دیروز داشتم دفتر خاطراتمو میخوندم بعدشم اومدم مطالبی که اینجا تا حالا نوشتمو یه بار دیگه خوندم به تغییرات این مدت فکر کردمو خودمم باورم نمیشد این من بودم که تونستم اینهمه کارو انجام بدم
اولین موضوعی که منم اینجا گذاشتم راجع به بیخیالی و بی توجهی همسرم بودم
به جز مورد ابراز احساسات همسرم تو بقیه موارد شبیه همسر شما بود اما رویه ی من کاملا متفاوت از شما و خدارو هزار بار شکر میکنم که من مثل شما رفتار نکردم و با عشق عمیقی که به همسرم داشتم و اهمیتی که به زندگیم میدادم این مشکلو حداقل 80 % حل کردم و با بقیشم کنار اومدم
شما نگاه از بالا به پایینی به همسرتون دارین و همین نگاه باعث شده نتونید مشکلاتتونو حل کنید ورابطتون روز به روز بدتر شده
منم خونواده ی شوهرم تو کره ی زمین تک هستن و محاله مشابهشون پیدا بشه اصلا نظیر ندارن اما من باهاشون قطع رابطه نکردم اگرچه کمش کردم اما هیچوقت به خودم این اجازه رو نمیدم که همسرمو خونوادشو ازهم جدا کنم
افتخار میکنید که با باینکه همسر دارید بازم مورد توجهید؟؟؟؟
شما رفتارتون خیلی خیلی زشته با همسرتون
شما به هیچ وجه رفتاراتون قابل توجیه نیست
منم همسرم ادم کاملا درونگرا کم حرف و حتی منزوی و افسرده ای بود که به جز نوشتن مقاله و تحقیق هیچ کار دیگه ای بلد نبود خدا شاهده یه لامپ بلد نبود وصل کنه!!!!!!!!!!!!
اگر در طول روز باهاش حرف نمیزدم محال بود کلا حرف بزنه
وابستگی شدیدی به لب تاپش داشت در حدی که میشد به چشم اعتیاد بهش نگاه کرد اوایل ازدواجمون ارزو به دلم بود یه شب مثل همه ی این ادمها باهم بخوابیم و تو تاریکی من باهاش حرف بزنمو اونم موهامو ناز کنه
من تا ساعت یک منتظرش میشدم که بخوابه اما اون غرق کارش بود میرفتم میخوابیدم ساعت دو میشد هنوز چراغ روشن دو و نیم میشد هنوز روشن سه میشد هنوز روشن که بعضی وقتها بی تفاوت منم میگرفتم میخوابیدم و اهمیت نمیدادم گاهیم دعواش میکردمو به زور مجبورش میکردم بخوابه
برا ماه عسل رفتیم دبی اونجا میگفت نمیشه امروزو تو هتل بمونیم و بیرون نریم من حالشو ندارم!!!!!!!!
خونوادش به چشم یه بچه که از خودش هیچ عقل و اختیاری نداره و باید اونا براش تصمیم بگیرن بهش نگاه میکردن
لباس پوشیدنش مثل مردای 50 ساله بی سلیقه بود
خلاصه هرچی شما گفتی کم و بیش همسر منم داشت اما یه تفاوت بزرگ این وسط هست
اونم اینه که همسر من زنی داشت که با تک تک سلولهای بدنش میپرستیدش و برای اینکه کمکش کنم از همه چیزم میگذشتم
من با ممارستو تلاش و مطالعه و انرژی مضاعف همسرمو کشوندم تو زندگی
اول از تیپ و قیافش شروع کردم مدل موهاشو عوض کردم از بهترین مغازه های تهران براش لباس میخریدمو از مغازه دارها خیلی کمک میگرفتم بر ست کردن لباس هاش و تغییر سبک لباسش
با درست کردن غذاهای رژیمی و کم درست کردن غذا کاری کردم 15 کیلو کم کرد جوریکه هرکدوم از دوستاش میدیدنش باورشون نمیشد
بعدشم سعی کردم وابستگیشو به لب تاپ کم کنم سخت ترین قسمتش این بود
هرشب برنامه میذاشتم که سرشو گرم کنم اوایل با مقاومت و غر غر شدید روبه رو میشدم گاهی خسته میشدم اما هیچ وقت عقب نشینی نمیکردم چون نیروی عشقم به همسرم عمیق تر ازین حرفها بود
مدام ازش تعریف میکردم وقتی لباسی میخرید یا تیپشو عوض میکرد بارها بهش میگفتم چشام ازینکه نگات کنه سیر نمیشه یه دقیقه بیا ببینمت بعد برو همیشه ادکلن های گرون براش میخریدم خلاصه کاری کردم که واقعا از تغییراتش خوشحال بودو خوشش میومد مخصوصا وقتی از اطرافیان بازخوردشو میدید بیشتر ذوق میکرد
مرحله بعدی علاقه مند کردنش به کار بیشتر برا درامد بیشتر بود
مطبشو عوض کردم یه جای خیلی شیک گرفتیمو کلی براش تبلیغات انجام دادم تمام لوح های تقدیری که از استاندارو رییس دانشگاهو رییس جمهور گرفته بود همه رو زدم تو پذیرش
در عرض یکسال خدارو هزار مرتبه شکر درامدش چندین و چند برابر شد کسی که مدام تو مطب دنبال کنسل کردن مریض هاش بود که بشینه با لب تاپش کار کنه الان من زنگ میزنم بهش میگه ببخشید وقت ندارم خودم بعدا بهت زنگ میزنم
وقتی درامدش خوب شد وقتی تیپش عوض شد وقتی از لحاظ مالی پیشرفت کردو دید چقدر عوض شده اعتماد به نفسش خیلی خیلی بیشتر شد و همین باعث شد کم کم تو جمع خودشو بیشترنشون بده
کسی که تو جمع کلمه ای حرف نمیزد الان کامل عوض شده
میتونی بری موضوعی که راجع به بی تفاوتیه همسرم نوشته بودم بخونی
همسرم سه ماه سه ماه اجاره خونه رو نمیداد فقط به این دلیل که یادش میره!!!!!!
چیزی تو خونه خراب میشد تا نمیترکید پیگیر درست کردنش نمیشد
چیزی بهش میگفتم بخر همیشه خدا میگفت اخ خ خ خ یادم رفت ببخش
اما حالا نه واقعا عوض شده دفترچه ای برا خودش گذاشته که کارهای روزانشو انجام میده
پرداخت قبض ها روبه منشی هاش واگذار کرده
سیستم بانکیشو فعال کرده و اتوماتیک وام هاش برداشت میشه
شماره تلفن انواع اقسام تعمیر کارها از برق کار و لوله کش و تعمیرات پکیج و .....همه رو پیدا کرده و زده تو گوشیش تا چیزی خراب میشه بدون اینکه من بگم اتوماتیک وار پیگیری میکنه
همه ی این تغییرات تو چهارسال اتفاق افتاد
چون من نگاه از بالا به همسرم نداشتم حس نمیکردم حیف شدم من عاشقانه تلاش کردمو تلاش کردم بعضی وقتها صد راهو میرفتم که مشکلی رو برطرف کنم اما خسته نمیشدم یه مدت بار همه چیز روی دوش من بود یه مدت خیلی خیلی سختی کشیدم اما خدارو هزاران مرتبه شکر الان ارامش دارم و همسری در کنارم دارم که روز به روز عاشقترش میشم
و موفقیت من از زمانی اوج گرفت که به دستور مدیر همدردی مبنی بر اینکه همسرمو همین جوری که هست بپذیرم رو عملی کردم باور کن همون پذیرش من باعث شد ارومتر بشم و ارامش من باعث شد که همسرمم نخواد اون ارامش بهم بخوره به یکباره دیدم قدمهای اخر که خیلی هم سخت شده بود به راحتی برداشته شد جوری که اصلا نفهمیدم چطور اینجور شد
خواهر گلم نگاهت اگه عوض بشه همه چی درست میشه
همسر شما به شدت سازگاره و پتانسیل اینکه مرد ایده الی بشه رو داره کافیه کمکش کنید با نیروی عشقتون
شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
علاقه مندی ها (Bookmarks)