به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 63
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    متشکر از همه دوستان که راهنمایی کردن، امیدجان قبل از عقد هم نشانه هایی از این افسردگی را داشت و حتی می گفت به خودکشی هم فکر میکنم. در تحقیقات قبل ازدواج یکی از دخترهای فامیلش که دوستش هم بوده می گفت این دختر با هرکسی سازگاری نداره که من باور نکردم.... بعد از عقد و ازدواج هم که کلی دعوا داشتیم و من هم که سالم بودم دارم افسردگی میگیرم چه برسه به اون که مستعدش هست. از خلق و خوی ایشون باید بگم که زودرنج، حساس، بدبین، کینه ای، مضطرب و در عین حال خیلی احساسی است، خیلی وابسته به خانوادش و عصبیه، بیشتر در زمان و اتفاقای گذشته سیر می کنه، وقتی عصبی میشه کنترل رفتار و کلام خودشو نداره.... وقتی اوضاع بر وفق مراد باشه خیلی مهربونه و ابراز عشق و علاقه می کنه... معمولن آروم، اجتماعی و گاهی زودجوش ... خیلی احساسی هستم و به قول همسرم رقیق القلب، کینه ای نیستم و.... فک کنم اگه همیشه ابراز عشق و علاقه کنم و محبت کنم و باش اروم باشم اونم خوبه و به قول خودش برام میمیره.... خیلی روی مواضع خودش مصره و انتظار داره من همه اونا رو رعایت کنم، هرچی براش توضیح بدم از موضعش کوتاه نمیاد اونقد که خستم میکنه اهل بخشش نیست و آدم رو سر لج میاره، اخلاقش خیلی اعصاب خورد کنه طوری که خونوادش هم جرات نمی کنن خلاف میلش عمل کنن چون اگه اینکارو انجام بدن با قهر و ناراحتی و بدخلقیش مواجه میشن .... همین بلا رو سر من اورده... اولش خیلی بهش بها میدادم و باب میلش بودم ولی وقتی بی گذشتی و کینه هاش و داد و فریاداشو دیدم به مرور رفتارمو اصلاح کردم. طوریکه این اواخر می گفت که دیگه مثل قبل مهربون و اروم نیستی... موسیقی و گردش و خرید رو خیلی دوس داره.... ستاره خانم شما درست می کنید بعضی وقتا دعواها و لج بازی هامونو مرور می کنم عین بچه ها بودیم. در هنگام دعوا اون شروع میکنه با صدای بلند حرف میزنه اگه داغ کنه شروع به بد و بیراه میکنه طوری که آبروم پیش همسایه ها رفته، یا مثلن وقتی داخل ماشین در حال حرکت دعوامون شده خودشو خواسته از ماشین پرت کنه!! منم وقت دعوا داد و بیداد میکنم ولی با تن صدای کم... وقتی خیلی داغ کنم حرفایی از قبیل به تو ربطی نداره و ساکت شو و بیخود کردی میگم... ی مقدار حرمتها بینمون شکسته... خیلی وقتا وقت عصبانیت خودمو کنترل کردم و اروم بودم و جوابشو ندادم اما گاهی دیگه واقعن صبرم تموم میشه... به قول یکی از دوستای قدیمیش تحملش نسبت به دخترای دیگه خیلی کمه ... دیروز با مشاورمون صحبت میکردم میگفت خانم شما شخصیتش خیلی زبر و سخت هست یعنی انعطاف نداره، و تکانشی و ناگهانی تصمیم میگیره و عمل میکنه... مثلن بعد از قهرش مشاور بهش گفته بود فعلن هیچکاری نکن تا جلسات مشاوره پیش بره اما چند روز بعد اومده همه لباسا و وسایلشو برده خونه باباش. خوب شما ببینید اقدام ب خودکشی در حین عصبانیت سر یک مسئله جزئی و یا پرت کردن خودش از ماشین در حال حرکت کار یک آدم نرماله؟ در حالی که خانم من فوق لیسانس روانشناسی هست و خودش به زوجین در حال طلاق مشاوره میده!!!!! مشاور میگفت اگه خانمت یک درصد از دانش روانشناسی رو در زندگیش پیاده کنه همچین مشکلی پیش نمیاد... به طور کلی بگم دچار ناراحتی روحی روانی هست... خیلی زندگی کردن باش سخت شده... دوست عزیز، به دنبال خوشبختی، به نکات خوبی اشاره کردید ممنون از تو صیه هاتون، راستش من مهارت لازم رو در برخورد و گفتار با همسرم ندارم طوری بعضی وقتا ناخواسته با حرفام و کارام دلشو شکستم، خلاصه سیاست و زبون چرب ندارم... از طرف دیگه همسرم مهارت برخورد و صحبت کردن با شوهر رو نداره، طوری که بارها با پرخاش ها، حرفاش، قهر کردناش غرور و شخصیت منو خرد کرده...

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ، انتخاب ادامه راه با شماست اگه اونقدر بهش علاقه دارید که با توجه به بیمار بودنش و بدی هاش بدون اون نتونید زندگی کنید پس باهاش بمونید و کمکش کنید تا حالش بهتر بشه و خودش بفهمه داره شما رو آزار میده و درمان بشه با اکسیر عشق شما ، و اگرم بهش علاقه ندارید که از زندگیش برید بیرون ....
    سلام

  3. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (جمعه 20 شهریور 94)

  4. #13
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اولین نکته این است که این بیماری را خیلی بزرگ نکنید بله اگر مورد مداوا قرار نگیرد خطر ناک است. مشکل ابشان را مشکل خودتان ببینید.
    همسر شما چه مدت تحت درمان قرار گرفتن؟
    در این مدت آیا تغییری حاصل شده است؟
    در مورد گوش ندادن به حرف مشاور
    ممکن است طبق نظر مشاور ایشون شخصیتی سخت داشته باشند.
    ممکن است چون ایشان خودشان روانشناس هستند اینطور پندار کنند که خودشان بهترین تصمیم رو میگیرند .
    و ممکن است از افسزدگی اینجور شده باشند چون افسرذگی معمولا با خودش لجبازی و پرخاشگری به همراه می اورد.
    پیشنهاد میکنم این کلیپ رو نگاه بفرمایید.
    دانلود رایگان کلیپ "درمان سگ سیاه افسردگی" دوبله به فارسی
    به یک دکتری روانشناسی مچرب مراجعه بقرمایید.
    ایشان ریشه رفتار همسرتان را پیدا میکنند و با روش های مختلف درمان میکنند.

    میتوانید با همسرتان صحبت کنید که اگر از رفتار کسی ناراحت شدند همانحا با احترام و آرامش جوابشان را بدهند و به شما منتقل نکتتد وموجب حود خوری خودشان نشود
    مثلا اگر خواهر گقت روغن غذا رباد است <چون ابشون میتوانستند در داخل بشقاب خود این کار را انجام بدهند> بگوبد برادر عزیزت اینظوری دوست داره قدرت خدا سن میره بالا دبگه بدن تحمل خوردن غذا های چرب رو نداره و همانجا شما را صدا میزد تا از بیرون غذا تهیه کنید یا قسمتی از غذا را تغییر میدادند.
    الیته به ایشون خاطر نشان کنید که ربان تند تیز دل ها را از هم دور میکند و تنهایی می اورد بهترین راه حل همان توجه نکردن به اینجور صحبتهاست.



    اگر اهل توسل هستید برای حل مشکلتون دعای

    . اِلهى عَظُمَ الْبَلاءُ وَ بَرِحَ الْـخَـفـآءُ را زیاد بخوانید و به معنی شم توجه کنید.

    ویرایش توسط خادم رضا : جمعه 20 شهریور 94 در ساعت 11:32

  5. 2 کاربر از پست مفید خادم رضا تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), اسیر سرنوشت (جمعه 20 شهریور 94)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 16 آذر 94 [ 19:51]
    تاریخ عضویت
    1394-5-04
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    553
    سطح
    11
    Points: 553, Level: 11
    Level completed: 6%, Points required for next Level: 47
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 30 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    تاپیک و مشکل شما مثل تاپیک رضا هست برای همین من یک پست مشابه برای شما میذارم عزیز

    زندگی تو هیچ مشکلی نداره. زنت هم مشکل نداره و خیلی هم دوست داره. اصلا به طلاق یک لحظه هم فکر نکن. کلا طلاق رو از دایره افکارت هم بنداز بیرون. رو زنت هم عیب نذار.

    شاید زنت ننر و زود رنج باشه اما این یک حسن هم داره. آدمهای زودرنج احساساتی و مهربون هستند و اگر خوب باهاشون تا کنی مثل یک فرشته میشوند.
    مرد حسابی زنت گل گرفته اومده محل کارت! دیگه چی میخای؟! خوب بود یک ربات گیرت میومد که نه دعوا میکرد نه احساسی داشت؟

    برادر من شما یک مشکلی داری که برای زندگی مشترک سم هست. شما در کنترل احساساتت ناتوانی و متاسفانه احساساتی هم هستی (از نظر من این دوتا از بهترین خصایص یک آدم هست، یعنی هم یک انسان هست هم روراست هست)
    اما این دوتا خصیصه پدر زندگی مشترک را درمیارن
    متاسفانه خانمت هم بدتر از تو.
    یکی از دوستان تو تاپیک اول من یک مطلب در مورد کنترل احساسات گذاشته بود که واجبه بخونی.

    تو خیلی مهربونی و خیلی دلت میخواد زندگی خوبی داشته باشی، خیلی برای زندگیت مایه میذاری و انتظار داری همونقدر هم دریافت کنی. وقتی نمیکنی میریزی بهم و میخوای همه چیزو خراب کنی. این رفتار بچه گانه هست (من هم هستم )

    اما راه حل نجات زندگیت دست خودته
    از امروز زنت رو بیخیال شو. یعنی فکر کن یه بچه لجباز و یه دنده داری که باید باهاش زندگی کنی. انتظار یه آدم بزرگ را از اون نداشته باش. واقعا فکر اون یه بچه هست اما بهش نگی!

    همه چیز بعهده تو هست. تو باید همه چیز را کنترل کنی. قهر نکن. قهر ممنوع. بحث هم ممنوع. بویژه بحث کشدار و طولانی. بحثت فقط چند جمله. بیشتر نشه. تو قطعش کن
    فکر نکن باید با بحث منطقی تو کله زنت یه چیز منطقی را فرو کنی. زن ها سیستمشون کلا فرق داره

    در مورد رفت و آمد با خانواده خودت، کاری که درست هست انجام بده ولی لجبازی بچه گانه نکن. زنت خواست میاد نخواست نمیاد تو وظیفه داری به خانوادت سر بزنی. البته لازم نیست اینم براش توضیح بدی

    هروقت عصبانی هستی دهنت رو ببند و هیچ حرفی نزن. تصمیمی هم نگیر. با تکنیک های همون مقاله کنترل احساسات کنترلش کن. اگر میخوای با عصبانیت به زنت نشون بدی ناراحتی وقتی اینکارو کن که اون ناراحت نیست.

    تورو خدا به چیزهای کوچیک گیر نده. به زنت محبت کن. بذار اطمینان داشته باشه

    به زنت اطمینان بده که خانواده اون برات محترم هستن. حساس نشو به خانواده ش.
    کلا حساس نباش.

    تو مدیر خونه هستی ولی این معنیش این نیست که قلدری کنی. آروم و متین باش. زنها از مردی که یه لحظه عاشقه یه لحظه فراری خوششون نمیاد
    حالا باید این شراکتت را مدیریت کنی و جمع کنی . فکر کن ببین یه مدیر موفق چهجوری با کارمند بد قلقش تا میکنه

    مهمتر از همه نذار حرمت ها از بین بره. این خیلی خیلی مهمه. همیشه کاری کن که زنت باهات رودربایسی داشته باشه. مطمنم زنت هر چقدر هم عصبی و ناراحت بشه برای یه غریبه صداش را بلند نمیکنه

    زنت خوبه فقط احساساتی هست. احساساتی بودن هم شمشیر دو لبه هست. یکروز یک فرشته مهربونه فرداش نمیشه تحملش کرد.

  7. 2 کاربر از پست مفید kaveh-r تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 25 شهریور 94), اسیر سرنوشت (جمعه 20 شهریور 94)

  8. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از توجه شما،
    مهسا خانوم الان از نظر احساسی تعادل ندارم، ی لحظه دلم براش خیلی تنگ میشه و از دوریش گریه می کنم و ساعتی دیگه به خاطر کاراش ازش عصبانی و متنفر میشم... خیلی دوستش دارم اما گاهی به خاطر کاراش ازش متنفر میشم.
    امیدجان اصلا تحت درمان نبوده، یک ماهه که به اصرار من ی بار روانپزشک و دوبار مشاوره اومده... بعد از قهر قبلی از حدود یک ماهه پیش تغییر کرده بود کارای خونه رو انجام میداد گیر دادنش کمتر شده بود، اما به من و احساسم شدیدن بی اعتماد بود، ی روز عاشقم بود و روز دیگه از دستم فراری بود و گریه میکرد، تو این مدت چند بار دعوامون شد میگفت تو نیومدی با من زندگی کنی بلکه دنبال مدرکی تا منو طلاق بدی... میگفت حتما یکیو در نظر داری واسه ازدواج... منم برخوردم بعضی جاها خوب نبود ... نمیدونم دلش قرص نبود از اینکه خیلی دوسش دارم ، کلن خیلی اضطراب داره و بدبین هست جوری که گاهی کلافه میشم...
    نمی دونم چی بگم، حالم زیاد خوب نیست. امروز با یکی از همسایه ها سر جای پارک ماشین بحثم شد، جای خالی همسرم و خیلی حس کردم که برم باش درد دل کنم، خیلی دلم تنگ شده براش، خیلی گریه کردم... با خودم میگم که از این به بعد همه زندگیمو میریزم به پاش از توجه و محبت و پول و هرچیز دیگه ای.... از طرف دیگه میگم که خیلی بی معرفته بالاخره ی روز ممکنه به خاطر ی دلخوری جزئی منو تنها بزاره دوباره... نمی دونم علائم دوست داشتن و عشق چیه ولی الان خیلی دلتنگشم و بدون اون نمی تونم زندگیمو تصور کنم... خیلی حساس شدم الان تحملم خیلی اومده پایین و زود از کوره در میرم. می ترسم اگه بیاد باز دوباره بینمون بحث دربگیره و اون ناراحت و اذیت بشه و به همین خاطر احساس ناتوانی می کنم. می دونید برای ی مرد سخته که حس کنه نمی تونه زنشو خوشبخت کنه... میدونید در طول این مدت بارها به هم قول دادیم دعوا نکنیم منم قول دادم بهش بی احترامی نکنم و داد نزنم ولی بعد چند روز باز تکرار می شد... یه جورایی هم اون به من بی اعتماده هم من.... این اواخر می گفت احساس میکنم برات عین ی زگیلم نمی دونم شاید از من بی توجهی دیده بود.... ولی من سعی می کردم ببرمش بیرون براش خرید کردم و با هم فیلم دیدیم و پارک میرفتیم چند روز ی بار میرفتیم بیرون غذا می خوردیم... میدونید میگم این با لوس بودن و نازک نارنجی بودنش برا من زن زندگی نمیشه ولی از طرف دیگه میدونم با محبت و توجه هر کاری بگم میکنه فقط احترام محبت و توجه میخواد.... مثلن تا از من ی بی توجهی میبینه قهر میکنه دلش میشکنه ... می دونم الان از دستم خیلی عصبانیه دو روز پیش استخدامی قبول شد تماس گرفتم جواب نداد و با پیامک خبرو بهش دادم خواستم خوشحالش کنم اما جواب نداد.... الان دو روزه باش تماس نگرفتم چون جوابمو نمی ده، چند شب پیش عروسی یکی از اقوامشون دعوت شدیم اون خودش با خانوادش رفته بود و به اسم من کادو داده بود خیلی غصه ام گرفت که چرا ما با هم نبودیم... هفته آینده هم مراسم ازدواج یکی از اقوامشونه که اگه اوضاع به همین منوال باشه باز خودش با خانوادش میره می دونم.... نمی دونم شایدم آشتی کردیم با هم رفتیم مهم نیست... دوست دارم ی بار برای همیشه این قهر کردنا و دعواهامون تموم بشه ابرومون پیش خونواده ها رفته البته فامیل اطلاع ندارن.... میخوام مهارت های لازم ارتباط با خانمم رو یاد بگیرم، میخوام یاد بگیرم چطور خشممو کنترل کنم، ... امیدجان فایل مربوط به دعوای دوستانه رو خوندم متشکر خیلی جالب بود... میخوام مهارت های ارتباط خوب و موثر رو یاد بگیرم، اصلا سیاست برخورد مناسب با خانم ها رو بلد نیستم از خانم ها و آقایون متاهل خواهش می کنم فوت وفن کار رو به من یاد بدن ....
    مشاور بهم گفت الان از دستت خیلی عصبیه پس تماس گرفتن و ابراز محبت و علاقه فایده ای نداره.... گفت که اواخر هفته بعد بش پیامک بده و بگو که بیام دنبالت برگردیم خونه با هم حرف بزنیم و رو مشکلاتمون کار کنیم....
    فک کنم خانوادش در پشت صحنه تحریکش میکنن، مشاور هم همینو میگفت.... نمیدونم چرا خانوادش میخوان دخترشون بیوه شه... البته من که طلاق بده نیستم...
    ی خانم هست که همکلاس و دوست قدیمیشه که مشاورم هست و تو این مدت همش از اون راهنمایی میگرفت... میدونم الان با هم در ارتباطن، راستش نگران حالش هستم خودش که جوابمو نمیده، به نظر شما با این دوستش تماس بگیرم از حالش باخبر بشم؟

  9. #16
    Banned
    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 دی 02 [ 13:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-15
    نوشته ها
    1,099
    امتیاز
    18,366
    سطح
    86
    Points: 18,366, Level: 86
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 484
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteranOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    271

    تشکرشده 1,106 در 598 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چه بهتر
    از دوست ایشون اگر مشاور خوبی هستند کمک بگیرید.
    حالا که دوست نداره از راه روانپزشک مشکل حل بشه که نمیشه :) باید باورهاشون تغییر کند
    البته ناگفته نمانذ همین الان شما به روانپزشک مراجعه کنید و بفرمایید که کنترل خشم در رفتارتون ندارید برایتان دارو تجویز میشود پس فکر نکنید ابن اتفاق خیلی عحیب است.

    بهتره پیش مشاور و زوانشتاسی برید که ایشون قبول دارند.
    ویرایش توسط خادم رضا : جمعه 20 شهریور 94 در ساعت 15:06

  10. کاربر روبرو از پست مفید خادم رضا تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (جمعه 20 شهریور 94)

  11. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    البته این روانشناسی که 2 جلسه رفتیم پیشش خیلی مورد قبول خانم هست، قبلن با هم همکار بودن و همیشه میگفت خیلی ایده هاشو دوست دارم.
    کاوه جان مرسی از توصیه هاتون، من نمیگم زنم بیماره، به هر حالا الان دچار ناراحتی و افسردگی شده و من هم باید کمکش کنم، تو یک ماه قبل کارایی کردم و حرفهایی زدم که درست نبوده و شاید باعث شده ناراحتیش افزایش پیدا کرده، قبول دارم ولی میخوام صبر و تحملم رو بالا ببرم و در احساساتم متعادل رفتار کنم. میخوام کمکش کنم تا خوب بشه.... گاهی اوقات میگم تا این خوب بشه شاید سال ها طول بکشه شاید اصلا خوب نشه و من زندگیم نابود بشه... من یک خانواده شاد و خوشحال می خواستم ، می خواستم تو خونم عشق و محبت باشه و بچه دار شم و آرامش داشته باشم، اما الان من حتی نتونستم با همسرم به آرامش برسم، می دونم خیلی وقتا شاید با مهارت برخورد نکردم، اینم به خاطر نداشتن تجربه زندگی مشترک و رابطه با جنس مخالف هست. ولی تصمیمم اینه که مهارت های لازم رو کسب کنم، صبر و تحملم را بالا ببرم، از همسرم محبت و توجه کافی رو دریغ نکنم و نیازهاشو برطرف کنم.
    دو تا از مشکلاتم یکی بدبینی نسبت به اطرافیانم هست که در طول تجربیات تلخ این یک سال ایجاد شده... دومی ذهن خواهی هست می خوام تمرین کنم این ها رو تعدیل کنم.... تاببینیم بعدن چی پیش میاد... دوستان برای من و خانم و نجات زندگیمون دعا کنید..

  12. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام پیگیرپستهات هستم چیزایی که میگم با دقت عمل ایشالله حتما نتیجه میگیری
    در حال حاضر اگه همسرت تا الان به زنگهات و اسهات بی پاسخ بوده بزار برای مدتی اونم اروم بشه و دلتنگ مطمئنا اونم خاطرات خوشتونرو مرور میکنه پس بذار یکم ازت بیخبر بمونه میدونم سخته ولی لازمه
    حالا کاری که شما باید بکنی اینکه شروع کنیرو خودت کار کنی یعنی اول بشین زندگیت رو مرور کن ببین کجا چیکار کردی بینتون بهم خورد بحث شد اینها رو مو یه مو بنویس لیست کن جلوش بنویس اگه چیکار میکردی دعوا نمیشدیعنی برا هر مورد راهکاری که به ذهنت میاد رو بنویس
    من فکر نمیکنم البته باچیزایی که نوشتی خیلی خانومت نیازی به روانپزشک نداره ومساله نیست خانوم شما ززود رنجه و اون خصوصیاتی که گفتی رو داره پس باید راه رفتار با ادم زود رنج رو یاد بگیری خوشبختانه فکر میکنم خانومت هم متوجه شده که مقصره و همونطور که گفتی تغییرات کوچیکی داشته و نشون میده ایشونم زندگیش و شمارو دوست داره ببین منم تجربه شما رو تقریبا داشتم همسر منم خیلی زودرنج بود الن بهتر شده من تقریبا دو ساله ازدواج کردم اوایل سر کوچکترین چیز همسرم از حرف خانوادم درصورتی که اونها احترام بهش میذاشتن ولی اون از حرفاشون برداشت دیگه ای داشت مثل خانومت منم هی میگفتم اینا منظوری ندارن و.........اوایل همسرم چون خیلی دوستم داشت چطزی نمیگفت و تو خودش میریخت و بعدا سر یه مساله کوچیک بهونه و دعوا راه مینداخت منم چون ادم ارومی هستم کوتاه میومدم ولی هر دفعه دوباره اینچیزا تکرار میشد ولی تو خوشیا بهش میگفتم که اونا دوست دارن و....یه مدت خوب میشد و دوباره..... همش میگفت بریم جداشیم منم گریه زاری نه خودش تو خوشیا میگفت مگه من دیونه ام تورو ازدست بدم تو عصبانیتا یه چیزی می گم تو باور نکن تا اینکه با این سایت اشنا شدم خدا رو شکر خیللللللللی بهتر شده دیگه مثل قبل نیست کاری که کردم این بود وقتی یه دلخوری پیش میاد تو اون لحظه بخودم میگم ستاره خونسردیت رو اول حفظ کن این جمله معجزه میکنه بعد بخودم میگم فقط گوش کن بذار اینقدر بگه تا خالی شه اصلا چیزی نگو فقط طوری نگاهش میکنم که فکر میکنه دارم به تمام حرفاش بیطرفانه گوش میدم اصلا حتی چیزی بگه که من مقصر نبودم ولیبگه مقصری فقط گوش میدم گوش کردن فعال تو سایت بخون بعد که خالی شد میگم درکت میکنم وقتی خودم جات میذارم همین اون دیگه ساکت میشه بعد میرم بکارام میرسم سعی میکنم یکم از دیدش دور باشم و اون اروم تو خودش باشه اصلا باهش کاری ندارم اگه وقت غذا باشه براش میکشم و صداش میکنم اگه نخورد یه چند بار با ارامش میگم بیاد دیدم نمیاد گیر نمیدم تا اروم شه خیلی باهاش حرف نمیزنم اگه چیزی خاستم بگم در حد چند کلمه ولی با حترام فرداش که رفت سرکار اگهروزچند بارزنگ میزدم اونروز یهبار زنگ میزنم فقط در حد احوالپرسی واصلا بروش نمیارم بحثی داشتیم بعد یکی دوروزخودش خیلی اروم خودش میاد جلو چون مرده معذرت خاهی مستقیم نمیکنه ولی من میدونم همین جلو اومدنش معذرت خاهیه اما وقت خوشیا نوبت من میشه اونموقع اول کلی از خوبیاشذمیگم و بعد میگم مثلا اصلا در شان تو نبود فلان حرف رو میزدی یا دادی که زدی کلا با ارامش تمام دلخورها وخاستهام میگمبا ارامش نه غرغر
    الان اون میگه بادنیا عوضت نمیکنم خودش میبینه ایراداش کجاست چون اگه تو دعواها من بخام کوچکترین حرفی بزنم میدونم توپ تو زمین اون میندازم و خودم مقصر جلوه میدم پس صبر میکنم تا همه چی اروم شه تا نوبت من برسه ولی کلا همون موقع هم اول با یاداوری خوبیاش و خاستهایی که ازش دارم میگم اونم دیگه وقتی بحث میشه مثل قبل داد بیداد نمیکنه یه چیزی هم که باعث میشه من راحتتر تو دعواها سکوت کنم و کم نیارم اینه که میگم من که دوستش دارم نباید حرفی بزنم که با لحظات خوشم مغایرت داشته باشه وداد بیداد کنم اینارو تو ارامش بهش گفتم واین باعث شده اونم هر چی نگه
    همسر منموقتی ارومه مثل یه فرشته هست ولی تو دعواها ولی شکر خدا اونموقع هم داره بهتر میشه
    اینتجربم گفتم تا بدونی شدنیه وربطی به افسردگی نداره وهمه چیزرو مثل اینکه ادم نباید هی گذشته رو مرور کنه بایدب به دیگران خوشبین باشه تا خودش راحت زندگی کنه کلا هرچی تو دلم رو هی با نرمی وقت مناسب بهش میگم تا یاد بگیره و اثر هم داشته ولی باید زمان و برخورد مناسب باشه
    در مورد خانواده هم من همیشه اگه خونوادم یه تعریف کوچیک ازش کنن با بزرگ نمایی اون بهش میگم چقدر اونا تورو دوست دارن به خانوادم هم طوری گفتم که به خاطر من باید هواش داشته باش هرزگاهی زنگ میزنن دعوتمون میکنن درضمن همسر منم بارفت امد مثل خانوم شما مشکل داره ویکی از بحثهامونم همین بوده که دوست داره برا خودمون باشیم وخیلی رفت امد نداشته باشیم منم این قضیه رو به خونواپم گفتم تا اونا هم ازش دلخور نشن ولی به همسرمذگفتم که شباییرکه فرداش تعطیل باشه دعواتهاروبریم اگه وسط هفته باشهمیگیم ممنونکلا الان باهم هماهنگ شدیم ولی ایشون بهم گفته هروقت خاستی خودت برو که من فقط روزا زمانی که سرکار هست میرم برمیگردم به حونادت بسپر چیزی نگن حس کنه دارن ازش ایراد میگیرن ازش تو جمعشون تعریف کنن تا خودشم بدونه چقدر دوسش دارن
    رفت امد شما با خونوادش خیلی با احترام و تقریبا متوسط خیلی رفت امد نباشه ولی اجازه بده خانومت بره بهشون سر بزنه

  13. 2 کاربر از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده اند .

    ebraz eshhg (سه شنبه 07 مهر 94), اسیر سرنوشت (یکشنبه 22 شهریور 94)

  14. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 16 شهریور 97 [ 17:30]
    تاریخ عضویت
    1392-9-22
    نوشته ها
    65
    امتیاز
    4,299
    سطح
    41
    Points: 4,299, Level: 41
    Level completed: 75%, Points required for next Level: 51
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second ClassVeteran
    تشکرها
    62

    تشکرشده 46 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همه دوستان، تشکر از ستاره خانم به خاطر بیان تجربیاتت، خوش به حال همسر شما که خانمی فهمیده و با درک مثل شما داره، کاش خانم من هم ی ذره درک داشت..... امروز تماس گرفتم با پدرش صحبت کردم گفت که من با دخترم صحبت کردم ی مقدر نرم شده خودت باش حرف بزن ... تو فکر تماس با خانم بودم که اس داد چرا بابامو واسطه کردی من دیگه به اون زندگی لجن برنمیگردم برو بشین ور دل خواهرات، من از تعارض دراومدم تصمیممو واسه طلاق گرفتم... منم جواب دادم که میدونم ناراحتی، خوب منم باید برای زندگیم تلاش کنم.. همه دنیارو بهم بدن و جونمو بگیرن ازت جدا نمیشم. گفت که دروغ نگو من 60 درصد به خاطر خواهرات و دامادات و 40 درصد به خاطر اخلاق خودت میخوام طلاق بگیرم. جواب دادم که انطور نیست و خلاصه من دارم رو مهارتهای زندگی کار میکنم و در عمل تغییر رو بهت اثبات میکنم. ببینید پررو چی جواب داده: به حرفات اعتمادی ندارم، اگه بخوام تو تصمیمم تجدیدنظر کنم باید بین من و خواهرات و شوهراشون یکیو انتخاب کنی، قولت برام کافی نیست باید کتبا برام بنویسی و یا تو عقدنامم بزنی، من خیلی از اینا ضربه خوردم، تو خواهرات برات از جونت و زن و زندگیت برات عزیزترن مگه عملا با کاری که گفتم ثابت کنی.... خواستم جواب بدم "من هیچوقت این ذلت رو نمی پذیرم که با شرط و شروط و تعهد دادن بیای با من زندگی کنی، من و شما هردو اشتباهاتی داشتیم نیاز هست با رفتن به مشاور اونا رو حل کنیم، مگه من چمه بیام به تو تعهد بدم تا بیای بام زندگی کنی، نه برای این موضوع و نه هیچ موضوع دیگه ای بهت تعهد کتبی نمیدم"، دوباره فک کردم با شما مشورت کنم، به نظر شما در جوابش چی بنویسم تا نه سیخ بسوزه نه کباب...

  15. #20
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    من به شما گفتم فعلا هیچ تماسی باهاش نداشته باش مگه نمیخای برگرده مگه نمیخای فقط خاهش از طرف تو نباشه مگه نمیخای اونم تلاش کنه برا زندگیش اصلا هیچ جوابی نده مگه طرف هرچیمیگه شما باید جوابش بدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟
    بذار اونم دلتنگت بشه بذار بدونه اونم شمارو دوست داره ادما تو تنهاییها دلشون واسه هم تنگ میشه وقتی ببینه تو با هر شرطی زندگیرو ادامه میدی ایشونم یه همچین پیشنهادی میکنه تا اطلاع ثانوی هیچ تماسی نداشته باش قبلش بیا اینجا با بچها هماهنگکن مشورت کن بده انجام بده
    یادت باشه تا شما نخای نمیتونه طلاقبگیره پس اصلا دراینمورد حرفی نزن تا قبحش براش نریزه
    الان اصلا وقت حل مساله نیست که مثلا ایشون ه من از خونوادت دلخورم و.....اونم ازپشت تلفن
    همینکه بهشذگفتی دنیارو هم بدن طلاقت نمیدم خانومت تودلش کلیذوق کردهخانوما دوست دارنمردا نازشون بکشن ولی چون شما از تعادل خارج شدی ایشون فقط حق بجانب میگیره و اصلا یک درصدم احتمال اینکه مقصر باشه رو نمیده چه وقت اونم متوجه میشه زمانی که یکم شما بکشی عقب وببینه که همیشه هم ازین خبرا نیست ادما تا یه جایی خاهش میکنن
    ویرایش توسط ستاره زیبا : شنبه 21 شهریور 94 در ساعت 18:56

  16. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    اسیر سرنوشت (یکشنبه 22 شهریور 94)


 
صفحه 2 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. اختاپوس وسواس فکری- عملی (اختلال وسواس اجباری)
    توسط مدیرهمدردی در انجمن وسواس
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 26 فروردین 95, 08:31
  2. وسواس من به قد و ظاهر همسرم (2)
    توسط جوادیان در انجمن عقد و نامزدی
    پاسخ ها: 64
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 02:31
  3. وسواس ظاهری دارم ، زندگیم داره تباه میشه
    توسط omidsss در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: چهارشنبه 10 دی 93, 21:36
  4. وسواس فکری دارم
    توسط Milad1 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: چهارشنبه 23 مرداد 92, 11:08
  5. وسواس روانیم کرده
    توسط اسناء در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: دوشنبه 13 خرداد 92, 17:29

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 20:31 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.