به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 16 , از مجموع 16
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام... مرسی شیدا جون حق با شماست... ولی اخه راه حلش چیه؟

    همین الان با شوهرم سر این مساله بحث کردیم و شوهرم خونه را در حالی که گریه میکردم ترک کرد... قضیه مال دیشبه که با دوستامون رفته بودیم پارک... اونجا شوهرم یه سوال از همه پرسید که جواب بدن... سوال این بود: اگر به شما بگن فقط 24 ساعت از عمرتون باقی مونده باشه چیکار میکنید؟

    خوب کسی که این سوال رو میپزسه جتما برای خودش جواب خاصی داره که براش مهمه... اول شوهرم خودش جواب داد و گقت من اولین کاری که میکنم اینه که یه بلیط میگیزم و با خانومم میزیم پیش خانواده ام و من اونجا بهشون میگم که چقدر دوستشون دارم و بهشون ابراز علاقه میکنم و میبوسمشون.. بعد میرم بالای یه کوه و تا اخر همونجا میشینم و به فکر فرو میرم و به دور از تمام مشکلات و تنش های زندگی نفس راحتی میکشم... دیگه اونجا دغدغه کار و مشغله های دیگه ندارم... من گفتم سعی میکنم از همه حلالیت بخوام و کارهای خوب انجام میدم...

    من از جرف شوهرم خیلی ناراحت شدم... شب که اومدیم خونه سعی کردم به روی خودم نیارم تا اول مطمئن بشم.. بهش گفتم بحث جالبی بود میشه کامل تر نظر خودتو بگی... دیدم دوباره همونا رو گفت...من هم بهش گفتم راستش من هم میرفتم پیش خانوادم و تا اخر پیش اونها میموندم.. دیدم اولش چیزی نگفت و بعدش کفتم دیگه شوهرو بیخیال میشدم... تا اینکه تا به ایتجا رسید گفت؟ بله؟ و فهمیدم ناراحت شد.... بهش گفتم خوب چطور شما وقتی اون حرفو میزنی من ناراحت نمیشم ولی تو ناراحت شدی...

    کقت من گفتم هر جا برم با خانومم میرم... بهش گقتم اخه تو دست گذاشتی دقیقا رو نقطه ضعف من (میدونم اینجا رو نباید بهش میگفتم هر جند واقعا همین بود... من اینجا دارم تاپیک میزنم برای اینکه شوهرم بهم محبت کلامی نمیکنه بعد دغدغه شوهرم اینه که بره به خانوادش محبت و ابراز علاقه کنه )

    خلاصه با ناراحتی شب رو خوابیدیم و صبح وقتی دید ناراتم اومد پیشم.. ازم پرسید چرا ناراحتی؟گفتم من که میدونم حرفهایی که دیشب زدی ته دلت نبود و همش همینا نبود... کفت نه.. قسم میخورم که همش عین واقعیت بود.... اخه شما بگید من نباید ناراحت میشدم........تازه بعدش حرفی زد که دیگه منو به نقطه جوش زسوند.. گقت خوب بود میگفتم با دوست دختر برم بهشون سر بزنم؟؟ بهش گفتم بار اخرت بود با من از این شوخی ها میکنی.. پس همین الان بگو اشتباه کردم.. تحت فشارش گذاشتم تا گفت باشه باشه اشتباه کردم ولی بعدش کللللللی عصبانی شد و گفت ببین از دیشب سر یه موضوع بیخود چیکار کردی؟؟ منم گریه کردم.. بعد از گریه بهش گفتم تو بلد نیستی چطوری باید برحورد کنی... بهش گفتم مطئن باش هر خانم دیگه ای هم جای من بود ناراحت میشد..... بهش گفتم من نمیتوونم بهت بگم مشکل کار کجاست پس لطفا برو پیش مشاور تا اون بهت بگه... برو بهش بگو خانم من ایراد میگیزه از حرفهام و ...

    خلاصه بعدش رفت بیرون و من همچنان گریه میکردم


    دوستان من الان خونه تنهام و نمیودنم باید چیگار کنم.... شوهرم محبت و ابراز علاقه اشو از من که زنش هستم دریغ میکنه و در عوض تو فکرش این میگذره که چطوری به خانوادش ابراز علاقه کنه ...

    شما بگید من جساسم؟؟
    الان پنج شش روزه از سفر برکشتم .. تا حالا رابطه مون باهم خیلی خوب بود ( به شرطی که من حرفی نزنم) ولی اون اصلااااا ابراز علاقه بهم نکرده و محبتشو ازم دریغ میکنه... تنها کاری که بلده اینه که باهام شوخی های بیمزه میکنه و من هم باید مثل احمق ها بخندم تا رابطه رو حفظ کرده باشم...

    میدونم اشتباه داشتم ولی اون اصلا به من و نیازهام توجه نمیکنه..... و اگر چیزی بگم عصبانی میشه... و وضع بدتر و بدتر میشه...

    لطفا راهنمایی کینید که دارم میمیرم....همش یاد حرفهای دیشبش می افتم...
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام... مرسی شیدا جون حق با شماست... ولی اخه راه حلش چیه؟

    همین الان با شوهرم سر این مساله بحث کردیم و شوهرم خونه را در حالی که گریه میکردم ترک کرد... قضیه مال دیشبه که با دوستامون رفته بودیم پارک... اونجا شوهرم یه سوال از همه پرسید که جواب بدن... سوال این بود: اگر به شما بگن فقط 24 ساعت از عمرتون باقی مونده باشه چیکار میکنید؟

    خوب کسی که این سوال رو میپزسه جتما برای خودش جواب خاصی داره که براش مهمه... اول شوهرم خودش جواب داد و گقت من اولین کاری که میکنم اینه که یه بلیط میگیزم و با خانومم میزیم پیش خانواده ام و من اونجا بهشون میگم که چقدر دوستشون دارم و بهشون ابراز علاقه میکنم و میبوسمشون.. بعد میرم بالای یه کوه و تا اخر همونجا میشینم و به فکر فرو میرم و به دور از تمام مشکلات و تنش های زندگی نفس راحتی میکشم... دیگه اونجا دغدغه کار و مشغله های دیگه ندارم... من گفتم سعی میکنم از همه حلالیت بخوام و کارهای خوب انجام میدم...

    من از جرف شوهرم خیلی ناراحت شدم... شب که اومدیم خونه سعی کردم به روی خودم نیارم تا اول مطمئن بشم.. بهش گفتم بحث جالبی بود میشه کامل تر نظر خودتو بگی... دیدم دوباره همونا رو گفت...من هم بهش گفتم راستش من هم میرفتم پیش خانوادم و تا اخر پیش اونها میموندم.. دیدم اولش چیزی نگفت و بعدش کفتم دیگه شوهرو بیخیال میشدم... تا اینکه تا به ایتجا رسید گفت؟ بله؟ و فهمیدم ناراحت شد.... بهش گفتم خوب چطور شما وقتی اون حرفو میزنی من ناراحت نمیشم ولی تو ناراحت شدی...

    کقت من گفتم هر جا برم با خانومم میرم... بهش گقتم اخه تو دست گذاشتی دقیقا رو نقطه ضعف من (میدونم اینجا رو نباید بهش میگفتم هر جند واقعا همین بود... من اینجا دارم تاپیک میزنم برای اینکه شوهرم بهم محبت کلامی نمیکنه بعد دغدغه شوهرم اینه که بره به خانوادش محبت و ابراز علاقه کنه )

    خلاصه با ناراحتی شب رو خوابیدیم و صبح وقتی دید ناراتم اومد پیشم.. ازم پرسید چرا ناراحتی؟گفتم من که میدونم حرفهایی که دیشب زدی ته دلت نبود و همش همینا نبود... کفت نه.. قسم میخورم که همش عین واقعیت بود.... اخه شما بگید من نباید ناراحت میشدم........تازه بعدش حرفی زد که دیگه منو به نقطه جوش زسوند.. گقت خوب بود میگفتم با دوست دختر برم بهشون سر بزنم؟؟ بهش گفتم بار اخرت بود با من از این شوخی ها میکنی.. پس همین الان بگو اشتباه کردم.. تحت فشارش گذاشتم تا گفت باشه باشه اشتباه کردم ولی بعدش کللللللی عصبانی شد و گفت ببین از دیشب سر یه موضوع بیخود چیکار کردی؟؟ منم گریه کردم.. بعد از گریه بهش گفتم تو بلد نیستی چطوری باید برحورد کنی... بهش گفتم مطئن باش هر خانم دیگه ای هم جای من بود ناراحت میشد..... بهش گفتم من نمیتوونم بهت بگم مشکل کار کجاست پس لطفا برو پیش مشاور تا اون بهت بگه... برو بهش بگو خانم من ایراد میگیزه از حرفهام و ...

    خلاصه بعدش رفت بیرون و من همچنان گریه میکردم


    دوستان من الان خونه تنهام و نمیودنم باید چیگار کنم.... شوهرم محبت و ابراز علاقه اشو از من که زنش هستم دریغ میکنه و در عوض تو فکرش این میگذره که چطوری به خانوادش ابراز علاقه کنه ...

    شما بگید من جساسم؟؟
    الان پنج شش روزه از سفر برکشتم .. تا حالا رابطه مون باهم خیلی خوب بود ( به شرطی که من حرفی نزنم) ولی اون اصلااااا ابراز علاقه بهم نکرده و محبتشو ازم دریغ میکنه... تنها کاری که بلده اینه که باهام شوخی های بیمزه میکنه و من هم باید مثل احمق ها بخندم تا رابطه رو حفظ کرده باشم...

    میدونم اشتباه داشتم ولی اون اصلا به من و نیازهام توجه نمیکنه..... و اگر چیزی بگم عصبانی میشه... و وضع بدتر و بدتر میشه...

    لطفا راهنمایی کینید که دارم میمیرم....همش یاد حرفهای دیشبش می افتم...

    دوست عزیزم غصه چیو میخوری ؟ نه عزیزم تو حساس نیستی بالاخره خانم ها با آقایون فرق میکنن دیگه ، منکه به این نتیجه رسیدم هرچی هم به آقایون حتی مستقیم نیازتو بگی فایده نداره چون اونا همینن که هستن ذاتشون تغییر نمیکنه .... شوهر من چند شب پیش تو گروه تلگرام که همه فامیل هاش هستن همچین قربون صدقه خاله اش و پسر داییش میشد اونوقت به من که زنش هستم محبت نمیکنه همش باید بهش بگی . خیلی حرصم گرفت از آخرم باهم دعوامون شد گفت فکر کردی من مجنون هستم نخیر اشتباه گرفتی و ازین حرفا تا اینکه امروز یکم خوب شدیم و کلی منت کشید تا بخشیدمش ، منکه به این نتیجه رسیدم باید بسوزم بسازم ... با این بی توجهی هاش ندیدن هاش ، با وقتهایی که عصبانی میشه هرچی میگه و مهرش از دلم میره ، با وقتهایی که جرات نداری حرف بزنی که مبادا عصبانی بشه ...
    یه متن که خیلی برام زیبا بود میفرستم برات ......
    به مردی دل ببند که از علاقه اش به خودت مطمئنی ....
    قانون رابطه ها این است :
    مرد باید عاشق تر باشد ...
    مرد است که باید برای داشتنت تلاش کند ......
    مرد است که باید پر باشد از نیاز به تو ...
    مرد است که باید بجنگد !
    تو چرا نشسته ای کنج اتاق و زانوهایت را بغل گرفته ای و اشک میریزی و روزهایت را آتش میزنی ؟
    چند سالت است مگر ؟؟
    اینکه مینویسی خسته شده ای ....
    اینکه مینویسی دیگر کشش نداری ...
    این فاجعه است فاجعه !!!
    این روزهایت بهترین روزهایت هستند ...
    حالاست که باید بخندی ...
    حالاست که باید رها باشی و آزاد ...
    حالاست که باید دخترانگی کنی !!!
    نه که همه را خط بزنی و بنشینی کنج اتاق و دیوارهایش را خراش دهی و زار بزنی برای نداشتن مردی که حواسش هم به تو نیست !!!
    برگرد دختر ....
    برگرد به زندگی ...
    منبع : تهمینه میلانی

  2. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    نارجیس (شنبه 18 مهر 94)

  3. #12
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    آره عزیزم، بنظرم شما کمی حساسیت زیادی بخرج دادید :)

    ببین همسرتون گفتن، * من دوست دارم 24ساعت باقی مانده عمرم و در کنار عزیزانم بگذرونم، همسرم و خانواده ام *

    اینکه عالیه شما جز عزیزان همسرتون هستید،ولی شما چی گفتید؟

    اومدید خونه میگید * منم میرم تنهایی پیش خانواده ام همسرمم بیخیال میشم! *

    خب خودت قضاوت کن همسرتون باید ناراحت میشدن یا شما؟

    خب شما هم اونجا میگفتید من هم دوست داشتم باقی مانده زمان عمرم و در کنار عزیزانم بگذرونم، همسر و خانواده ام .

    * یک مهمونی ترتیب میدادم، تمام عزیزان خودم وهمسرم و دعوت میکردم و یک روز خیلی خوب و عالی و خاطره انگیز براشون رقم میزدم *

    ببین با همین حرف هم خودت و جلوی همسرت عزیز میکردی هم شب عالی و میگذروندید ...الکی خودت و همسرت و ناراحت نمیکردی.

    شما ناراحتی چرا خانواده شما جز عزیزان همسرتون نیستند؟
    خب عزیزم مگر شما خانواده همسرتون و جز عزیزانتون میبینید؟

    اینقدر روی خانواده ها حساس نباش، هر کسی یک خانواده ای داره و واسشون عزیزن نمیشه ازشون بخوایم یهو بخاطر اینکه با ما ازدواج کردن خانواده خودش و در ذهنش از جایگاهشون بندازن پایین و خانواده مارو جایگزین کنند.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : پنجشنبه 16 مهر 94 در ساعت 13:19

  4. 2 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    کمال (جمعه 17 مهر 94), نارجیس (شنبه 18 مهر 94)

  5. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 بهمن 95 [ 04:00]
    تاریخ عضویت
    1394-1-06
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    2,999
    سطح
    33
    Points: 2,999, Level: 33
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    101

    تشکرشده 183 در 100 پست

    Rep Power
    33
    Array
    هر وقت تونستی خودت رو دوست داشته باشی ، خودت به خودت محبت کنی ، بی منت به دیگران محبت کنی، بدون اینکه توقع جبران از همسرت داشته باشی ، خود به خود همه چی درست میشه ، این قانون طبیعته.
    پافشاری و حساسیت زیاد روی چیزی هم ، اونو دست نیافتنی تر میکنه. اینم یه قانونه.
    به هیچ وجه نمیتونی به زور از کسی محبت بخوای ، حتی اگه اون شخص همسرت باشه.
    محبت با محبت به وجود میاد ، از قدیم هم گفتن که محبت ، محبت میاره. الخصوص محبتی که انتظار نداشته باشی برات جبران کنن.
    با صحبت و مشاوره هم حل نمیشه. روش های محبت کردن به همسرو یاد بگیر و اجرا کن.
    هیچ چیز مثل لبخند همیشگی و در همه شرایط معجزه نمیکنه.
    میتونستی به جای اینکه بیای خونه و دعوا راه بندازی ، به همسرت بگی : وای چقدر خوشحال شدم که دوس داشتی تو 24 ساعت آخر عمرت ، من کنارت باشم و همسفرت باشم ، چقدر خوشحال شدم که دوس داشتی با من کنار خانوادت باشی.
    چقدر خوبه که تا آخرین لحظه دوس داری کنارم باشی.

    با این حرفها داری غیر مستقیم به همسرت تلقین میکنی که چقدر دوستت داره.
    باید با رفتارهات بهش بفهونی که نیاز به محبت کلامی داری.
    مثلا خاطره اولین باری که بهت گفت دوستت داره رو تکرار کن و نشون بده که چقدر خوشحال بودی و . . . .

  6. 3 کاربر از پست مفید maral569 تشکرکرده اند .

    danger (پنجشنبه 16 مهر 94), نارجیس (شنبه 18 مهر 94), ستاره زیبا (پنجشنبه 16 مهر 94)

  7. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام نارجیس خانم دختر خانم گل دوست خوبم البته اگ شما منو ب عنوان دوست قبول داری
    آخه چرا عزیزم چرا؟ شما ک عاقل و تحصیلکرده ای چرا؟
    ببخشیدا نازحت نشی وبی مسعله ای ک تعریف کردی اصلا شوهر شما مقصر نبود اصلا حرفش جای ناراحتی نداشت ک شما زدی یک روز از زندگی قشنگتون رو خراب کردین و کامتون رو تلخ
    میدونم شاید انتظار داشتی بگه به خانمم میگم ک چقد دوستش دارم یا اینکه پیش خانمم میموندم
    خب میتونستی اینجور جوابش بدی ک آره اگ من یه روز از عمرم باقی مونوده بود به شوهرم میگفتم ک چقد دوستش دارم و بهش محبت میکردم اینجوری اونم خجالت میکشید
    ولی خب حالا ک گذشت سعی کن زود جمش کنی و برو یجور ب سبک خودش از دلش دربیارو دیگه ازین کارا نکن تو رو خدا دیگه ازین کارا نکن
    باور کن وقتی تاپیک شمارو میخونم خلی حرص میخورم آخه حیفه شوهر و زندگی خوبی داری ولی با این گیرایی ک بهش میدی ممکنه زندگی رو بد سوق بدی
    بخدا این حرفارو همینجوری از باد هوا نمیگم خودم کشیدم نمیخام مث من شی منم زمانی همین طور بودم گیرای الکی میدادم محبت میخاستم تشنه محبت بودم نمیداد شروع میکردم ب گیر دادن الان بعد سه سال به یه جایی رسیدم ک هیچ وقت فکرشو نمیکدم برسم چیزایی دیدم ک فکرشو نمیکردم ببینم و چیزایی رو بخشیدمو....
    خلاصه نکن خاهر من میدونم بخدا میدونم بدون محبت زندگی کردن خلی سخته ولی سخت ترش نکن برا خودت
    راستی خابگاه رفتنت و اینکه چطور تلفنی باهم حرف میزدنین منو یاد زمان خابگام میندازه من دو سال خابگاه دور از شوهرم بودم وقتی آخر شب تلفنی با هم حرف میزدیم در حسرت یه کلام محبت آمیز ازش بودم
    چیزی ک حرص درآور تر بود بود این بود ک مسنشست وسط خانوادش و تلفنی باهام حرف میزد و حرفهایی خیلی عادی و آخرش یه خداحافظی خشک و خالی در حالی ک من انتظار داشتم بره یه جای دیگه تنهایی صحبت کنه و آخرش سه دوستت دارمی بهم بگه واسه همین مورد بود ک یه بحث طولانی کردم ک جز اوقات تلخی هیچ چی عایدم نشد و این شد ک کلا بیخیال شدم
    تا ابنکه الا بعد سه سال صاحب یه دختر کوچولوی ناز و معصوم شدیم نمیدونی از وقتی ک صاحب بچه شدم از بس ک مشغول بچه ام و درگیرش شدم یه مقدار از حساسیتم ب شوهرم کم شده ینی مثلا من ک همیشه چشمم ب اقا بود ک یه نگاه عاشقانه ای و یا کلام عاشفانه ای... حالا دیگ همش چشمم ب بچه است درسته خیلی سختی بابتش کشیدم ولی نمیدونی چقدر شیرینه وقتی بهت نگاه میکنه و لبخند میزنه دیگ میخام دنیا نباشه فقط من باشم و خنده دخترم
    انقدر قربون صدقه اش میرم جلو شوهرم ک شوهرم چند بار تیکه انداخت ک آره یه زمانی یه نفر مارو دوست داشت بغلمون میکرد بوسمون میکرد
    یبار هم ک از بازار برمیگشتیم من گفتم ا میدونی چی یادم رفت اونم گفت آره گفتم چی؟گفت یادت رفته ک دیگه بهم بگی دوستت دارم . ینی کپ کردم باورم نمیشد من ک یه زمانی در انتظار محبتاش بودم الان اون داره از من محبت گدایی میکنه
    عزیرم اینو گفتم چون تو یکی از تاپیکات نوشته بودی قصد داری نی نی دار شی من بهت پیشنهاد میکنم حتما این کارو بکن واقعن بچه ب زندگی آدم رنگ و بویی دیگه ای میده
    موفق و خوشبخت باشی

  8. کاربر روبرو از پست مفید masamasa تشکرکرده است .

    نارجیس (شنبه 18 مهر 94)

  9. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام به همه دوستان خوبم.. نمیدون چرا مدیر همدردی اصلا به تاپیکای من سر نمیزنه..؟؟
    از همه ممنونم به خاطر نظرات خوبتون.. ولی ای کاش زمانی که خالم خوب نبود کسی بهم کمک میکرد تا پنجشنبه اونقدر حالم خراب نمیشد... به هر حال گذشته دیگه.. باید سعی کنم در اینده ار این اشتباهات کم تر مرتکب بشم...
    مهسای عزیزم ممنون به خاطر حس همدردیت... حق با توئه.. مشکل ما خانم ها اینه که فکر میکنیم مردا باید مثل خود ما باشن... درسته .. اخلاق مردا رو نمیشه به راحتی طوری که انتظار داریم تغییر بدیم..

    دختر بیخیال عزیز از شما هم ممنونم... بله حرفهاتون درسته... بهتر بود اونموقع اون رفتارو نشون نمیدادم ولی خیلی وقتا با اینکه همون لحظه میدونیم رفتارمون اشتباهه واقعاااا سخته بتونیم کنترل کنیم رفتارمون رو...
    من در مورد خانواده اون و خودم حداقل این روزها اونقدر حساس نیستم... مشکل من این بود که چرا زمانی که من اینقدرر به محبت های اون احتیاچ دارم دغدغه شوهرم باید توجه و محبت به خانواده اش باشه...

    مارال خانم عزیز از شما هم ممنون... بله خیلی خوبه اگر بتونیم تو موقعبتهای مختلف رفتار درستی از خود نشون بدیم... ولی باید قبول کردکه سخته... باشه حتما... من این روزها دارم تلاش میکنم رو خودم تمرکز کنم و کمی تمرکزم رو از شوهرم بردارم ...امیدوارم بتونم تحمل کنم

    خانم masamasaجان ..معلومه که شما دوست خوب من هستید و تمام اونهایی که تو این تالار تلاش میکنیم مشکل همدیگرو حل کنیم... میدونم رفتارم اشتباه بود... ولی خیلیهاش به خاطر این بود که تقریبا از وقتی از سفر برگشته بودم محبتی که انتظارشو داشتم ازش ندیده بودم و تمام اینها جمع شده بود تا بالاخره تو اون موقعیت به یکباره خودشو بروز داد...

    دیروز جمعه شوهرم با وجودی که قرار بود برای انحام کارهاش از خونه بیرون بره گفت جایی نمیرره و تا شب خونه پیش هم بودیم و عصر هم برای خرید بیرون رفتیم و خدا رو شکر تونستم تا حدی با این مساله کنار بیام...

    ولی همش حس میکنم من باز هم به خاطر رفتارهای اینجنینی دوباره با مشکل روبرو خواهم شد...نمیدونم باید چیکار کنم تا بهتر با این اخلاقش کنار بیام...

    درسته که اخلافای خوب شوهرم از اخلاقای بدش بیشتره... و از زندگی خودم راضی هستم ولی باور کنید بعضی وقتا واقعا کم میارم و دلم میخواد کسی بود باهاش دردودل و همدردی میکردم ولی متاسفانه شوهرم تو این زمینه اصلاا مهارتی نداره.. تازه اینو بهتون بگم که روز پنجشنبه وقتی اومد خونه و دید ناراحتم.. اون هم مثل من و حتی بدتر از من ناراحت شد طوری که در نهایت این من بودم که به اون ارامش و دلداری میدادم که ناراحت نباش... صبور باش.. همه چیز درست میشه..

    ولی شوهر من انگار اصلااااا از این جملات بلد نیست... وقتی بدونه از چیزی ناراحتم دو حالت داره:
    یا عصبانی میشه و میگه اخه این مساله ایه که به خاطرش ناراحت بشی یا اینکه از من بدترررررر میره تو خودش و هیچی نمیگه تا من برم سمتش و بگم حالا مگه چی شده .. بابا بیخیال.. حل میشه همه چیز ... درست میشه...

    ایا من جق ندارم اننتظار جنین رفتارهایی رو از شوهر خودم داشته باشم؟؟

    خوشا به حال اونایی که وقتی ناراحتن کسی رو دارن که بهشون بگن: عزیزم همه چیز درست میشه... ناراحت نشو...

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 94 [ 00:51]
    تاریخ عضویت
    1394-7-17
    نوشته ها
    14
    امتیاز
    165
    سطح
    3
    Points: 165, Level: 3
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered100 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 4 در 4 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای دوست خوبم خیلی خیلی و با همه وجود درکت میکنم اینکه حتی اگه بخودت هم برسی یه کلام نمیگه چقدر این لباس بهت میاد یا خوشگل شدی، نامزد منم اینجوری بود، همیشه هم به خودم میرسیدم اما اینقدر مغرور و عبوس بود که حد نداشت،محبتش گاهی اوقات بود، کلا معتقد بود نباید به زن رو داد، اینا رو گفتم که بدونی چقدر درکت میکنم عزیزم، اما راهکار : اینکه شما هم مثل خودش باهاش برخورد کن، هرچقدر هم به محبت علاقه ای نشون نده بازم واسش سوال پیش میاد چرا اینجوری شدی؟؟ شما هم بهش خیلی رک و واضح بگو میبینی چقدر بی توجهی سخته؟ بهش بگو که بی محبتی هاش باعث دلسردیت میشه نسبت بهش شاید کمی بخودش بیاد عزیزم، منتظر نتیجه هستیم

  11. کاربر روبرو از پست مفید elidani تشکرکرده است .

    نارجیس (دوشنبه 27 مهر 94)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. (توهم همه چیز دانی ) استفاده نادرست از شبکه های اجتماعی و توهم دانش
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مهارتهای ارتباطی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 10 بهمن 94, 17:26
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: چهارشنبه 09 مرداد 92, 19:59
  4. +تاریخچهٔ جنسی‌ همسر آیندتون چقدر براتون مهمه
    توسط kamran2007 در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 88
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 مهر 88, 11:08

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:06 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.