به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 58
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 23 دی 94 [ 11:32]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    25
    امتیاز
    763
    سطح
    14
    Points: 763, Level: 14
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 1.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 26 در 13 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با توجه به چیزایی که از خودتون گفتید و شناختی نسبی که از شما پیدا کردم توی نیت شما و حس شما کمتر میشه شک کرد ولی در مورد اون خانوم کوچولویی که گفتید می دونید متاسفانه یاد چی افتادم؟ یاد عشق ممنوعه یه سریال ترکی که خیلی هم مشهوره.
    نیت شما برای خوشبخت کردن اون دختر یه بحثه
    و اون روی قضیه یعنی ناپایداری حس اون دختر.......... و گذرا بودنش و ....
    من خودم تجربه حس عاشقی به یه مرد 8 سال کوچکتر از خودم رو پیدا کردم. واسه همین هیچوقت نمی تونم کسی رو سرزنش کنم. چون احساس منطق حالیش نمیشه
    ولی الان که اون حس رو سرکوب کردم و بهش بها ندادم با اینکه بی نهایت سخت بود وارد مرحله خاصی از زندگیم شدم که خیلی بهتره
    و خدا رو شکر میکنم که تنهام نزاشت


    به هر حال شرایط سختی دارید. امیدوارم بتونید از این مرحله سربلند بیاید بیرون.
    هیچ انسانی ارزش اونو نداره که به خاطرش همه حیثیت و آبروی یه عمر زندگی رو به باد بدید.
    مطمئنم

  2. 2 کاربر از پست مفید manima تشکرکرده اند .

    Aram_577 (چهارشنبه 18 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 03 شهریور 96 [ 23:51]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    10
    امتیاز
    1,599
    سطح
    22
    Points: 1,599, Level: 22
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    13

    تشکرشده 21 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    فکر می کنم دختره کاملا احساسی شده . هر زنی دوست داره عاشق این چنین مردی باشه و این چنین مردی اونو دوست داشته باشه .

    بهتره رابطه را قطع کنید اگر پسرتون جویا شد بهش همه چیز را بگید . بگید "دختره به شما ابراز علاقه کرده و شوکه شدن شما هم در زمانی که پسرتان درخواستش را مطرح کرده به همین علت بوده . بنابراین بهتر است با این خانواده قطع رابطه کنیم"

    توی فیلم و رمانی که دوستمون گفت غ اخلاقی است اخر سر پسر وقتی از این عشق خبر داره می شه شوکه شده و می میره
    شما این همه سال مواظب پسرتان بودید الان چی
    در ضمن دوستتان چی مادر اون دختر
    همه دختر ها توی سنین پایین دنبال عشق توی مردهای بالغ می گردند چون از نوع رابطه ای که با همسرشون دارند می خواند اونها را گزینش بکنند

    بیشتر فکر کنید شما می گید تا قبل از اس دختره متوجه این احساس نبودید. شاید این حس در شما نبوده و فقط اینکه دختری بدین سن ابراز علاقه کرده شما را گمراه کرده و فکر می کنید علاقه ای داشته اید...

    امیدوارم بهترین تصمیم را بگیرید

  4. کاربر روبرو از پست مفید iran.rose تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (دوشنبه 16 شهریور 94)

  5. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    جسارت من را ببخشید آقای فرزام
    فقط نظرم را می گم

    در مورد 12 سال تجرد شما به بهانه مراقبت از پسرتون!
    من به این نمی گم وفاداری و عشق و ....
    این فقط یک اشتباهه و بس.

    چرا شما باید از طبیعی ترین حقتون خودتون را محروم کنید و 12 سال تنها زندگی کنید
    و پسرتون را هم از نعمت داشتن مادرخونده ای مناسب ( که هر چند جای مادر را نمی گیره)
    و خواهر و برادر و خانواده ای بزرگتر و جدی تر
    محروم کنید؟

    فشارهای این اشتباه یه همچین جایی سرباز کنه؟

    در ضمن اون خانم هم کاملا حساب شده جلو اومده، حتی اگر عاشق باشه.
    23 ساله های امروزی و دخترهای امروزی را با دخترهای زمان 20 سالگی خودتون مقایسه نکنید.

    از دانشگاه دیر می اومد و از بین زنگ زدن به خانواده، برگشتن با دوستان، برگشتن با آژانس و ... زنگ می زنه به دوست خانوادگیشون که بیا منو ببر خونه !!
    فقط چون روی ناخواسته بودن این نزدیک شدن اصرار دارید خواستم بگم این خانم کوچولو را دست کم نگیرید.

    به هر حال اشتباه قبلیتون را (ازدواج نکردن)
    با این اشتباه (ازدواج نامناسب) ادامه ندین.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 6 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    کمال (سه شنبه 17 شهریور 94), گیسو کمند (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), ناهیدگل (سه شنبه 19 آبان 94), مصباح الهدی (چهارشنبه 18 شهریور 94), دختر بیخیال (دوشنبه 16 شهریور 94)

  7. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام

    یه تجربه بهتون میگم رد خور نداره

    از منه(نوعی) 24ساله خوب و معتقد و عاشق و احساساتی تا همه دخترا و همه انسانها خوب بد زشت زیبا

    نیازهامون (نیازهای انسان) با گذر زمان و بزرگتر شدن مسن تر شدن تغییر میکنه ، بدون خواسته ما کاملا غریزی و ناخودآگاه

    این خانم ، من ، دوستم ، همسایمون همه : الان عشق میخواد یه عشق پاک چون میخواد زندگی کنه به معنی واقعی کلمه ،

    8 سال دیگه چه از عشق سیراب شه چه نشه نظرش اینه : عشق نه دوست داشتن بهتره ، وابستگی نه خوب نیست استقلال بهتره ، با همسر همسن جوان که منو بفهمه مسافرت رفتن آرزوست

    فلان همکار چقدر جذابه ، چقدر میدونه چقدر با معیارهای الان من همخونه ، چرا من اون موقع بچگی کردم و این همسرو انتخاب کردم مگه من چند سالمه ، شاید موقعیت بهتری برام بود

    معیارها عوض میشن نیازها عوض میشن علایق عوض میشن حتی ذائقه هم عوض میشه

    48 سالتونه 10 سال هم جوانتر نشون میدید ما میگیم اصلا 35 سالتونه ، الان وقت بزرگ کردن معیارها و شکوفا کردن نیازهای یک جوان 23 ساله نیست ، الان وقت زندگی کردن و به آرامش رسیدنه

    اگه 5 سال دیگه اون معیارها عوض شد ، چقدر زمان دارید برای جبران این اشتباه بزرگ که هم احساسات توش دخیله و هم موقعیت اجتماعیتون و هم فرزندتون؟

    من 20 سالم بود یکی دیگه بودم، که الان سر سوزنی از اون آدمو توی خودم نمیبینم انگار مرده ، جالبترش اینه من 3سال نامزد بودم 20درصد تغییر کردم ، از روز ازدواج تا الان 1.5 سال 80 درصد تغییر کردم از رفتار گفتار افکار حتی نوع غصه خوردنم
    ای خواجه درد نیست... وگرنه طبیب هست

    ای بی خبر.. از خورشیدِ پشتِ ابر !



  8. 6 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    Deldar (دوشنبه 16 شهریور 94), iran.rose (یکشنبه 15 شهریور 94), پرواز ابدی (یکشنبه 15 شهریور 94), همت 1400 (پنجشنبه 19 شهریور 94), دختر بیخیال (دوشنبه 16 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  9. #15
    Banned
    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1393-10-23
    نوشته ها
    198
    امتیاز
    5,315
    سطح
    46
    Points: 5,315, Level: 46
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    12

    تشکرشده 247 در 126 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالا گیریم که پسرت با این ماجرا کنار اومد و بدون ضربه خوردن کشید کنار
    گیریم که رفتی خواستگاری و خونواده دختره هم رضایت دادن باهاش ازدواج کنی
    گیریم همه جی اوکی شد

    با پیر شدنت چه میکنی?
    وقتی دختر شد 30 سالش شما چند ساله ای?
    وقتی شد 35 و 40 ساله, شما چند ساله ای?
    یه دختر جوان 35 یا 36 ساله
    و شوهر 60 ساله فرتوت

    .........

  10. 3 کاربر از پست مفید سوشیانت تشکرکرده اند .

    همت 1400 (پنجشنبه 19 شهریور 94), بی نهایت (دوشنبه 16 شهریور 94), دختر بیخیال (دوشنبه 16 شهریور 94)

  11. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اردیبهشت 98 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-11-09
    نوشته ها
    179
    امتیاز
    7,738
    سطح
    58
    Points: 7,738, Level: 58
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 12
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    132

    تشکرشده 652 در 153 پست

    Rep Power
    59
    Array
    ابتدا معذرت خواهی می کنم، چرا که بنده نه درجایگاهیی هستم که بخواهم شما رو آگاه کنم و نه سنم اجازه این کار رو میده ، در مورد موضوع شما دیشب من و همسرم با هم روش فکر کردیم و هر کدوم از دید یه مرد و یه زن به این موضوع نگاه کردیم، و خب نتیجه ای که ما به اون رسیدیم این بود که؛ مسلماً و قطعاً این خانم بعد از چند سال 180درجه از حرفشون برمی گردن چرا که یک تصمیم هیجانی رو گرفتن، همون طور که دوستان دیگه نیز اشاره کردن، یه دختر در این سن دنبال یه عشق پاک می گرده و خب با توصیفات شما، این رو در شما یافته (یه مرد قوی، عاشق، حمایتگر، از نظر مالی هم تامین و .... ) (یه دختر بریا انتخاب همسر فک نکنم چیزی فراتر از اینا بخواد) اما خود بهتر از ما می دونید که زندگی ابعاد مختلفی داره که برای تجربه آرامش در اون، باید به اونا هم توجه بشه.

    بقیه حرفایی که می خواستم بزنم رو دوستان بهش اشاره کردند، از اختلاف سنیی که خب بعد 10 سال انگیزه زندگی رو از اون خانم میگیره، نوع نگاه شما و ایشون به موضوعات مختلف که خب این نیز تخم اختلاف در زندگی می پاشه، (خیلی ببخشید) قوای جسمی و جنسی که بعد 10 سال دیگه پاسخ گوی یه خانم 30 ساله نیست و .....

    پس لطفاً شما که سن و سالی ازتون گذشته تسلیم تصمیم هیجانی این خانم نشید.
    دل آرام گیرد به یاد خدا

  12. 6 کاربر از پست مفید به دنبال خوشبختی تشکرکرده اند .

    همت 1400 (پنجشنبه 19 شهریور 94), آخیش (سه شنبه 17 شهریور 94), اعجاز عشق (سه شنبه 17 شهریور 94), بی نهایت (دوشنبه 16 شهریور 94), دختر بیخیال (دوشنبه 16 شهریور 94), شیدا. (دوشنبه 16 شهریور 94)

  13. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 22 اردیبهشت 96 [ 00:10]
    تاریخ عضویت
    1394-6-15
    نوشته ها
    9
    امتیاز
    1,959
    سطح
    26
    Points: 1,959, Level: 26
    Level completed: 59%, Points required for next Level: 41
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    66

    تشکرشده 52 در 9 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود و سلام مجدد

    قبل از شروع : همین الان داشتم تاپیک ـ خاطرات عاشقانه ی من و همسرم – رو میخوندم و نمیتونم بگم چه قدر بهم کمک کرد برای چند دقیقه حال و هوام عوض بشه و احساس خوبی پیدا کنم . از جناب به دنبال خوشبختی تشکر میکنم بابت این تاپیک جالب و ان شاالله شیرینی روزای خونه دار شدنتون!

    حالا اول از همه جا داره از اظهار ادب و متانت یکایکتون ،هم چنین به خاطر وقت باارزشی که گذاشتید صمیمانه تشکر کنم . وقتی که خودم از شما عزیزان نظرتون رو جویا شدم مسلما نه تنها ناراحت نمیشم بلکه خوشحال هم خواهم شد حتی اگر خیلی جوانتر از من باشید ، بیشک حرفتون برام باارزشه . چه بسا خیلی مسایل رو آدم از کوچکتر از خودش یاد میگیره و نیاز به تلنگر داره، تا دوباره توی مسیر درست قرار بگیره . میگن هیچگاه برای یادگیری دیر نیست حتی اگر آموزگار شما کودکی 5 ساله باشه! پس اظهار جسارت و شرمنرگی نکنید چون خودم از این موضوع بیشتر شرمنده میشم.

    اما در مورد این مبحث ! ممکن هست نظری ؛ با طبع من و روحیه ی در حال حاضرم جور در نیاد اما شاید حقیقت تلخی باشه که صدبرابر بهتر از دروغ شیرینیه که من به خودم میگم و به طبع ممکن هم هست گفته ای از شما عزیزان باشه که به خاطر شناخت نادرست بنده زده شده و من اون گفته هارو لازم میبینم تا تصریحشون کنم.

    خیلی از شما عزیزان در مورد سن بنده بهم گوشزد کردید ، در این مورد از بعضی جمع بندیها واقعا متعجب شدم. نمیخوام کسی رو به شخصه نقد و نفی کنم اما حس میکنم باید بیشتر خدمتتون توضیح بدم.
    اولا من هرگز منکر این نشدم که یه مرد جوان هستم بلکه از همون اول اذعان داشتم که 48 سالمه، وقتی که اینو گفتم خیلی خوب میدونستم که ده سال دیگه مردی 58 ساله میشم . تفکر نادرستی که خیلی از عزیزان جوان جامعه ی ما دارن اینه که یه مرد یا بانوی 50 سال به بالا به لقب نادرست *پیر و فرتوت و از کار افتاده* مزین میشه. در صورتیکه ابدا اینجور نیست. این موضوع از شخصی به شخص دیگه به دفعات متفاوته. هستن مردها و بانوان 60 یا 70 ساله ای که اگر سنشون رو نگن هرگز کسی متوجه نمیشه. کسانی که به ظاهرشون و آراستگیشون اهمیت میدن ، روحیه ی بالا دارن ، مدام ورزش میکنن و تحرک دارن . همپای جوانان ، شور و اشتیاق دارن و عمر طولانی و باعزت هم میکنن ان شاالله( البته همونجوری که بانوی جوان فرمودند عمر دست خداست!)

    من خودم به عنوان یک مرد میانسال با این تفکر که هرچه آدم سنش رو به افزایشه باید از زندگی بزنه و به آرامش و یکجا نشینی فکر کنه ؛ به خاطر تلقین فرتوت بودن و در اندیشه ی آخرت و مرگ ؛ غرق شدن ؛ سخت مخالفم. (نظر شخصی من هست!)

    دوست ندارم که به عزیزی جسارت بشه و یا حرفهایی که میخوام بزنم مزید بر خودستایی باشه اما لازم میبینم برای اثبات حرفهایی که زدم کمی بیشتر در مورد خودم و نحوه ی زندگیم به عنوان مردی 48 ساله توضیح بدم. شاید این توضیحات به مزاق هرکسی خوش نیاد و احتمال برداشت غلط هم از حرفهام باشه اما در مقابل یسری از جمله هاتون منم مجبورم اینهارو بگم تا ثابت کنم افکار جمعی ؛ همیشه درست نیستن!
    شخص بنده ی نوعی؛ الان 10 ساله که به صورت حرفه ای ورزش میکنم . هم باشگاه میرم ، هم شنا و پیاده روی ، اینها برنامه هایی هستن که جزیی از زندگی و عادات من شدن و هر هفته و سر تایم خودشون حتما انجام میشن و تا سالیان آتی هم همینطور خواهد بود اگه خدا بخواد. منی که با جدیت ؛ ورزش و برنامه هامو پیگیری میکنم پسر خودم و جوانهای هم سنش رو میبینم که به قول خودشون ؛ تا باد از کدوم طرف بوزه و چی بشه که به فکر یه فعالیتی بیفتن و یه تکونی به خودشون بدن! وقتی در مورد یه برنامه ی ثابت صحبت میکنم از پیگیریش طفره میرن!
    در مورد ظاهر ، همیشه به پوشش و آراستگی خودم اهمیت دادم و میدم ، بهترین و شیک ترین مارک لباسها از پیراهن و کفش، تا کت و شلوار ، اصلاح و معطر بودن و خوشتیپ بودن توی هر موقعیتی از زندگیم حرف اولو میزنه. قیافم شکر خدا مورد قبول همه بوده (از لحاظ ظاهری کاملا شبیه جورج کلونی) و قد و وزنم هم به خاطر ورزش مداوم و اهمیت شدید به تغذیه ی سالم ، نسبت به سنم خوبه و خوب خواهد موند(184 و وزن 80) . از خودم مطمینم که 10 سال و 15 سال هم که بگذره تبدیل به یه پیرمرد فرتوت عصا به دست از قیافه افتاده و رو به موت نمیشم!
    نمیگم 15 سال دیگه پیری به سراغم نمیاد و همچنان جوان و قبراقم ، هرگز اینطور نیست؛ به قول معروف این شتریست که بر در هر خونه ای میخوابد! اما میتونم جلوی عوارض پیری و تبعاتش رو تا حدود زیادی بگیرم و روحیمو هم در عین حال حفظ کنم.( حرف من اینه!)

    از حضور همگان هم بابت حرفهای رک و بی پروام و تعریف های گاها خودبینانه معذرت خواهی میکنم اما صحبت های عزیزان مجبورم کرد این یک مورد رو شدیدا تکذیب کنم.

    مورد بعدی که اشاره ای هست به یکی از فرمایشات مدیریت محترم ( که دوست نداشتم اشاره ای بهش بکنم با توجه به قوانین سایت اما چون خودشون خاطرنشان کردن ) باید اون بخش رو اینطور نفی کنم ، البته با اخذ اجازه ی اینجانب:
    بنده از زمان فوت همسرم و از وقتی تصمیم گرفتم خودم به تنهایی مسیولیت پسرم رو بر عهده بگیرم فقط با یه مشکل و کمبود توی زندگیم مواجه بودم و اون مورد ؛ عدم حضور یک جنس لطیف و ظریف توی آشیانمون بود، عدم محبتی مداوم و عشق و نگرانی که فقط از وجود پاک و لطیف یک زن میتونست سرچشمه بگیره. بزارید اینطور بگم : کمبود خانواده و محفل پر از محبت و صمیمیتی که نقطه ی عطفش حضور یه فرشته بود . من نیاز به این محبت دایم و همیشگی رو در وجودم سرکوب کردم .به خاطر پسرم و به خاطر آیندش و برای ثبات زندگیمون و نداشتن نگرانی از آینده و روابط ... چون به هرحال هر قدمی رو به جلو؛ تبعاتی رو هم در وجود خودش نهفته داره و من نمیخواستم به خاطر پسرم ریسک کنم. شاید یکی از دلایلش هم این بود که هرگز عشقی که به همسرم داشتم رو دوباره در قلبم نسبت به زن دیگه ای احساس نکردم. جناب مدیر گرامی به بحث سرکوب نیاز جنسی اشاره ای کوتاه داشتن. من اگه بخوام بگم نیازهای جنسیم رو طی 12 سال به سبب نداشتن همدم نادیده گرفتم کاملا دروغ گفتم. من به این نیاز همیشه پاسخ دادم البته نه از راههای نادرست و دوستی های الکی و بیمورد و وسوسه ی بانوان عزیز. بلکه از راههای صحیح و درستی که پیش پام قرار داشت و موقعیت هایی که فراهم بود و من طی این مدت هم هرگز نه با احساسات زنی بازی کردم و نه کسی رو وابسته کردم و نه کسی رو با وعده و وعید فریب دادم. همیشه هدفم چه توی آشنایی ها و چه توی زندگی و چه توی کارم مشخص بود و هیچ وقت به امید اینکه خدا چه تقدیر کند کاری نکردم! هرگز هم فشاری به اون شدتی که بخواد به من و روح و فکرم صدمه بزنه رو متحمل نشدم چون به خاطر کارم و شرایطی که توش کار میکردم ، احتیاج به روان آرام و فکر باز داشتم. پس این بخش از صحبت مدیر عزیز که فرمودن به این دلایل من به سمت این خانوم خانوما کشیده شدم. اللخصوص به خاطر فشارحاکی از این یک دلیل، منتفی هست.

    در مورد دلیل دوم و اینکه من اگه همین نزدیکی احساسی رو با خانوم دیگه ای ایجاد میکردم حسی مشابه همون عشق ایجاد میشد ، نمیتونم با اطمینان خاطر بگم نه ؛ قطعا اینطور نیست! چون هرگز به زن دیگه ای اجازه ی ورود به حریم احساسم رو ندادم . همیشه فکر میکردم که این منم که باید به زنی اجازه ی ورود بدم اما اینبار ؛ احساسی که این دختر در من ایجاد کرد کاملا متفاوت بود و تفاوتشم این بود که برعکس این 12 سال که من همیشه خانوم هارو سبک ؛ سنگین میکردم و به قول کلیه ی روانشناسان عزیز ؛ منطقی با قضیه برخورد میکردم ؛ در آخر هم خییییلی منطقی میتونستم بزارمشون کنار و دیگه بهشون فکر نکنم حتی به دفعات ؛ با چندین و چند جلسه صحبت و دیدار و گرم گرفتن! . اما این دختر جوری وارد قلب و وجودم شد که حتی خودمم نفهمیدم که چی به سرم اومد و چجوری شد و اصلا از کجا شروع شد!!!

    یکی از دوستان در نظرشون فرمودن که شما به این خانوم کوچولو از اول احساس عشق و علاقه نداشتی و بعد که اون بهت ابراز علاقه کرد ؛ تو حس کردی که دوستش داری! در صورتی که من در حرفهام گفته بودم : بهش احساس بسیار خوب و شیرینی داشتم از روز اول ؛ که نمیدونستم اسمش چیه و فکر میکردم از جنس همون عشق و محبتیه که به پسرم دارم . یک جورایی با این تفکر روی احساس واقعیم سرپوش میزاشتم تا با واقعیت رو در رو نشم. همه چیز هم برای این سرپوش گذاشتن مهیا بود تا نه حس عذاب داشته باشم و نه خجالت و نه شرم. من این دختر رو میدیدم ، تمایل هم داشتم بیشتر ببینمش! . باهاش حرف میزدم و میخندیدم . کنار خودم داشتمش و به اصطلاح از حضورش کنارم دلگرم بودم ، عاری از هرگونه نگرانی یا ترسی ؛ اما اونشبی که پسرم گفت بهش علاقه منده انگار یک نفر این پرده رو به شدت ، از جلوی صورت و احساسم برداشت. انگار حس از دست دادنش و گذر این شرایط بود که باعث شد تا من تلنگری بهم بخوره.....و باعث بشه تازه اون موقع پی به ماهیت واقعی این احساس ببرم که هنوزم که هنوزه از بابتش عذاب وجدان و حس شرم دارم و روز به روز بیشتر توی آتیشش میسوزم....


    در مورد خطاهای شناختی صحبت کردید و بحران های دهه 40 زندگی آقایون. در این موارد حرفی ندارم بزنم... خودم ازشون اطلاعاتی دارم و نمیتونم ثابت کنم که در مورد من اینطور نباشه و فکر میکنم با گذر زمان بشه بقیه ی سوالهای بی جواب و شک و تردیدهارو پاسخ داد. من توی پرسشی که مطرح کردم دنبال این نبودم که ماهیت احساسم به این دختر رو شناسایی کنم. من تقریبا به یقین رسیدم که این حس ، حس دوست داشتن شدیدیه که تمام ذرات وجودمو به خودش درگیر کرده و فقط با حس تعلق اون به منه که میتونم خودمو تسکین بدم و آروم کنم.

    مابین نظرات و توصیه ها دو مورد بودن که تمام مشکل من و نگرانیم روی همونها زوم شده. اولیش پسرمه که هرگز انتظار نداشتم بگه از این دختر خوشش اومده . شاید اگه اسم هر دختر دیگه ای رو میاورد من نه تنها ناراحت نمیشدم بلکه استقبال هم میکردم چون همیشه و از وقتی به 16 ساگی رسید بهش خاطرنشون کردم که هروقت به دختری علاقه مند شد رابطه ی پنهانی در پیش نگیره و علاقش رو با من در میون بزاره تا زیر نظر خانواده ها به این علاقه شکل درستی بدیم . همیشه تشویقش کردم و پسرم هم با این دیدگاه بزرگ شد. خوشحالم هستم از اینکه انقدر با پدرش احساس صمیمیت و نزدیکی میکرده که خیلی زود احساسش رو باهام در میون گذاشته. اما در مورد این علاقه ، تنها امید و دلخوشیم به اینه که این حسی که پسرم درگیرش شده ، یک حس گذرا و سطحی و از روی احساسات زود گذر جوانی باشه. هنوز از ماهیت علاقش چیزی نمیدونم و جرعت هم نکردم چیزی بپرسم چون تحمل شنیدنش برام سخته ولی تصمیم دارم در این مورد باهاش صحبت و در وهله ی اول از این علاقه معذورش کنم . چون چه من به این دختر برسم و چه نرسم نمیتونم ببینم پسرم اونو به چشم یک عشق میبینه و این حس به شدت آزارم میده جوری که حتی نمیتونم برای چند دقیقه ی متوالی بهش فکر کنم . حتی تصورش هم برام سخته و مطمینم تحملش از عهده ی توان من خارجه. دنبال یه موقعیت مناسب هستم تا با پسرم حرف بزنم، تا الان فقط سکوت کردم و به روش نیاوردم ولی سخت از لحظ فکری درگیرم...

    مورد بعدی که واقعا برام آزار دهنده شده ، همین حس عذاب و ناراحتی وجدانه که نمیدونم از کجا داره نشات میگیره... وقتی منطقی به قضیه نگاه میکنم( از لحاظ شناسایی ماهیت این عذاب) هیچ چیز غیرعادی نمیبینم . این دخترک نه محرم منه و نه آشنا . نه شوهر داره و نه با کسی توی رابطست که بخوام بگم دارم گناه میکنم.
    خود من یه مرد کاملا آزاد و مستقل هستم . نه همسر دارم و نه تا به الان کسی رو احساسی درگیر کردم و نه به کسی وعده دادم . وقتی به آینده فکر میکنم با خارج کردن فکر پسرم و مشکلات دیگه از گود ؛ به خودم میگم این دختر نه قراره برای پسرم مادری کنه ( تا الان ازدواج نکردم که سایه ی نامادری بر سر پسرم نباشه و حالا هم که برای خودش مردیه ، اینکه من از همسرم برای پسر 20 سالم انتظار مادری داشته باشم ، کاملا بیمعنیه ! ) نه من میخوام توی شرایط سخت قرارش بدم . از طرفی به خودم میگم شاید این حس عذاب؛ به خاطر اینه که من با بچه ی صمیمیترین دوستم که مثل چشماشون بهم اعتماد دارن ؛ بدون اینکه خواسته باشم وارد رابطه ای احساسی و بحرانی شدم. یا شایدم به خاطر این باشه که تا 6 سالگی این دختر بهش حس پدری داشتم. ( هنوز یادم نمیره صحنه ای رو که برای دیدن اولین بچه ی همبازی همیشگیم ؛ همین خانوم خانومای الان ؛ رفته بودم بیمارستان و حتی عکسی هم به یادگار گرفته بودیم که عروسک خانوم نوزاد توی بغل منه 25 ساله بود و حتی اولین جمله ای که به دوست و خواهرم گفتم خوب یادمه : که چقدر دخملت موداره و چه قدر کوچولویه ) . مرور این خاطرات شدیدا اذیتم میکنه. از طرف دیگه اون حسه عشقه شدید ، برای وصال ، بهم میگه من دارم همه چیز رو بزرگش میکنم .که در موردش نیت بدی ندارم . کسی هم که باید راضی باشه خود اون دختره.... و این عذاب هم ؛ فقط جنبه ی روانی داره.

    در این میان هم چندتا از بانوان گرامی لطف کردن و از احساسات به کررات متغیر و هیجان آلود و گذرای این خانوم کوچولو صحبت کردن . راستش نمیخوام اغراق بکنم که نه ، اینطور نیست و من مطمینم که اون دختر احساساتش پاکه ، بلکه باید بگم اصلا در این یک مورد مطمین نیستم و این موضوع ، نقطه ی عطفیه که در طول روز مدام ذهنم درگیرشه و بهش فکر میکنم.در مورد احساساتش مطمین نیستم ؛ اول از همه به خاطر سن کمش ؛ بعد به خاطر سادگی بیش از اندازش و مهربونی بی وصف و نظیرش.... از این لحاظ مطمینم که با وجود هیجان و علاقه ی شدیدی که نسبت بهش توی قلب منه ؛ بنده ؛ خیلی بیشتر میتونم احساساتمو کنترل کنم و اونهارو عقب برونم و براشون به دنبال علت و دلیل بگردم تا اون دختر.....
    اما به سبب آشنایی نزدیک با مادرش؛ صحبت های طولانی و بیمنظوری که تا چند وقت پیش باهم داشتیم ؛ نشست ها و برخواست ها و زیر ذربین بردن رفتارها و حتی پوشش و ظاهر و عکس العمل هاش توی مجالس مختلف ؛ در مورد بیریایی و بیمنظور بودن و در مورد سادگی و قلب آکنده از مهربونیش هیچ شکی ندارم. این دختر انقدر ساده و مهربون و یکرنگ و بی ریاست که به جرات میتونم بنویسم و پاشم امضا کنم. منی که تا به الان پا به این سن گذاشتم و با هزاران جور آدم به همه نوع رنگی برخورد کردم . فرشته ای به مثل و مانند اون ندیدم .
    از مهربونی وقلب بزرگش که از هیچ کسی کینه به دل نمیگیره . از بخشندگیش که حاضره از تمام چیزایی که دوست داره بزنه تا به دیگران کمک کنه ، از احساسات ناب که با شادی هرکسی خوشحال میشه و با کوچکترین ناراحتی چ برای خودش ، چه برای دیگران ، سریع اشکای پاکش سرازیر میشه . تااااا سادگی ظاهری و باطنیش که خدارو شاهد میگیرم تا به الان که توی هر مجلس و موقعیتی دیدمش به ساده ترین ظاهر ممکن دیدمش. نه یذره آرایش توی صورتش و نه لباسهای آنچنانی و ... خلاصه دقیقا خلاف اکثر دخترهای دهه هفتاد و تهران که دیگه خودتون بهتر میدونید! ( البته به بانوان عزیز دیگه جسارت نشه ، همیشه استثنی وجود داره) من خودم دخترها و خانوم های ساده و شیک و سنگین رو تحسین و تمجید میکنم و از دیدنشون لذت میبرم .

    معصومیت و سادگی از چهره ی این دخترک میباره و جذابیت به تمام معنای یه دختر جوان هم از چشماش. در مورد موقعیت زندگیشون ؛ پدر و مادرش و خانوادشون بسیار شریف و تحصیلکرده هستن . وضع زندگیشون خیلی خوبه . خود این خانوم کوچولو مقیم کشور فرانسه هست . از دوران راهنمایی اونجا بوده تا دبیرستان و خانوادش هم ؛ هنوز در رفت و آمدن . الان یکی از بهترین دانشگاههای تهران درس میخونه توی رشته ی مورد علاقش و خودش دلش میخواد توی سفارت فرانسه کار کنه (با توجه به رشتش) و خودش هم برای زندگی ؛ ایران رو انتخاب کرده چون عاشق کشورشه . من دلیل خاصی نمیبینم که با منظور بخواد به منه نوعی نزدیک بشه . البته باز هم در مورد احساساتش که شاید گذرا و از روی هیجان و بچگی باشه شک دارم و گذر زمان اینو مشخص خواهد کرد.

    مورد بعدی اینکه فرمودید به پسرم همه چیز رو بگم یا اینکه کلا خطم رو خاموش کنم یا اینکه رابطه با این خانواده رو به صفر ممکن برسونم:


    اینها همه جزو مواردیه که به اصطلاح میگن ، گفتنشون راحته و انجام دادنشون سخت و شایدم محال.
    همه ی اینکارا به دنبال خودش اون رسوایی و آشوب رو در پی داره و مال وقتیه که من تصمیم نهاییمو بگیرم و کار از کار گذشته باشه و *مجبور باشم* .
    با پسرم که هنوز صحبتی نکردم . خطم رو که خط ثابت هست به خاطر کارم هرگز نمیتونم ببندم یا عوض کنم! و رابطه با این خانوادرو هم نمیتونم به صفر برسونم چون باید حرفی برای زدن به دوست صمیمیم داشته باشم که چرا نمیخوام ببینمشون و اینها خودشون تبعات دیگه ای رو در پی خواهند داشت....

    پی نوشت:

    اما در مورد به حداقل رسوندن ، این همون کاریه که دارم انجام میدم چون دیدن این دخترک توی این شرایط به طور بسیار ناجوری حالمو به هم میریزه و نمیتونم بگم چه احساسی پیدا میکنم . کاری که الان کردم اینه که شبکه ی اجتماعی که توش با این خانوم کوچولو ارتباط داشتم رو برای مدتی گذاشتم کنار ؛ تا فکر کنم و بیشتر از این هم به احساسات اون فرشته دامن نزنم . بعد ؛ خیلی جالبه . از صبح تا شب ؛ فقط تصویر اون و حرفاش جلوی چشمامه و یک لحظه از فکرش بیرون نمیام و به شدت دارم عذاب میکشم . دو سه بار به موبایلم پیغام داد که جواب ندادم و تازه به این نتیجه رسیدم که :

    سخت ترین کار دنیا -----------» بیمحلی کردن به کسیه که تمام دنیاته

    از درون واقعا دارم زجر میکشم . ثانیه ای نیست که این دختر از فکرم بیرون بره،چنتا پرونده ی حقوقی خیلی مهم قبول کرده بودم که تا میام بهشون رسیدگی کنم . میبینم روی یه صفحه ؛ ساعت ها زوم کردم بدون اینکه متوجه چیزی بشم ، انگاری توی یه عالم دیگه ای دارم سیر میکنم و این برام یعنی زنگ هشدار و خطر. هم برای خودم ؛ هم برای کارم و هم برای پسرم.
    چیزی که الان بهش احتیاج دارم فقط خلوت کردن با خودم و فکر و فکر و فکره.... الان فقط همینو دارم که بگم.
    از بین نظرات , نظر مهرااد عزیز برام از همه جالب تر بود . من این فیلم رو ندیدم اما حتما پیداش میکنم و میبینمش ( ای کاش لااقل اسم کارگردانش رو میگفتی برادر من:/ ). در مورد هلن فیشر صحبت کردی که این خانومه استاد رو خیلی خوب میشناسم و مقالاتشون رو هم به زبان اصلی خوندم و اتفاقا خیلی هم برام جالب توجه بوده. همیشه از دور نحسینشون کردم. ترفند کنترل افکار رو هم با توجه به حرف شما و مقاله ی بسیار مفید مدیر همدردی دارم به کار میگیرم گرچه شاید درصد موفقیتم به زور به 10 درصد برسه اما دارم تلاشمو میکنم .
    شاید اگه پای پسرم وسط نبود و در مورد احساسات این خانوم کوچولو هم شک و شبهه ای نداشتم بدون مشورت با کسی به ندای قلبم گوش میدادم و مسایل دیگرو به جون میخریدم تا اون دختر رو به دست بیارم اما الان ....

    به قول احسان خواجه امیری عزیز که چه زیبا میگه :

    یه حسی رفته از قلبم که پشتم کوهی از درده // چجوری از دلم کندی؟ که اون حس برنمیگرده

    نه دنبال یه تسکینم نه فکر کندن از این درد // تو دنیا با یه دردایی فقط باید مدارا کرد

    از تو برام خاطره موند از من یه دیوونگی // این حق ما بوده از ، تمام این زندگی

  14. 3 کاربر از پست مفید Farzam_48_vekaalat تشکرکرده اند .

    فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 19 شهریور 94), گیسو کمند (چهارشنبه 18 شهریور 94), شیدا. (سه شنبه 17 شهریور 94)

  15. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 مهر 94 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,345
    سطح
    20
    Points: 1,345, Level: 20
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام وقت بخیر
    با جسارت تمام و عرض پوزش دوست داشتم نکته ای رو بیان کنم
    من هرچه جملاتتون رو خوندم و این موقعیت و متصور شدم نتونستم ازین کلاف سر درگم چیزی بیرون بکشم که بشه بهش چنگ زد.
    جناب فرزام عزیز کاملا متوجه این موضوع هستم که شما به یک مرد ۴۸ ساله شباهتی ندارید و کاملا میتونم تصور کنم جذابیت ظاهری و درونی شما رو،همه ی ما مردهای اینچنینی در جامعه دیدیم بخصوص در تهران به وضوح میشه مشاهده کرد که سن حقیقتا یک عدده،البته تعداشون اندکه متأسفانه
    بنابراین اصلا تعجب نمیکنم از حس دختر خانوم به شما،ایشون هم از دید شما خانوم کوچولو هست از دید بنده یه خانوم جوان و جذاب ۲۳ ساله اس،الان دیگه ما به دختران زیر ۱۵ سال میگیم خانوم کوچولو
    بیاین فرض رو بر این بگیریم شما کاملا مناسب هم هستین و تصمیم دختر خانوم هم از همه جهات سنجیده اس،شما بهتر از من میدونید اینجا ایرانه،ما در کشوری زندگی میکنیم که نیمی از داستان ازدواج به خانواده ها مربوط میشه،دختر خانوم نهایتا ۵۰درصد قضیه باشن، بقیش و خانوادش تعیین میکنن ،خودتون رو بجای پدر مادرش بزارین ،فرض کنین الا شما بجای پسرتون یه دختر نازنین ۲۳ ساله دارین که جانتون رو هم برای خوشبختی و آسایشش فدا میکنین ،بعد از مدتی آقای فرزام با همین شرایط با شما درمورد عشق و علاقه به دخترتون صحبت میکنن،چه عکس العملی نشون میدین؟؟؟؟
    لطفا صادقانه خودتونو در این موقعیت قرار بدین
    من دختر ۲۷ ساله با آزادی کامل با زندگی در شرایط ویژه ی تهران و خانواده ای به اصطلاح مدرن هنوز برای معرفی یه خواستگار کاملا متناسب هییییچ اطمینانی از عکس العمل پدر و مادرم ندارم ،شما بخوبی میدونید اگر این مسأله رو مطرح کنید چه فاجعه ای اتفاق میفته ،در اوج جوانی دختر تازه متولد شده این خانواده رو درآغوش کرفتین و حالا اون دختر بچه به اوج جوانیش رسیده و شما در حال صحبت از عشق و ازدواج با دخترشان هستید،تصورش کنید،چه خواهد شد؟؟؟؟
    از طرفی به خوبی تبعات متوجه شدن پسرتون ازین موضوع رو میدونید ،اصلا نیازی نیست من کوچکتر بازگو کنم، کاری نکنید خدای ناکرده ازینجا رونده و ازونجا مونده بشید....
    میدونم خیلیییییی سخته ولی ناممکن نیست،فقط مرگ چاره نداره
    ازتون خواهش میکنم دل بکنید،
    شما فرد ایده آل گرایی هستید،با همین ایده آل گرایی تصور کنید برای دخترتون این مسأله پیش بیاد،خودتون رو گول نزنید جناب فرزام،این دختر خانوم زیبا(قطعا زیبایی و جذابیت دارن که پدر و پسر علاقمند شدن بهشون)نه رابطه ای داشته نه تجربه ای نه علاقه ای و شاید شما اولین مورد جدی باشین،ما خانوما اکثرمون به علاقه های اولمون گاهی میخندیم و باورمون نمیشه همچین انتخابای دور از ذهنی داشتیم یه زمانی و خدارو شکر میکنیم اون زمان انتخابمون به سر انجام نرسیده.
    شما تجربه ازدواج دارین،بچه دارین،تو این سالها هم که تجربه ارتباط جنسی رو هم که کاملا داشتین ،با این همه تفاوت چطور علاقه تون رو میخواین به دوستتون نسبت به دخترش مطرح کنین؟؟؟؟
    امیدوارم موفق باشین

  16. 4 کاربر از پست مفید nana67 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (چهارشنبه 18 شهریور 94), گلاب (چهارشنبه 18 شهریور 94), بانوی آفتاب (جمعه 03 مهر 94), شیدا. (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  17. #19
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 23 آذر 00 [ 07:11]
    تاریخ عضویت
    1388-1-20
    نوشته ها
    1,530
    امتیاز
    36,537
    سطح
    100
    Points: 36,537, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger Second ClassSocial25000 Experience Points
    تشکرها
    5,746

    تشکرشده 6,060 در 1,481 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    274
    Array
    سلام

    در اینکه شما جذاب و جوان و با نیکوترین خصایص اخلاقی هستید شکی نیست.
    فقط سعی کنید خودخواهی رو به مجموعه این صفات خوب اضافه نکنید. این دختر جوان چه از سر منطق خودش و چه از سر احساس پاک معصومانه و چه از سر زیرکی و.... ابراز علاقه ای به شما کرده و شما هم مدعی هستید همه جوره جوابگوی نیازهاش هستید و عاشق شدید ولی به نظر من عاشق واقعی مصلحت زندگی معشوقه اش و رفاه و آسایش همیشگیش واسش خیلی مهمه. این خانم کوچولو با توجه به شرایط و خانوادش می تونه در کنار یک جوان ۲۵-۳۰ ساله حداقل ۵۰ سال زندگی کنه و از تمام لحظه های زندگیش بدون دغدغه لذت ببره. یه بازه زمانی ۲۰ ساله برای بچه دار شدن داره بدون اینکه نگران باشه اختلاف سنی فرزندش با پدرش بیش از نیم قرنه! بدون اینکه انگ اینکه بخاطر مال و نام شما باهاتون ازدواج کرده و رو همیشه با خودش بکشه و خیلی موارد دیگه که قطعا خودتون بهش واقفید.
    من فقط ازتون خواهش میکنم اگر معتقید احساستون تب یا هوس نیست و عشقه دقیقا مثل یه عاشق واقعی رفتار کنید.

  18. 4 کاربر از پست مفید صبا_2009 تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (پنجشنبه 02 مهر 94), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 19 شهریور 94), بی نهایت (چهارشنبه 18 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 18 شهریور 94)

  19. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 02 تیر 95 [ 13:22]
    تاریخ عضویت
    1388-9-08
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    5,095
    سطح
    45
    Points: 5,095, Level: 45
    Level completed: 73%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience Points
    تشکرها
    9

    تشکرشده 57 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    آقای فرزام
    اصلا فرض رو بر این میگیریم که شما و دختر خانم واقعا برای هم متناسب و ایده آل هستید. اونوقت تکلیف پسرتون چی میشه؟ به احتمال 99درصد با قضیه کنار نمیاد آخه وقتی شما که پدر اون هستید طاقت دیدن عشق پسرتون رو به اون دختر ندارید نباید انتظار داشت یه پسر20 ساله عشقش رو کنار پدرش ببینه.
    من اصلا به این قضیه که عشق شما و اون دختر خانم پاک و خالص هست یا نه کاری ندارم. فقط میتونم بگم ضربه ای که با این کار به پسرتون میزنید هزار برابر بدتر از آوردن یه نامادری تو کودکی، هست.
    تنها راه حلی که به نظر میرسه اینه که ارتباطتون رو با این خانم به تدریج به صفر برسونید و با ترفندی پدرانه پسرتون رو از این عشق دور کنید.
    گذر زمان خیلی مسائل رو حل می کنه.

  20. 5 کاربر از پست مفید lonely10 تشکرکرده اند .

    Farzam_48_vekaalat (پنجشنبه 02 مهر 94), Pooh (چهارشنبه 18 شهریور 94), فرشته اردیبهشت (پنجشنبه 19 شهریور 94), اعجاز عشق (چهارشنبه 18 شهریور 94), شیدا. (چهارشنبه 18 شهریور 94)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:16 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.