با سلام
منتظر نظر مراجع در خصوص تاپیکشان از طربق لینک تماس با ما هستیم. و تا آن موقع تاپیک طبق آنچه در پست 46 آورده ام جهت انتقال به انجمن آزاد قفل می گردد.
تشکرشده 37,079 در 7,002 پست
با سلام
منتظر نظر مراجع در خصوص تاپیکشان از طربق لینک تماس با ما هستیم. و تا آن موقع تاپیک طبق آنچه در پست 46 آورده ام جهت انتقال به انجمن آزاد قفل می گردد.
تشکرشده 52 در 9 پست
با سلامی مجدد خدمت تمامی عزیزان
نمیدونم که چی شد دوباره بعد از این مدت تقریبا طولانی فکر این تالار و شما عزیزان به ذهنم خطور کرد و احساس عجیبی دوباره من رو به اینجا کشوند. نمیدونم چرا این حس عجیب مقرر شد با شب شهادت حضرت زین العابدین امام سجاد (ع) که اسم پدر مرحومم هم هست و بازم جوابی ندارم که چرا در هفته ای که سیمرغ تالار و دعای عزیزان من حقیر رو مورد لطف خودشون قرار داده برگشتم به این جمع و چه بسا که گفتنی ها بسیار زیاده...
من صاحب این تاپیک که خیلی هاتون با نظراتتون به کمکم شتافتید :
· عشـــــــق میانسالی و ترس از رســـــوایی/ دوراهی رفتن و گذشتن یا ماندن و جنگیدن برای ازدواج
شاید امروز دوباره اومدم به این جمع تا از نتیجه ی مشکلی بگم که نیمه تموم رها شد.
دلخور بودم از مدیر که چرا جلوی ادامه یافتن تاپیکم رو به دلیل پست احساسی گرفتند اما امروز اومدم تا بگم ازتون ممنونم.... ممنونم که ازیه جایی با وجود مخالفت قلبی ( اینکه فکر میکردم مدیر احساسات بندرو نفهمیده در صورتیکه اشتباه میکردم و امروز به اشتباهم اعتراف میکنم) جلوی احساسات هیجان آلودی که مقابل منطق و عقلم سد درست کرده بودن رو گرفتید.
اومدم بگم ازتون ممنونم که باعث شدید مدتی از فضای مجازی و کلا مردم فاصله بگیرم و با خودم خلوت کنم تا بفهمم با زندگی و آینده ی خودم و پسرم دارم چیکار میکنم.
حالا میتونم بگم که تک تک پست هایی رو که عزیزان تالار برام گذاشتند رو میتونم درک کنم. حالا! نه قبلا....
من همون مرد 48 ساله ای بودم که میخواستم پسرک 20 ساله و آبرو و حیثیت این همه سالم رو قربانی یه عشق کنم ... عشق به دخترک 23 ساله ای که هنوزم قلبم براش میتپه اما نه هوس آلود و پر تب و تاب...
این مدت از خیلی ها دور بودم . سرم به سیمرغ تالار و جز های قرآن که میخوندم گرم بود و آرامش عجیبی پیدا کردم. انگار گرمای نور این کلام جادویی آروم آروم تا عمق روحم نفوذ کرد و آرامش از دست رفتم رو بهم بازگردوند.. فقط میخوام بهتون بگم چطوری...... تا به معجزه و گذر زمان ایمان بیارید همونجور که من آوردم.
اما سرگذشت من از ادامه :( خیلی خلاصه میگم : از تصمیم خودم میگم)
در وهله ی اول به توصیه ی مشاور از رفتار با پسرم رنج آلود و دلمرده... با مادر دختر خانوم صحبت کردم . در حضور خود سیاوش تا بهش ثابت شه که این دخترک دوستش نداره و این سوتفاهم ها از جانب بنده حل شه و همینطور هم شد. پسرم بعد از شنیدن جواب رد مدتی توی پیله ی خودش سر کرد و شب نخوابی ها و روزهای افسردگیش رو گذروند تا اینکه هم خودش و هم من با پیشنهاد بسیار خوبی که از آکادمی موسیقی بهش شد مرتبط با تستی که داده بود و لذا پذیرفته شدنش از بین 360 هنرجو شگفت زده شدیم . اتفاقی که حال پسرم رو 180 درجه تغییر داد و بعد از گذروندن این ترم تحصیلی به آرزوی بزرگش مبنی بر ادامه ی هنر که رشته ی مورد علاقشه در یکی از بهترین آکادمی ها میرسه وبرای ادامه ی تحصیل درمبحث مورد نظرش به آلمان میره ، این روزها بی اندازه هیجان زده و خوشحاله! خدارو شکر.... این از پسرم که هرگز فکر نمیکردم گره از کارش باز شه....
اما خودم!
دلم نمیخواد دروغی بگم. دوست دارم اعتراف کنم که بعد از کوتاه شدن پای پسرم هر شب برای بدست آوردن این عروسک ناز؛ خودخوری کردم و رویا بافتم و تا چه صبح هایی که از آیندمون ریسمون خیال نبافتم/ اما همیشه توصیه ی بچه های این تالار و حرف های فرشته خانوم مهربون مانع میشد تا حرفی از دلم بهش بزنم و از جریان این عشق سوزان تا آخرین لحظه این خانوم هیچ اطلاعی نداشت و حتی آخرین بار منو مردی بی احساس و خشن نامید که تقاص بیمحلیام به حالشو پیش خدا پس میدم!
اما چه خوب کردم که نگفتم و باز چه خوب تر کردم که از این احساس نه به اون و نه به خانوادش چیزی نگفتم و اینو مدیون همتونم...
با گذر زمان به خیلی چیزا فکر کردم به نوع علاقم و به عشقم ... عشقی که هنوز شعله هاش در دلم شعله وره اما تونستم کنترلش کنم و رامش کنم. متوجه شدم که این ارتباط نمیتونه درست باشه... هنوزم اسمشو غلط نمیزارم اما به این فکر کردم که اگه اون دختر رو دوستش دارم باید بهش فکر کنم . به آیندش به زندگیش....
همه چیز پول نیست... همه چیز عشق خالص نیست.... نمیشه رفت توی یه جزیره و دور از مردم و بدون نگاههاشون زندگی کرد. زندگی فقط یک بعد نداره و من ....
من... منه فرزام ؛ تونستم پا روی دلم بزارم. با اینکه ؛ واقعا ؛ درد داشت.
درد داشت
درد داشت
درد داشت
.
.
.
و بازااز هم درد داشت .... دردی که قابل وصف نبوده و نیست .
تنها دو کلمه بعد این همه مدت براش فرستادم :
خانوم کوچولو ؛ من مثل دخترم دوستت دارم ؛ سعی کن عاقل باشی و درست زندگی کنی و بدون در کنار پدر و مادرت مردی از جنس کوه کنارته که تورو مثل دختر کوچولوی نداشتش دوست داره...
دیگه به هیچی جواب ندادم . حتی به افکار سوزان خودم و همه چی رو عقب روندم . باز هم زمان ؛ التیام گذاشت روی این دردها...
رابطم رو باهاشون هنوزم حفظ کردم . خدا کمکم کرد . تونستم دوباره روی پاهام وایستم..
برای این فرشته کوچولو یه خواستگار بسیار مناسب اومد . پسری مذهبی با تحصیلات فوق ؛ نمیگم خیلی زیبا اما موجه و خوشتیپ و خوش هیکل با 7 سال اختلاف سن و از همه مهمتر بسیار آقا و باایمان ..... با دیدنش و شناختنش و صحبت باهاش ؛ نه تنها دلم نلرزید بلکه دلم قرص شد که جوونهایی هستن لایق تر از من که میتونن خوشبختش کنن...
شاید من خیلی خودخواه بودم اما دیگه اینطور نیستم.... زمان و قرآن به طور باورنکردنی همه چیز رو درست کرد و من مدیون همم...
مدیون گذر زمان.... مدیون شما و مدیون خدا...
فعلا از فکر ازدواج اومدم بیرون اما از این مطمینم که اگه روزی بخوام ازدواج کنم . دیگه چشمم رو به روی این هیجانات تند و مخرب خواهم بست.
عشق هیچ وقت از بین نمیره اما میتونه کنترل بشه.... میتونه درست هدایت بشه. همین که این دختر خوشبخت باشه برام کافیه ... همین که پسرم عاقبت به خیر باشه برام کافیه . گرچه این دختر هنوز ازدواج نکرده و برخوردش با همه سرد و تنده اما میدونم خدا کمکش میکنه همون طوری که به من کمک کرد. ... گرچه هنوزم عاشقونه دوستش دارم اما .... اگه کسی رو دوست داری خوشبختی همه جورش آرزوته... من اینبارم از خودم گذشتم.
اومدم بگم زمان معجزه میکنه .... فقط صبر میخواد و صبر. خدا معجزه میکنه ... فقط همین
این همون کلافی بود که هرگز فکر نمیکردم بدون سقوطم از عرش به فرش باز شه...
Deldar (پنجشنبه 21 آبان 94), katayoun (دوشنبه 25 آبان 94), lonely10 (دوشنبه 18 آبان 94), Mr DaNi (سه شنبه 19 آبان 94), فرشته مهربان (دوشنبه 18 آبان 94), فرشته اردیبهشت (یکشنبه 17 آبان 94), گیسو کمند (دوشنبه 18 آبان 94), نیکیا (دوشنبه 18 آبان 94), نارجیس (دوشنبه 18 آبان 94), میشل (یکشنبه 17 آبان 94), مدیرهمدردی (دوشنبه 18 آبان 94), مسافر زمان (دوشنبه 18 آبان 94), به دنبال خوشبختی (یکشنبه 24 آبان 94), باران آرام (یکشنبه 17 آبان 94), باغبان (پنجشنبه 21 آبان 94), تروولث (شنبه 23 آبان 94), رئوفه (جمعه 27 آذر 94), ستاره زیبا (دوشنبه 18 آبان 94), صبا_2009 (یکشنبه 17 آبان 94)
تشکرشده 6,903 در 1,648 پست
Kaveh_r (دوشنبه 18 آبان 94)
تشکرشده 153 در 42 پست
الهی شکر
نیکیا (دوشنبه 18 آبان 94)
تشکرشده 8 در 3 پست
خدا رو شکر
یعنی میشه خدا تو زندگی من هم معجزه کنه؟
تشکرشده 2,882 در 761 پست
سلام پیگیرتون بودم و خوشحال شدم
تجربه خوبیه ، به خصوص این 2تاپیک کنار هم میتونه برای خیلی ها خیلی مفید و راهگشا باشه.
یا حق.
خدا هست من هستم زندگی هست فقط باید چشماتو ببندی دستاتو بگیری بالا بگی خدا هرچی تو بگی فقط بگو چیکار کنم.
ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست
ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !
تشکرشده 446 در 203 پست
سلام... خدا رو شکررر... از اول هم مشخص بود انسان منطقی و متشخص و آقایی هستید..... از صمیم قلبم بهتون تبریک میگم...
و تشکر میکنم از اینکه ما رو در جریان زندگیتون قرار دادین...
حرف خیلی خوبی زدین.: زندگی فقط عشق نیست.......... ای کاش همه اونهایی که تجربه شما رو دارن این تاپیک رو بخونن ....همینجوریش هم مطمئنم شما به خیلیاااااااااااااااا کمک کردین......
امیدوارم هر چه زودتز موجبات ازدواجتون با فرد مناسب که کاملاااا با شرایط و روحیتون سازگار باشه نصیبتون بشه.....
آااااااااااااااااامین
تشکرشده 35,998 در 7,404 پست
با سلام
روزی که پست آخر را ارسال کردید مطالعه کردم و نکاتی را لازم به گفتن دیدم اما کسالت اجازه نداد و با اینکه تاپیک به نتیجه رسیده اعلام شده اما نمی توانم صرف نظر کنم از این نکات مهم .....
ابتدا باید به شما تبریک بگویم که دست به مبارزه زدید و عملکرد عاقلانه ای در بروز ندادن علاقه به دختر خانم نشان دادید و مهمتر از آن و در واقع تکنیکی تر از اون اینکه تخیلات احساسی خود را در خصوص ایشان و .... به عقب راندید و به خودتون فرصت دادید و خلوت گزیدید تا خویشتنداری را پیشه کنید .....
اما رویه کنون شما در رابطه با این دختر و احساساتش آتش زیر خاکستر است ....اگر یادتان باشد در پست قبلیم به شما گفته بودم که ایشان را ناامید کنید .... در حالیکه بیان این نکته که در کنار پدر و مادرش شما هم چون کوه پشتش هستید هرگز او را از شما ناامید نمی کند همینکه ارتباط را ادامه می دهید .... جلوی چشمان این دختر قرار می گیرید و اینچنین روحیه حامی بودن خود را به او بروز می دهید نمی دانید چقدر آتش احساسات او را شعله ورتر می سازید( و بمانید و هرچه دست نیافتنی تر ، او را بیشتر و بیشتر غرق خواهید کرد)
شاید شما علیرغم همه عواطف غنی اتان ، به خوبی دنیای احساسی و شدت نیاز به حمایت از سوی یک مرد قوی و توانمند ، را در زنان نشناخته باشید و از این رو نمی دانید که اینگونه خود را حامی ای قوی و محکم مثل کوه پشت سر او نشان داده اید چقدر برای او آفت است .....
برادر گرامی همین هم خودخواهی است که میل به رسیدگی و توجه به وی را بخاطر علاقه ای که به او دارید با توجه به اینکه نه پدرش هستید و نه می تواند همسرتان شود و کاملاً نامحرم هستید به هم ، را در پیش می گیرید ،ولو به بهانه پدرانه بودن ...
بالا برید پایین بیایید او دختر شما نیست ... همسر شما هم نمی تواند باشد پس عملاً جایی برای خرج عملی احساساتتان نیست و ادامه آن ضربه به اوست تا آنجا که اگر روزی ازدواج با دیگری هم داشته باشد در کنار او با تصور و خیال شما خیانت ذهنی به همسرش خواهد داشت و چه بسا هر گونه خلائی در رابطه با همسرش احساس کند حتی در کوچکترین نرم آن ،شما را تصور می کند و دلسرد تر نسبت به همسرو زندگیش خواهد شد و وقتی شما در معرض دید و در ارتباط با خانواده وی باشید این پررنگ تر است چون شما یک ایده آل رویایی تجربه نشده در برابر دیده اش همچنان جلوه گری می کنید ..... آیا شما راضی به این وضعیت هستید ؟؟ ( به نظر نمی رسد راضی بشوید که چنین شود ) کلام به درازا می کشد و تفکر بر این سیاق برای درک ناگفته های دیگرم را به خودتان وا می گذارم ....
و حسن ختامم را این قرار می دهم که جناب فرزام .... اگر او را دوست دارید این دوست داشتن را الهی و خالصانه کنید به گونه ای که از او همه جانبه بگذرید حتی از حمایت کردنش در کنار پدر و مادرش و به عنوان دختر نداشته .....
بهتر این بود که به او می گفتید شما پدر و مادری داری مثل کوه که نیاز به کسی مثل من در هر کسوتی نداری ..... و بی احساسی و سنگدل بودن را به خاطر خیر خواهیم در حق شما که خودت اصلاً واقف نیستی بخاطر احساسات تند و تیزت را ترجیح می دهم و بی سر و صدا رابطه را قطع می کردید ، این اوج علاقه ای خالصانه و عاشقانه است که مطمئناً عوض چشمگیر از سوی خدا دارد ... کم نشنیده ایم داستان مردان بزرگی که راز اهل اسرار الهی شدن و از اولیاء شدنشان را در گذشتن از عشقی ممنوعه بیان کرده اند ، شما چرانتوانید ..... از هوس حامی بودنتان حتی به عنوان دخترنداشته بگذرید تا طبق طبق خیرات دریافت کنید.
روزی با حمایت از عشقتان به زنی که بجا بوده رشدی داشته اید و صبر بر پروراندن فرزندتان نیز مزید آن شده .... امروز هم می توانید با چنین عبوری خود را به اوج برسانید و سایه حمایت و تواناییهایتان را بر سر زنی بیاندازید که با آرام گرفتن در کنار شما پله های عروج بیشترتان را فراهم کند تا هم این تواناییها معطل نماند از مسیر و جهت درستش ، هم شما با عبور از خود در جای مناسب و در موقعیت حساس و تهدید آمیز برگ زرینی بر صفحات عمر خود بیفزایید که برکتی جاودانه می دهدش
موفق باشید
Aram_577 (پنجشنبه 28 آبان 94), katayoun (دوشنبه 25 آبان 94), sadat71 (یکشنبه 24 آبان 94), مدیرهمدردی (دوشنبه 25 آبان 94), به دنبال خوشبختی (یکشنبه 24 آبان 94), تروولث (جمعه 29 آبان 94)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)