورد کوچولوتون خیلی متاسفم. اما فقط یه ثانیه به پسر کوچولوتون فکر کنید که اگر به دنیا میومد چقدر بچه طلاق بودن واسش سخت بود و اینکه پدر و مادر و باهم نداشته باشه. پس شاید به مصلحتش بوده که بره بهشت.
    راستی خوشحال میشم تاپیک منم بخونید عنوانش این هست:نامزدم همچنان میگه باید جدا شیم

  4. کاربر روبرو از پست مفید زانکو تشکرکرده است .

    گل آرا (جمعه 15 آبان 94)

  5. #14
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی زانکو .
    دکتر هنوز نرفتم اما چند روز پیش یه آزمایش کلی دادم جوابش که بیاد ، میرم دکتر ... خودمم به تغذیه ام میرسم . خیلی هم !!!!! ولی تو چشمام یه خستگی و ناامیدی بدی هست . مثل اینکه فروغ از چشم آدم میره .
    بابت پسرمم میدونم .
    اومدنش و رفتنش مصلحت خدا بود . اومد که به من نشون بده وجود اونم نمیتونه باعث بشه که پدرش آدم بشه و قدر بدونه .
    اما احساساته دیگه ....
    نمیتونم جلوش رو بگیرم . خیلی حس قشنگی بود .... کوچولوی ناز ، دلم براش تنگ میشه .
    کاش از شاخه سرسبز حیات ،

    گل اندوه مرا می چیدی ...

    "فروغ فرخزاد"

  6. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    گل آرا جان همه این حس ها، حتی بی فروغی چشمات طبیعی هست.
    تو مثل یه فرمانده جنگ هستی که از میدون رزم اومدی، درسته که پیروز اون میدان بودی، (بخاطر وجدان آسوده ت و بخاطر همه فداکاری هایی که کردی) اما عزیزم زمان لازم هست تا جسم و روح خسته و زخم خورده ات التیام پیدا کنه.
    یه برش خیلی کوچیک یا یه خراش که رو بند انگشتمون می افته چند روز طول میکشه تا خوب بشه. حالا جسم و روح تو که خراش هاش عمیق تر بوده، پس به زمان بیشتری نیاز داره. نگران نباش هم زیبایی ت برمیگرده، هم فروغ چشمات.
    به پسرت هم به چشم معجره و نشانه خدا فکر کن. قطعا سخته که با نبودنش کنار بیایی ولی بدون هنوز هورمون های مادرانه بدنت سطحشون بالاست، کم کم که این هورمون ها فروکش کرد، بهتر میتونی با نبود اون کوچولو کنار بیایی و منطقی با موضوع برخورد کنی.


  7. 2 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    sadat71 (جمعه 15 آبان 94), گل آرا (جمعه 15 آبان 94)

  8. #16
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 آذر 94 [ 06:20]
    تاریخ عضویت
    1391-10-04
    نوشته ها
    461
    امتیاز
    5,041
    سطح
    45
    Points: 5,041, Level: 45
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 109
    Overall activity: 12.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    373

    تشکرشده 699 در 298 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مرسی صبا .
    سخته ... اینجا مینویسیم تا به نتیجه ای برسیم اما من مینویسم شاید یکم سبک بشم ...
    پسرکم خوب بود تا یهو اون نامرد یه چند شبی بود یاد یه بحث هایی افتاده بود مربوط به چهارسال پیش و ساعت سه صبح که اومد خونه من باردار رو بیدار کرد و یه سؤالاتی میپرسید که من هر جوابی میدادم اونی نبود که اون میخواست باز بیماریش اود کرده بود با هر جواب من جنونش بیشتر میشد و من رو با چشمای اشکی و التماس کنانم کشوند پای تلفن و با کمربند رو سرم ایستاد تا زنگ بزنم به تک تک اعضای خونوادم و بابت بی احترامی هاشون به همسرم بد وبیراه بگم ! این کارو کردم و فقط خدا میدونه تا ساعت پنج صبح که رفت چه استرس و فشاری رو تحمل کردم ... پسرم از اون لحظه تا صبح وحشتناک تکون میخورد میلرزید .... از فرداش درد داشتم رفتم سونو .... نفهمیدم چی شد فقط به خودم اومدم دیدم نشستم تو مرکز نسل امید با یه پرونده قطور آخرشم نفهمیدم چی شد فقط گفتن بچه یهو کبود شده .... گفتن بشین منتظر تا خودش بمیره .... چون نمیتونیم بکشیمش بزرگه ... پنج ماهه است ... اما میمیره .....
    روز و شبم یکی شده بود ....
    از صمیم قلب از خدا خواستم با پسرم با هم بمیریم . یا اینکه اگه زنده موندم برای همیشه من رو تو راه صحیح بذاره .... با مسمومیت وحشتناک بارداری عمل نیم ساعته من ، سه ساعت طول کشید ... به خونوادم گفتن به هوش نمیومدم و به بدبختی برگشتم . اما نمردم . دیدم من تا دم مرگ رفتم پسرمم رفت خدا منو دوباره برگردوند اما اون همون آدمه .... انگار نه انگار .... دیگه راهمو جدا کردم . نه پشیمونم نه حسرت به دل ...
    فقط غمگینم .
    دلم خواست بنویسم غمگین پسر کوچولوم . اونم به این خاطره که این روزا باید اتاقش رو میچیدم ... همین روزا دیگه باید به دنیا میومد .... اینم میگذره ....
    من روزهای به مراتب سخت تر از این روزا رو گذروندم و زنده موندم .
    کاش از شاخه سرسبز حیات ،

    گل اندوه مرا می چیدی ...

    "فروغ فرخزاد"

  9. 2 کاربر از پست مفید گل آرا تشکرکرده اند .

    sadat71 (جمعه 15 آبان 94), صبا_2009 (جمعه 15 آبان 94)

  10. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 دی 94 [ 01:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-23
    نوشته ها
    22
    امتیاز
    1,018
    سطح
    17
    Points: 1,018, Level: 17
    Level completed: 18%, Points required for next Level: 82
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 68 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام و وقت بخیر
    گل آرای عزیز منم جدا شدم و اصلا پشیمون نیستم چون منم همه تلاشم رو برای زندگیم کردم سودی نداشت .
    من اصلا باردار نشدم اما عاااشق بچه بودم و بخاطر شرایطم مجبور بودم که بچه دار نشم و خدا رو هم از این بابت شکر میکنم اما این حس کمبود بچه کمی اذیتم میکنه.
    بهتون توصیه میکنم اگر دوست داشتید به شیرخوارگاهها و پرورشگاهها سر بزنید .
    من به شخصه احساس میکنم لبریزم از محبت مادری و فعلا تنها راه ابراز این محبت ,تقسیم کردن اون با بچه هایی که در حسرت آغوش مادر هستند .
    اوایل خانوادم موافق رفتن به این مراکز نبودند اما خداروشکر الآن با رفتنم مخالفتی ندارند.
    نگران بی فروغ بودن چشمها و حالت شکستگی صورتتون نباشید به زودی برطرف میشه و شادابی گذشته رو بدست میارید انشاءالله.
    توصیه میکنم حتما استخر و باشگاه برید ,خیلی به بازگشت نشاط و آرامشتون کمک میکنه.
    دلآرام باشید

  11. 2 کاربر از پست مفید sadat71 تشکرکرده اند .

    گل آرا (شنبه 16 آبان 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)

  12. #18
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,056
    امتیاز
    146,983
    سطح
    100
    Points: 146,983, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,661

    تشکرشده 35,998 در 7,404 پست

    Rep Power
    1092
    Array
    سلام

    گل آرای عزیز

    میدونی پسرت چه جایی در بهشت داره ؟ میدونی میتونه شفیعت باشه و فقط کافیه تو در مسیری که مشمول شفاعت باشی قرار داشته باشی اونوقت خیالت راحته یک شفیع داری ..... اون خودش انتخاب کرد که وارد این دنیا نشه اگر شده بود الآن غصه های دیگه ای براش داشتی و ......

    اما فروغ چشمانت .... اگر منظورت اینه که دیدت تار شده و تار می بینی حتماً به پزشک مراجعه کن و معاینه داشته باش .... اما انگار منظورت اینه که خودتو مثلاً توی آیینه می بینی احساس می کنی شادابی در چشمانت نیست این طبیعیه و کافیه در درون نشاطتت عمیق و پایدار بشه نشاطی از درون ، مثلاً از فکر پسرت و غصه اون بیرون بیایی و به خودت برسی اونوقت می بینی حال و هوای نگاه و به قول خودت فروغ چشمانت فرق میکنه

    خوب از خودت مواظبت کن





  13. 5 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    ammin (شنبه 16 آبان 94), گیسو کمند (شنبه 16 آبان 94), گل آرا (شنبه 16 آبان 94), نیکیا (شنبه 16 آبان 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)

  14. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    خانم گل آرا
    احساس میکنم نوشتن سبکت میکنه. هرچی میتونی بنویس و از احساساتت بگو. کاملا طبیعی هست این مساله.
    من هم وقتی در شرایط شما بودم دلم میخواست بیام و همش از احساسم بنویسم و دقیقا اون تاپیک را بهمین دلیل ایجاد کردم، برای همه. ( که متاسفانه بسته شد!!)
    الان دیگه راحت ترم و اصلا نیازی به برون ریزی احساسات ندارم

    فقط 3 تا مورد رو برادرانه بهت بگم خواهرم
    1- اگر 29 سالته یعنی 29 سالته! مگر اینکه شناسنامه ات اشتباه باشه
    اما بخاطر اتفاقی که افتاده احساس میکنی پیر شدی یا صورتت شکسته شده و ... این فقط یه احساسه که همه بعد از جدایی دارند. همینجا خانومهایی نوشتن که احساس میکنن 50 سالشونه در حالیکه 25 سالشون بوده.
    از فردا فکر کن 23 سالته و این افکار رو بریز دور. حتما برو و ورزش کن. باشگاه پیاده روی و کوه پیمایی... به شدت احساست رو تغییر میده. روی تناسب اندامت و تغذیه ت تمرکز کن. یکم که ورزش کنی و به اندامت توجه کنی یدفعه حس میکنی 25 سالت هم نشده

    2- این داستان پسرم پسرم هم تمومش کن. بیخود داستان درام و تخیلی نساز که یدفعه خودت گرفتار داستانت میشی!
    یه جنینی بوده که نشده و مرده، تمام. اینهمه زن که یکی یا بیشتر بچه سقط میکنن میشینن هی میگن بچه ام بچه ام؟!نه.
    شما چون الان جدا شدی و یه حس تنهایی داری یه پسر تخیلی درست کردی هی داری تنهاییت رو با اون پر میکنی! میترسم دو روز دیگه بیای بگی اگه پسرم میخواست بره سربازی من تحمل دوریش رو نداشتم !!

    3- شما بدشانس بودی و خودتم میدونی که مقصر هم بودی که اجازه دادی شوهرت باهات اونجوری رفتار کنه.
    اگه یه مردی بد شد دلیل نمیشه فکر کنی همه مردها بد هستند.
    خوبه الان چون زن سابق من خیلی آدم ناجوری بوده بگم همه زنها (از جمله شما!) بد هستند؟

  15. 2 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    گل آرا (شنبه 16 آبان 94), اثر راشومون (یکشنبه 17 آبان 94)

  16. #20
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 14:14]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,963
    امتیاز
    33,192
    سطح
    100
    Points: 33,192, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,385

    تشکرشده 6,356 در 1,788 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم گل آرا
    بعضیاز تایپیکهای سالهای گذشته ت یادمه

    با دیدن مطالب این تایپیکت دوبار متاسف شدم تاسف عمیقم به خاطر شرایط سختی بوده که باید انتظار مرگ جنین رو میکشیدی اجباری که پای تلفن شدی

    تاسف دومم به خاطر اینکه اون مدارا ها و زحمت ها برای دوام زندگی مشترکت تا اینجا نتیجه آشکاری نداشته
    اما ارزشمند ترین نتیجه ای که تا حالا بهش رسیدی اینه که حداقل به خودت بدهکار نیستی.مطلبی که فرشته مهربان هم به اون اشاره کردند اگه کم میذاشتی وتلاش نمیکردی کم کم حسرتها از زیر خاکستر زمان خودش رو نشون میداد و یقه ت رو می‌گرفت
    اگه جنین ت رو از دست دادی تقصیری متوجه تو نیست تقدیر و سرنوشت او نهایتا این بوده هر چند شاید به لحاظ اخلاقی شوهرت مقصر بوده باشه

    گاهی نیاز داریم به خودمون یاد آوری کنیم که خدا همه کاره و صاحب این هستی ست .تمرکزها و حسرت ها و نگرانی های ما در بسیاری اوقات بی فایده ست اون نگرانی ها زنگ هشداری برای پیدا کردن راه حل به سهم بندگی خودمون هست.وقتی هم نتیجه نمیده بهتره بپذیریم و همه چیز رو تسلیم خدا کنیم

    شاید اینجوری با فکر بازتری بتونی برای آینده ای که فکر میکنی مصلحتت در اونه قدم برداری
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  17. 2 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    گل آرا (شنبه 16 آبان 94), صبا_2009 (شنبه 16 آبان 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. چگونه تشخیص دهیم که خواستگارمان خسیس است؟
    توسط ایوب در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: یکشنبه 26 خرداد 92, 17:59
  2. چگونگی کار مشاوره (مشاور چطور تشخیص می دهد که دو نفر مناسب هم هستند؟)
    توسط Matrixx در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 18 آذر 91, 02:47
  3. تشخیص هم وابستگی
    توسط بالهای صداقت در انجمن خودآگاهی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 دی 90, 11:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.