به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 60
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    http://www.hamdardi.net/thread-40565.html
    سلام دوستان .چطور میشه که یه مرد همه اخبارو مو به مو به خانوادش میده .اما به زنش که میرسه حتی خبرهای خوبی هم که آدم از شنیدنش خوشحال میشه رو پنهون میکنه از من؟؟؟؟؟
    اصلا چیز مهمی نیست اما اعصابمو بهم ریخت.دخترخاله من یعنی خواهر جاریم نامزد کرده بوده.من دیروز فهمیدم.دیشب به شوهرم میگم که یه خبر خوش عروسی در پیش داریم.میگه فک کنم بدونم .گفتم واقعا؟گفت آره فلانی.اصلا زیرو رو شدم.گفتم تو میدونستی و به من نگفتی.گفت گفتن به کسی نگو.خیلی ناراحت شدم خیلی
    یکم سکوت کردم بعد بهش گفتم من خودمو زن تو میدونم نه کسی.
    الان عروس دیگرشون 100 مطمئنم که میدونه.
    دیشب واقعا از سر ناچاری نشستم و گریه کردم کلی.من تاحالا بینشون فضولی نکردم.چه میگفتن نگو به کسی چه نمیگفتن این خبر یا سایر اخبار از دهن من بیرون نمیومد.
    واقعا از شوهرم ناراحت شدم.از اینکه با خودش چی فک کرده در مورد من.بخدا خودش میره سیر تا پیاز خونه خودمونو خونه مادرموبه خواهرش میگه اونم نامردی نمیکنه زنگ میزنه همه رو میذاره کف دست مادرم.
    اما من بخدا قسم هیچ وقت نشده چیزی بگه برم به کسی بگم.
    من یه مدت سعی دارم خونه رو آروم نگه دارم کلی تلاش کردم.خودموکنترل کردم.اما دیشب واقعا کم آوردم واقعا احساس بدبختی کردم.
    احساس اینکه همسرم به من اعتماد نداره.
    اینا به کنار.مادرم بفهمه همسرم میدونسته و بهش نگفته خیلی ناراحت میشه.که چرا هرچی خونه ما میشه زنگ میزنه به خواهرش میگه حالا رازدار شده...

  2. #22
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    می تونستی از این نکته استفاده کنی و بگی خیلی خوشحالی که همسر رازداری داری.

    چیزی را که ازش خواستن نگه، نگفته. مهم اینه !
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  3. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 21 آبان 94)

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    ممنون.حق با شماست.دیشب خودم حس کردم دارم باز مثل سابق رفتار میکنم اما متاسفانه نتونستم خودموکنترل کنم.
    اما برام سواله چرا حرفای مارو میبره بیرون پس؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
    باز از خودم ضعف نشون دادم.اهه.یه وقتایی اعصابم از خودم خورد میشه.با اینکه میدونستم که اصلا چیز مهمی نیست اما گند زدم.
    چطور میتونم گندی که زدم رو درست کنم؟؟؟؟؟

  5. #24
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba293 نمایش پست ها
    چطور میتونم گندی که زدم رو درست کنم؟؟؟؟؟
    فریبا رفتارهای ما نتیجه ی برداشت هامون، اهدافمون، توانایی ها و مهارت هامون، دیدگاه هامون، پیش ذهن هامون، و غیره هست.

    مادامی که تو همین آدم هستی، با همین دیدگاه ها و همین مهارت ها، همین رفتارها کمابیش ازت سر می زنه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  6. کاربر روبرو از پست مفید میشل تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 21 آبان 94)

  7. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    ممنون که نظر دادید.من دارم تمام تلاشمومیکنم که تغییر بدم رفتارهامو.حداقل به آرامش درون برسم.اما گاهی کنترلمو از دست میدم.
    http://www.hamdardi.net/thread34206-2.html#post340222
    این لینکم تو اولین تاپیکم جناب خاله قزی برام گذاشتن.که دارم ازش استفاده میکنم و مقالاتشو رو بازهم میخونم.به قول خاله قزی یکم عجول هستم!!!
    نمیدونم واقعا دیگه چیکار کنم.که اوضاع رفتارم بهتر شه.و دیدگاهم درست بشه و مهارت پیدا کنم.
    ممنون میشم که بازم راهنماییم کنید.

  8. کاربر روبرو از پست مفید fariba293 تشکرکرده است .

    khaleghezey (پنجشنبه 21 آبان 94)

  9. #26
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط fariba293 نمایش پست ها
    ممنون.حق با شماست.دیشب خودم حس کردم دارم باز مثل سابق رفتار میکنم اما متاسفانه نتونستم خودموکنترل کنم.
    اما برام سواله چرا حرفای مارو میبره بیرون پس؟؟؟؟؟؟؟!!!!!!
    باز از خودم ضعف نشون دادم.اهه.یه وقتایی اعصابم از خودم خورد میشه.با اینکه میدونستم که اصلا چیز مهمی نیست اما گند زدم.
    چطور میتونم گندی که زدم رو درست کنم؟؟؟؟؟
    رفتار درست در همه حال باید انجام بشه.

    اگر رازداری خوبه، مهم نیست که برای خانواده شما یا برای خانواده خودش یا ... کجا رعایت شده. مهم اینه که رعایت شده.
    انتظاراتت را از همسرت دوباره بررسی کن.
    می خوای تابع و تحت کنترل خودت باشه، یا می خوای رفتار درست داشته باشه؟

    شما می گی اگه رازی بهش می گن به من بگه
    اما از ما چیزی به بقیه نگه !!
    این یعنی چی الان؟
    رفتار درست نمی خوای. همسر مطیع و زیردست می خوای.

    وقتی خودت مطمئن شدی که از ته دلت خوشحالی که همسرت رازداری کرده
    یه موقع مناسب بهش اشاره کن.
    بگو اون موقع یه لحظه بهم برخورد که نگفته بودی
    خوب که فکر کردم دیدم رفتار درست همین بوده. خیلی خوشحالم که اینقدر قابل اعتمادی و بهت افتخار می کنم و ....


    چرا به من نگفتی؟
    پس چرا حرف ما رو به اونا می گی؟
    حالا جواب مامانم را چی بدم ؟
    بعید می دونم همسرت طفلکی جوابی برای این سوالهای عجیب غریب داشته باشه
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  10. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    fariba293 (پنجشنبه 02 آبان 98), khaleghezey (جمعه 22 آبان 94)

  11. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام شیدای عزیز.خیلی خیلی خیلی ممنون که ایراد واشکال رفتارم رو گفتی.راستش رو بخوای من تا حالا بهش فکر نکرده بودم.اشتباهم همین بوده. اشتباهات زیاد دیگری هم دارم که مسلما هنوز بهشون پی نبردم.درسته حرفت من باید ازش رفتار درست بخوام نه مطیع من باشه.باید خوب بودنش برام مهم باشه.نمیدونم شاید فک کنی این دختر چرا اینقدر خنگه!!!بهت حق هم میدم وا...
    بازم مرسی که راهنماییم می کنید.خیلی خیلی ازتون ممنونم.خیلی چیزا ازتون یاد گرفتم.متشکرم از همتون

  12. 2 کاربر از پست مفید fariba293 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (شنبه 23 آبان 94), شیدا. (پنجشنبه 28 آبان 94)

  13. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام دوستان عزیز
    من هم همسرم و هم خانوادمو دوست دارم و دوست ندارم هیچکدومو از دست بدم.اما مشکلاتی که قبلا براتون عنوان کردم داره این رابطه رو هر روز خراب تر از دیروز میکنه .
    دوس ندارم رابطه بین خانوادم و همسرم شکرآب بشه.
    از اون موقع به بعد من شدم نخودی!!!!!!!!!!!
    شوهرم از حرفای حتی عادی مامانم ناراحت میشه میاد به من میگه چرا مامانت اینو گفت
    مامانم هم همینطور از حرفای شوهرم ناراحت میشه و به من میگه شوهرت چرا اینجور گفت
    آقای خاله گفتن که بخاطر شخص سوم زندگیمو خراب نکنم.غر نزنم.قضاوت نکنم.فقط همدلی کنم.
    تو یکی از سخنرانی های دکتر حبشی گفتن که وقتی همسرت میگه چرا خانوادت چنین رفتاری داشت بگید بررسی می کنم ؟!!!!!!
    چند شب پیش موردی پیش اومد که همسرم گفت مامانت چرا اینو به من گفت و... منم گفتم بررسی می کنم!!!!!! آقا طلبکارم شد!!!!شروع کرد به ادامه من در مقابل هرکی کوتا میام این میشه و اون میشه...برگشت به مشکلی قبلی که مادرت به عموهام توهین کرد و.... . درنهایت همدلی هم جواب نداد!!! ازش خواستم بحث رو تموم کنه و مشکلات و نبش قبر نکنه.
    امابنظرم این فقط یه سرپوش بود که رو مشکل گذاشتم همین.مشکل همچنان باقی است
    چند روز بعد خونه مامانم بودیم همسر محترم از داییم شروع به بدگفتن کردن.من متوجه ناراحت شدن مادرم شدم.اومدیم خونه بهش گفتم فک کنم مادرم از حرفات ناراحت شد،میگه چیزی نگفتم حقیقت بود!!!! گفتم آدما از شنیدن حرف بد در مورد عزیزانشون ناراحت میشن .حتی اگه حقیقت باشه. گفت : من میخواستم داداششو بشناسه!!!گفتم میشناسه بهتر از من و تو.
    خلاصه ...
    در جریان پرنده های همسرم که هستین!!!!دو تاش دیروز شد4 تا!!!!خواهر و برادرشون اومدن بهمون سر بزنن 2 تا براش آوردن!!البته خودش خواسته !!!!
    خونه ما با راه پله 40 متره !!!!!!!!!!!جای یه کبریت اضافه هم نداریم اما ایشون پرنده ها رو 4 تا کرده!!!!!!!!
    همسر بنده قول داده بود فقط 2تا باشه ودیگه نخره!!!اما هیچ وقت سر قولش نموند.من با این مرد چیکارکنم؟دارم تاجایی که میتونم باهاش راه میام اما اوضاع فقط داره بدتر میشه ...
    مادرم دیشب اومد خونمون ،همسرم میدونه مادرم از پرنده هاش بدش میاد رفت آوردشون به نوبت !!!!مامانم بهش اخم کرد گفت اینا چیه ایشونم برگشتن میگن پرنده!چیه دختر بهم نمیدی!خرم از پل گذشته ها !!!
    و مادر بنده ناراحت شده ،صبح میگه من از شوهرت ناراحت شدم.
    مثل بچه ها افتادن به جون هم .هر روز دارن از هم دلخورتر میشن.من نمیخوام رابطم با خانوادم بد بشه حتی شوهرم.اما شرایط همش داره وخیم تر میشه...
    چیکار کنم من؟چیکار میتونم بکنم؟

  14. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    کسی نبود منو یه راهنمایی بکنه ؟!!!!!!!!!!!

  15. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 آذر 02 [ 15:25]
    تاریخ عضویت
    1394-4-15
    نوشته ها
    127
    امتیاز
    7,810
    سطح
    59
    Points: 7,810, Level: 59
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    46

    تشکرشده 95 در 52 پست

    Rep Power
    25
    Array
    سلام دوستان هرچند که سری پیش جوابمو ندادین اما باز ازتون راهنمایی میخوام.من و همسرم از دو ماه پیش واسه تعطیلات آذر برنامه ریخته بودیم که بریم مسافرت کرمانشا.اما حالا همسرم ازم خواسته نرم همراش.میگه راه دوره ،هوا سرده ،باباش مریضه میخواد بره بهش سر بزنه .من دلم میخواد با تمام مشکلات همراش برم و به خانوادش سری بزنم.
    میگه به اینم فک کن که میخوام بابامو ببرم دکتر.درصورتیکه این بهونس میدونم داداشش باباشو برده دکتر.کل هزینه من براش 50تومن میشه که حتی خونه باشم همین پولو باید بهم بده واسه خرج.
    راستش هر بار قرار شده بره کرمانشا همش خواشته تنها بره و من همراش نباشم.حتی دوران عقد هم هر بار خانوادش میگفتن بیارش حتی به زبونم نمی آورد.حالا اون موقع اهمیت نداشت .الان واسم مهمه .که بازم داره این کارو میکنه.جالب اینجاست که برادرش خونه ماست و ایشون انتظار دارن من با برادرش تنها بمونم تو خونه.خونه بابامم نمیشه برم چون داداشش غذا و... میخواد.
    ازم خواست فک کنم و جوابشو بدم.من دلم میخواد برم.نمیتونم تنها بمونم.کمکم کنیدلطفا .


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:26 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.