مهسا خانم از خدا میخوام هرچه زودتر مشکلت و حل کنه. و خیلی بیشتر از خدا میخوام به شوهرت کمک کنه چون خیلییییی تو عذابه. مطمئن باش اونم دلش نمی خواد تورو اذیت کنه.
تشکرشده 75 در 34 پست
مهسا خانم از خدا میخوام هرچه زودتر مشکلت و حل کنه. و خیلی بیشتر از خدا میخوام به شوهرت کمک کنه چون خیلییییی تو عذابه. مطمئن باش اونم دلش نمی خواد تورو اذیت کنه.
ویرایش توسط فرشته مهربان : جمعه 15 آبان 94 در ساعت 17:20 دلیل: حذف مواردی که تذکر به دیگران بود . لطفاً پست دیگران را فقط گزارش کنید
نارجیس (یکشنبه 10 آبان 94)
تشکرشده 381 در 176 پست
دوست عزیزم
نمی دونم الان نظر من به دردت می خوره یا نه ولی می خوام بهت بگم یکم مقتدر باش قوی باش یه اشتباهی کردی تموم شده رفته نذار بهت توهین کنند اگه واقعا توبه کردی اینا همه تهمته و تو باید با تهمتها با صلابت برخورد کنی گریه و عجز و لابه چیزی رو درست نمی کنه قهر کن بی محلی کن بذار بفهمه محتاج رابطه با مرد نیستی نه اینکه هر وقت برای رابطه سراغت اومد با آغوش باز بپذیریش می دونی پیش خودش می گه این همه توهین هم می بینه اما بازم ...
قوی باش می تونی زندگیتو با دو تا بچه هم جمع و جور کنی . اگه جدا شدی از اول شروع کن گذشته ها گذشته اگه نه هم بازم گذشته ها گذشته و نذار به خاطر گذشتت به خودشون اجازه هر توهینی رو بدن چه بسا اگه جاتون عوض می شد همین مادر شوهرت می گفت مردن دیگه عزیزم باید به سوزی و بسازی .
امیدوارم هرچه زودتر به آرامش برسی .
حسين40 (سه شنبه 22 دی 94)
تشکرشده 33 در 14 پست
سلام
درگیر کارهای طلاق و دادگاه بودم.
شوهرم مرد خوبی بود
میدونه من چیا دوست دارم.
قبل اختلافا هروقت ناسازگار بودم مجبورش میکردم برام سیگار بخره و چیزای دیگه.اونم واسه اینکه سر از جایی در نیارم گاهی برام میاورد اما خودش هیچوقت لب نزده
قبل دادگاهمون یه شیشه از همونا خرید و گذاشت یخچال.
منم ازش استفاده کردم.
یادم نیست دقیقا چی شد اونشب اما شوهرمم اومده بود بعدش و پیشم بود
صبحش گریه کرد.هی نوازشم میکرد و مهربون شده بود. بهم گفت توبه تو مرگه.فکر نمیکردم بهش لب بزنی .بعدم گفت همیشه تو پارتیهاتونم با رفقات اینطوری مست میکنی و ...........؟ بعدشم اشکاش میومد
بعدم پسرمو برد.گفت بره پرورشگاه بهتره تا با تو باشه
منم دیدم حق داره
زبونم کوتاه بود
خنثی شدم بهش .امیدی به خودمم ندارم فقط از اون روز همش نگران بچه تو راهیمم و هی میرم دکتر.فعلا که سالمه
از اون روز فقط یه بار تو دادگاه دیدمش و 2 بارم اومد خونمون بدون پسرم.فهمیدم هیچ قانونی هم به نفع من نیست و قطعا تهش طلاقه
2 باری هم که اومد دعوا نکرد باهام.فقط نگاهش میکردم.شوهرمم هیچی نمیگفت. هی منو نوازش میکرد و اشکاش میومد.بعدم موقع رفتن گفت دوستت دارم
نمیدونم حرفش واقعی بود یا جو گیری
اما دیگه از اون موقع نیومده
منم بهش زنگ نزدم حتی به هوای پسرم.گوشیم خاموشه.
سلام... من هم مثل دوستای دیگه برات ارزوی موفقیت میکنم... ولی اینو بدون که هیچ وقت برای جبران گذشته دیر نیست... از همین الان تصمیم بگیر خودتو تغییر بدی...
داری طلاق میگیری و مقصر خودت بودی ولی تا به همین الان هیچ تغییری مثبتی در خودت ایجاد نکردی... واقعا متاسفم برات... اخه تو این شرایط حتی اگه شوهرت دلش برات سوخته و رفته برات سیگار و چیزای دیگه خریده تو چراااااااااااا اونا رو مصرف کردی و اونو یاد گذشته انداختی؟؟؟
کار درستی که الان کردی اینه که سکوت میکنی و حرفی نمیزنی... به نظرم به همین روند ادامه بده...
تغییر رو در خودت به معنایی وااااااااااااااقعی ایجاد کن............... ارتباطتت رو با خدا محکم کن و ازش بخواه کمکت کنه
حسين40 (سه شنبه 22 دی 94)
تشکرشده 33 در 14 پست
سلام دوستان
از این وضعیت زندگیم خسته ام/
خیلی وقته پسرمو ندیدم
امروز شوهرم مثل همیشه اومد سرکشی
حال پسرمو پرسیدم ج نداد
فقط دیدم یه لیخند رضایت یواشکی زد
بعدم خرید کرده بود گذاشت اشپزخونه...
منم سرم پایین بود و داشتم الکی یه کتاب ورق میزدم که دوباره نگاش نکنم بهم بگه جادوگر
بعدم بهم گفت کاشکی مرده بودی مهسا و رفت
منم گفتم ارزوی خودمم هست
2 دقیقه بعدم مادرش زنگ زد و نفرین که باز دوباره میخای این پسر دعا کنی...میگفت کمرشو شکوندی بس نیست.میدونستم پسرکم اونجاس هیچی نگفتم.میدونم اونم مادره حق داره
نمیدونم چی کار کنم
تا کی صبر
خب چرا ولم نمیکنه برم؟؟؟؟؟؟
میخام خودمو بکشم
تشکرشده 219 در 87 پست
مهسا تو بارداری ولی یه ذره به فکر این بچه که همراهت هست نیستی ؟؟؟؟؟؟؟
زهر مار می خوردی بهتر ار این کوفتی بود نمی خوردی می مردی !!!!!!!!!
با اینکه قشنگ میدونی که شوهرت از چه کارایی بدش میاد بازم تکرار می کنی
تو نه برا بچه هات مادری میکنی نه برا شوهرت همسری
مهسا عاقل شو دیگه یه کم به این کارات فکر کن
بجه ات که الان باید کنارت بود و براش مادری میکردی و مواظب تربیت و خورد خوراکش بودی با همین کارات داری روانه پرورشگاه می کنی
این طوری هم مواظب بچه توشکمت هستی
کاشکی میشد دستم را از مانیتور برسونم پس گردنت مهسا
تشکرشده 18 در 16 پست
سلام مهسا خانم
همه ی نوشته هاتو خوندم
الان در حال حاضر راهی ک برات مونده اینه ک فقط رابطتتو باخدای خودت قوی تر بکنی و مرتب ذکر بگی و استغفارکنی از خطاهای ریزو درشتیک توی زندگی ازت سرزده،چه خواسته چه ناخواسته،
""""
الا بذکر الله تطمعن القلوب""""
آگاه باشید ک یاد و ذکر خدا آرامبخش دلهاست
تو به حرفهای شوهرت نباید باحجاب میشدی،عزیزم بخاطر اون نباید با نامحرم قطع رابطه میکردی، بخاطر اون نباید چیزهای حرام ک روحتو ممکنه آلوده کنه و خدایی نکرده روی ذهنت تاثیر بد بذاره نباید بخاطر شوهرت باشه!!
خواهرم باید برای رضای خدا باشه و بس
شوهرتم خیلی بهت فرصت داده عزیزم ولی تو نتونستی از این امتحان سرفراز بیرون بیای و دل شوهرتو قرص و محکم کنی...
شوهرت دیگه اینو داره با خودش زمزمه میکنه ک آزموده را آزمودن خطاست!
عزیزم اگر میخوای زندگیت درست بشه و شوهرتو درست کنی فقط یکراه داری و بنظرم تنها راه و بهترین راه.
اینکه بیای توی کارهات رضای خدارو درنظر بگیری و به آغوش خدا پناه بیاری
صدبار اگر توبه شکستی باز آی....
نمازتو بخون و اکثرا باوضو باش و رابطتو با خدای خودت قوی کن،و اینو بدون ک هیچ اتفاقی در زندگی بی حکمت نیست
شاید این اتفاقات حکمت خدا بوده ک تو از معشوقه ی زمینی(همسرت) به معشوقه ی واقعی (خدا)
برسی.
موفق باشی عزیزم****
سوده 82 (سه شنبه 06 بهمن 94)
تشکرشده 95 در 52 پست
برات دعا میکنم که انشاا... مشکلاتت حل شه .
حرف دوستان رو تأیید میکنم .به خاطر خدا دست از کارای گذشتت بردار نه به خاطر چیزای دیگه .وقتی بخاطر خدا باشه خودش ضامنت میشه .
اشتباه کردی و اشتباهاتو بازم تکرار کردی بنظرم شوهرت هم تو مهمونی جشن تولد دوستش هم با خریدن سیگار و چیزای دیگه فقط میخواسته امتحانت کنه.که متأسفانه تو این امتحان هم رد شدی .
به خدا توکل کن فقط به خدا توکل کن .کارای اشتباهتو تکرار نکن .میشل عزیز خیلی خوب راهنماییت کرده بود استفاده کن .مسجد برو و سعی کن قوی باشی و آرامشت رو حفظ کنی.بچه تو راهیت نیاز به آرامش داره .تا زمانی هم که بچه به دنیا نیومده طلاقت نمیده .پس به خودت استرس راه نده .آروم باش .
تشکرشده 319 در 160 پست
سلااااام دوست عزیز
خوبین خیلی متاثر شدم از تایپیکتون قبل از هر چیز ارامشتو حفظ کن لطفا برو یه فضای باز و سه تا نفس عمیق بکش و خدارو شکر کن به خاطر
داشتن همسری خوب و بچههای سالم
الان فقط به فکر خودت باش میخاد بترسونتت شمام اظهار پشیمیمونی کن از رفتار گذشتت ولی خدارو شکر بچه داری دروغ میگه که بچههارو دوست نداره
خدای یزرگ با این بچه یه فرصتی دیگه بهت داده پس غنیمت بدون خانه داری کن اصلاااااا به رفتارای او و خانوادش فکر نکن
آااااافرین عاقلی کردی به خانوادت نگفتی پس مطمئن باش تو میتونی همه چی رو از نو بسازی محکم باش شاد باش چون داری فرزندی به دنیا میاری
که خاست خود خدا بوده
مثل همیشه به خودت خانت بچه و شوهرت برس درسته موقعیت حساسی داری اونا باید رعایتت کنن ولی اشکال نداره ارزششو داره زندگیت حفظ میشه
بدوووون شوهرت جایی نرو قبلش باهاش هماهنگ کن در هر کاری ازش اجازه بگیر زیاد ازش تشکر کن حتی برا کار کوچکش
هر شب سوره یس بخون خیلی ارومت میکنه وتقدیم کن به 14 معصوم که مشکلت حل بشه درخانه سه روزی یک بار سوره انعام بخون باعث میشه
خلق خوی همسرت بهتر بشه
ذکر یا ودود را 1001 مرتبه بخون به نیت اینکه محبت بین هردوتون زیاد بشه دعای چهل کلید حضرت زهرا ص بخون و در اب فوت کن و در غذا بریز هر دو
ازش بخورین جهت محبت بیشتر بین زوجین هستش
از همه مهمتر مواظب اون کوچولو باش با تغذیه و استراحت مناسب خدا باشماست موفق میشین
اینکه میگی برا مسائل جنسی سراغت میاد خییییییلی عالی هست پس دوستت داره از محبت خارها گل میشود تا میتونی محبت کن
موفق باشین منم برات دعا میکنم
تشکرشده 33 در 14 پست
سلام دوستان
ممنون از راهنماییها و همدردیتون
دیروز اس زدم ب شوهزم که حتما بیا خونه
ج داد باشه
منم با کلی وسواس ب خودم رسیدم تا حرفام موثر تر باشه
اومد بهش گفتم من تغییر کردم میخام باهات بمونم زنذگیمو دوست دارم الان 2 تامون عذاب میکشیم
عصبانی شد خواست بره نگذاشتم
گفتم بمون حرف بزن
خلاصه ی حرفاش این بود
گفت توبه تو مرگه
تو خودخواهی و فکر کردی ظاهرت همه چیزه
بچه تو شکم داری اما خودتو با زهرماری خفه میکنی
گفت اون شب تو اون حالتت حرفها و اسمهای جدیدی ازت شنیدم
گفت تو مهمونی تولد امیر جلو همه کارایی کردی که یه زن نجیب هیچ وقت نمیکنه مگه نگفتی ادم شدی
گفتم تو چرا هی خودت اصرار کردی
گفت نمیخاستم مثل خانمهای شریف کنارم بشینی میخاستم با چشمام ببینم تمام اون روزایی که با هزار تا کلک سر از این جاها در میووردی چه طوری بودی
خلاصه که گفت دیگه از اون روز برام تموم شدی
ازش خواستم طلاقم بده میخوام برم روسیه پیش خالم اونجا دیگه کسی نمیشناستم
گفت هروقت موهاتم مثل دندونات شد طلاقت میدم میتونی بری هر جا میخوای .تا اون موقع اوضاع همینه و نمیذارم با طلاق به ارزوت برسی هر غلطی بکنی
ازش خواستم مثل همه عادی زندگی کنیم هر چی میگفتم میگفت خود کرده را تدبیر نیست این جمله واقعا عصبیم میکرد
بحث ب هیچ جا نرسید
اینم بگم که واقعا دوستش دارم نمیدونم چرا این همه سال قدرشو ندونستم
ولی از یه طرف استشهاد جمع کرده از یه طرف از طلاق منصرف شده؟؟؟
نمیفهمم چی تو سرشه
واقعا چی تو سرشه؟؟؟؟؟؟
ویرایش توسط مهساجان : سه شنبه 22 دی 94 در ساعت 15:02
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)