به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 17 از 70 نخستنخست ... 78910111213141516171819202122232425262737475767 ... آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 161 تا 170 , از مجموع 691
  1. #161
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    سلام آقای روزنه خوشحال شدم که بازم به همدردی سر زدید.

    فکر می کنم چند سالی هست که ازتون بی خبرم. امیدوارم حالتون عالی باشه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  2. 4 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), rozaneh (جمعه 13 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96)

  3. #162
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 17 دی 98 [ 01:15]
    تاریخ عضویت
    1395-4-04
    نوشته ها
    194
    امتیاز
    6,016
    سطح
    50
    Points: 6,016, Level: 50
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 64.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    369

    تشکرشده 353 در 152 پست

    Rep Power
    44
    Array
    سلام.

    من حالم خوب نیست.

    از صبح امروز تا همین الان ناخودآگاه اشک از چشمام میاد. نمیدونم شاید به اندازه ی یه دریا گریه کردم.

    صبح امروز خواهرم یک پشت چشم برام نازک کرد و پدرم یه جمله به من گفت.

    نمیفهمن منو اصلا.

    خواهرم از من انتظار داشت.چیزی نگفت، فقط با پشت چشم نازک کردنی من رو شرمنده کرد.

    پدرم از من هیچ انتظاری نداشت با تعجب به من گفت: چرا این همه حس مسئولیت داری، به زندگی خودت برس .....

    از اون لحظه تا همین الان همه ی خانواده با تعجب به گریه کردنای من نگاه میکنن.

    اصلا نمیفهمن منو.

    تو کوچه تو خیابون تو تاکسی تو دستشویی تو حموم تو اتاقم موقع کارم موقع ناهار موقع عصرونه موقع شام این اشکای لعنتی بند نیومد که نیومد.

    یه کاش می مردم های خاصی تو قطره های اشکام هست.

    داشتم به این فکر میکردم که اگه الان بمیرم برای اطرافیانم چی به جا گذاشتم؟....

    هر چی فکر کردم دیدم واقعا هیچی....

    من یه مشت آرزوئم....

    یه مشت ادعا...

    به طبل تو خالی....

    یه مشت حرف....

    امروز با همه ی اون حرفام ، همه ی اون ادعاهام روبه رو شدم....تنها شدم جلوی خود واقعیم..... هیچ کس خورد شدنمو ندید.....

    من یه بازنده ی واقعی ام. من یک آدم پر مدعام. من یه ناتوان واقعی ام . من میتونستم اما .... این امای لعنتی که نمیدونم بقیه اش چیه.... اما تنبلی کردم اما بی عرضه بودم اما بی نظم

    بودم... من میتونستم اما ...اما ...اما....

    امروز یه چیزی رو با چشمام دیدم.... دیگه مهم نیست توجیه اشتباهاتم چیه.... دیگه تموم شد....من فرصتامو سوزوندم..... چوب خط اشتباهاتم پر شد....

    امروز ته بی عرضه گی مو دیدم. خودم نامه ی بی عرضه گی مو نوشتم دادم دست بابام. بابام زیرشو امضا کرد. من ناراحت شدم و اون گفت چرا این همه حس مسئولیت داری به زندگی

    خودت برس....

    نفهمید که اون همه ی زندگی مه. نفهمید که من میخواستم درستش کنم. نفهمید منو.... این همه سال تلاشمو.... نفهمید...

    خواهرم از ناراحتتیم تعجب کرد.... لابد تو دلش گفته این دختر داشته تو این مدت چه غلطی میکرده.... همش شبا بیدار همش مشغول کار.... چشمشو برای من نازک کرد حتما فکر کرده که

    من توانش رو داشتم ولی اون نامه ی لعنتی رو نوشتم.... لعنت به من که فقط ادعا میکنم.... لعنت به من....

    من یه موجود لعنتی واقعی ام.... این همه امروز گریه کردم هر کی جای من بود تا الان مرده بود....اما بازم همین الان یه چیزی ته دلم میگه تو میتونی نا امید نباش....

    این چیز لعنتی که همش به من امید الکی میده یه جور بیماریه یه جور توهمه که نمیذاره واقعیت ها رو ببینم.... دیگه از امروز هم بدتر مگه هست آخه....

    میخوام از این توهم لعنتی بیام بیرون.....

    من قول میدم که دیگه دنبال آرزوهام نرم.... گور بابای بلند پروازی.... زندگی الانم دقیقا خود جهنمه ... امروز صد دفعه آرزوی مرگ کردم....

    دیگه حق ندارم بیشتر از اینی که هستم بخوام.... همه چی دارم.... فاز توهم و بیشتر خواهی بسه دیگه.... همینی که هست خوبه.....

    باید راضی باشم.... باید بسوزم و بسازم.... همینایی که دارم بسه....

    خدایا اگه میخواستی ادبم کنی بدون که امروز بدجور ادب شدم.... خیلی بد....

  4. 7 کاربر از پست مفید زندگی خوب تشکرکرده اند .

    m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), miss seven (سه شنبه 10 مرداد 96), paiize (سه شنبه 10 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 10 مرداد 96), میشل (سه شنبه 10 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96)

  5. #163
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 01 تیر 97 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1395-4-19
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    4,678
    سطح
    43
    Points: 4,678, Level: 43
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    1,125

    تشکرشده 159 در 51 پست

    Rep Power
    0
    Array
    زندگی خوب عزیز سلام

    گاهی این حس ها سراغ آدم میاد کار خوبی کردی گریه کردی تصور من ازشما یه

    دختر پرانرژی وقویه باخوندن این متن مطمئن تر شدم چون با اشکات تمام حسای

    بدت رو بیرون ریختی چون وقتی که حالت اینقدر بد بوده بازم میگی ته دلم امید

    دارم تو فوق العاده ای چون میتونی تو شرایط سخت هم به زندگی خوب امید داری

    این حالت گذراست زود خوب میشی خیالت راحت مطمئن باش هر آدمی گاهی فکر

    کرده پر از اشتباهه براخودش افسوس خورده چون توقعش از خودش زیاد بوده

    آدماجایزالخطا نیستن چون آدمی عقل داره وحق نداره اشتباه کنه اما ممکن الخطا

    هستن یعنی هرآدمی ممکنه اشتباه کنه خیلی متوجه نشدم چرا همچین حالی پیدا

    کردی ولی برداشت من این بود اون توقعی که از خودت داشتی نشده آدما با امید

    زنده ان اگه نشده اما تو تلاشتو کردی فقط تصمیم میگیری که ازاین به بعد

    بیشترتلاش کنی گاهی اون چیزی که ما میخوایم نمیشه ولی همین که

    همیشششششششششششه به زندگی خوب امید داریم عالیه ازخدای مهربون

    میخوام هرچه زودتر بیای واز حاله خوبت بگی و تصمیمهای خوب بگیری
    زندگی خوب عزیز یه خاطره از فوت مادر دوستم میخوام بگم مامانه دوستم با برادر دوستم وقتی داشتن میرفتن مسافرت تصادف میکنن مادرشون رو از دست میدن برادرشون هم میره توکما وقتی چند وقت بعد به هوش میاد میارنش خونه هنوز نتوسته بودن بهش بگن اما خود داداشه میگه من میدونم که مامان مرده دیشب اومده به خوابم وبهم گفته یه اتفاقی افتاده که هیچ چاره ای نداره زندگیه خوب فقط مرگه که هیچ چاره ای نداره یه جمله ست که خیلی دوسش دارم نمیدانم دراین نقطه که ایستاده ام تقصیر من است یا تقدیر من قسمت تقدیر رو باید پذیرفت برای جبران تقصیرات هم باید تلاش کرد زندگی خوب عزیز هیچوقت حسرت گذشته ای که از دست رفته رو نخور از گذشته باید درس گرفت وتو زندگیه حال به کار بست زندگیه خوب زندگی خوبی داشته باشی

  6. 9 کاربر از پست مفید نیلوفر:-) تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 10 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), miss seven (سه شنبه 10 مرداد 96), paiize (سه شنبه 10 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), میشل (سه شنبه 10 مرداد 96), بی نهایت (سه شنبه 10 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96)

  7. #164
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    جمعه 28 آذر 99 [ 01:10]
    تاریخ عضویت
    1387-2-31
    نوشته ها
    1,208
    امتیاز
    22,636
    سطح
    93
    Points: 22,636, Level: 93
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 714
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteranSocial10000 Experience Points
    تشکرها
    6,336

    تشکرشده 3,618 در 912 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    141
    Array
    سلام
    خيلي وقت بود كه سر نزده بودم. خوشحالم كه همدردي هنوز هست و همدرد خيلي از زنان و مردان سرزمينم هست!
    حالم خوب نيست، سرگردان و بي ثبات هستم. تصميمي گرفتم كه گاهي برميگردم به عقب و گاهي با شتاب براي انجامش ميرم جلو!
    دلم ميخواد يه مقدار رها باشم و آزاد. رها از لحاظ فكري و ...
    خدايا! كمكم كنم. تو از درون قلبم و روحم و روانم آگاهي!
    دلم براي خيلي ها تنگ شده، اسم ببرم يادم ميره بعضي ها و ناراحت ميشم،‌پس فقط ميگم كه دلتنگ خيلي هاتون هستم.
    آرزوهایم مشخص است و دست یافتنی و
    من
    برای رسیدن به آنها نهایت تلاش خود را خواهم داشت!
    و امروز
    من شاکرم! شاکرم که خداوندی دارم که
    آرزوهایم رو به من هدیه دادند و
    منه انسان
    چیزی رو نخواهم ساخت، حتی دیگر لیستی نخواهم نوشت، من!!
    من سر طاعت در برابر لیستی که به من هدیه میدهد برمیآورم.


  8. 14 کاربر از پست مفید del تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 10 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), mohamad.reza164 (جمعه 13 مرداد 96), paiize (سه شنبه 10 مرداد 96), rozaneh (جمعه 13 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 10 مرداد 96), میشل (سه شنبه 10 مرداد 96), بی نهایت (سه شنبه 10 مرداد 96), تسلیم خدا (یکشنبه 27 مرداد 98), رهگذر آسمان (دوشنبه 16 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96), صبا_2009 (سه شنبه 10 مرداد 96)

  9. #165
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 18:50]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    777
    امتیاز
    14,904
    سطح
    79
    Points: 14,904, Level: 79
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 446
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    700

    تشکرشده 1,168 در 528 پست

    Rep Power
    144
    Array
    سلام به همه دوستان گرامی تالار

    مدتیست میخواستم تاپیک تازه ای باز کنم و دوباره مشکلمو واکاوی کنم..

    اما نمیدونم چرا انگیزه باز کردنشو ندارم و احساس میکنم مسئله من لوس شده و باید دگ خاتمه پیدا میکرد..

    عمیقا احساس خوشبختی نمیکنم از همون جریان خودم.. همه کاری انجام دادم ..

    خیل عظیم مشکلاتی که داشتم به نحو خوبی برطرف شدن ولی مسئله اصلی دوست داشتن و علاقه برام لاینحل باقی مونده..

    به هیچ وجه تمرکزم رو خانمم جمع نشده.. انگار من فلز هستمو و جنس مخالف آهنربا..

    اصلا یک کشش عجیب به جنس مخالف در من وجود داره و هر بار به گذشته نگاه کردم و حتی کودکیم , مشاهده کردم که من از همون دوران بچه گی هم علاقه وافری به بازی کردن با جنس مخالف داشتم..

    من کلیه بیماریها اعم از استرس , اضطراب, فوبیا , عدم تمایل جنسی , وسواس فکری و غیره رو از خودم دور کردم و بهبود یافتم ولی مورد بالائی رو نتونستم درمانش کنم ..

    ما با هم خوش هستیم ..با هم بیرون میریم.. براش همه جور هدیه و کادوئی میخرم ..هر جائی دوس داشته باشه میبرمش..

    نمیذارم کمبودی تو زندگی داشته باشه نسبت به وسعم..

    اما احساسم از درون و خالص نیست..
    یه چیزی این وسط کمه ..
    و من نتونستم پیداش کنم..
    همه دخترها و زنهارو زیباتر از ایشون میبینم .. هربار با یکیشون احساس خوشبختیه عمیق به سراغم میاد..

    خوشبختیه عمیقی که توش دگ مقایسه نیست.. احساس بودن با کس دیگه ای نیست..ترس از دست دادنش هست.. حس تملک هست..

    احساس نشاط و داشتنه کسی بعد از بیدار شدن هست.. حس زیبایه خوندنه پیامهاش هست.. احساس قنج رفتنه دل ادم واسه دوست دارم هاش هست و ...

    نگین گمشده انگشتر من هنوز در زندگیم پیدا نشده و من سوار خالیه انگشترم و بدست کرده و روزها رو شب میکنم..

  10. 10 کاربر از پست مفید جوادیان تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 10 مرداد 96), paiize (سه شنبه 10 مرداد 96), فرشته اردیبهشت (سه شنبه 10 مرداد 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 10 مرداد 96), میشل (سه شنبه 10 مرداد 96), بی نهایت (سه شنبه 10 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), سرشار (چهارشنبه 11 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96), صبا_2009 (سه شنبه 10 مرداد 96)

  11. #166
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 مهر 02 [ 20:03]
    تاریخ عضویت
    1391-3-10
    نوشته ها
    1,568
    امتیاز
    39,190
    سطح
    100
    Points: 39,190, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 37.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,236

    تشکرشده 6,881 در 1,486 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    322
    Array
    سلام

    چقدر جای دوستان خالیه

    دل عزیز خوشحالم میبینمت انشالا که حال دلت خوب بشه این فراز و فرودها همیشه هست تا وقتی که هستیم

    خبری از مصباح الهدی- دختر بیخیال- فرهنگ -نازنین اریایی -کیت کت و خیلی از دوستان دیگه نیست ...

    ای بابا اقای جوادیان امیدوارم اون عشقتون جرقه بزنه و این تردیدها از بین بره و احساس خوشبختی بکنید .


    اما خودم
    متوجه یه مشکل در خودم شدم که میگن حتی در دنیا هم راه چاره ای نداره خیلییی سخته اینقدر سخت که دیگه بهش لبخند میزنم ولی جلوش کم نمیارم
    و همچنان هستم فقط برام دعا کنید .
    ویرایش توسط فرشته اردیبهشت : سه شنبه 10 مرداد 96 در ساعت 19:28

  12. 15 کاربر از پست مفید فرشته اردیبهشت تشکرکرده اند .

    ammin (سه شنبه 10 مرداد 96), donya. (جمعه 13 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), nasimmng (سه شنبه 10 مرداد 96), paiize (سه شنبه 10 مرداد 96), rozaneh (جمعه 13 مرداد 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 10 مرداد 96), میشل (سه شنبه 10 مرداد 96), بی نهایت (چهارشنبه 11 مرداد 96), جوادیان (سه شنبه 10 مرداد 96), رهگذر آسمان (دوشنبه 16 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), سرشار (چهارشنبه 11 مرداد 96), شیدا. (سه شنبه 10 مرداد 96), صبا_2009 (سه شنبه 10 مرداد 96)

  13. #167
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 29 بهمن 01 [ 12:00]
    تاریخ عضویت
    1391-12-24
    نوشته ها
    1,690
    امتیاز
    42,348
    سطح
    100
    Points: 42,348, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteranOverdrive25000 Experience Points
    تشکرها
    6,932

    تشکرشده 6,903 در 1,648 پست

    Rep Power
    348
    Array
    آقای جوادیان برای من قابل درک نیست که چطور نقش عشق (عشق زمینی) در زندگی بعضی از آدمها (مثل شما) تا این حد حیاتی می شه.

    و برام قابل درک نیست که چطور بعضی از آدم ها می تونن خودشون رو راضی کنن از بسیار حیاتی های زندگیشون چشم پوشی کنن. من هیچوقت نتونستم چنین کاری رو انجام بدم.

    اگه اون زمانیکه تازه ازدواج کرده بودید و اینجا مشاوره می گرفتید، می تونستیم امروز رو ببینیم، شاید روند پست ها تغییر می کرد.

    در نظر ما آدم هایی مثل tojih خودخواه و بی مسئولیت بودند، و آدم هایی مثل شما مسئولیت پذیر و متعهد.

    البته در احترامی که ما و من برای شما قائل هستیم (بواسطه ی شناختی که ازتون داریم) شکی نیست. اما الان فکر می کنم مبادا مبادا روزی برسه که کم بیارید و به همسرتون خیانت کنید... روزی که همسرتون هزاران بار حسرت بخوره کاش امروز جدا شده بود و به اون روز نمی رسید.

    و اگر هم هیچوقت چنان اتفاقی نیفته، باز هم نمی شه برای شما و همسرتون خوشحال بود.

    وقتی عقد بودید، فکر می کردیم دیگه الان دیره. وقتی ازدواج کردید فکر کردیم دیگه خیلی دیره. حالا که یه بچه کوچیک دارید فکر می کنیم دیگه خیلی خیلی دیره... اما واقعیت اینه که هیچوقت برای انجام دادن یه کار درست دیر نیست. وقتش نرسیده که صادقانه با همسرتون صحبت کنید و ازش بخواید بهتون کمک کنه جدا بشید؟

    کسی نمی دونه بدون شما چه چیزی در انتظار همسرتون خواهد بود، اما می شه مطمئن بود که زندگیش تموم نمی شه، و باز هم فرصت ساختن هرچه که دوست داره، رو خواهد داشت.

    اگه این زن پاره ی تن شما نیست، چرا رهاش نکنید و به ساختن زندگی دختری فکر نکنید که قادر باشید از عشقتون سرشارش کنید؟

    نپرسیدم که جوابتون رو بشنوم، خصوصا که اینجا تاپیک حال و احواله. پرسیدم که جوابش رو برای خودتون پیدا کنید. شاید واقعا جواب قانع کننده ای باشه و عشق رو درتون زنده کنه، شایدم هیچ جوابی در کار نباشه.

    هر اتفاق بدی، یه اتفاق خوبه...



  14. 10 کاربر از پست مفید میشل تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 13 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), mohamad.reza164 (جمعه 13 مرداد 96), nasimmng (سه شنبه 10 مرداد 96), rozaneh (جمعه 13 مرداد 96), نیلوفر:-) (سه شنبه 10 مرداد 96), بی نهایت (چهارشنبه 11 مرداد 96), جوادیان (چهارشنبه 11 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), سرشار (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  15. #168
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 03 اردیبهشت 99 [ 17:23]
    تاریخ عضویت
    1395-11-13
    نوشته ها
    125
    امتیاز
    4,990
    سطح
    45
    Points: 4,990, Level: 45
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 160
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    532

    تشکرشده 229 در 100 پست

    Rep Power
    31
    Array
    سلام...

    امیدوارم "حال و احوال" یاران همدردی بخیر و شادی باشه...

    برای نوشتن درون نامه، چه جایی دنج تر و بهتر از این تاپیک...
    =========================================
    دوستان همدردی،
    مدتیه به شدت از لحاظ روحی احساس خستگی میکنم.. سرم سنگین شده. پر انرژی و شادابم اما مثل قبل در تنهایی شاد نیستم و بیشتر تمایل به جمع دارم...

    متاسفانه برای من چنین بود که در گذشته دل به دختری سپرده بودم، عشق، شیفتگی افراطی، وابستگی یا هر اسمی که در زندگی برای اولین دل سپردن خودمون میذاریم..دورانی بود که بی اطلاع و کم تجربه بودم. بی هیچ رابطه‌ عاطفی‌ای این دل بستن رو متوقف کردم. بعد از پایان این احساس، خستگی زیادی به فکرم نشست. هرچند برای من شکست تلقی نمیشد و هرگز عقایدی افراطی علیه دختران یا عشق و عاشقی در من ایجاد نشد، اما در برهه‌ای از زندگی هستم که نه رغبتی برای خرج احساسات افراطی از سوی خودم برای جنس مخالف دارم و نه علاقه‌ای به تنها بودن...
    اینجاست که اهدافی مانند تحصیلات به ما کمک میکنه اما باز هم تمام پیچیدگی‌های ابعاد درونمون رو آروم نمیکنه...


    من و عشق و دل دیوانه بساطی داریم
    عقل هی فلسفه می بافد و ما می خندیم...

  16. 8 کاربر از پست مفید Ramin231 تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 13 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), نیلوفر:-) (چهارشنبه 11 مرداد 96), میشل (چهارشنبه 11 مرداد 96), بی نهایت (چهارشنبه 11 مرداد 96), جوادیان (چهارشنبه 11 مرداد 96), زندگی خوب (چهارشنبه 11 مرداد 96), سرشار (چهارشنبه 11 مرداد 96)

  17. #169
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    امروز [ 00:31]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    محل سکونت
    ایران
    نوشته ها
    1,968
    امتیاز
    33,342
    سطح
    100
    Points: 33,342, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.1%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    4,392

    تشکرشده 6,370 در 1,793 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام

    اینقدر گاهی بین هفته درگیر کارها و امورروزمره زندگی میشم که یادم میره کی هستم کجام چی شد چی نشد ؟؟
    امروز که تقریبا همه کارهارو سر وقتشون انجام دادم و فراغتی بوجود اومد درعین شلوغ بودن اطرافم فهمیدم که چقدر تنها شدم

    شیطونه میگه بار سفر ببندم برای مدتی برم کوه وبیابون مدت زیادی دور از هیاهو باشم
    ای بامن وپنهان چودل ،از دل سلامت میکنم.

  18. 7 کاربر از پست مفید ammin تشکرکرده اند .

    donya. (جمعه 13 مرداد 96), m.reza91 (جمعه 13 مرداد 96), Ramin231 (جمعه 13 مرداد 96), میشل (جمعه 13 مرداد 96), بی نهایت (جمعه 13 مرداد 96), جوادیان (جمعه 13 مرداد 96), صبا_2009 (جمعه 13 مرداد 96)

  19. #170
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 11 بهمن 98 [ 21:22]
    تاریخ عضویت
    1390-1-21
    محل سکونت
    یه جای دور دور دور
    نوشته ها
    662
    امتیاز
    12,717
    سطح
    73
    Points: 12,717, Level: 73
    Level completed: 67%, Points required for next Level: 133
    Overall activity: 19.0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    2,167

    تشکرشده 2,912 در 637 پست

    Rep Power
    86
    Array
    سلام
    خیلی وقته به همدردی سر نزده بودم
    میشل عزیز ممنون بابت اینکه یادی از من کردی. همچنان در صحنه ایی مثل همیشه با مطالب پر مغز و پر انرژی .
    از اینکه دیدم تاپیک تصویر ذهنی ادامه دار شده خیلی خوشحال شدم
    سالهای پر گرفتاری بود حالا بعضی چیزها فرق کرده. یکیش وقته که دیگه خیلی کمتر گیر من میاد .
    من نسبت به اون روزهایی که فعالیت زیادی توی همدردی داشتم افت کردم (به نظر خودم حداقل)
    بخوام یاد دوستان کنم ممکنه با این حافظه عالی بعضیا از قلم بیافتن و دلخور شن و جایز نیست همه اونا و همه شما گلین
    سعی میکنم بیشتر سر بزنم قدر همدردی رو بدونیم.
    نمی دانم چه کرده ام
    اما
    می دانم به تو نیاز مندم


  20. 10 کاربر از پست مفید rozaneh تشکرکرده اند .

    ammin (جمعه 13 مرداد 96), donya. (جمعه 13 مرداد 96), m.reza91 (شنبه 14 مرداد 96), mohamad.reza164 (یکشنبه 15 مرداد 96), میشل (جمعه 13 مرداد 96), مسافر زمان (شنبه 14 مرداد 96), بی نهایت (جمعه 13 مرداد 96), جوادیان (شنبه 14 مرداد 96), زندگی خوب (شنبه 14 مرداد 96), صبا_2009 (جمعه 13 مرداد 96)


 
صفحه 17 از 70 نخستنخست ... 78910111213141516171819202122232425262737475767 ... آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 22:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.