چرااااااااااااااااا هیچ کس جوابمو نمیده اگر حرفی ندارید حداقل همدردی کنید باهم خیلی تنهام
تشکرشده 67 در 45 پست
چرااااااااااااااااا هیچ کس جوابمو نمیده اگر حرفی ندارید حداقل همدردی کنید باهم خیلی تنهام
تشکرشده 352 در 163 پست
سلام خانم ميناي سخنگو
ببينيد عزيز در مورد اسم بردن خودتون توي نوشته هاتون اشاره كرده بودين منم از دستم در رفت نبايد مينوشتم ولي بهر حال همه ما عبدالله هستيم ديگه.
در مورد خوابيدن تو ماشين و غيره؟ تاثير پذيري از حرفهاي غير مربوط و شانتاژي و احساسي همون حريمي است كه نبايد خودتو درگير آن حرفها بكني خلاصه بگو " من بخوام توضيحي بدم خودم بلدم تو نگران من نباش " لازم نيست از خودت در مقابل تقصير و ناداني ديگران دفاع كني و بخاطر چگونه دفاع كردن ذهنتو درگير نمايي؟؟؟؟؟ ذهنتو خالي كن راحت و رلكس باش رفتار و كج رفتاري و كوتاهي در رفتار ديگران بتو چه ربطي دارد فقط اجازه نده وارد حريم شخصي خودت شوند و گرنه همديگه را بكشند يا بغل كنند يا خانه هم را ويران كنند تو فقط مدافع حريم شخصي خودت باش آنوقت هيچكس جرات تجاوز به حريمت را بخودش نخواهد داد. دنبال بهانه جويي براي درگير كردن خود نباش زيرا آخرش ميگند تقصير تو بود ! به تو چه مربوطه يا ......
ببين مينا جان پردازنده ذهنت را با چيزاي الكي و غير مربوط و احساسي اشغال و پر نكن تا نتواني سرعت لازم براي دفاع از حريم خود داشته باشي و در نهايت هنگ كني؟ اگر خودتو باور كني و بي وابسته به ديگران و مستقل لايق زندگي بداني همه هم همانطور قبولت ميكنند و جرات نميكنند غير از آن ببينند و اگر وابسته به اشخاص و افراد غير از خدا باشي همه برات خط نشان ميكشند و قربانيت مي كنند . فراموش نكن خانواده و مخصوصاً پدر و مادر نيز در حد خودشون حريمت هستند اجازه نده به بهانه آنها تو را تحت تاثير قراردهند بگو هر چي هستند برام محترم و عزيزند و به ديگران ربطي ندارد. و... آرزوي شيرزني و شادي با آرامش و توكل به خدا با صبر و بدون تعجيل دارم. موفق ميشي عزيز/.
تشکرشده 67 در 45 پست
مرسی از حرفهاتون
اولا من اصصلن اسمی از شوهرم توی این تاپیک نبرده بودم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
دوم من اصلن متوجه حرفهاتون نشدم ... خیلی گنگه برام .... یکم بیشتر توضیح بدین ..... بله خودم باید قبول داشته باشم
و دارم همین کارو انجام میدم و سعی میکنم . اما راه و چاهشو بلد نیستم
در مورد خانواده ام درسته هر چی هستن خانواده من هستن
دو تا سوال دارم من الان 5 روزی به خونه پدر شوهرم نرفتم ...... و میخوام هفته یکبار سر بزنم فقط این هفته عید پدرمه و پدر شوهر من هر سال میذاره میره تهران به بهانه مختلف فقط یک زنگ به من میزنه و به پدر اصلن نه زنگ میزنه تبریک بگه هیچی فقط به من که عروسشم.....
تصمیم دارم اگر تماس گرفت تلفنشو جواب ندم.
حسين40 (شنبه 11 مهر 94)
تشکرشده 352 در 163 پست
ميناي سخنگوي عزيز در زندگي اجتماعي مخصوصاً خانواده بايد اصل را بر تعامل گذاشت نه تقابل، مثال خود من ، من كه علم غيب نداشتم وقتي با قبول اشباه ميگم در متن خودتون اسم بردين بايد عذر مرا بپذيرين نه لحن مقابله داشته باشين اين را مثال زدم براي تنظيم همه رفتارهامون نه كه به حرفت اعتراض كنم من نگرانيم مشكلات تو هست كه ميتونه با تمرين تعامل و ساده كردن روابط شيرين بشه براتون .
ببينيد عزيزم شما قدم بقدم انتظار از ديگران را كنار بگذاريد جزمطالبات قانوني مثل تامين حداقلهاي زندگي از همسر ؟ توجه كنيد نيازهاي عمومي زندگي مثل اتاقي برا زندگي و پوشاك معمول و تغذيه و درمان و رابطه جنسي( كه البته آمادگيش بايد با همراهي شما باشد) و. نه تشريفات و مد روز و رسومات و لوازم لوكس و....
اگر به كسي چند بارسلام كردي جواب سلامتو نداد گله و مطالبه نكن بلكه ديگر ميتواني بهش سلام نكني؟ همين و ذهنت را به چرايي آن اصلاً درگير نكن.حتي ميتواني بدون انتظار براي دل خودت همينجوري هر از گاهي سلام بگي ولي انتظار جواب نداري و بعنوان دلخوشي خودت و طلبكار ماندن خودت و سابقه بي ادبي براي طرفت براي روزهايي كه بدرد ميخورد.بشرطي كه طرفت بدآموز نشود و خودت صرفاً براي تفنن و خوشي خودت باشد نه سوژه و مشغله ذهني.
جواب ندادن تلفن كار اخلاقي نيست يعني سابقه منفي است . وموردي كه گفتين جشن پدرتون منظور تولدش باشه مثال بجاييه ،ارتباط اونها به شما ربطي ندارد در شرايط فعلي كه شما ميخوايين استقلال شخصيت و رلكس بودنتون را تمرين كنيد.اگر دشمنتون هم بهتون زنگ زد اگر احساس خطر و ضربه نداريد روش تعامل و بهره برداري داشته باشيد و از فرصت استفاده كنيد نه روش تقابل و خصومت و پوان منفي از خودتون بجا گذاشتن.
براي رفت و آمد با منسوبيني كه نهايتاً و عرفاً نميشود قطع رابطه كرد ( اقوام درجه يك و دو )متناسب با شرايتطون و ايجاب وقت و هزينه و... حتماً ارتباط و تعامل داشته باشين ولي نوع تعامكل انتظار و ايجاب نبايد داشته باشد بدون مشغله ذهني و انتظار خاصه صرفاً در حد اداي ادب و حفظ ارتباط و چگونگي تداوم و تعميقش بستگي به برخورد طرف و تحليل خودت خواهد داشت.
اولويت اول براتون بايد صميميت با شوهرت و چارديواري زندگي خودتون باشد بقيه جهت تحكيم و قويتر شدن اين خانواده .
تشکرشده 67 در 45 پست
سلام حسین 40
مرسی از اینکه بهم جواب میدین
من شوهرمم نمیخوام اون دیگه آدم پر و بی پروایی شده وقتی عصبی میشه قابل کنترل نیست
دیروز با لج و لجبازیش نرفت خونه پدرم که عیدشون بود
و نذاشت منم برم باورتون نمیشه پدر و مادرم به حدی عصبی شدن که گفتن حق نداره شوهرت پاشو بزاره اینجا
حالم بده شوهرم فوق العاده وسواسش شدید شده فوقالعاده اخلاق به خصوصی داره من دیگه در توانم نیست
دیگه نمیخوامش
شدم مثل آدمی که نمیدونه چی میخواد از زندگی
تشکرشده 67 در 45 پست
نمیتونم به همسرم محبت کنم انگار ازش دورم انگار برای من نیست نمی دونم چرا شاید خودم باعث شدم و شاید همسرم ولی دستم برای همدردی و محبت به همسرم بسته شده با اینکه میدونم دو روزه مریضه ولی هیچ حسی ندارم که بهش زنگ بزنم حالشو بپرسم و یا وقتی پیشمه حالش بپرسم چرا اینطوری شدم
چرا هیچ کس نیست
تشکرشده 352 در 163 پست
ميناي عزيز سخنگو
زندگي را بازي نگير .
شوهر شما مشكل دارد درست مريض هست و فشارهاي زندگي و ناتواني در پاسخ دادن به نيازمنديهاي زندگي ذهنش را از هم پاشونده. بايد بدور از حاشيه به زندگي خودتان هر چند بي رغبت و صميميت ولي محترمانه و مسئولانه بچسبيد و بخدا توكل كنيد از هر جايي كه هستيد دست بدست هم تلاش كنيد فردا را چه كسي چه ميداند چطور خواهد شد بالاييها پايين ميايند و پايينيها بالا ميروند ما بايد با توكل همه تلاشمان را البته با رضايت و آرامش و كمك بهم بكنيم و مشكلاتمون را درون خانواده خود حل يا تحمل كنيم تا اگر بجايي رسيديم كه نميشود ادامه داد و تمام تلاشمان را كرديم؟ آنوقت با تصميم جدي و قاطع و در عين حال محترمانه از هم جدا ميشويم نه با بي احترامي و بهم زدن و دخالت دادن همه منسوبين و ...و
تشکرشده 67 در 45 پست
یعنی محبت کنم و محبت از همسرم نبینم یعنی احترام بزارم و توی جمع احترام نبینم ...
میخوام تکیه کنم حس تکیه کردن حس همراه داشتن در من خیلی قوی شده
دوست دارم توی این مراسم شوهرم همراه و پشتم باشه ... بعضی مواقع اطارفیان با حرفهاشون اذیتم میکنن امام صبر میکنم و واکنشی نشون نمیدم
ولی چرا های زیادی توی ذهنمه حس میکنم شوهرم ترد شده از خانواده من از خانواده خودش از من
حتی باز برادرش سوال میپرسه اون جوابشو نمیدیه چون حوصله اشو نداره
مثل من مثل بقیه
بدم میاد با همچین آدمی که فضوله و به هر چیزی گیر میده و باعث میشه آدما زود ازش خسته بشن
تشکرشده 67 در 45 پست
مراسم تمام شد و همه چیز بد نبود ولی شب حنا بندان یکم همسرم کتک زد و بعدش کلی بهم محبت میکرد و دورم میگشت
الان چند روزی از عروسی میگذره یکی از اقوام با من صحبت کرد و گفت که پدر همسرم خیلی منو دوست داره و بهش گفته که با همسر من حرف بزنه تا منو از دست نده
منم الان چند روزیه خونه پدر شوهرم هستیم چون یکسری از اقوام هنوز هستن وووووووووووو شوهرم بعضی مواقع پیش اونا غر غر میکنه و تندی ولی من به روی خودم نمیارم ....
و بعضی مواقع هم مثل بچه ها رفتار میکنه ....
متاسفانه رابطه مون هم کمتر بود کمتر شده ....
نمیدونم چه کار کنم ...... حس بدی فعلن ندارم ولی راضی هم نیستم از این شرایط
تشکرشده 67 در 45 پست
حالمممممممممممممممممم خیلی بد شده همش ناراحتم بعد دو روز موندن خونه پدر شوهرم اومدیم خونه خودمون و من دیگه دلم نمیخواد برم اونجا و خسته شدم ...... حالم خیلی بده دلم میخواد تنها باشم وووووووووووو
متاسفانه همسرم دیگه خونه پدر نمیاد و پدرم هم دیگه گفته نیاد چون روز عید پدرم بهش بی حرمتی کرد و نیامدو لج بازی کرد .... لج بازی کرد و یکسری حرفها زد .........
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)