به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 54
  1. #11
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    همسر دوست شوهر میشه محرم راز اما همسر بیچاره نا محرم من نگفتم چرا گذاشتی همسرت بفهمه من گفتم چرا از اول خودت بهش نگفتی

    نتونستی بگی جرات نداشتی خب یعنی شما داداشی پدری کسی نداری که مشکلتو بهشون بگی؟؟؟؟!!!! باید بری به همسر دوست شوهرت بگی؟؟؟ حالت خوبه واقعا!!!!

    کی میاد همچین مسئله یه حیثیتی رو به غریبه میگه من بارها شده حتی یکی تو خیابون مزاحمم شده همین که همسرمو دیدم بلافاصله بهش گفتم با اینکه فایده ای هم

    شاید در ظاهر نداشته اما چرا به نظرت میگم ؟؟؟؟

    برا اینکه میگم مبادا یه اشنایی دیده باشه یکی مزاحمم شده بیاد یه جور دیگه به همسرم بگه همسرم دچار سو تفاهم بشه

    در حالیکه اگر فکر کنی میبینی احتمال این قضیه یک میلیونیم درصد هم نیست اما من حاضر نیستم اعتماد همسرم به هیچ وجه از بین بره نمیخوام از همسرم چیز پنهانی

    داشته باشم

    شما یا واقعا نمیدونی درست و غلط رفتار کردن چطوره یا اینقدر این مدت مشکلات برات پیش اومده که قدرت تشخیصت کمرنگ شده من اگر مرد بودمو همسرم به جای اینکه

    مشکلشو به من بگه بره به دوستم بگه خیلی احساس بدی پیدا میکردم حتی اگر اعتماد کاملم بهش داشتم وای به حال شوهر بیچاره ی شما

    شما کاملا به روش های مادربزرگی داری شوهرتو نگه میداری و زندگیتو حفظ میکنی خیلی وقته مردا دیگه گول این رفتارهارو نمیخورن منم به نظرم با همسرت راه بیا تا ابروریزی

    بیشتر ازین نشده

    خیانت کثیف ترین کار دنیاست و اثراتش تا سالها میمونه و تا عمق سلولها نفوذ میکنه فکر نکن کارت خیلی کوچیک بوده و شوهرت دیوونس که این رفتارهارو انجام میده یه مدت

    فرصت هم داشتی که با تمام نیرویی که داری جبران کنی اما متاسفانه از فرصتت خوب استفاده نکردی

    حتی اگه همسرتون نمیاد پیش روانشناس و مشاور خودت برو

    البته خواهشا پیش مشاور زن برید اگر تنهایی رفتید که اینم نشه داستان جدید

    شنیدین میگن فلانی دست به عصا راه میره میدونین یعنی چی؟؟؟

    یعنی کاری که شما باید انجام بدی و میدادی
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 04 آبان 94 در ساعت 12:20

  2. 7 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    baitollah-abbaspour (دوشنبه 04 آبان 94), donya. (دوشنبه 04 آبان 94), kamran2007 (یکشنبه 15 آذر 94), نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94), سوده 82 (سه شنبه 06 بهمن 94), ستاره زیبا (دوشنبه 04 آبان 94), عشق آفرین (دوشنبه 04 آبان 94)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من خودمم نفهمیدم کی بارداری دومم اتفاق افتاد.اما وقتی فهمیدم دیگه حاضر نشدم سقطش کنم.بعنوان اهرم ازش استفاده نکردم.چون یه بچه کوچک دارم.اگه میخواست کاری بکنه اون میکرد.
    در مورد استادم قبول دارم اشتباه کردم.کلا خیلی اشتباه کردم.خیلیها میومدن طرف من اما من همیشه رفتار معقولی نداشتم.به قولی با همه بودم و با هیچکی نبودم.انگار یه نوع اعتیاد بود.
    من عاشق شوهرم نبودم.ازدواجم اجباری بود.چون بابام از دستم عاصی بود.اما وقتی همه گناهامو دید و منو بخشید عاشقش شدم.خب دیگه چه جوری بهم ثابت میکرد که منو دوست داره؟
    تا حالا چهار تا مشاور عوض کردم.انگار یه جوری منو از سرشون باز میکنند.میگن شرایط پیچیده شده.یا این آخری میگفت ببین اگه طلاق اتفاق افتاد بعدش بیا.
    شوهرمم نمیاد.چون یکسال تحت نظر مشاور بودیم و میگه به خاطر اونها جوگیر شدمو همون موقع طلاقت ندادم.
    پیش وکیل هم رفتم که چون پای مهریه وسطه کارمزد بالا میخوان.ضمنا من که نمیخوام جدا بشم که برم دنبال وکیل.من دیگه تغییر کردم
    من اصلا منظوری از دیدن اون بازیگره نداشتم والا.نمیدونستم شر میشه.فقط اون وسط گفتم منم نوجوون بودم پیشنهاد بازیگری و کار تیاتر داشتم.اون اقا هم گفت چه خوب و شمارشو بهم داد که حتما باهاش تماس بگیرم!اما خدا شاهده اصلا بهش فکرم نکردم.اما به شوهرم تعریف کردم که فلانیو دیدم داغون شد.البته نگفتم شماره داد و اینا.وگرنه....
    امروز صبح دوباره اومد اینجا.به خدا گریه هام بند نمیاد.چیزی نگفتم.اومد باهام رابطه برقرار کنه که گفتم نمیتونم.اما کلی فحش داد.انگار فقط میخواد تحقیرم کنه که من براش هیچی نیستم و فقط یه جسمم و بگه حرف حرف خودشه.حین رابطه هم کاملا مشخص بود که مثلا میخواد آزارم بده یا شاید فکر میکنه اینطوری بچه سقط میشه..بعدم گفت بی سرو صدا بیا دادگاه اما فکر نکن بعد طلاق راحت میشی و کثافت کاری میکنی.تا وقتی موهات مثل دندونات بشه من دورو برت هستم.اگه فکر کثافت کاری هستی بدون تا بفهمم هم سر خودتو میبرم هم یچه هاتو اتیش میزنم.فکر شوهر کردنم از سرت بیرون کن.چون میکشمت
    اون موقعها هم که حالش خوب بود همیشه میگفت طلاقت ندادم چون میدونم بلافاصله ازدواج میکنی اول میگذارم موهات مثل دندونات بشه بعد ...اون موقع فکر میکردم شوخیه یا از سر علاقست یا هرچی
    امروز تا نگاهش میکردم داد میزد منو نگاه نکن.راست میگن شکل شیطانی.کثافت از سرو روت میباره.بعدم چون کلید داره اومد تو و من وقت نداشتم لباس عوض کنم. من لباسم یکم باز بود دست گذاشته بود روی گلوم فشار میداد که واسه کی خودتو این شکلی کردی باز
    تازه این مودب شده ی حرفاشه.کلی بدوبیراه گفت.زده به سیم آخر.
    به سرم زد برم پزشکی قانونی اما دلم براش میسوزه.میخوام از این شرایط در بیاد.طلاق بهش آرامش نمیده.تازه بعد طلاق میخواد بیفته دنبال من که به قول خودش مچمو بگیره و سرمو ببره
    هرکاری میکنم یه جور بدی برداشت میشه.
    من میدونم بچه ها رو ازم نمیگیره تا به خیال خودش دست و پای منو ببنده.اگه بچه هام نبودن طلاق میگرفتم و میرفتم روسیه پیش خالم.تا هم خودم راحت بشم هم اون شوهر بخت برگشته که داغونش کردم.با بچه ها اجازه خروج ندارم
    شوهرم خیلی آروم و معقول و منطقی بود.خیلی مهربون بود و دوستم داشت.یه مرد کامل بود.اما الان انقدر بهم ریختست که فقط میخواد یا منو اتیش بزنه یا سرمو ببره!هیچی برام کم نذاشته هیچوقت.با کارام با اخلاقام و توهینام همیشه اذیتش کردم چون اصلا دوستش نداشتم اما همیشه ازش محبت دیدم.اما الان دیگه هیچی نمونده.
    من نمیخوام جدا بشم.به سرم میزنه خودمو بکشم قبل از اینکه اون بلایی سرم بیاره.چی کار کنم بتونم باهاش حرف بزنم؟
    راستی سحر جان من به دوست شوهرم نگفتم که.به زنش گفتم.اونم کلی برام دل سوزوند که آره مرد بد زیاده و شمارشو بده میدم شوهرم که تو نیروی انتظامیه پدرشو در بیاره.منم بهشون اعتماد کردم.فکر کردم مساله بی سر و صدا حل میشه.به پدرمم نمیتونم این چیزا رو بگم.چون سابقم به اندازه کافی خرابه.
    من نمیخوام طلاق بگیرم.هرچی بودم الان پشیمونم.همه کارهای مشاورهارو هم مو به مو اجرا کردم.یعنی این بارداری ناخواسته و دیدن اتفاقی یه بازیگر مرد توی خیابون انقدر بهم ریختتش.من اصلا فکرشو نمیکردم
    ویرایش توسط مهساجان : دوشنبه 04 آبان 94 در ساعت 13:27

  4. 2 کاربر از پست مفید مهساجان تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94), میشل (سه شنبه 05 آبان 94)

  5. #13
    Banned
    آخرین بازدید
    سه شنبه 05 آبان 94 [ 22:52]
    تاریخ عضویت
    1394-8-04
    نوشته ها
    3
    امتیاز
    54
    سطح
    1
    Points: 54, Level: 1
    Level completed: 8%, Points required for next Level: 46
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 2 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست گرامی
    من برعکس بقیه معتقدم که شما خیلی هم ادم صاف و مهربونی هستی ولی مشکل اینجاست که نباید با همه خوب بود
    اگه یه خانم قرار باشه با همه مهربون باشه و حرف دلشو با فلانی و فلانی بزنه و اینقدر تو روابط عاطفی و عشقی بی ملاحظه باشه
    اخرش میشه همینی که شما هستی.....
    شما میگی توبه کردم قبول ولی حتی اگه شوهرت هم قبول کنه توبه شما رو
    چه تضمینی میخای بدی که میتونی دست از تنوع طلبیت برداری؟
    هیچ میدونی وقتی با چند نفر رابطه جنسی تجربه داشته باشی چقدر تنوع طلب میشی
    واقعا من دلم به حال اون دو تا بچه میسوزه که قراره بزرگ بشند
    ای کاش حداقل با این وضع بچه دار نمیشدی
    میتونی بگی اون بچه ها چه گناهی دارند که باید تو این وضعیت بزرگ بشند؟
    و ایا توبه شما میتونه دردی از اونها رو و اینده اونها دوا کنه؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید ALI-ENG تشکرکرده است .

    نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94)

  7. #14
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 28 اسفند 94 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-13
    نوشته ها
    333
    امتیاز
    8,314
    سطح
    61
    Points: 8,314, Level: 61
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 136
    Overall activity: 29.0%
    دستاوردها:
    Social5000 Experience PointsTagger First Class3 months registered
    تشکرها
    1,080

    تشکرشده 814 در 264 پست

    Rep Power
    82
    Array
    درباره توبه و حق الناس که دوست عزیزی اشاره کردن حرف ها داشتم ولی منصرف شدم چون تاپیک به حاشیه میره و هدف اصلی تاپیک که مسئله مراجع هست ممکنه لابلای پست ها گم بشه ...


    یه سری موارد گفتنی و سوال داشتم از مهساجان :

    - دلیل هات برای ماندن در این زندگی فعلی و طلاق نگرفتن ؟

    - حرف و راهنمایی های دوستان مخصوصا مدیر همدردی در تاپیک قبلیتون به چه علت هایی نرفتی دنبالش و انجام نشد؟

    - تعریفت از زن بودن چیه؟چند وقته که مادر هستی... آیا خواستی که تغییری در نگرش هات بدی و فقط خودت رو در نظر نگیری ؟


    - وقتی از کاری یا حرفی پشیمونی، به زبون میاریش ...ولی چقدر در رفتارت تغییر ایجاد میشه ؟ آیا مثل قبل باشی کسی باورش میشه که واقعا تغییر کردی ؟

    - حرف شنوی از همسر تا چه اندازه ؟ پس اصولی که بعد از پشیمونی و باور پذیر کردن تغییرت باید بهش پابند باشی چی میشه ؟

    - خوبی ها و داشته هارو هر زمان، هر مکان، در هر شرایطی نباید عرضه کرد...برای گرفتن تایید و توجه ....

    هم خیلی عادی میشه و هم اینو به دیگری تلقین میکنه که ذاتت همینه... تکراری میشی یا اینکه جذابیت و محبتت شک برانگیز میشه.... تو حالا بیا ثابت کن فقط برای تو اینکارهارو میکنم،چون دوستت دارم ... محبت هام فقط برای توئه !


    - پست 8 عشق آفرین عزیز، متعادل ترین پستی بود که این تاپیک دیدم .

    - حتما به یک مشاور خوب مراجعه کن هر دو حالت رو در نظر بگیر تو زندگیت و اینکه مادر هستی قدر بدون میتونه نقطه قوتی برای درست شدن زندگیت باشه ...بخاطر بچه ها که همه ی عشق یه مادرن...


    - اونقدر مسئله ات رو با اشتباه های دیگه پیچوندی که الان به این وضعیت حاد رسیده الان دیگه گذشته و سرزنش کردن هیچ سودی نداره . همونطور که پست قبلیمم گفته بودم نیاز به مشاور تخصصی داری که امروز فهمیدم مدیر همدردی برات تاپیک قبلیت پست گذاشته که چه کاری لازمه انجام بدی...الانم همونه راه حلت ...

    اینجا دنبال چی هستی ؟ باید شرایط،اتفاقات و روحیات خودت و همسرت رو برای یک مشاور خوب و امین شرح بدی تا با در نظر گرفتن همه جوانب بهت مشاوره خوبی بده و اینجا که فضای مجازیه و "عمومی" مطرح کردن با جزئیات تمام کمکی بهت نمیکنه (حتی بنظرم تو این تاپیک یه جاهایی زیاده روی کردی در گفتن جزئیات )...



    و اما اشتباه اول تو بعد ازاینکه که خواستی همه چی رو درست کنی (بنظر من) : نگاه ... نگاه های خاص آدم هارو سریع بهم میریزه...هرچقدر قوی باشن ...


    همین...


    امیدوارم برای زندگیت پیگیر باشی و دنبال راه درستش بری برای حل مشکلت...

  8. 3 کاربر از پست مفید یاس پاییزی تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94), دل آرا (سه شنبه 05 آبان 94), عشق آفرین (سه شنبه 05 آبان 94)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام عزیزم بسیار متاثر شدم هیچراهکاری به نظرم نیومد فقط یه چیز اینکه واقعا از ته قلبت از خدا بخای زندگیترو درست کنه و قول بدی برا خدا خودت اصلاح کنی و تحت هیچ شرایطی جوگیر نشی و دوباره پوششهای قبلیت رو نداشته باشی حتی اگه شوهرت بخاد
    خدا تو قران گفته هرکی به من توکل کنه من براش کافیم
    یادت باشه هرکی
    حدیث داریم هرکی رابطخودش رو باخدا اصلاح کنه خدا رابطه او رو با مردم اصلاح میکنه

  10. 6 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    alireza198 (سه شنبه 05 آبان 94), baitollah-abbaspour (سه شنبه 05 آبان 94), donya. (سه شنبه 05 آبان 94), نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94), همت 1400 (سه شنبه 05 آبان 94), عشق آفرین (سه شنبه 05 آبان 94)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 16 تیر 95 [ 19:53]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    16
    امتیاز
    904
    سطح
    16
    Points: 904, Level: 16
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 96
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    128

    تشکرشده 37 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خواهرم.
    خیلی خیلی متاثر شدم از زندگیتون.
    به نظر میاد که این زندگی به راحتی درست بشو نیست.
    ی بار جدی باهاش صحبت کنین و بگین درسته اشتباه زیاد داشتم ولی دیگه نمیخام اونا رو تکرار کنم و میخام آدم جدیدی بشم.
    اگه میخای ی یاعلی بگو تا زندگی جدیدی رو بدون هیچگونه درگیری اینچنینی شروع کنیم اگه هم نمیتونین بی سر و صدا از زندگیش برو بیرون.
    ولی قبلش بعد از اروم شدن اوضاع ی بار دیگه نهایت تلاشتو بکن.
    به نظر من آدم یا میتونه با هم زندگی کنه یا نه.
    زندگی اگه جهنمی باشه ارزش ادامه دادنو نداره.
    در هر حال برات آرزوی موفقیت میکنم.

  12. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    مهسا جان سلام.
    اطلاعات خودم رو در حدی نمیدیدم که در مورد این موضوع پیچیده اظهار نظر کنم. فقط یه نکته ای به ذهنم میرسه که بابد حتما بهتون بگم. شوهر من توی یک خونواده ی بی قید و بند بزرگ شده اما خودش با اونا متفاوته. یادمه اوایل ازدواج برای اینکه بفهمم توی قلب شوهرم چیه و اینکه آیا مثل خونواده اش فکر میکنه یا نه؟ بهش پیشنهاداتی میدادم که کاملا برخلاف اعتقادات درونیم بود. مثلا وقتی میرفتیم یه شهر دیگه مسافرت بهش میگفتم اینجا که کسی ما رو نمیشناسه میخای من دیگه حجاب نکنم؟ (در حالی که هرگز قصد نداشتم حجابم رو بردارم) یادمه اینجور وقتا قیافه ی شوهرم منقلب میشد و میگفت یعنی چی؟ خدا که اینجا هست مگه تو به خاطر دیگران حجاب میکردی؟ مهسا جان اونجا بود که من میفهمیدم شوهرم اعتقادش اینه و احساس رضایت درونی میکردم. یا اینکه یادمه بهش میگفتم میخای یه بار مشروب بگیریم فقط یه بار تجربه کنیم؟ شوهرم عصبی میشد میگفت دیگه هیچوقت این حرفو نزنیا و اونجا بود که من میفهمیدم شوهرم واقعا با برادرهاش فرق میکنه...
    مهسا جان زمانی که شوهرتون ازتون میخاد پوشش بد داشته باشید یا این قبیل کارها و شما نه با اکراه که با جون و دل به حرفاش گوش میکنید چطور انتظار دارید شوهرتون به شما اعتماد کنه؟

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.اخه من اصلا فرصت برام پیش نمیاد که باهاش حرف بزنم.رفتم خونشون اونطوری حرف زدن.پیاما و زنگهامو ج نمیده.
    توی دوهفته پنج بار اومده پیشم که فقط یه سرکشی کنه و مچمو بگیره مثلا!یا توهین کنه یا مثل دیروز بخواد خفم کنه.حتی نمیذاره بیشتر از سه ثانیه نگاش کنم میگه ابلیس و شیطان و جادوگر!حرفهای پیرزنهای شصت ساله رو میزنه.تا میخوام حرف بزنم فحش بد میده.
    خسته شدم از تهدیداش.میدونم بعد طلاق هم آرامش نخواهیم داشت.هم من هم خودش هم بچه ها
    همکار سابقم هفته پیش زنگ زده بود میگفت شوهرت اومده اینجا یکی از پزشکها رو تهدید کرده که خواب منم نبینه.میگفت دکتر بزرگواری کرده که زنگ نزده صدوده.خیلی بهم ریخته.من اصلا یه مدت طولانیه شاید یکسال بیشتره از اون جا اومدم بیرون.اصلا ندیده بودمشون.حتی اگه میخواستم برگردم بعد طلاق اونجا ،نمیخواستم کسی بفهمه که جدا شدم.خودش بدتر داره آبرو ریزی میکنه.
    نمیدونم بعد طلاق آروم بشه یا نه.دیروز بهش گفتم بزار فقط واسه تو باشم هرچی تو بگی هرچی تو بخوای.فقط فحش بد میداد.
    به خدا اشکام بند نمیاد انقدر گریه کردم.دو تا بچه کوچک هم میمونه پیشم.میدونم بابام که حمایتم نمیکنه.چون خودشم ار دستم عاصی شده بود که ردم کرد برم.الانم که مطلقه بشم میگه برو بمیر!
    شوهرمم بعد طلاق هرجا من بخوام برم سر کاری چیزی میخواد آبرو ریزی راه بندازه و از کار بیکارم کنه یا بعدا به قول خودش نزاره سرو سامون بگیرم.خب یکی نیست بگه پس چرا میخوای طلاق بدی؟
    انقدر این فکرارو کردم داغون شدم
    میگه فکر نکن فرار کنی پیدات نمیکنم.اخه فرار چیه؟
    وسط دادو بیدادهای خانوادش فهمیدم داره استشهاد جمع میکنه علیه من که یه جوری مهریه هم نده
    یعنی دیگه هیچی
    اگه بعد طلاق راحتم بزاره خودم میتونم رو پای خودم وایستم.اما هنوز هیچی نشده شمشیرو واسم از رو بسته
    شما میگید چه طوری باهاش حرف بزنم توی این شرایط؟اصلا فرصت نمیشه.اگرم بشه خودش فقط فحش رکیک میده
    به مامانم میگم بیاید باهاشون حرف بزنید حرف حسابشون چیه.میگه ما اونارو آدم حساب نمیکنیم دیگه چه برسه باهاشون هم کلام بشیم.بعدش میگه میخوای چهار تا لیچارم بار ما کنند؟
    به مشاورم زنگ زدم میگه خیلی بهت علاقه داره انقدر میاد و میره تا یه چیزی پیدا کنه بمونه.تو به دست و پاش بیفت.گفتم به دست و پاشم افتادم ببخشیدا مثل حیوان باهام رفتار کرده
    اصلا دیگه دارم میرم توی یه خلصه.هر چه بادا باد.دیروز که داشت اونجوری گلومو فشار میداد حتی جلوشم نگرفتم.صدایی هم ازم در نیومد.اما بدتر عصبی شد و انقدر فشار داد تا خودش ولم کرد.واسه چی؟واسه اینکه یه تاپ خونگی درب داغون تنم بود...کاشکی همون دیروز تموم میشد
    امروز از صبح که چشم باز کردم خواهراش دارن زنگ میزنن.جواب نمیدم اما پیام میدن.میگن برادر ما رو دعا کردی واسش ورد خوندی!!بچه هاتم زاده خودتن از کجا معلوم بچه های برادر ما باشن.برو واسه ی تو راهیه به اسم خودت شناسنامه بگیر چون ببخشیدا حرام ز...ادست
    میگن از کجا معلوم تو سفر ترکیه با دوست پسرهای ترکت ....
    یکی دیگشون پیام داده اقای فلانی چه طوره؟با اونم اره؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    اقای فلانی منظورش همون هنرپیشست که برادرزادم دیدش.اونم شده سوژه
    قلبم داره تیر میکشه
    پیاماشونو که میخونم یاد دعوای اخرمون میفتم.خواهر کوچیکش انقدر موهاموکشید که فقط سردرد داشتم.میگفت فکر نکن چیز خاصی هستی با یه رنگ مو و یه لنز خر هم میتونه خودشو شکل تو بکنه!
    مسخرس
    یاد این چیزا که میفتم اصلا بی انگیزه میشم
    فقط منتظر موندم ببینم چی میشه
    اگه راهکاری دارید بگید که چه طور باهاش حرف بزنم.موقعیتشو چه طوری فراهم کنم؟؟؟اصلا ارزش داره باهاش دیگه حرف بزنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    راستی سری قبل که اومده بود براش نامه نوشتم حرفامو گفتم.اما نخونده ریز ریزش کرد.مسخرمم کرد.صدبارم بهش ایمیل زدم پیام دادم...یه بار که پیاماشو یکی از خواهراش ج داد جا خوردم
    من یه نفرم در برابر ده نفر ادم عصبانی.تو این شرایط هیچکس برام نمونده که صد البته مقصر خودمم.اما من از وقتی قسم خوردم دیگه دست از پا خطا نکردم.چون واقعا عاشق شوهرم شدم اون موقع که گذشتاشو دیدم و خوبیاش یادم اومد
    موندم تو دادگاه چی میشه.فقط میخوام ساکت بشینم ببینم چی میگن
    چی کار کنم
    راستی دیروز که اومده بود کل طلاهامو با چند تا از وسایل برقی رو با خودش برد.میخواد همه جوره تحت فشارم بزاره.البته منم چیزی نگفتم.یعنی جون نداشتم که بخوام چیزی بگم.برام مهم نبود
    ویرایش توسط مهساجان : سه شنبه 05 آبان 94 در ساعت 13:37

  14. کاربر روبرو از پست مفید مهساجان تشکرکرده است .

    میشل (سه شنبه 05 آبان 94)

  15. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    مهسای عزیزم

    تاپیکت رو خوندم و قلبم به درد اومد.

    دعا می کنم این مشکل حل بشه. سعی کن بیشتر با خدا باشی، خدا چاره سازه. وقتی هیچ چاره ای وجود نداره، یه راه چاره ای برامون می سازه.

    عزیزم از نظر من بزرگترین مشکلت اینه که برای خودت احترامی که شایسته ش هستی رو قائل نیستی. عزیز بودن وجودت برات زیر سواله. توصیه ی من اینه که هرشب سوره ی واقعه، و هر صبح سوره ی انسان رو بخون. و در این کار مداومت کن. تا با نزدیک شدن به ربّت که براش عزیز هستی، عزت نفست احیا بشه.

    یکی از دوستان حرف درستی زد. اگه رابطمون رو با خدا اصلاح کنیم، خدا رابطمون رو با انسان ها اصلاح می کنه. من خودم مشکل رابطه ای داشتم، این رو عمیقا درک می کنم.

    دیدم که مدام می پرسی، به شوهرم چی بگم که آروم بشه؟ از نظر من زیاد صحبت نکن. فقط محکم و آروم و معقول باش، هرچند غمگین. این بهترین چیزیه که می تونه اون رو هم آروم کنه.

    همسرت تلاش کرده خودش رو با اون اتفاق وفق بده، اما متاسفانه ظرفیتش رو نداشته. این یه واقعیته که چاره ای جز پذیرشش نداریم. اما از طرفی یه آرامش خدایی در تو، ممکنه همسرت رو هم از این برزخ نجات بده.

    همونطور که یکی از دوستان به درستی اشاره کرده بود، هرکس به خدا توکل کنه، خدا براش کافیه. این حقیقت محضه. حقیقت محض.

    مثل بچه ای باش که روی موتور سیکلت با سرعت زیاد و در معرض خطر مرگ قرار داره، اما اصلا نمی ترسه... چون محکم پدرش رو چسبیده.

    زندگیت رو به دست خدا بسپار. و از هیچ نتیجه ای نترس. نه از طلاق. نه از عواقبش.

    اما پزشکی قانونی رو برو. گواهی رو بده به مادرت برات نگهداره، و بعدش به شوهرت بگو که چنین گواهی ای گرفتی. این باعث می شه بهتر بتونه خودش رو کنترل کنه و خدای نکرده بهت آسیبی نزنه.

    در عین حال اجازه ی رابطه جنسی رو تحت هر شرایطی بهش بده. باهاش همراه باش. این آرومش می کنه. این خوبه که بخاطر رابطه به سمتت میاد. و یعنی دوستت داره.

    این عصبانیت های خونوادش هم که برادرمون رو جادو کردی و این حرفا، نشون میده که اونها دارن می بینن که برادرشون هنوز هم دلش با توه.

    اما شوهرت در برزخه. امیدوارم خدا خودش نجاتش بده. و بتونه بیرون بیاد. حالا چه با جدایی و چه با ادامه ی زندگیتون.

    و عزیزم لازمه سبک زندگیت رو تغییر بدی. حتما تو برنامه های مسجد شرکت کن. و سعی کن بیشتر با خانم های مذهبی معاشرت داشته باشی. و سبک زندگی و رفتارشون رو یاد بگیری.

    به این ترتیب مسائلی مثل صحبت با اون آقای بازیگر و گرفتن شماره ازش (که هرچند نفس اینکار مشکلی نداره، ولی این سبک رفتاری الان به درد شما نمی خوره) و مشورت با شوهر خواهر شوهرت، پیش نمیان.

    اما بیش از هر چیز نیازه که عزت نفس و اعتماد به نفست رو بالا ببری و خودت رو قبول داشته باشی. ببین حتی اینجا هم طوری نوشتی که بچه ها رو به خودت بی اعتماد کردی. نیازی نیست بصورت کلامی به کسی در مورد خودت توضیح بدی (اینکار معمولا توجیه به نظر می رسه و اثر معکوس داره). عملت تو رو توصیف می کنه.

    البته بعضی دوستان هم خیلی بی انصافی کردند و در نظر نگرفتند که اون رفتارها از دو سال پیش به این طرف تکرار نشدن. چه از بعد روانشناسی و انسان شناسی، و چه از بعد دینی، رفتاری که یکسال تداوم پیدا کنه، جزء سبک زندگی اون فرد شده. و دیگه تمومه. حالا مهسا هم به همون اندازه ای در معرض خیانت هست که من و دیگر انسان ها هستیم. (شاید هم کمتر، چون اون زهر عواقبش رو هم چشیده)

    مهسا زیاد نوشتم، هنوز دو تا مطلب دیگه هم هست. امیدوارم حرف های زیادم باعث نشه پستم رو درست نخونی...

    اول اینکه صداقت لازمه ی زندگیه. اینکه شما جلوی شوهرت (در مقابل رفتارها و ترس هاش) حفظ ظاهر می کردی و در خفا گریه می کردی، کار درستی نبوده. این رفتار مصنوعی، اثر منفی می گذاره. بذار شوهرت غصه هات رو ببینه. و صبوری تو در برابر این غصه ها رو هم ببینه. بذار گاهی اشک های با متانتت رو ببینه... و تلاشت برای قوی بودن رو.

    دومین مطلب هم اینکه اینقدر از ارتباطت با پدرت ناامید نباش عزیزم. اگه یک دهم تلاشی که می کنیم تا خودمون رو به همسر و دیگران اثبات کنیم، تلاش کنیم که خودمون رو به پدر و مادرمون اثبات کنیم، ده ها برابر جواب می ده. اما ما همیشه انتظار داریم که اونها بدون تلاش مستقیم ما، رفتارهایی که می خوایم رو بروز بدن.

    در هر حال اون هم یک مرده، و اون هم حس حمایت گری داره. بهش اعتماد کن. بهش تکیه کن. و برای بعد از جدایی حسابی روش حساب کن. کمکت می کنه.

    درضمن این حرف مادرت که گفته صحبت کردن با خونواده ی شوهرت بی فایده ست و چند تا ناسزا هم به ما می گن، حرف بسیار متینیه. شما هم بهتره همین کارو بکنی. کار درستی می کنی که تلفنشون رو جواب نمی دی. اگه می تونی موبایلت رو هم خاموش کن. که مسیج ها رو هم نگیری.

    شد سه تا مطلب... دیگه وصیت پایانی رو بکنم و برم...

    به شوهرت بگو که من خودم و تو و بچه ها رو به خدا سپردم. و هرچه تو صلاح بدونی (جدایی یا زندگی) رو می پذیرم. در هردوصورت تمام تلاشم اینه که خدا ازم راضی باشه و میدونم که اون در هر دو صورت بهم کمک می کنه. و همیشه دوستت خواهم داشت، چه بخوای با من زندگی کنی، چه نخوای.

    مهسا جان، من چه به تاپیکت سر بزنم و چه نتونم سر بزنم (بخاطر اینکه غصه هات از نوعیه که خیلی منو غمگین می کنه و ممکنه با توجه به مشغله های زندگی خودم، ظرفیتش رو نداشته باشم)، به یادت هستم و برات دعا می کنم.

    خیلی مراقب خودت و بچه ها باش. یادت باشه هرشب سوره ی واقعه و هر صبح سوره ی انسان رو بخون... یا هر سوره ی دیگه ای که اثرگذاری بیشتری روت داره.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...


    ویرایش توسط میشل : سه شنبه 05 آبان 94 در ساعت 20:56

  16. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94), سوده 82 (سه شنبه 06 بهمن 94), ستاره زیبا (چهارشنبه 06 آبان 94), عشق آفرین (سه شنبه 05 آبان 94)

  17. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 اردیبهشت 95 [ 01:54]
    تاریخ عضویت
    1391-12-19
    نوشته ها
    35
    امتیاز
    2,961
    سطح
    33
    Points: 2,961, Level: 33
    Level completed: 41%, Points required for next Level: 89
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    13

    تشکرشده 33 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون میشل عزیز بابت پیام خوب و مفید و آرامشبخشت
    دقیقا منم این آخریها تلفیق سکوت و غم شدم.فقط تو این دعواها گاهی به نظرم فرصت مناسب بود و شوهرم میگفت فلان بلا رو سرت میارمو نمیگذارم دست کسی بهت برسه بهش گفتم هرجور تو بخوای من خیلی دوستت دارم و بهش ابراز علاقه میکردم که بدونه دوسش دارم و میخوام باهاش زندگی کنم.
    اما به نظرم بدتر شده.میگه دیگه هیچیتو باور نمیکنم.
    نیکیا جان دقیقا رفتارهامو توی تولد دوستشم بهم یادآوری کرد و بهم گفت توبه گرگ مرگه و تو اگه زن نجیبی بودی حرفهای منو گوش نمیدادی.میگه بعد از کارات هنوزم دوستام حال زنمو ازم میپرسن!
    غمم رو میبینه با گریه هامو اما همش میگه خوشحالی، از خداته فکر کردی راحت میشی.میگه واسه اینکه شرت از سرم کم بشه طلاقت میدم اما فکر نکن راحت میشی.اینا مودب شده حرفهاشه.کلی بدو بیراه میگه.منم سعی میکنم آروم باشم اما اونقدر ادامه میده که دیگه تحملم تموم میشه و فقط گریه میکنم.تا حالا اینطوری ندیده بودمش.
    انگار یه بمبه که بعد دوسال داره میترکه
    حس میکنم هیچ کاری از دستم برنمیاد.فقط نگران بچمم که با اینهمه استرس چی میشه.
    دارم بهش بی تفاوت میشم
    ممنون دوستهای گلم.

  18. کاربر روبرو از پست مفید مهساجان تشکرکرده است .

    نیکیا (سه شنبه 05 آبان 94)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.