به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    سلام..تایپیکت رو خوندم خیلی تعجب کردم...وااای خدای من.....خوب عزیزم وظیفه شما دقیقا چیه؟؟؟ اشپزی که با شوهرتونه...مسائل مربوط به دخترتون که با شوهرته..بازی و خرید و تربیت و رسیدگی به تکالیف هم که با اونه...حکم قطع ارتباط با خانوادش رو هم که دادی...توی بحث و دعواها هم که کلی بد و بیراه بهش میگی...و اونم سکوت اختیار میکنه.....پس یه جورایی شوهر داری هم که تعطیله........خب عزیز دلم ...تو واسه شوهرت زن هستی؟؟ که اون بخواد واسه تو مرد باشه؟؟؟از چیزی رنج میکشی که مسببش خودت بودی.....من خیلی واست نوشتم...اما موقع ارسال همش پرید......عزیزم شما خیلی داری کم کاری میکنی....به خودش نمیرسه؟؟؟؟ مگه تمام مردای دنیا خوشتیپ به دنیا میان..مردا تا مجردن محتاج مادرشون هستن..وقتی هم که متاهل میشن..یه زن باید بهشون برسه....اتو زدن لباس..واکس زدن کفشا...خوب خوشتیپی که همینجور الکی نیست...بنده خدا مگه وقت میکنه به خودش برسه؟؟؟؟ تا بیرونه..کار بیرون..وقتی هم میاد خونه..کار خونه........شما ابهت و مردانگی شوهرتون رو ازش گرفتین......و این خیلی بده...خیلی بد..!!به نظر من از خودت شروع کن...از اشپزی خوشت نمیاد..لااقل هفته ای سه بار انحام بده...تو الگوی فرزندت هستی.....بزار همسرت بوی یه زن رو هم توی خونه و هم توی وجودش احساس کنه......اصلا بهش بگو..به زبون بیار..وقتی یه بار اصلاح کرد بهش بگو چقدر جوون شدی....هم تحریکش کن که جوانتر میشه..هم اینکه بهش بفهمون که براش مهمی........!! عزیز دلم توی بحث میدونی چرا در مقابل بد و بیراه تو سکوت میکنه؟؟ میخواد با سکوتش تو رو ادب کنه.....که بهت بفهمونه من یک مرد هستم..چرا داری کوچیکم میکنی....اینکه بهت بفهمونه دوست نداره با هم کلام شدن با تو..خودش رو کوچیک کنه.....setyعزیزم از حرفام ناراحت نشی..ولی شما خیلی شوهرت رو خار و کوچیک کردی...واسه مرد چقدر سخته بخواد دزدکی خانوادش رو ببینه....عزیزم از خودت شروع کن....یک هفته ازمایش کن.......مردانگی رو بهش هدیه کن......حس لذت بخش زنانگی رو هم به خودت هدیه کن..
    موفق و ماندگار باشی

  2. 4 کاربر از پست مفید خورشید30 تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 25 شهریور 94), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), اقای نجار (سه شنبه 24 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 27 مهر 94 [ 16:26]
    تاریخ عضویت
    1393-6-24
    نوشته ها
    69
    امتیاز
    1,517
    سطح
    22
    Points: 1,517, Level: 22
    Level completed: 17%, Points required for next Level: 83
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    28

    تشکرشده 57 در 28 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    زدی اعتماد به نفس بنده خدا رو خرد خاکشیر کردی بعد میگی بی عرضه س.
    بچه داری که نمیکنی، اشپزی که نمیکنی دقیقا نقش شما تو زندکی چیه؟ به خونواده و خودشم انواع و اقسام توهینها رو میکنید..
    شوهرتون واقعا مظلومه. ببخشید صریح میگم ولی اگه خدای نکرده همچین زنی گیر من بیاد از پنجره اخرین طبقه ساختمون پرتش میکنم بیرون، خودمم میرم کلانتری معرفی میکنم

  4. 2 کاربر از پست مفید sepanta1990 تشکرکرده اند .

    مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  5. #13
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 بهمن 02 [ 14:38]
    تاریخ عضویت
    1390-2-14
    نوشته ها
    1,633
    امتیاز
    42,408
    سطح
    100
    Points: 42,408, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveVeteranTagger First Class25000 Experience Points
    تشکرها
    5,992

    تشکرشده 8,207 در 1,574 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    366
    Array
    فقط با توجه به عنوان تاپیکتون ومنتسب کردن این صفات بدون در نظر گرفتن هیچ حرمتی برای ایشون ، که این محیط مجازی خود نمونه کوچکی از رویکرد و نگرش افراد در دنیای واقعی است ، بیان گر این واقعیت می باشد که شما بیشتر نیاز به مشاوره جهت اصلاح ایرادهاتون دارید تا همسرتان.
    ویرایش توسط بی نهایت : سه شنبه 24 شهریور 94 در ساعت 23:55

  6. 3 کاربر از پست مفید بی نهایت تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 25 خرداد 95), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 آذر 94 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    375
    سطح
    7
    Points: 375, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    7

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون دوستان عزیز از راهنمایی هاتون، زدین نابودم کردین دیگه :(

    راستش مساله به این سادگی که فکر می کنید نیست.

    اولا من نگفتم کارای خونه رو انجام می ده فقط آشپزی می کنه و دلیلش هم اینه که من واقعا از آشپزی کردن بدم میام و خیلی زود خسته می شم. هربار هم غذا درست کردم کسی نخورده چون نمی تونم با حوصله انجام بدم و شوهرم هم دستپختم رو دوست نداره واسه همین ترجیح می ده خودش غذا درست کنه چون هم علاقه داره و هم از دوران دانشجویی همیشه درست می کرده. تمیز کردن خونه با منه هر چند اگه ازش بخوام کمک می کنه تا حدودی ولی نه زیاد. و منم از نظر بدنی خیلی ضعیفم و به خاطر افسردگی و بی خوابی های شبانه (3-4 ساعت خواب در شبانه روز بدلیل خوره های فکری) واقعا نمی تونم خیلی کار کنم توی خونه و دخترم هم خیلی بهم می ریزه همه جا رو و کثیف می کنه.

    در مورد کارهای دخترم، تقریبا 50% رو اون انجام میده بخصوص صبح که میخواد ببرتش مدرسه و منظورم این نبود که من اصلا کاری نمی کنم. رسیدگی به بچه هم اندازه اون انجام می دم ولی باز هم به دلیل افسردگی شدید خودم واقعا حوصله هیچ چیزی ندارم و وقت زیادی واسه دخترم نمی تونم بذارم چون واقعا توانش رو ندارم واسه همین دخترم خیلی بیشتر وابسته پدرش هست تا من و از اینکه با اون وقت بگذرونه بیشتر خوشحاله و وقتی دارن با هم بازی می کنن و من میرم پیششون میگه مامان تو نیا، برون بیرون بازی با تو واسم fun نداره! چون همش موبایلت رو نگاه می کنی :(

    در مورد خانواده همسرم،
    مادر شوهرم زندگی منو نابود کرد. اعتماد به نفسم رو گرفت. من همیشه باهاشون با احترام رفتار کردم ولی همیشه با بی حرمتی و طعنه و کنایه های شدید روبرو شدم. همسرم فرزند اول خانواده بوده و پدرش رو سالها قبل از دست داده و تو خونشون مادرسالاری بوده همیشه. توی این 12 سال شاید 12 بار خونه مادرشوهرم نرفتیم چون هربار خودم پیش قدم شدم برای ارتباط مجدد، با چشم گریون برگشتم خونه. با اینکه شوهرم خودش قبول داره رفتار مادرش درست نیست ولی هیچوقت در مقابل اونا از من دفاع نکرد و نتونستم بهش تکیه کنم ولی اگه اون مرد با اقتداری بود می تونست هم منو داشته باشه هم خانواده اش رو و الان نه منو داره نه اونا رو. نه من دوستش دارم نه خانواده اش. منم به خاطر حساسیت شدید خودم هر حرفی بهم بزنن بهم بر می خوره و تو خودم نگه می دارم و ماهها و سالها شبانه روز بهش فکر می کنم و بخاطرش گریه و زاری و دعوا می کنم و همسرم هم نسبت به گریه هام دیگه بی خیال شده و نمیاد پیشم آرومم کنه. بهترین سالهای عمرم که می تونستم واسه همسرم و خودم صرف کنم صرف فکر کردن به رفتارهای مادرشوهرم کردم :(

    اما در مورد همسرم
    شاید خیلی از خانمها و حتی خود من قبل از ازدواج واقعا همچین شوهری دوست دارن داشته باشن که یه سری کارای خونه رو انجام بده و آشپزی کنه و آروم باشه، ولی واقعا هیچی از روابط اجتماعی بلد نیست. هر کاری می خواد انجام بده یا سرش کلاه می ذارن یا ضرر می کنه یا حقش رو می خورن با اینکه هوش خوبی داره و از نظر علمی و تحلیل کاری و کامپیوتری فوق العاده بالا هست و ایده و فکر داره ولی با هر کی رفت و آمد می کنیم نمی تونه اونو نگه داره یا ازش درست استفاده کنه و ارتباط موثری ایجاد کنه.
    وقتی می خواد جایی کاری بگیره چون درست بلد نیست صحبت کنه اونو جدی نمی گیرن یا اینکه می فهمن آدم زرنگی و با سیاست و شارلاتانی نیست ازش کار می کشن و زیاد بهش پول نمی دن اونم مجبوره پروژه بگیره و تو خونه بیشتر پای کامپیوتره که مثلا کار انجام بده که بازم درآمدش زیاد نیست.

    وقتی با فامیلها یا دوستان هستیم آدم کم حرفیه و تا زمانی که ازش سوالی نپرسن حرفی نمی زنه و میگه اینا دارن در مورد یه سری چیزای بیخود روزمره صحبت می کنن و من نه علاقه ای دارم نه مهمه واسم. هر چند می گه من خیلی تو جمع تحت فشار هستم که منم یه چیزی بگم و خودم رو قاطی جمع کنم ولی نمی تونم. همش میگه نمی تونم عوض بشم ولی دوست دارم عوض بشم ولی نمیشه. البته گاهی وقتا که تصمیم بگیره توی جمعی صحبت کنه و جواب بده واقعا می تونه ولی احساس می کنم زود خسته می شه و خیلی نمی خواد به خودش فشار بیاره و سری بعدی دوباره کم حرف می شه.

    در مورد نگرانی های من و آینده هم که ظاهرا بی خیاله. همش میگه درست میشه ولی هیچوقت درست نمیشه! :(
    کارهای فنی که اصلا بلد نیست و هر چیزی توی خونه خراب بشه دیگه باید بندازیم دور. حوصله شستن ماشین و تمیز کردن اونو نداره. میز خودش هم که همیشه پر از وسایل و ظرف کثیف و مونده های خوراکی و ... هست.

    از نظر احساسات:
    خیلی بی احساسه نسبت به من و اصلا بهم توجه نمی کنه انگا منو نمی بینه اصلا. از اول ازدواج و آشنایی مون همینطوری بوده. دامنه نوسان احساساتش خیلی کمه. نمیشه فهمید الان خوشحاله یا ناراحته یا احساس خاصی داره. نه هدیه می خره واسم نه گل نه هیچوقت از کاری که کردم تشکر می کنه. اگه موهام رو رنگ کنم حتی متوجه نمیشه مگه اینکه خیلی رنگ متفاوتی باشه در حد سیاه و سفید. اگه ارایش کنم تو خونه انگار نمی بینه مگه ازش بپرسم خوبه اونم همیشه میگه آره. هیچوقت نظری در مورد لباسم نمی ده. هروقت می گم چی بپوشم میگه همونی که دیروز پوشیدی!!
    اگه دردی داشته باشم منو دکتر نمی بره می گه هر وقت رفتیم دکتر همیشه گفته ان از اعصابته و هیچوقت مشکلی نبوده خودش خوب میشه مگه اینکه خودم ازش بخوام منو ببره دکتر وگرنه خودش هیچوقت ناگفته انجام نمی ده.

    وقتی میاد خونه اگه خونه رو تمیز کرده باشم هیچی نمی گه مگه ازش بخوام و اونم سرسری تشکر می کنه. کلا هیچ کاری رو ناگفته انجام نمی ده مگه ازش بخوام. اگه نیاز به کمک داشته باشم تا زمانی که بهش نگم کمک نمی کنه و وقتی بهش اعتراض می کنم می گه تا زمانی که کسی ازم کمک نخواد من از کجا بدونم کمک می خواد. میگه : "تا وقتی ازت کمک نخواستم بهم کمک نکن و تو هم هربار کمک خواستی بهم بگو من حواسم نیست که کمک می خوای یا نه چون خودم معمولا از کسی کمک نمی خوام فکرم به اینجا نمی ره که ممکنه تو هم کمک بخوای"

    من بچه های 10-15 ساله رو هم که می بینم خیلی زرنگ تر و با سیاست تر از اون هستن. مثل اینه که توی بچگی مونده و رشد فکری و اجتماعیش متوقف شده. فقط به ظاهر آدم بی آزاری هست برای دیگران ولی این ندونم کاری هاش زندگی منو تباه کرده. تنها کاری که درست می تونه انجام بده اینه که بره واسه این و اون کار کنه و حقش رو بخورن.

  8. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 95 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1388-9-08
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    5,095
    سطح
    45
    Points: 5,095, Level: 45
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 57 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز
    چندتا کار هست که میتونید انجام بدید:
    1- کم حرفی و درون گرایی شوهرتون رو بعنوان یک مشخصه شخصیتی بپذیرید همونطور که همسرتون برون گرایی شما رو پذیرفته
    2- به سر و وضع شوهرتون رسیدگی کنید لباسای شیک و تمیز براش بذارید حتی اگه نمیاد همراتون خرید خودتون براش خرید کنید.
    3- میز و اتاق کار همسرتون رو مرتب کنید (باور کنید 90درصد آقایون همینند)
    4- به مشاوره مراجعه کنید و اگه ناراحتی اعصاب دارید برطرفش کنید (خب معلومه که همسرتون در مواجهه با یه فرد عصبی دیگه احساساتی براش نمی مونه)
    5- در مورد موفقیت هاش و کارهای مثبتی که تو زندگی انجام داده باهاش صحبت کنید و تا اصلا و ابدا حرف منفی باهاش نزنید.
    6- و از همه مهمتر با خانوادش ارتباط برقرار کنید.

    تغییر روحیه شوهر شما باتوجه به روحیه سلطه پذیری که دارند بسیار بسیار راحت است. قدرشو بدونید.

  9. 5 کاربر از پست مفید lonely10 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 25 خرداد 95), sahar67 (چهارشنبه 25 شهریور 94), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), اقای نجار (چهارشنبه 25 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 آذر 94 [ 02:54]
    تاریخ عضویت
    1394-5-20
    نوشته ها
    5
    امتیاز
    375
    سطح
    7
    Points: 375, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    7

    تشکرشده 0 در 0 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اما جواب دوستان عزیز:

    یاس پاییزی
    ممنون، اون از نظر کاری بسیار توانمنده ولی از نظر تصمیم گیری و اقتدار مردانگی در جامعه و سیاست زندگی متاسفانه صفره. من اوایل زندگی خیلی بهش پر و بال دادم و اعتماد کردم بهش ولی اشتباه بود. من چون توی خانواده خودم هیچ ارزش و احترامی برای من قائل نبودن دنبال یه آدم قوی و حمایتگر می گشتم که متاسفانه ایشون اصلا آدم حمایتگر و قابل تکیه ای نیستن.

    ehsan59
    همسرم یه زمانی از نظر کاری و مالی چندتا کار همزمان داشت و درآمدش گاهی وقتا به 10 تا 15 میلیون در ماه هم می رسید ولی موقت بود. ما 8 سال از 12 سال رو مشکل مالی داشتیم همیشه و طی 4 سال یه دفعه درآمدش زیاد شد و خونه و ماشین خرید و بعدش دوباره ضعیف شد. عرضه ای که من منظورم هست فقط شغل نیست. زندگی یه مرد فقط بخشیش کار و شغل هست. منم ادم کمالگرایی هستم و می خوام همه چیز طبق خواسته من و در حد مناسب باشه ولی همیشه یه جای کار می لنگه!

    masamasa
    من نگفتم iq پایینی داره گفتم EQ یا همون هوش هیجانی که مربط به روابط اجتماعی میشه فکر کنم. که اینم خودش می گه وگرنه IQ تحصیلیش خیلی هم بالاست. فقط به چیزای مورد علاقه اش فکر می کنه و توی همونا قوی هست ولی به مسائل زندگی و اجتماعی علاقه ای نداره و توش دقیق نمیشه و نمی تونه درست عکس العمل نشون بده. بچه داری که می کنم و در مورد آشپزی هم نوشتم دلیلش رو. در مورد خانواده اش هم زمانی که خیلی عصبانی می شم از کاراش دست خودم نیست که حرف بد نزنم بهشون چون واقعا باعث و بانی همه این بدبختیا مادرش هست که بچه اش برای زندگی توی این جامعه درست تربیت نکرده ولی اینهمه ادعا داره.

    من خودم بارها دیدم وقتی با خانواده اش رفت و آمد می کردیم هم رفتارش با من بهتر بود هم وقتی منو با بقیه فامیلش مقایسه می کرد توجهش و علاقه اش بیشتر می شد ولی واقعا رفت و آمد با خانواده اش داغونم می کرد چون در لحظه لحظه حضورم، نگاههای پر از کینه و تحقیرشون، رفتارهای تبعیض آمیزشون و توهینهاشون و طعنه و تیکه هاشون و نامردی هاشون جلو چشممه و تا ماهها فکرم درگیره ولی من واقعا نمی تونم تحملشون کنم و اگه هم خودش تنها بره می دونم رو مخش کار می کنن و زندگیم رو نابود می کنن هرچند شاید دیگه الان واسم مهم نباشه که باهاشون رفت و آمد داشته باشه ولی شاید یه جور انتقام باشه از کاراشون. نمی دونم :(

    دختر جوان
    اوایل خیلی دوستش داشتم ولی الان نه. متنفرم ازش :(

    شیدا
    از اون اولش هم اعتماد به نفس نداشت و همیشه شکسته نفسی می کرد واسه دیگران و ادعاش فقط برای من بود.
    من بارها سعی کردم که احترام بذارم بهش ولی وقتی بهش احترام میذارم تنبل میشه و تا وقتی مجبورش نکنم کارهاشو پیگیری نمی کنه. وقتی هم بی احترامی و تحقیرش می کنم کاراش رو انجام میده ولی بعدا تلافی بی احترامیه رو سرم در میاره و علاقه اش هم طبیعتا کمتر میشه به من ولی باید زندگی رو هم بچرخونه دیگه.
    کارهای خونه با اون نیست بجز آشپزی. بچه داری که خیلی خوب بلدم و کارهایی می کنم که شاید کمتر مادری واسه بچه اش کنه ولی اخیرا به خاطر افسردگیم کمتر وقت می ذارم واسش و اونم تا حدودی کارهای بچه رو واسه مدرسه انجام می ده.
    ولی در مورد خواستگار و ... من خواستگارهای پولدار داشتم ولی دنبال آدمی بودم که تحصیلکرده باشه حتی یکیشون هنوز ازدواج نکرده و همشون منو واقعا می خواستن اما بعدا وارد یه زندگی بدون احساس شدم و این عذابم میده. می دونم همه آدمها یه سری نواقصی دارن و هیچ کس کامل نیست ولی ایشون واقعا غیرنرماله رفتارهای اجتماعیش و احساساتش. هیچ مردی ندیدم اینجوری باشه در اطرافیان خودم. اکثر مردهایی هستن که هم تکیه گاهن هم بیرون از خونه آدمهای قوی ای هستن.
    در مورد خانواده اش هم چون این بلاها رو سر من آوردن حقشونه هرچی بهشون بگم. هرچند همسرم هم وقتی عصبانی میشه میگه تو دلیل جدایی من از خانواده ام هستی ولی مادرش کاری با من کرد که سلامتی ام رو ازم گرفت و سالها شب و روزم گریه بود و الان هم با اینکه دور هستیم مادرش حتی یاد نوه اش هم نمی کنه. یه مادر چقدر می تونه سنگدل باشه که این کارو با پسر و نوه اش کنه؟ حالا من غریبه ام هیچی! نه تو مراسم عروسیمون خرجی کرد، نه کمک مالی ای نه هدیه ای گاهی به من داد نه چیزی واسه دخترم خریده تا حالا و در مورد ما به تمام معنا گدا و خسیس و در مورد دامادا و دخترای خودش و سه تا نوه دیگه اش فوق العاده دست و دلباز و مهربون و به تمام معنا مادر ولی واسه همسر من که پسر اولشه زن باباست که من می گم شک دارم اون مادرش باشه!

    mahasty
    من تو زندگیم هیچی واسش کم نذاشتم (بجز آشپزی) همیشه تو سختترین شرایط و بی پولی و نداشته هاش همیشه همراهش بودم و تحمل کردم و نیش و کنایه های خانواده اش هم بود همیشه و من آدم بده بودم. :(
    دوران بارداری که واسه من به این سختی گذشت هیچ تلاشی برای کم کردن دردای من نکرد فقط چندتا دکتر دم دستی برد و نتونستن کاری کنن. همیشه استرس واسم داشت که این هیچ کاری نمی کنه. همیشه باید منتظر بلا بودم. من اگه خانواده حمایتگری داشتم قطعا همون سالهای اول ازش جدا می شدم چون با مرد ساده نمی شه زندگی کرد چون خودم هم آدم قوی ای نبودم و نیازمند یه تکیه گاه که ایشون نبود. الان هم مجبورم بخاطر دخترم بمونم چون راه دیگه ای ندارم باهاش موندم. من خودم خیلی اشکالات دارم و آدم ضعیفی هستم ولی برای یه زن ضعیف بودن به اندازه ضعیف بودن یه مرد اشکال بزرگی نیست. بله رفتارش مثل "آقا" هاس ولی یه بچه اس هنوز.

    Mr DaNi
    بله دقیقا من همینطور فکر می کنم. من مجبورم مرد باشم وگرنه منم دوست دارم رفتارهام زنانه باشه و اون مرد واقعی باشه. جای ما عوض شده. وقتی اون نتونه کارای مردونه اش رو انجام بده مثل ارتباط با فامیل یا دیگران، پیگیری کارهای مربوط به خونه و ماشین و بانک و .... من فقط باید بهش گوشزد کنم و همش حرص اونا رو بخورم چون خودم هم نمی تونم اون کارا رو انجام بدم فقط باید غصه اش رو بخورم.

    ماندگار63
    اتو زدن لباس، واکس زدن کفشا اینا وظیفه زنه؟!!! یا لطفش؟ اون وقت آزاد زیاد داره ولی خودش واسش مهم نیست. لباسهاش همیشه کثیفه و نمی ذاره کنار که من بدونم و بذارم بشورم. اگه فکر زن آزاد باشه مطمئنا هم وقت می ذاره واسه شوهرش هم به کارهای خونه می رسه ولی وقتی ادم اینهمه فکر و غصه داشته باشه دست و دلش به کار نمی ره و فقط سعی می کنه عمر رو سپری کنه تموم شه بره.

    sepanta1990
    زمانی اعتماد به نفسش رو خرد کردم که اون همه اعتماد بنفس منو نابود کرده بود و گرنه تا ندونین اون چه بلایی سر اعتماد بنفس من آورده نمی تونین اینطوری قضاوت کنید. بله اون مودب هست و فحش نمی ده و آشپزی می کنه فقط همین. واقعا نمی تونم چیز مثبت دیگه ای توش پیدا کنم.

    lonely10
    1- من خودم هم خیلی برونگرا نیستم ولی بهتر از اونم تو جمع
    2- من هرچی بهش اصرار می کنم لباس واسه خودت بخر میگه پول ندارم ولی اگه پول هم داشته باشه واسه خودش نمی خره و ترجیح میده واسه من یا دخترم چیزی بخره
    3- میزش رو بارها تمیز کردم ولی خودم هم آدم مرتبی نیستم و اون بهم میگه تو خیلی نامرتب و تنبلی درحالیکه من واقعا توان جسمی ندارم هرچند افسرده هم هستم.
    4- آره من خیلی عصبی شدم وگرنه آروم بودم قبلا. رفتارهاش منو عصبی کرده. اخیرا هم دارم مشاوره می رم ببینم چی میشه.
    5- اتفاقا میگه تو همش بدیهای منو می بینی و خوبیهای بقیه رو. ولی خودشم همین طوره نسبت به من.
    6- این مورد غیر ممکنه چون بسیار نامرد هستن.

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    شوهرت یه فرشته هست که داره تحملت میکنه

    یه چرخی تو تالار بزن خودت متوجه میشی که اصلا مهارت شوهر داری نداری

  12. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    مهرااد (جمعه 27 شهریور 94)

  13. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    دیروز داشتم دفتر خاطراتمو میخوندم بعدشم اومدم مطالبی که اینجا تا حالا نوشتمو یه بار دیگه خوندم به تغییرات این مدت فکر کردمو خودمم باورم نمیشد این من بودم که تونستم اینهمه کارو انجام بدم

    اولین موضوعی که منم اینجا گذاشتم راجع به بیخیالی و بی توجهی همسرم بودم

    به جز مورد ابراز احساسات همسرم تو بقیه موارد شبیه همسر شما بود اما رویه ی من کاملا متفاوت از شما و خدارو هزار بار شکر میکنم که من مثل شما رفتار نکردم و با عشق عمیقی که به همسرم داشتم و اهمیتی که به زندگیم میدادم این مشکلو حداقل 80 % حل کردم و با بقیشم کنار اومدم

    شما نگاه از بالا به پایینی به همسرتون دارین و همین نگاه باعث شده نتونید مشکلاتتونو حل کنید ورابطتون روز به روز بدتر شده

    منم خونواده ی شوهرم تو کره ی زمین تک هستن و محاله مشابهشون پیدا بشه اصلا نظیر ندارن اما من باهاشون قطع رابطه نکردم اگرچه کمش کردم اما هیچوقت به خودم این اجازه رو نمیدم که همسرمو خونوادشو ازهم جدا کنم

    افتخار میکنید که با باینکه همسر دارید بازم مورد توجهید؟؟؟؟

    شما رفتارتون خیلی خیلی زشته با همسرتون

    شما به هیچ وجه رفتاراتون قابل توجیه نیست

    منم همسرم ادم کاملا درونگرا کم حرف و حتی منزوی و افسرده ای بود که به جز نوشتن مقاله و تحقیق هیچ کار دیگه ای بلد نبود خدا شاهده یه لامپ بلد نبود وصل کنه!!!!!!!!!!!!

    اگر در طول روز باهاش حرف نمیزدم محال بود کلا حرف بزنه

    وابستگی شدیدی به لب تاپش داشت در حدی که میشد به چشم اعتیاد بهش نگاه کرد اوایل ازدواجمون ارزو به دلم بود یه شب مثل همه ی این ادمها باهم بخوابیم و تو تاریکی من باهاش حرف بزنمو اونم موهامو ناز کنه

    من تا ساعت یک منتظرش میشدم که بخوابه اما اون غرق کارش بود میرفتم میخوابیدم ساعت دو میشد هنوز چراغ روشن دو و نیم میشد هنوز روشن سه میشد هنوز روشن که بعضی وقتها بی تفاوت منم میگرفتم میخوابیدم و اهمیت نمیدادم گاهیم دعواش میکردمو به زور مجبورش میکردم بخوابه

    برا ماه عسل رفتیم دبی اونجا میگفت نمیشه امروزو تو هتل بمونیم و بیرون نریم من حالشو ندارم!!!!!!!!

    خونوادش به چشم یه بچه که از خودش هیچ عقل و اختیاری نداره و باید اونا براش تصمیم بگیرن بهش نگاه میکردن

    لباس پوشیدنش مثل مردای 50 ساله بی سلیقه بود

    خلاصه هرچی شما گفتی کم و بیش همسر منم داشت اما یه تفاوت بزرگ این وسط هست

    اونم اینه که همسر من زنی داشت که با تک تک سلولهای بدنش میپرستیدش و برای اینکه کمکش کنم از همه چیزم میگذشتم

    من با ممارستو تلاش و مطالعه و انرژی مضاعف همسرمو کشوندم تو زندگی

    اول از تیپ و قیافش شروع کردم مدل موهاشو عوض کردم از بهترین مغازه های تهران براش لباس میخریدمو از مغازه دارها خیلی کمک میگرفتم بر ست کردن لباس هاش و تغییر سبک لباسش

    با درست کردن غذاهای رژیمی و کم درست کردن غذا کاری کردم 15 کیلو کم کرد جوریکه هرکدوم از دوستاش میدیدنش باورشون نمیشد

    بعدشم سعی کردم وابستگیشو به لب تاپ کم کنم سخت ترین قسمتش این بود

    هرشب برنامه میذاشتم که سرشو گرم کنم اوایل با مقاومت و غر غر شدید روبه رو میشدم گاهی خسته میشدم اما هیچ وقت عقب نشینی نمیکردم چون نیروی عشقم به همسرم عمیق تر ازین حرفها بود

    مدام ازش تعریف میکردم وقتی لباسی میخرید یا تیپشو عوض میکرد بارها بهش میگفتم چشام ازینکه نگات کنه سیر نمیشه یه دقیقه بیا ببینمت بعد برو همیشه ادکلن های گرون براش میخریدم خلاصه کاری کردم که واقعا از تغییراتش خوشحال بودو خوشش میومد مخصوصا وقتی از اطرافیان بازخوردشو میدید بیشتر ذوق میکرد

    مرحله بعدی علاقه مند کردنش به کار بیشتر برا درامد بیشتر بود

    مطبشو عوض کردم یه جای خیلی شیک گرفتیمو کلی براش تبلیغات انجام دادم تمام لوح های تقدیری که از استاندارو رییس دانشگاهو رییس جمهور گرفته بود همه رو زدم تو پذیرش

    در عرض یکسال خدارو هزار مرتبه شکر درامدش چندین و چند برابر شد کسی که مدام تو مطب دنبال کنسل کردن مریض هاش بود که بشینه با لب تاپش کار کنه الان من زنگ میزنم بهش میگه ببخشید وقت ندارم خودم بعدا بهت زنگ میزنم

    وقتی درامدش خوب شد وقتی تیپش عوض شد وقتی از لحاظ مالی پیشرفت کردو دید چقدر عوض شده اعتماد به نفسش خیلی خیلی بیشتر شد و همین باعث شد کم کم تو جمع خودشو بیشترنشون بده
    کسی که تو جمع کلمه ای حرف نمیزد الان کامل عوض شده

    میتونی بری موضوعی که راجع به بی تفاوتیه همسرم نوشته بودم بخونی

    همسرم سه ماه سه ماه اجاره خونه رو نمیداد فقط به این دلیل که یادش میره!!!!!!

    چیزی تو خونه خراب میشد تا نمیترکید پیگیر درست کردنش نمیشد

    چیزی بهش میگفتم بخر همیشه خدا میگفت اخ خ خ خ یادم رفت ببخش

    اما حالا نه واقعا عوض شده دفترچه ای برا خودش گذاشته که کارهای روزانشو انجام میده

    پرداخت قبض ها روبه منشی هاش واگذار کرده

    سیستم بانکیشو فعال کرده و اتوماتیک وام هاش برداشت میشه

    شماره تلفن انواع اقسام تعمیر کارها از برق کار و لوله کش و تعمیرات پکیج و .....همه رو پیدا کرده و زده تو گوشیش تا چیزی خراب میشه بدون اینکه من بگم اتوماتیک وار پیگیری میکنه

    همه ی این تغییرات تو چهارسال اتفاق افتاد

    چون من نگاه از بالا به همسرم نداشتم حس نمیکردم حیف شدم من عاشقانه تلاش کردمو تلاش کردم بعضی وقتها صد راهو میرفتم که مشکلی رو برطرف کنم اما خسته نمیشدم یه مدت بار همه چیز روی دوش من بود یه مدت خیلی خیلی سختی کشیدم اما خدارو هزاران مرتبه شکر الان ارامش دارم و همسری در کنارم دارم که روز به روز عاشقترش میشم

    و موفقیت من از زمانی اوج گرفت که به دستور مدیر همدردی مبنی بر اینکه همسرمو همین جوری که هست بپذیرم رو عملی کردم باور کن همون پذیرش من باعث شد ارومتر بشم و ارامش من باعث شد که همسرمم نخواد اون ارامش بهم بخوره به یکباره دیدم قدمهای اخر که خیلی هم سخت شده بود به راحتی برداشته شد جوری که اصلا نفهمیدم چطور اینجور شد

    خواهر گلم نگاهت اگه عوض بشه همه چی درست میشه

    همسر شما به شدت سازگاره و پتانسیل اینکه مرد ایده الی بشه رو داره کافیه کمکش کنید با نیروی عشقتون
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  14. 11 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (سه شنبه 25 خرداد 95), saeeded (چهارشنبه 25 شهریور 94), sety (پنجشنبه 26 شهریور 94), کمال (چهارشنبه 25 شهریور 94), گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), یاس پاییزی (چهارشنبه 25 شهریور 94), نارجیس (چهارشنبه 25 شهریور 94), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), اقای نجار (چهارشنبه 25 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94), صبا_2009 (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  15. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    من خیلی بدم میاد وقتی خودم درخواست مشاوره دارم بجای کمک کردن و دلداری دادن فقط سرزنشم کنند. پس حال شما رو الان کاملا درک میکنم که اینجا توقع دلداری داشتید ولی بیشتر ازتون انتقاد شد.
    یه نکته تو حرف همه دوستان مشترکه پس این نشون میده کسی قصد آزردن شما رو نداره و همه قصدشون کمکه. پس اگر از حرف دوستان رنجیدین کمی تحمل کنید تا به هدف اصلی تون که بهبود اوضاع زندگی تون هست برسید.

    من تنها یه راهکار واسه شما دارم:
    هر توقعی که از همسرتون دارید اول توی خودتون اجراش کنید و زمانی که در شما نهادینه شد برید سراغ همسرتون.
    مثلا از همسرتون توقع نظم و خوش تیپی دارید اول خودتون به یه آدم منظم تبدیل بشید (توی همه ی ابعاد. ساعات خواب و بیداری و تلویزیون دیدن و کارهای خونه و مطالعه و استفاده از موبایل و اینترنت و.... ) بعد اگر تونستید به خودتون تو نظم از ۱۰۰ نمره ۹۰ رو بدین برین سراغ تغییر همسرتون.


    یه توصیه دیگه : علاوه بر اینجا حتما از مشاوره حضوری کمک‌ بگیرید.
    برای ضعف جسمی تون هم چکاب بشید و علت رو بررسی کنید. بی دلیل و بدون فعالیت خاص خسته شدن نشانه خوبی نیست.



  16. 3 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    sety (پنجشنبه 26 شهریور 94), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), اقای نجار (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  17. #20
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام

    من همسری عاشق ، کاری ، شوخ طبع ، دلسوز مهربون با محبت ، شیک پوش ورزشکار داشتم و حالا همسری دلسوز عاشق خسته بی اعتماد به نفس ، بی آبرو ، بی عرضه و..... دارم

    من دختری عاشق فعال با سلیقه شیک پوش با ایمان و... بودم حالا افسرده بی حوصله بی تفاوت یخ سرد بهانه گیر ، با صدها مشکلات عصبی ام.

    خودم کردم

    دلیلشو ، کلید همه ی این هایی که شدمو و شدش رو ، سحر67 گفت . .. نگاه از بالا به پایین ، سحر زدی توی هدف.

    ولی دیر فهمیدم شما نزار دیر بشه گناه داری ، همسرت گناه داره .

    خودتو دریاب همسرتو دریاب.

    آخرین تاپیکمو پاک کردم متاسفانه ، یادم نبود تاپیکای قبلیم هم هستن که بدترن و اونام باید پاک شن ، توی آخرین تاپیکم من پافشاری زیاد داشتم برای طلاق و همسرم مقاومت زیاد، بعد از عید تا یکی 2ماه پیش انقدر مواظب رفتارو

    کردارش بود که من بازم بهش علاقمند شدم و واقعا احساس خوشبختی میکردم تا مدت کوتاهی همه چیز خوب بود

    اما بازم شدم همون آدم سابق ، انقدر از بالا نگاش کردم که نمیتونم از کوچکترین اشتباهش چشم پوشی کنم طلاق نمیگیرم ولی تحمل میکنم میدونی چرا؟ چون من نتونستم خودمو تغییر بدم و یه جور دیگه ببینمش

    اون بیچاره که تغییر کرد.

    همسر شما هم اگه تغییر کنه تا وقتی دید شما اینطوریه ، زندگیتون درست نمیشه

    مهمتر از همه اینا اینه که همسرمن و شما یه سری ایراد خیلی کوچیک که هر آدمی داره ، داشتن ، من و شما بودیم که انقدر تحقیرشون کردیم حقیر شدن ، در واقع این بنده های خدا نباید تغییر کنن

    باید بشن همون آدمی که بودن و ما خرابش کردیم همون که خیلی ها آرزوی داشتنشو داشتن .(پست شیدا رو بخون بارها بخون هینطور پست سحرو)

    میگید همسر شما بهتون بی توجه، شاید اگه این مشکل نبود شما بیشتر انگیزه داشتید و.. اما من میگم اگه همسرتون محبت دنیارم به پاتون میریخت شما همینید که هستید ، همسرتون به خاطر زن سالاری خانوادش اینطوریه شما هم به خاطر بی حمایتی خانوادت و.. اینید پس هر دو مشکل دارید (اگه مشکلی هست)

    وگرنه یکی مثل سحر که با همسری مثل همسر شما بود تونست اینقدر قشنگ زندگیشو بسازه ،

    و من که همسرم واقعا عاشقم بود و واسه اینکه بهم برسیم واقعا کوهی رو از میان برداشت بهم خیلی محبت میکرد ولی نتونستم یکم مثل سحر درایت به خرج بدم .
    دوباره با بی تفاوتی های من همسرم شده مثل همسر شما ، بی اعتماد به نفس و منزوی ، دیروز صبح که میومدم سرکار یه لحظه چشمم بهش افتاد دیدم پشت پلکاش باد کرده ، معلوم بود شبو گریه کرده بود خسته بود چهره اش

    داغون بود از خودم بدم اومد همه راهو گریه کردم ولی این نگاه توی منو شما رخنه کرده گاهی فکر میکنم مریضم .

    منو شما بدترین آدمای روی زمینیم که نه خودمون از زندگی چیزی میفهمیم نه میزاریم شریکمون لذت ببره دنبال چیزایی هستیم که غیرممکنه و خودمونم دقیقا نمیدونیم چی میخواییم .
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  18. 7 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    mercedes62 (چهارشنبه 25 شهریور 94), sahar67 (چهارشنبه 25 شهریور 94), sety (پنجشنبه 26 شهریور 94), کمال (چهارشنبه 25 شهریور 94), نارجیس (چهارشنبه 25 شهریور 94), مهرااد (جمعه 27 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 14 تیر 96, 19:57
  2. استفاده از سایت همسریابی برای آشنایی و ازدواج درست هست
    توسط شمیم بهار در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 فروردین 93, 17:30
  3. پاسخ ها: 37
    آخرين نوشته: چهارشنبه 13 فروردین 93, 16:14
  4. پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: سه شنبه 28 شهریور 91, 23:34
  5. پسری که دنبال تصاویر جنسی تو نت هست ممکنه مشکل درست کنه برای اطرافیانش؟
    توسط بهار.زندگی در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: جمعه 12 اسفند 90, 15:20

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:51 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.