به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 25 , از مجموع 25
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 15 مهر 94 [ 22:20]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    4
    امتیاز
    53
    سطح
    1
    Points: 53, Level: 1
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    7 days registered
    تشکرها
    3
    تشکرشده 1 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    چه خوب که همسرت اینقده بهت اهمیت میده

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان ازراهنماییای همتون وااااقعا ممنونم خیلی کمکم کردید یسری ازبحثاومشکلاتمون تاحدودی فعلا رفع شده و همه چی خوب وآرومه خداروشکر
    مهساجون عزیزم تاپیکت روخوندم شما به کجارسیدی؟چکارکردی؟مشکلت حل شد؟دیشب همسرم اومد پیشم و داشتیم درباره عروسیمون صحبت میکردیم گفت بابابامم بحثم شده گفتم چراگفت اومده بم میگه که 4تومنه مستاجرطبقه بالارودادیم 10تومن دیگشوبده که بره منم بش گفتم من 10تومن به شمابدم باچی زندگی کنم؟بعدم میخایدخونتونوبهم رهن بدیدوبعدم منتتون سرم باشه که بهم خونه دادیدوهمه بگن به پسرش خونه داد؟نه ممنونم لطف کردیدمیرم خونه میگیرم هرجاشدپدرشم بش گفته هرجورراحتی بعدخواهرکوچیکش بش زنگ زده گفته داداش مامان طلاهاشوفروخته پول مستاجروبده اینم بش گفته موندم مامان چقدرطلاداره که تمومی ندارنوهی میگه فروختم ولی سرجاشونن بعدمن بش گفتم خوب شایدپس اندازداشته گفت آره بابااین نمیخوره که فقط جمع کنه این زندگی اینجوری به چه دردی میخوره آدم بایدلذت ببره من زمانیکه صحبت کردازخانوادش طبقه چیزایی که ازمطالب خاله قزی متوجه شدم لازم بودسکوت کنمواصلادرباره خانوادش نه نظر بدم نه حرف بزنم فقط شنونده بودم
    همسرم اوائل اصلاتحت هیچ شرایطی این چیزاروهم به من نمیگفت اما الان کم کم داره بهم میگه ومنم تصمیم گرفتم دربرابرخانوادش که دربارشون حرف میزنه سکوت کنموفقط شنونده باشم من موقعی که نمازخوندمو دلم خیلی ازخانوادش شکسته بودازخداخاستم فقط چهره واقعیه خانوادشو بهش نشون بده چون اون چیزی که میگن نیستنو فقط زبون بازن مثلامادره میگفت من دلم نمیادیه هزاری ازپسرم بگیرم همین یکیودارم بعدحالااینجور حرف وکاراشون باهم نمیخونه تااینکه همسرم اومدواینارو گفت
    دوستان بازم میگم ازهمتون ممنونم همین آرامش الانمو شاید اگه قبلابودوازخانوادش حرفی میزد منم میگفتمو بده میشدم امایادگرفتم هیچوقت هیچوقت نه دربارشون حرف بزنم نه چیزی بگم وقتیم اون میگه من سکوت کنم

  3. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام دوستان میخام درمورد یه مسئله ای راهنماییم کنید
    همسرم ازسرکارکه میادمیخابه ازروزاول که اومدخاستگاریم گفتم فقط3شنبه وچهارشنبه حق خواب داری وپذیرفت اما الان تاجمعه میخابه یعنی از3شنبه که ازسرکارمیادتاجمعه کلاهم 14روزاینجاس من ازاین رفتارش اذیت میشمو بارهادعوامون شده اماهمونه مثلااینسری که اومد5شنبه عصراومد خونمون شام خوردوتوسالن خوابیدبعدخواهرم ایناوعمم ایناوداداشام اومدن بیدارش کردم همه دورهم بودن هی میگفت کمرم دردمیکنه من میرم تواتاق گفتم زشته عمم حرف درمیاره اونسریم که اومد رفتی تواتاق خوابیدی (بخاطرکارش مهره4و5کمرش مشکل پیداکرده عکسم گرفته)خلاصه هی میگفت من گفتم نه درست نیست بی احترامیه کارت بعدعصبانی شدوگفت که اصلامیفهمی؟درک داری؟کمرم دردمیکنه تحمل ندارم نمیتونم بعدم رفت توی اون سالن نشست بعدازچنددقیقه رفتم کنارش گفتم اینجورنباش واومدم حرف بزنم دادزدوگفت برو پیشم نشین برو پیشه همونا منم گفتم باشه حالاکه انقدر بیزاری ازم میرم رفتم اونورومحلش ندادم بعدخودش اومدتوسالن وباخاموادموفامیلامون و....گفت وخندیداما من ناراحت بودموکنارش نمینشستم ولی طوری نشون ندادم بقیه متوجه بشن بعدم صدام کردگفتم بله گفت کمرم دردمیکنه اینا کی میرن؟گفتم نمیدونم فرداجمعس دورهمن فعلا هستن گفت خومن برم گفتم اگه میخای بروتواتاق درازبکش گفت نه دیگه بعدگفت برمو...گفتم هرجورراحتی چون هی بش میگفتم بشین الان میرن امشب قراربودپیشم بمونی بازمیگفت نه برم من هیچ نگفتم دیگه بعدنرفت واومدتواتاق خوابید خدافظیم نکردباکسی من ازاین حرکاتش خیلی ناراحتم اگرم بش بگم دادوبیدادمیکنه وکلی بازی درمیاره خواهرم تارسیدخونه پیام دادکه شوهرت کارش خیلی زشت بودحداقل خدافظی میکردبعدمیخابیدمنم ازخجالتم گفتم حالا20دقیقه آخررفتنتون اومداونم من گفتمش بخاب اون نمیخاست بخابه کمردردداشت ومریض بود...
    شمابگین واسه این رفتارش چکارکنم ؟چجورمیتونم باش کناربیام؟چون 8ماهه دارم میگم بازهمینه خونه خودشونم بافامیلاخودشونم اینجوره میگم از3شنبه تاجمعه که ازسرکارمیادهمینه چون کارشون سنگینه

  4. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    لطفا راهنماییم کنید با مسئله خوابیدنای همسرم چکارکنم؟خیلی از رفتاراش دلم میشکنه یهو دادزدناش سرم یاموقعی که میخندم جلو همه میگه بسه دیگه انقدرنخندو کنفت میشم 14روز سرکاره من دلم میخاد14روزی که میاداینجا بگردیم خوش بگذرونیم اما همش کنارهم بودنمون شده رختخواب ما5سال دیوونه وارعاشق هم بودیم اما بد اخلاقیاشواین رفتاراش داره منو نسبت به خودش دلسردمیکنه امروزم باز اصرارکردپیشم بمون و بازهمش خوابه منم بش گفتم دیگه شورشو درآوردی همش میگی بخابیم چقدرخواب آخه شب زودترمن میخابی دیرترپامیشی دوباره ناهارتم که خوردی باز میگیری میخابی هرچی پیگم میگه خیلی غر میزنی بیاالان بخابیم عصر پامیشیم میریم بیرون.بعدمحرم وسفرقراره عروسیمون بودبارهابش گفتم واسه خریداوکارامون اماچون باخانوادش قهربودیم میگفت نمیشه منم باشون آشتی کردمو همسرمم بااینکه نمیخاست آشتی دادم باهاشون اما انقدر بیخیاله اصلا به فکرنیست منم تصمیم گرفتم دیگه هیچی نگم بهش تابخودش احساس میکنم منو فقط واسه رفع نیازجنسیش بخاددوستم داره عاشقمم هست ثابت کرده توتاپیکای قبلیمم گفتم ازرفتاراش اما اینا کافی نیست من بخاطرش تاجهنمم میرم همه کارمیکنم اما کاری کرده بارفتاراش دارم ازش فاصله میگیرم میترسم اززیریه سقف رفتن وحشت دارم میگم نکنه توزندگی رفتاراش بدتربشه ومنم بشم یه آدمه دل مرده وافسرده من کسی رو میخام کنارم که بهم 100برابرانرژی بده چون من خیلی دختر پرشوریم وعاشقه گشتن وتفریح وقدم زدن وسفرم
    البته بعضی روزا خیلی خوب میشه میگه میخنده پیشنهادبیرون رفتن میده ومیریم وکلیم خوش میگذره اما بیشترش اینجوره مثلااز3شنبه که اومده تاحالامافقطیه جمعه شب باخانوادم اونم به اصرارمن رفتیم بیرون همین بقیش بااون خونمونه یامن خونشون گاهی به اطرافیانم وکسایی که مثله من تودوران عقدن و دارن لذت میبرن حسادت میکنم گاهی میگم نکنه انتخابم اشتباه بوده
    خواهشاراهنماییم کنید اگه مقالاتی هست مثله اون قبلیا که واسم گذاشتیدوخیلی به کارم اومد واسم بزاریدبخونم شاید کمکم کنه من باپافشاریه خودم ازدواج کردم باهاش به همین خاطر به هیچکس ازاعضای خانواده وفامیل نمیتونم حرفمو بزنم .بداخلاقیاش.عصبی بودنش وبیخیال بودنش و...داره عذابم میده منی که واسه دیدنش بعد14روزلحظه شماری میکردم الان بش میگم بمون اضافه کاری واقعا موندم چجور باش رفتار کنم چی بش بگم آخه تذکرم که بدم بش موقته انگار.بعدم میگه تاحالا همه چی همونجوری بوده وشده که توخاستی منم اینوکه گفت بیشترآتیش گرفتم گفتم اگه همه چی همونجوری که من خاستم میشد دیگه چم بود اونم هیچی نگفت ...راهنماییای قبلیتونو کارایی که گفاید همه رو انجام دادم دررابطه باقهرخانواده همسرم وقتی همسرم نبودش وسرکاربود من رفتم خونشون واین مسئله روحل کردم وقتیم اومدمن رفتم اونجاوبامامانش و باباش آشتیش دادمو گفتم برو روبوسی کن باشون گفت نمیرم گفتم عزیزم پدرومادرتن بزرگترن اونم گفت باشه ورفت و بابت این کارامم کلی ازم تشکر کردوگفت مرسی که درک میکنی و انقدر فهمیده ای و.....دررابطه با اخلاقای خودشم راهنماییم کنید لطفا ممنون میشم ببخشید اگه طولانی شدوزیادصحبت کردم خیلی دلم گرفته

  5. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 28 مهر 97 [ 03:27]
    تاریخ عضویت
    1394-7-04
    نوشته ها
    160
    امتیاز
    4,003
    سطح
    40
    Points: 4,003, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 147
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 58 در 44 پست

    Rep Power
    28
    Array
    واسه عروسیمون هزاربار بش گفتم که دیر میشه وسالن گیرمون نمیادا بعدم میگفت باشون قهرم اگه آشتی بودم فقط اعلام میکردمو کارخودمونو میکردیم البته ناگفته نمونه همونطورکه گفته بودم ماقراره طبقه بالا خونه پدرشوهرم زندگی کنیم مستاجرشونم 3ماهه که رفته ازاونجا اما مادرشوهرم هیچ حرفی نمیزنه وکلیداروبمون نداده هنوزهمسرمم بافقط باپدرومادرش آشتی کرده وباخواهربزرگش آشتی نمیکنه هرچی بش میگم میگه توکارنداشته باش اگه الان آشتی کنم بازم همون آش و همون کاسس آخه خیلی ازدست خواهرش دلخوره ومیگه کارش بیشعوری و بی احترامی بوده ... مادرشوهرمم ازخواهرشوهرم حرف شنوی داره تواین جریانات پیش اومده هم مطمئنم ااون مادرشوهرمو پرکرده بود ....ووادارمیکنه احترام بزارن بهش خودم فک میکنم شایدچون همسرم باخواهرش آشتی نکرده مادرشوهرم پیشنهادی نمیده آخه قبله این قضایا وبحثا همش خانوادش میگفتن چراعروسی نمیکنید ومن میگفتم درسم باید یکم جلوبره وبهونه آوردمو خودمو همسرم به توافق رسیدیم بعدمحرم وصفرباشه که هواخنکه اینابهانه بود که ماآوردیم چون همسرم ازنظرمالی به حدی نرسیده بودکه بتونه عروسی بگیره ومیگه دلم نمیخادچیزی تودلمون بمونه....حالا من دراین رابطه چکارکنم؟دیگه چیزی نگم تاخودش بگه ؟یااینکه بگم اگه بخام بگم چجوری و چی بگم بهش؟


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.