همش احساس می کنم خیلی تنهام. دوست دارم کسی باشه آرومم کنه و باهاش درد و دل کنم. ولی به هیچ کسی دیگه اعتماد ندارم. به همه بدبین شدم. احساس می کنم تو این یک هفته خالی از محبت شدم و کمبودی تو خودم احساس می کنم.
تشکرشده 104 در 58 پست
همش احساس می کنم خیلی تنهام. دوست دارم کسی باشه آرومم کنه و باهاش درد و دل کنم. ولی به هیچ کسی دیگه اعتماد ندارم. به همه بدبین شدم. احساس می کنم تو این یک هفته خالی از محبت شدم و کمبودی تو خودم احساس می کنم.
dooo (سه شنبه 17 شهریور 94)
تشکرشده 298 در 108 پست
دوست عزیزی که اسمت هم نمیدونم
شاید این پست هم نخوانی
اما حالات شما کاملا طبیعی هست. حق داری که خیلی احساس تنهایی کنی و نیاز داری با کسی درد ودل کنی. بهترین جا همینجاست.
یک تاپیکی من زدم بنام " حال و هوای اینروزهای ما، جدایی!" برای همین منظور که همه دوستان بیا حال و هواشون را بگویند سبک بشوند و بقیه دوستان کمکش کنند
مواظب باش بخاطر تنهایی به راههای بد و روابط بد کشیده نشی.
این روزهات میگذره. البته یکم سخت ولی میگذره.
زمانی که من داشتم به زندگیم فکر میکردم و همه تمرکزم روی مشکلات بود، زن سابقم داشت دوستان و برنامه های بعد از ازدواجش را ردیف میکرد.! (بخاطر هر چیزی ببخشمش بخاطر این نمی بخشمش)
من و تو اینقدر خودمون را وقف زندگیمون کردیم، حالا که زندگی از بین رفته هیچی دیگه نداریم، نه دوستی نه سرگرمی نه ...
اما همه اینها طی میشه و هرچه سخت تر، ما آبدیده تر میشیم.
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
حتما با یه نفر درد و دل کنید ,کسی که از حرفاتون سوء استفاده نکنه
اگه یه نفر از اعضای خانوادتون باشه خیلی بهتره
اگه خواهری دارید که فکر میکنید میتونه ارومتون کنه حتما این کار رو بکنید,خیلی کمکتون میکنه ,
من وقتی در مورد مشکلم با کسی حرف میزنم حتی اگه مشکلم حل نشه ,همین صحبت کردن انگار یه بار سنگینو از رو دوشم برمیداره
انشاا... این روزا واسه هیچ کسی اتفاق نیفته واقعا سخته
الان میشه گفت به نبودش عادت کردم
اما همش فکر میکنم نکنه گناهی کردم که مستحق این عذاب بودم
اما وقتی از یه بعد دیگه نگاه میکنم ,میبینم درسی که از این اتفاق گرفتم,شاید با 10سال زندگی مجردی نمیتونستم بفهمم
این دوسال اینقدر سخت گذشته بهم که چند روز پیش متوجه شدم سنمو یه سال بیشتر حساب میکردم
خدا به دادم برسه با این حواس جمع
امیدوارم حالتون زود خوب بشه و روزای خوبی در انتظارتون باشه
khaleghezey (شنبه 21 شهریور 94), tanhaye93 (جمعه 20 شهریور 94)
تشکرشده 327 در 165 پست
خواهش میکنم حداقل جلوی بقیه نشون ندید چون دوتا از فامیلاتونم با خانوم سابقتون در ارتباطندنزارید حال بد شما به گوشش برسه که دشمن شاد میشید نزارید بیشتر احساس برتری وقدرت بکنه نزارید ضعفتونو ببینه
چه کسی از خدا به ادم نزدیکتره؟در خلوت در اغوش خداوند گریه کنید اما ظاهرتون حفظ کنید اون اصلا نباید بفهمه رفتنش انقدر داغونتون کرده باید بفهمه بازنده اونه
اره خیلی سخته خیلی دوسش داشتین اما الان وقتشه اون چهره ضعیف ملتمس نابود شه وچهره موفق جدی وبرنده شما رخ بده حتی اگه تظاهر باشه مطمین باشید اول خداوند وبعد ما پشتتونیم خدارو زیاد یاد کنید که اروم میشید
تشکرشده 104 در 58 پست
آقای کاوه
ممنون که نظر دادی. شمار درست حدس زدید. تو این چند روز وسوسه های مختلفی توی ذهنم شکل می گیره که توکلم به خداست تا کم نیارم. منم امیدوارم با گذشت زمان بتونم با این موضوع کنار بیام ولی خیلی احساس تنهایی دارم.
هانیه خانم از شما هم سپاس
خوشحالم که توی همدردی با دوستانی درد و دل می کنم که همدیگر رو درک می کنیم و اگه نظری هم می دن، از سر دلسوزی هست. من خیلی دوست دارم با کسی درد و دل کنم ولی نمی تونم به راحتی به کسی اعتماد کنم. دوست دارم با کسی درد و دل کنم که باری از روی دوشم برداره و کمک کنه.
ایشالا اوضاع روحی شما هم روز به روز بهتر و بهتر بشه. ممنون که همدردی کردی باهام.
خانم دختر جوان.
شما از جمله دوستانی بودی که چندماه باهام همراه بودی و مدام از نظرات خوبت استفاده کردم. ولی قسمت ما شد جدایی. من دارم سعی می کنم روحیم رو نبازم و جلوی دیگران مقتدر خودم رو نشون بدم. ولی خیلی احساس تنهایی و سرخوردگی می کنم. شکست بدی خوردم. واسم دعا کنید و بازم به تایپیکم سر بزنید.
ویرایش توسط tanhaye93 : چهارشنبه 18 شهریور 94 در ساعت 12:04
dooo (یکشنبه 22 شهریور 94)
تشکرشده 547 در 219 پست
انقد من از همسرم بدي ديدم و ميبينم ك چقد شاده ك داره جدا ميشه و ميگه اونروز بهترين روز زندگيمه بااينكه اگه تاپيك منو ببينيد ايشون خيانت كرده و داره ميكنه
وقتي شما انقد ناراحتيد و بخاطر جداييتون غصه ميخوريد درك نميكنم ميگم اخه شما هم اقا هستيد پس مردا هم احساس دارن اخه
چرا همسر من انقد سنگ دله
چطوري ميتونه انقد راحت باشه احتمال داره اونم از اين جدايي ناراحت باشه ؟؟؟
ببخشيد من از بس تو اين سه سال ازاين اقا ضربه روحي خوردم شايد تا مدتها از همه ي اقايون ي ترس ب دلم باشه
من سخنراني هاي اقاي دكتر فرهنگ در مورد موفقيت رو گوش ميدم اون ارومم ميكنه و احساس ميكنم بهم كمك ميكنه ك از جام بلند شم و دوباره تلاش كنم
دلم خيلي پره مطمئنم ب اين راحتي شايد تا اخر عمر اين مرضوعو يادم نره
هنوز جدا نشدم ولي ميدونم باز اونموقع حالم خيلي از الان ك بلاتكليفم بدتره
ببخشيد راهنمايي چنداني نميتونم بكنم فقط يكم همدردي
ياعلي
tanhaye93 (جمعه 20 شهریور 94)
تشکرشده 104 در 58 پست
تو این دو هفته همش سعی کردم خودم رو با کارای مختلف سرگرم کنم. تا دیروقت سرکار می مونم. سعی می کنم به آینده فکر کنم ولی اصلا حالم خوب نمی شه.
بعضی موقع ها دلتنگش می شم. بعضی موقع ها تنفر زیادی ازش دارم.
الانم که خونه پدر و مادرم هستم، خیلی معذبم. انگار بی هویت شدم. همش دلم می خواد سر خونه زندگی خودم بودم. خیلی احساس تنهایی می کنم. شیطون هم دائم داره وسوسم می کنه که پناه می برم به خدا.
کاش الان یک سال بعد بود. نمی دونم این چندماه آینده چطوری سپری خواهند شد. گذشت زمان همه چیز رو حل می کنه ولی زمان داره خیلی کند می گذره.
احساس کمبود محبت دارم. احساس کمبود عشق دارم ولی کاری از دستم بر نمی یاد. واسم دعا کنید.
سحر خانوم شما به خدا توکل کن و راضی باش به رضای خدا. مرد و زن هم با احساسش هست و هم بی احساسش. بعضی وقت ها مردها از زن ها احساسی تر هستن. ایشالا سرنوشت خوبی در انتظار شماست. واسم دعا کن خواهر.
گیسو کمند (شنبه 21 شهریور 94)
تشکرشده 104 در 58 پست
.
تشکرشده 1,600 در 571 پست
همه مسائل که می گی عادیه
با یه نگاه به بقیه تاپیک ها که می بینی اینا یه رویه هست که چند هفته تا چند ماه زمان می بره
بهتره به مشاور یا روانشناس خوب مراجعه کنی ، کمک کنه تو ریکاوریت
tanhaye93 (سه شنبه 24 شهریور 94)
تشکرشده 104 در 58 پست
خیلی حواس پرت شدم. تو این چند روز کیفم رو تو تاکسی جا گذاشتم. داشتم غذا داغ می کردم اب سماور تو محل کار ریخت دستم سوخت. فکر و خیال ولم نمی کنه. درسه من سن زیادی ندارم ولی همش افسوس و نفرت تو ذهنم هست. همش به خدا می گم(الهم اغننی بحلالک عن حرامک بطاعتک عن معصیتک و بفضلک عمن سواک() چقدر سال بدی شده سال 94 - کاش زودتر تموم بشه
گیسو کمند (سه شنبه 24 شهریور 94)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)