به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 63
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ستاره خانم ممنون از توصیه های ارزشمندت، من به حرف شما گوش کردم و جوابشو ندادم... دیروز وقتی درخواستشو دیدم خیلی جا خوردم و توقع نداشتم همچین خواسته بیجایی رو داشته باشه.... آخر این هفته مراسم ازدواج یکی از فامیل های اونها و یکی از فامیل های ماست، گفتم که دلخوریمون تا اون وقت حل بشه و تو این مراسما با هم باشیم چون میدونم اگه تنهایی بریم همه فامیل ما و اونا میفهمن که مشکل داریم و من اینو دوس ندارم که نقل محافل فامیل بشیم. رو این حساب تماس گرفتم با پدرش و گفتم بهتره تا آخر هفته این مشکل برطرف بشه اونم تایید کرد و تاقچه بالا گذاشت که دخترم از دستت خیلی ناراحته و من با کلی صحبت نرمش کردم و خودت هم باش در تماس باش و دلشو به دست بیار... وقتی دیروز این توقع بیجا رو ازش شنیدم کلن بی خیال این موضوع شدم... بهتره نقل محافل بشیم چون من هیچ وقت تن به خواسته های نامعقولش نمی دم هرچه باداباد... پدرش می گفت که هرچی بش میگم مشکلتون چیه نمیگه! میخوان بگن دختر ما رازداره! در صورتی که اینطور نیست من خانمم رو میشناسم، به قول معروف حرف تو دهنش نمیمونه، با توجه به سابقه ای که داره میدونم که هرچی بینمون گذشته رو به خانوادش گفته، این درخواست و این نوع برخورد همسر من نقشه خانوادگیه تا تلافی قهر دفعه قبلو دربیارن چون دفعه قبل من تا یک ماه جواب خانومو نمیدادم اونام مرتب ادم میفرستادن که بیا صحبت کن زنتو ببر منم در نهایت با کلی اصرار از طرف واسطه ها و با شرط و شروط اوردمش... دیشب با مشاورم صحبت می کردم اونم از این درخواست خانم جا خورد البته به من گفت که نیاز نیست تو به خاطر شنیدن درخواست های اون عصبانی بشی و خودتو ناراحت کنی اون ممکنه هر کاری رو از شما بخواد .... اونم همین توصیه شما رو میگفت که باش ارتباط نداشته باش اگرم ارتباط به نحوی برقرار شد بگو که شما همه انتظاراتت رو از من بنویس تا بعدن در موردشون حرف بزنیم و پیش مشاور مطرحشون کنیم... این پنج شنبه خانم پیش همین مشاور نوبت داره... منم انتظارات و خواسته هامو روی یک برگه نوشتم که هته آینده که نوبت مشاوره من هست اونو با مشاور مطرح کنم....

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام، امروز پدرخانم با من تماس گرفتن و گفتن دیشب دخترمو دعوا کردم اونم گفته که من شرایطی دارم باید بش بگم... من گفتم که منم انتظاراتی ازون دارم که قراره بریم پیش مشاور انتظاراتمونو بیان کنیم تا ببنیم میتونیم اونا رو برای هم براورده کنیم یا نه... بعدش گفت که دخترم گفت قبل مشاوره من باید شرایطم رو بگم... پدر خانم به من گفت که بیا اینجا با هم بشینید حرف بزنید... من فقط گفتم با خانم تماس میگیرم صحبت میکنم نگفتم میام اونجا.... ناگفته نمونه خونه اونا شهرستانی حدود 50 کیلومتری شهر ماست.... خودم که میخوام فقط با تماس یا پیامک حرفاشو بشنوم نمی خوام پاشم این همه راهو برم پررو بشه.... دوستان نظر شما چیه چکار کنم؟

  3. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (یکشنبه 22 شهریور 94)

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام جناب الان خیلی نه عجول باش نه تاقچه بالا بذار بنظرم اگه سعی کنی همسرت رو بیاری خونه و تو محیط ارم باهاش حرف بزنی بهتره تا خونه پدر زنت چون اونجا شاید همه حرفارو راحت نشه زد
    پس یه اس بده به همسرت یا تماس بگیر اول یکمی از خوبیاش بگو بعد بگو دوست داری باهم زندگی رو عشولانه کنی وبرای همین میخای خیلی صمیمی تو خونه خودتون راحت نظراتتون ودرخاستهاتون بگی و بگو خونه پدرت درسته مهمون نوازن ولی یکم رسمیه و شاید راحت نشه باهم حرف بزنین بگو اگه موافقی بری دنبالش و بیاریش تاباهامشروع دوباره کنین
    یادت باشه لحنت ارام .ومتین باشه عاجزانه نباشه
    وقتی رفتی دنبالش داخل نرو قبلش بگو حاضر باشه سریع بیاد ولی اگه تعارفت کردن در حد یه چایی خوردن برو یادت باشه ارامومحترمانه
    تو دیگه ازین به بعد میخای یه شوهر عالی باشی با یه زنعالی پس از خودت شروع کنو صبور باش
    توراه یکم لبخند بزن یکم مهربون باش ولی زیادروی نگن
    بعد بیا بگیم چیکار کن

    - - - Updated - - -

    سلام جناب الان خیلی نه عجول باش نه تاقچه بالا بذار بنظرم اگه سعی کنی همسرت رو بیاری خونه و تو محیط ارم باهاش حرف بزنی بهتره تا خونه پدر زنت چون اونجا شاید همه حرفارو راحت نشه زد
    پس یه اس بده به همسرت یا تماس بگیر اول یکمی از خوبیاش بگو بعد بگو دوست داری باهم زندگی رو عشولانه کنی وبرای همین میخای خیلی صمیمی تو خونه خودتون راحت نظراتتون ودرخاستهاتون بگی و بگو خونه پدرت درسته مهمون نوازن ولی یکم رسمیه و شاید راحت نشه باهم حرف بزنین بگو اگه موافقی بری دنبالش و بیاریش تاباهامشروع دوباره کنین
    یادت باشه لحنت ارام .ومتین باشه عاجزانه نباشه
    وقتی رفتی دنبالش داخل نرو قبلش بگو حاضر باشه سریع بیاد ولی اگه تعارفت کردن در حد یه چایی خوردن برو یادت باشه ارامومحترمانه
    تو دیگه ازین به بعد میخای یه شوهر عالی باشی با یه زنعالی پس از خودت شروع کنو صبور باش
    توراه یکم لبخند بزن یکم مهربون باش ولی زیادروی نگن
    بعد بیا بگیم چیکار کن

  5. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام، امروز تماس گرفتم خانم که باش صحبت کنم جواب نداد و بعد از دسترس خارجش کرد.... پیامک به پدرش زدم که فلانی پیرو صحبت های دیروز من امروز با خانم تماس گرفتم ج نداده خواستم در جریان باشی.... بعد پدرش تماس گرفت گفتم دخترت معلوم نیست چی میخواد این موضوع اینطور کشدار بشه خوب نیست... و اگه بخواد همینطوری ادامه بده خیالتو راحت کنم تا 50 سال هم خونه شما بمونه طلاقش نمی دم... پدرش می گفت من کاری ندارم تو اگه زندگیتو دوس داری باید شرایط آرامش زنتو فراهم کنی... گفتم که ایشون میخواد من تعهدنامه محضری بدم مبنی بر قطع ارتباط با خانوادم! شما خودت این خواسته رو قضاوت کن... بعد پدرش گفت بیا شهرستان تا من راضیش کنم بیاد با تو حرف بزنه!!! میبینید دوستان، انگار من این خانمو از خونه انداختم بیرون یا کتکش زدم برم از دلش دربیارم... ما اگه مشکلی داشتیم هردو مقصر بودیم اگه الان من پا پیش گذاشتم به این معنی نیست که من مقصر بودم فقط دلم واسه زندگیم می سوزه... خیلی خانواده متوقع و پررویی هستند.... پدرش میگفت من کاری ندارم هر تصمیمی خودتون میگیرید.... بعد خانم پیام داده که خوب نشون دادی خانوادت از من عزیزترن و حاضری زنتو به خاطر اونا دک کنی.. حالا اینو بدون دوست ندارم دوباره به اسارت زورگوییهای تو و خواست ابجیات دربیام... روزی هزاربار پیامدهای طلاقو واسه خودم مرور میکنم ترجیح میدم بین بد و بدتر بدو انتخاب کنم، من به علاقه دروغین تو باوری ندارم و در عمل جز دشمنی و آزار از تو چیزی ندیدم... اگه هزارسال هم طلاقم ندی برام مهم نیست بالاخره مجبوری زن بگیری اون موقع طلاقم میدی ... من میرم مشاوره برای آمادگی طلاق نه سازش با تو... تا دوروز پیش میگفتی جونتو ازت بگیرن از من نمیگذری حالا که بحث خواهرات شد راحت میگذری.... اونا عزیزتر از جونتن... تو آدم حالی به حالی هستی قابل اعتماد نیستی.... من اینجا آرامش دارم نه اشکی میریزم مثه روزای لجنی که با تو بودم، نه کسی زوری بهم میگه و به کاری مجبورم میکنه... عشقتو با تمام قدرت به خودت و خواهرات پس میدم، و مسئولیت شکست خودمو از انتخاب تو به عهده میگیرم و تاوانشو هم میدم ولی دوباره خودمو تو اون جهنم نمیندازم...
    ببینید عزیزان من با کی ازدواج کردم؟ به جای تلاش دوباره برای ساخت زندگیش به بهانه واهی خواهرهای من دنبال جداشدنه.... رفتارش بچگانست.. خانوادشم پشتشن... امروز داشتم به این فکر میکردم که منم شروع کنم خودمو واسه طلاق آماده کنم.... دیگه نه تماس میگیرم نه تلاشی میکنم میرم مشاوره تا برای جایی آماده بشم....

  6. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 19 مهر 98 [ 21:23]
    تاریخ عضویت
    1392-4-12
    نوشته ها
    105
    امتیاز
    6,968
    سطح
    55
    Points: 6,968, Level: 55
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 182
    Overall activity: 39.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    700

    تشکرشده 145 در 78 پست

    Rep Power
    27
    Array
    حواست هست داری چیکار میکنی همسرت داره فریاد میزنه منو دوست داشته باش . چیزی که اون میخواد وهر زنی میخواد اینکه همسرش عمیقا واز ته دل دوستش داشته باشه این برای یه زن حیاتیه تو از عشق سیرابش کن تا آخر دنیا باهات میاد اونوقت تو چی حتی سختته 50 کیلومتر بخاطرش بری واقعن یه ماه دنبال زنت نرفتی؟؟؟؟؟؟؟؟ بنده خدارو خوردش کردی فکر نکن من دارم فمنیست بازی در میارم فقط میخواستم از ذهن همسرت هم یه چیزایی رو ببینی . زنا عاشق اینن که ببینن همسرشون همه جوره به پاشون وایستاده هر کاری کنند دعوا کنند قهر کنند بازم تهش با هم باشند مثله یه پیمان ابدی . حالاتو تا چند بار دعوا وقهر داشتی به فکر طلاق افتادی. گرت هواست که از دوست نگسلی پیوند نگاه دار سر رشته تا نگه دارد. ( به معنی زمینی ترجمه کن نه معنوی)به پاش وایستا دلشو به دست بیار خانومت با احساس حالا یخورده بی مهارت وکله شق هم هست نازشو بکشی جای دوری نمیره خوب بود یخ وبی احساس وسرد بود پیش یه مشاور برید یا خودت تنهایی برو نحوه تعامل وحرف زدن با هم رو یاد بگیرید خانوم خوبی داری میتونی حتی یه زندگی رمانتیک داشته باشی که همه حسرتشو بخورند نه اینکه فورن بگی من یه زن وزندگی شاد میخواستم اولویت زندگی ت باید همسرت باشه نه پدر، نه مادر، نه حواهر، همسرت میفهمی! تو دعواهای همسرت با خونوادت هم دخالت نکن وفقط به حرفا واعتراض های همسرت گوش بده وهمدلی کن خانوما فقط دوست دارند یکی حرفاشون رو بشنوه ودلداریشون بده مطمئن باش توهم بخوای نمیزاره بری با خونوادت دعواکنی. هوای خانومتو داشته باش . میبخشید اگه لحنم صریح وخودمونی بود .موفق باشی.
    ویرایش توسط danger : سه شنبه 24 شهریور 94 در ساعت 02:57

  7. 3 کاربر از پست مفید danger تشکرکرده اند .

    ebraz eshhg (سه شنبه 07 مهر 94), گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), اسیر سرنوشت (سه شنبه 24 شهریور 94)

  8. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 95 [ 11:34]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    142
    امتیاز
    3,429
    سطح
    36
    Points: 3,429, Level: 36
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 71
    Overall activity: 25.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    21

    تشکرشده 298 در 108 پست

    Rep Power
    38
    Array
    دوست عزیز
    عجب شرایط سختی!
    دقیقا حس میکنم چقدر سخته چون خودم همین شرایط را داشتم.
    زندگی تو روی لبه تیغ قرار داره
    اما دوتا حالت وجود داره که اول باید بفهمی کدام یک از این حالتها در مورد زن تو اتفاق افتاده تا بتونی درست رفتار کنی

    1- زنت دوستت داره و به زندگیش علاقه داره ولی فکر میکنه برای تو اهمیتی نداره و دوسش نداری. قهر کرده تا ببینه نازش چقدر خریدار داره

    در اینصورت بهتره بری دنبالش و بدون واسطه ( هی پدر زنت رو نکش وسط) باهاش صحبت کنی. منظورم فقط باهاش حرف بزنی (هر صحبتی غیر از صحبت در مورد مشکلاتتون)
    بگو اومدم بریم بیرون. یکی از خاطره های خوبتون را یادآوری کن و بگو مثل اونروز میخوام بریم بیرون. اگر گفت طلاق به شوخی بگو هرچی تو بگی امروز صحبت از این چیزها نباشه. امروز فقط خوشی. خلاصه با شوخی سعی کن از اون حالت لج ولجبازی بیاریش بیرون.
    بعضی وقتها آدم یه حرفی میزنه و یه لجی میکنه که دیگه سخته ازش کوتاه بیاد.
    اگر گفت تعهد باید بدی بگو تعهد چیه من جونمو برا تو میدم (با یکم شوخی)، بگو من تعهد محضری میدم که هر وقت خواستی بتونی قلبمو دربیاری (با لبخند)
    کلا حرفاش در این موارد را جدی نکن
    خلاصه هرچی خواست راجع به خواهر و خانواده صحبت کنه و حرفهای قدیمی را زد باید رفع رجوعش کنی
    برید خوش بگذرونید مثل روزهای نامزدی
    بعد ببین واکنش هاش چجوریه؟ ببین وقتی از لجبازی برگشت و حالت عادی پیدا کرد، بهت تمایلی داره؟ دوست داره بغلت کنه؟دوست داره بهت بچسبه؟ دلش برات لک زده؟
    دنبال بهانه هست که برگرده/؟ اینهارو خیلی زود متوجه میشی خودت

    2- زنت دیگه دوست نداره و همه اینها بهانه هست. یعنی مساله خانواده تو نیست بلکه اصلا زندگی با تو رو دوست نداره دیگه (شاید خودش هم اینو نمیدونه)

    وقتی آدم یک تعهدی بنام ازدواج داشته باشه اما دلش دیگه نخواد زندگی کنه، نمیتونه راحت به همه بگه (حتی به خودش!) دیگه دلم نمیخواد. مجبور میشه بهانه بیاره.
    اگر دیدی همسرت بیشتر از اینکه دنبال بهانه برای نزدیک شدن به تو و برگشتن به زندگیش باشه دنبال رفتنه ، باید بدونی که تلاشت دیگه بی فایده هست.
    وقتی دستت را نمیگیره وقتی بهت نمیچسبه وقتی باهات حرف نمیزنه وقتی خاطرات خوب رو ورق نمیزنه بدون که دیگه رفتنیه

    اما این نتایج احتیاج به صبر و حوصله داره. انتظار نداشته باش بعد از اینهمه قهر و دعوا بعد یکی رو روز بشه مثل روز اول. اما میشه جهت تمایلاتش را حس کرد

    در کل وقتی یک زن آدم را دوست داشته باشه دنبال کوچکترین بهانه هاست که به زندگیش برگرده، و وای به روزی که مردی را دوست نداشته باشه.

    بر اساس لج بازی و قلدری تصمیم گیری نکن. برای خودت هم از پیش فرض بر این نذار که خودش و خانوادش نقشه دارند.
    ببین اگه تو 10 تا قدم طرف زنت بری، اون یکقدم طرفت میاد؟

    اتفاقاتی هم که میفته کامل و بدون جانبداری بنویس. همیشه نفر سوم بهتر میتونه جریان را ببینه
    ویرایش توسط Kaveh_r : سه شنبه 24 شهریور 94 در ساعت 04:35

  9. 2 کاربر از پست مفید Kaveh_r تشکرکرده اند .

    اسیر سرنوشت (سه شنبه 24 شهریور 94), ستاره زیبا (سه شنبه 24 شهریور 94)

  10. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط اسیر سرنوشت نمایش پست ها
    سلام، امروز تماس گرفتم خانم که باش صحبت کنم جواب نداد و بعد از دسترس خارجش کرد.... پیامک به پدرش زدم که فلانی پیرو صحبت های دیروز من امروز با خانم تماس گرفتم ج نداده خواستم در جریان باشی.... بعد پدرش تماس گرفت گفتم دخترت معلوم نیست چی میخواد این موضوع اینطور کشدار بشه خوب نیست... و اگه بخواد همینطوری ادامه بده خیالتو راحت کنم تا 50 سال هم خونه شما بمونه طلاقش نمی دم... پدرش می گفت من کاری ندارم تو اگه زندگیتو دوس داری باید شرایط آرامش زنتو فراهم کنی... گفتم که ایشون میخواد من تعهدنامه محضری بدم مبنی بر قطع ارتباط با خانوادم! شما خودت این خواسته رو قضاوت کن... بعد پدرش گفت بیا شهرستان تا من راضیش کنم بیاد با تو حرف بزنه!!! میبینید دوستان، انگار من این خانمو از خونه انداختم بیرون یا کتکش زدم برم از دلش دربیارم... ما اگه مشکلی داشتیم هردو مقصر بودیم اگه الان من پا پیش گذاشتم به این معنی نیست که من مقصر بودم فقط دلم واسه زندگیم می سوزه... خیلی خانواده متوقع و پررویی هستند.... پدرش میگفت من کاری ندارم هر تصمیمی خودتون میگیرید.... بعد خانم پیام داده که خوب نشون دادی خانوادت از من عزیزترن و حاضری زنتو به خاطر اونا دک کنی.. حالا اینو بدون دوست ندارم دوباره به اسارت زورگوییهای تو و خواست ابجیات دربیام... روزی هزاربار پیامدهای طلاقو واسه خودم مرور میکنم ترجیح میدم بین بد و بدتر بدو انتخاب کنم، من به علاقه دروغین تو باوری ندارم و در عمل جز دشمنی و آزار از تو چیزی ندیدم... اگه هزارسال هم طلاقم ندی برام مهم نیست بالاخره مجبوری زن بگیری اون موقع طلاقم میدی ... من میرم مشاوره برای آمادگی طلاق نه سازش با تو... تا دوروز پیش میگفتی جونتو ازت بگیرن از من نمیگذری حالا که بحث خواهرات شد راحت میگذری.... اونا عزیزتر از جونتن... تو آدم حالی به حالی هستی قابل اعتماد نیستی.... من اینجا آرامش دارم نه اشکی میریزم مثه روزای لجنی که با تو بودم، نه کسی زوری بهم میگه و به کاری مجبورم میکنه... عشقتو با تمام قدرت به خودت و خواهرات پس میدم، و مسئولیت شکست خودمو از انتخاب تو به عهده میگیرم و تاوانشو هم میدم ولی دوباره خودمو تو اون جهنم نمیندازم...
    ببینید عزیزان من با کی ازدواج کردم؟ به جای تلاش دوباره برای ساخت زندگیش به بهانه واهی خواهرهای من دنبال جداشدنه.... رفتارش بچگانست.. خانوادشم پشتشن... امروز داشتم به این فکر میکردم که منم شروع کنم خودمو واسه طلاق آماده کنم.... دیگه نه تماس میگیرم نه تلاشی میکنم میرم مشاوره تا برای جایی آماده بشم....
    مشخصه که خانومتون الان خیلی عصبانی هستن و به صورت غیر مستقیم و با بحث و دعوا دارن باهاتون حرف میزنن ، نمیدونم چرا فکر میکنن که شما تحت تاثیر و دهن بین هستید و فقط هوای خواهر و خانواده اتون رو دارید ، از خانواده اتون در مقابل همسرتون دفاع کردید ؟ شما باید آرومش کنید اگه دوستش داری برو باهاش صحبت کن و بهش توضیح بده اینجوری که فکر میکنه نیست ...
    اون الان حس میکنه پشتش خالیه و شما حمایتش نمی کنید . بهشم بگید که این باره اخره که میاید دنبالش و دفعه بعد اگه قهر کنه بره شما دیگه نمیاید دنبالش و خودش باید برگرده خونه ( که این رفتار قهر براش عادت نشه )
    من هم شوهرم وقتی عصبانی میشه حرفهای خوبی بهم نمیزنه و میدونم توی بحث نباید انتظار حرفهای عاشقانه داشت ولی یجوری باهام حرف میزنه و خوردم میکنه و میگه اخلاقت بده که تا چند روز میرم تو خودم و سرد و بی تفاوت میشم باز اون عذخواهی میکنه و میگه عاشقتم و تو اخلاقت عالیه و اون لحظه عصبانی بودم یه چیزی گفتم ، این میشه که دیگه عشقش رو باور نکنم و فکر کنم بازم بد هستم و برای دلخوشیم بهم میگه تو عالی هستی .... همسر شما هم حس میکنه عشق شما دروغینه ...
    بهتر نیست به جای تصمیم های عجولانه ببینید چه رفتارهایی داشتید که جواب خانومتون اینه ؟
    این حرفهاش انعکاس رفتارها و صحبت های شماست بعید میدونم بخواد بهونه الکی بگیره .

  11. 2 کاربر از پست مفید mahsa21 تشکرکرده اند .

    اسیر سرنوشت (سه شنبه 24 شهریور 94), ستاره زیبا (سه شنبه 24 شهریور 94)

  12. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام، با تشکر از همه دوستان، ممنون از راهنمایی هاتون.
    از ابتدا من و همسرم عاشق هم بودیم به خاطر رسیدن به همدیگه جلوی خانواده هامون وایسادیم... همه چیز بعد از دوران عقد شروع شد وقتی که بعضی کارها و حرفهای نادرست از طرف خواهرهای من موجب واکنش بسیار شدید از طرف خانمم میشد. و من هم اوایل با بی مهارتی میگفتم اونا چیزی نگفتن و تو موضوع رو بیخودی بزرگش میکنی ... کلن نسبت به خواهرام خیلی حساسه.... امروز بش پیام دادم که "ما بهتره با هم صحبت کنیم، شما یکی از خواسته هاتو گفتی و بقیه رو نه، نباید حرفای من رو هم بشنوی؟ با پیامک و تلفن میشه حرف زد؟ با قهر و دوری مشکلی حل میشه؟ به هر حال شما نگرانی هایی داری، درکت می کنم، خودمو جات میزارم می بینم ی جاهایی نادیده گرفته شدی، ی جاهایی خیلی اذیت شدی... نگرانی های تو هم بجا هستن و باید از راه خودش حل بشن. من هم از تو انتظاراتی دارم که باید مطرح کنم... ب خدا زن و شوهرهای دیگه مشکلات حادتری دارن که خودشون حلش می کنم.... همه اینها در سایه آرامش و گفتگو قابل حله... عصر میام سراغت بریم بیرون صحبت کنیم..." ، حالا تصمیم گرفتم عصری برم شهرستان ببینمش و باش حرف بزنم... البته اگه بچه بازی درنیاره و بیاد... دوستان به نظر شما رفتم چی بگم لطفن نظراتتون رو بگید... اگه تماس گرفتم جواب نداد برم درب خونشون؟ میترسم برم درب خونشون نیاد ضایع بشم... راهنمایی کنید لطفن...

  13. کاربر روبرو از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (سه شنبه 24 شهریور 94)

  14. #29
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام ایشالله درست میشه فقط راهش اینه که از کوره در نری این ضامن خوشبختیه
    من با کاوه تو قسمت شماره 1 ومهسا موافقم
    خودتم خیلی خوب جواب دادی همین طوری اروم و محترمانه پیش برو
    مطمینم میاد با پدرش خیلی خوب برخورد کن
    اون لحظه که میاد پیشت فقط به خوبیهاش فکر کن تا بتونی از ته دلت احساساتت رو بگی
    روش بحث کردن
    اول اگه شما شروع کردی یه مقدار از خوبیهاش بگو بعد اطمینان بده دوستش داری بعد خاستهات رو باارامش بگو قبلش ازش بخاه تا تمام حرفات تموم نشده چیزی نگه تا نوبتش بشه
    اما اگه اون خاست اول شروع کنه کاملا به حرفاش گوش کن و نگاهش کن حتی اگه حرفیزد کهعصبی شدی حتما بخودت بگو باید خونسردباشی و هیچی نگو تا خالی بشه بعد که نوبت شما شد به همون روش که گفتم حرف بزن
    درضمن اخرش در موردقهر بگو اصلا در شان ما که میخای پدر مادر یه بچه بشیمقهرخیلی بده باید حرف بزنیم تا مشکل حل بشه حرفای مهسا خوبه

  15. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزان، ممنون از نوشته هاتون، از مهسا خانم و ستاره زیبا تشکر میکنم.
    دیروز رفتم شهرستان، رفتم مکانی که قرار گذاشتیم بیرون از خونه پدرش، دیدم نشسته و منتظر... خلاصه نشستیم و شروع کردیم به صحبت کردن، در طول صحبت کردن یاد توصیه های ستاره افتادم و مرتب توصیه مهسا رو مرور می کردم... که بتونم ارامش خودمو حفظ کنم.... خلاصه اول باش همدلی کردم و گفتم حتمن خیلی اذیت شدی که اومدی خونه بابات... بعدش از قهر کردنش گلایه کردم و از اینکه حرفای زندگیمو پیش خانوادش گفته... بعد گفتم خواسته هاشو بگه اونم گفت که من از اجبار خوشم نمیاد منو آزاد بزار تو رفت و آمد با خانواده و فامیلت... منم گفتم نمیدونم منظورت از آزادی چیه باید توی جلسه مشاوره مصادیقش مشخص بشه ولی کلن ادم زورگویی نیستم وقتی خواستم برم جایی بهت میگم دوست نداشتی نیا.... اونم گفت که اگه جایی خواستی بری من نخواستم یکی اینکه شب نباشه چون نمی خوام شب تو خونه تنها باشم و دیگه اینکه من خونه نباشم مثلا ظهر برو که من سر کارم و یا آخر هفته که میرم خونه بابام تا اگه پرسیدن زنت کجاست بگی سرکاره یا خونه باباشه واسه من بد نباشه... گفتم باشه... ولی خوب در حد معقولی باید با فامیل و خانواده من در ارتباط باشی... اونم گفت که من به دنبال قطع ارتباط نیستم خودم سر میزنم فقط منو مجبور نکن دوست دارم آزادانه تصمیم بگیرم... بعد بحث به خواهرا کشید گفت که من فقط با این دو خواهرت مشکل دارم خونه اینا تا زمانی که دلخورم نمیام و اینکه بین مشکل من و خواهرات داخل نشو و طرف اونا رو نگیر بزار خودمون حلش کنیم ... گفتم این به خودتون مربوطه من وارد نمیشم قبلن هم این رو بهش گفته بودم. بعد گفت که من میخوام برم سر کار و پولشو واسه خودم بردارم... منم گفتم برو پولتم مال خودت... این حرف علی رغم میلم بود چون قبل ازدواج گفته بودم زن و مرد همه چیشون شراکتیه و توی خرج کردن هم همینطور.... ولی یکی دوبار قبلن که شاغل بود اگه کمکی میکرد منتشو میزاشت که من اینکارو کردم منم آدمی نیستم که زیربار منت برم گفتم نخواستیم بابا پولتم مال خودت.... گفت که محبت و احترام باشه گفتم باشه چی بهتر از این... گفت سرم داد نزن گفتم که آدم ممکنه عصبانی بشه و این طبیعیه که ممکنه دادم بزنم سعیم اینه که اینکارو نکنم خودمو کنترل کنم... گفت که اگه من نخواستم خونمون نزدیک پدرت باشه نه اینکه مشکلی باشون دارم بلکه واسه اینه که احساس مسئولیت بیشتری می کردم و این باعث میشد اذیت بشم... گفتم منم اصراری ندارم نزدیک خونه پدرم باشیم... گفت ناراحت نشو ولی سخته به حرفات اعتماد کنم بنابراین تصمیم هایی که با حضور مشاور میگیریم باید محضری کنیم که من گفتم نیازی نیست شما وقتی عمل منو ببینی بهت اثبات میشه .... در نهایت گفتم که شما طوری حرف میزنی که تمام مسئولیت شکست رابطه با من بوده در صورتی که شما خودت اشتباهاتی داشتی 50 درصد شما و 50 درصد من... پس هردو با هم باید تلاش کنیم و مطمئنم که میتونیم ی زندگی سرشار از محبت و عشق و احترام داشته باشیم و زن و مرد ایده آلی باشیم واسه هم، شما اولویت اول من هستی... گفت که فردا اگه اینا رو انجام دادی خانواده فامیل بهت گفتن زن ذلیل چی گفتم اگه ما داخل زندگی آرامش داشته باشیم حرف دیگران برام اهمیت نداره گفتم اجازه نمیدم کسی وارد حریمم بشه چه پدر و مادر و خانواده تو و چه خانواده من.... میگفت میترسم برگردم به اون خونه همش کارم اشک و آه بود و ناراحتی، احساس حقارت می کردم اونجاولی الان خونه بابام راحتم شادم مراسم عروسی میرم مهمونی میرم احساس اعتماد به نفس و آزادی میکنم. گفتم مطمئن باش که با کمک هم اوضاع مثل سابق نمیشه... گفت که اگه دوباره اون شرایط پیش بیاد من دوباره برمیگردم اینجا .... گفتم پیش نمیاد.... دیروقت شد فرصت نشد بقیه خواسته هامو بش بگم.... در آخر گفتم بیا بریم خونه گفت که چون تا امروز تصمیمم برا طلاق جدی بوده نمی تونم الان ی دفعه تغییر موضع بدم بیام خونه باهات خلاصه اصرار کردم قبول نکرد گفت چندروزی زمان نیاز دارم تا با این موضوع کنار بیام و فکر کنم گفتم باشه اگه اینطور راحتی اشکال نداره... قرار شد فرداشب که مراسم جشن یکی از فامیلاشونه منم از طرف پدر داماد دعوت شدم برم و از اونطرف برگردیم خونه... بعد از پایان صحبت ها رسوندمش درب خونه باباش تعارف کرد گفتم انشاله به یک روز دیگه با هم میایم...

  16. 2 کاربر از پست مفید اسیر سرنوشت تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 25 شهریور 94)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اختاپوس وسواس فکری- عملی (اختلال وسواس اجباری)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 فروردین 95, 08:31
  2. وسواس من به قد و ظاهر همسرم (2)
    توسط جوادیان در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 64
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 02:31
  3. وسواس ظاهری دارم ، زندگیم داره تباه میشه
    توسط omidsss در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 دی 93, 21:36
  4. وسواس فکری دارم
    توسط Milad1 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 مرداد 92, 11:08
  5. وسواس روانیم کرده
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 خرداد 92, 17:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 06:21 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.