به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 12 , از مجموع 12
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 08 تیر 95 [ 15:17]
    تاریخ عضویت
    1394-7-01
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    78
    سطح
    1
    Points: 78, Level: 1
    Level completed: 56%, Points required for next Level: 22
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز منم مادر شوهرم بسیار بسیار ادم سرد و بی مهری هستند.منم سعی کردم مثل خودشون رفتار کنم چون هرچقدر هم که من گرم رفتار میکردم ایشون تغییری تو رفتارشون ایجاد نشد.توی پنج سالی که عروسشون بودم بیم ما تنش ایجاد نشد ولی من بخاطر سرد بودنشون شاید بیست سال پیر شدم درحالیکه ایشون اصلا این چیزا واسشون مهم نیست.میخوام اینو بهتون بگم ما فقط خودمونو نابود میکنیم .

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 دی 95 [ 12:11]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    1,852
    سطح
    25
    Points: 1,852, Level: 25
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    63

    تشکرشده 32 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    من بعد ازیه مدت اومدم از احوالاتم بگم مرسی ار همتون که تایپیکمو دنبال میکنید فعلا با خانواده شوهرم سرد و معمولی رفتار میکنم خوب خودمم از این موضوع ناراحتم چون ما تو یک ساختمان زندگی میکنیم شوهرم دخالتی نمیکنه قبلا هم گفتم خنثی اما دور از انصاف که نگم یه مدت با مادرش سر سنگین شد اما بعد از مسافرت مادرش دوباره باهم خوب شدن منم ازمسافرت که اومدن یکبار رفتم دیدنشون و دارم رو خودم کارمیکنم برام مهم نباشن ولی نمیتونم ته دلم ازشون چرکینه همش با خودم با هاشون بحث میکنم و خودمم جوابشونو میدم و اینکه جاریم تا قبل از این موضوع شاید هفته ای یکبارمیاومد اونجا و حالا یک شب درمیون میاد اونجا و صداشونم تو ساختمان ما میاد و اونموقع است که اعصابم میریزه بهم همش دارم چک میکنم اونا کی میان کی میرن شام موندن یا نه فقط خدا کمکم کنه دیوونه نشم مادرشوهر که عین خیالشم نیست و نمیگه که تو که هرشب میومدی به ما سرمیزدی و حرف میزدی چرا یه مدت اینطورشدی به گمونم از خداشم بوده که پا من قطع بشه از خونش


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:44 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.