به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 32
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    گاهی کسانی که هزاران فرسنگ از شما فاصله دارند میتوانند احساس بهتری نسبت به بعضی از کسانی که دقیقا در کنارتان هستند در شما ایجاد کنند.(خدایش بیامرزد احمد محمود)

    سلام دوست خوبم فدایی یار عزیز و دوست داشتنی...امیدوارم حال و احوالت خوب و رو به راه باشه...همونطور که تو پست قبلیم خدمتت عرض کردم نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم...واقعا که زبونم قاصره...ترجیح میدم سکوت کنم تا اینکه بخوام سخنی بگم که نتوانسته باشم درست حق این رفاقت و دوستی و محبت رو به جا بیارم.

    این دو سه روز حسابی سرم شلوغ بود ...باید ببخشی اگه بدقولی کردم...راستش یه چند تایی کار ترجمه داشتم که باید تا صبح دیروز تحویل میدادم...شبا تا صبح مجبور بودم سر همین مسئله کار کنم...هر از گاهی هم به تالار سر میزدم...نمیدونی چقدر اونشبی که برام مینوشتی تمرکزم اومده بود پایین...هر لحظه منتظر بودم که ...وقتی فرداش یعنی جمعه بعد از ظهر پست آخرتو دیدم و خوندم به خودم افتخار کردم که دوستی مثال فدایی یار دارم که حتی با وجود اینکه ندیدمش حاضره تا این اندازه از وقت و کارش بزنه و برای من نوعی از عمق دل و احساسش مایه بزاره.بی نهایت متشکر و سپاسگذارم.

    دوست دارم درباره تک تک مسائلی که بیان کردی باهات بحث و تبادل نظر داشته باشم.امیدوارم مثل همیشه و همه وقت مورد لطف و عنایت خاص تو باشم.

    فدایی یار عزیز قبل از هر حرف و حدیثی باید خدمتت خاطر نشان کنم که تاثیر حرف ها و نوشته های تو در من تا حدی ژرف و عمیق بود که تصمیمم بر آن شد تمام قانون و تبصره های قدیمی و نا معقولم رو دور بریزم و از نو برای خودم مقدمه چینی کنم که ان شالله در پایان عرایضم عنوان خواهم کرد.


    ببین فدایی یار عزیز هدف اصلی من رسیدن به این خانم تحت هر شرایطی بود.الان که فکر میکنم میبینم طی این دو ساله آخر دست به چه کارایی که نزدم تا برای یک لحظه هم که شده این خانم رو از نزدیک ببینم.شاید اگه اونا رو اینجا بازگو کنم همه با خودشون فکر کنند که دروغ محضه. یعنی تا این اندازه اعمالم غیر قابل باور و غیر منطقی اند.حتی شاید چند سال دیگه خودمم باورم نشه که اون کارا رو من انجام داده باشم.ولی الان چی تغییر کرده .باید بگم هیچ چیز.جنون من انگار هر لحظه در حال تورمه.شب جمعه که از حرفا و تجربه هات برام گفتی خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب میشد اگه میتونستم به حرفات عمل کنم.اما فقط یک لحظه یاد آوری نگاه اون خانم در ذهنم کافی بود که احساس دلتنگی دوباره بیاد سراغمو و ...
    حرف شما درست اگه هدف من کنکور بود آره من برای خودم درس خونده بودم .اما وقتی هدف من این خانم بوده و کنکور تنها وسیله ای جهت رسیدن و جلب توجه این خانم و خانوادشون بوده فکر نمیکنم ...خدا رو شکر بلد نیستم سر خودم کلاه بزارم...اگرم به خاطر خودم بوده پس من خودم رو در ایشون پیدا کردم.
    یاد غزلی از مرحوم نجمه زارع افتادم که میگه
    دوباره گم شده بودم در ازدحام خودم/غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم
    بیت آخرش خیلی قشنکه
    از این به بعد با تو نیستم تنها/من آشنا شده ام با کسی به نام خودم.



    فدایی یار عزیز حق با شماست امکانش وجود داره که رفتار و اعمال من خوشایند ایشون نباشه همونطور که شما فرمودید ولی من دیگه به جایی رسیدم که چندان برام فرقی نمیکنه.هر چند از طرز نگاه ایشون به من ٬رفتارشون و...برعکس گفته شما صادقه.از روزی که من مستقیم با خودشون صحبت کردم نه تنها از من دوری نکردن بلکه سعیشون این بود که هر روز بیشتر از پیش به من نزدیک و نزدیک تر بشن.هر چند با این تفاسیر باز هم چیزی عوض نمیشه.
    سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق شد.


    میخوام اگه اجازه بدی کمی در مورد خواستگاری شما حرف بزنم.خودمو جای شما بزارم و نظر خودمو صادقانه بیان کنم.
    راستش منم اگه جای تو بودم هیچ رقمه به کتم نمیرفت که دیگه بخوام ادامه این داستانو بزارم برای قسمت بعد.طرز فکر آدما به خوبی از رفتارشون واضح و مبرهنه.از خواستگار گذشته شما حکم مهمان رو داشتید.آخه من که به شخصه ندیدم کسی با میهمانش اینگونه رفتار کنه.کسی هم که بلد نباشه با مهمانش آنجور که شایسته و بایسته هست رفتار کنه انتظار بیشتر از اینا رو نمیشه ازش داشت.پس بهشون حق میدم که تا این اندازه غرق در تفکرات و انگیزه های مادی باشند.چون آدما رو بر اساس جیبشان ارزش گذاری میکنند.تا حدی که اصول ابتدائی و اولیه پذیرایی از مهمان رو به جا نمیارن.واقعا که درک این موضوع برای من کمی که نه ٬خیلی دشواره.اینجاست که به حرف محمد نود و سه میرسم که میگفت ملک و املاکتونو جلسه اول رو نکنین .این خودش بزرگترین فرصت شناخت طرف مقابله که نباید به این سادگی ها از دست داد.





    فدایی یار دوست خوبم هیچ کس برای من نمیتونه جای اون خانم رو بگیره.آره دختر خانمای بسیار زیادی هستند که از نظر زیبایی و ...از اون خانم شاید برتر باشند ولی هیچکدام حتی برای لحظه ای٬ به اندازه سر سوزنی هم که شده نمیتوانند در من اون حس رو شکوفا کنند.حتی برای کشف و شهود هم که شده طبق فرموده شما عمل کردم ولی انگار نه انگار ...من موندم و همون حسی که از قلبم رد شده...من به عشق ایشون اقتدا کردم بقیش سپردم به خود خدا که سرچشمه و منبع عشق لا یزاله.باور کن هر چی که صلاح بدونه من مخلصشم هستم و با تموم وجودم میپذیرم حتی اگه دلم قبول نکنه وادارش میکنم.
    نمیدونم فکر کنم بتونی اینجا بیشتر به من کمک کنی.خودت انگار خوب میدونی چه جوری؟


    من به هر چیزی که خودش (خدا)مقرر کرده باشه رضایت میدم.باور کن گفتنش اصلا برای من سخت نیست.حتی اگه همین الان بشنوم فردا شب مراسم عروسیشه.مطمئن باش میرم به داماد تبریک میگم و براشون آرزوی خوشبختی میکنم. میخوام بگم تا این اندازه به خدا اعتماد دارم و میدونم هیچ موقع بد منو نمیخواد.هر چند هیچ وقت دعا نمیکنم که خدایا اونچه صلاحمه به من بده.همیشه خدا آرزو کردم که اون دختر خانم سهم من از زندگی و آینده باشه.


    وای خوشا به حالت...از این بهترم مگه چیزی وجود داره...با اینکه دو سه ماه پیش اونجا بودم دوباره دلم هوایی شد...خدا کنه لایق لطف و محبت بی حد و حصر تو دوست خوبم باشم...چه جوری بگم هرگز منو فراموش نکنی که دلم چشم انتظاره...به آقا سلام ما رو برسون.






    دوست عزیزم فدایی یار در مورد بخش دوم بیانات شما باید خدمتت عرض کنم که
    توی شهر ما بر خلاف شهر های پر جمعیت اگه به خصوصیات رفتاری خوب پسر پی ببرند بیشتر قضییه حله.میدونی چرا؟چون اینجا وضع معیشتی بیشتر مردم متوسط رو به ضعیفه.چون سوال پرسیدی میگم که وضع مالی من خدا رو شکر الان خوبه.نمیگم شغلم پر در آمده نه.ولی بد هم نیست.البته من به یه شغل اکتفا نکردم.ولی خب بازم به اون چیزی که مد نظرمه نرسیدم.ولی اینکه بگم من توان اداره زندگی مشترک رو ندارم این چنین نیست.اتفاقا یکی دو سالی هم میشه که توی کارم به ثبات رسیدم

    به خاطر معرفی اون دو تا کتاب هم ازت تشکر میکنم.سر آغاز عشق رو قبلا خوندم.دوباره هم میخونم.تو آن گمشده ام هستی رو هم حتما مطالعه خواهم کرد.اسمش که خیلی قشنگه.مرسی

    بابت یادگاری هم ممنون.سعی میکنم یاد بگیرم چگونه ازش استفاده کنم ولی خیلی سخته.

    تصمیم آخر رو هم بهت بگم تا جا نمونده که باید برم سر کار.
    راستش اصلا دلم نمیخواد هفت ماه زحمت شبانه روزیم توی کنکور به هدر بره برای همین تصمیم گرفتم که برم دانشگاه ثبت نام کنم.بعد بیام دوباره شهرمون و ان شالله اگه خدا عمری بده برم خواستگاری دختر خانم مورد نظرم.تا حالا بعدش چی پیش میاد میسپرم دست خدا.خودش میدونه چه کار باید بکنه.


    در ضمن منم برای تو دعا میکنم(نماز صبح ویژه برات دعا کردم) که اول دانشگاه مورد نظرتو قبول بشی(همونی که دلت میخواد)(قرار بود ساعت هشت امشب اعلام کنن) .مهمتر از اون همسر آیندتو هر چه زودتر خدا سر راهت قرار بده .آمین.

    ممنون از لطف بی دریغ و بی اندازت.یک دنیا سپاس

    - - - Updated - - -

    گاهی کسانی که هزاران فرسنگ از شما فاصله دارند میتوانند احساس بهتری نسبت به بعضی از کسانی که دقیقا در کنارتان هستند در شما ایجاد کنند.(خدایش بیامرزد احمد محمود)

    سلام دوست خوبم فدایی یار عزیز و دوست داشتنی...امیدوارم حال و احوالت خوب و رو به راه باشه...همونطور که تو پست قبلیم خدمتت عرض کردم نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم...واقعا که زبونم قاصره...ترجیح میدم سکوت کنم تا اینکه بخوام سخنی بگم که نتوانسته باشم درست حق این رفاقت و دوستی و محبت رو به جا بیارم.

    این دو سه روز حسابی سرم شلوغ بود ...باید ببخشی اگه بدقولی کردم...راستش یه چند تایی کار ترجمه داشتم که باید تا صبح دیروز تحویل میدادم...شبا تا صبح مجبور بودم سر همین مسئله کار کنم...هر از گاهی هم به تالار سر میزدم...نمیدونی چقدر اونشبی که برام مینوشتی تمرکزم اومده بود پایین...هر لحظه منتظر بودم که ...وقتی فرداش یعنی جمعه بعد از ظهر پست آخرتو دیدم و خوندم به خودم افتخار کردم که دوستی مثال فدایی یار دارم که حتی با وجود اینکه ندیدمش حاضره تا این اندازه از وقت و کارش بزنه و برای من نوعی از عمق دل و احساسش مایه بزاره.بی نهایت متشکر و سپاسگذارم.

    دوست دارم درباره تک تک مسائلی که بیان کردی باهات بحث و تبادل نظر داشته باشم.امیدوارم مثل همیشه و همه وقت مورد لطف و عنایت خاص تو باشم.

    فدایی یار عزیز قبل از هر حرف و حدیثی باید خدمتت خاطر نشان کنم که تاثیر حرف ها و نوشته های تو در من تا حدی ژرف و عمیق بود که تصمیمم بر آن شد تمام قانون و تبصره های قدیمی و نا معقولم رو دور بریزم و از نو برای خودم مقدمه چینی کنم که ان شالله در پایان عرایضم عنوان خواهم کرد.


    ببین فدایی یار عزیز هدف اصلی من رسیدن به این خانم تحت هر شرایطی بود.الان که فکر میکنم میبینم طی این دو ساله آخر دست به چه کارایی که نزدم تا برای یک لحظه هم که شده این خانم رو از نزدیک ببینم.شاید اگه اونا رو اینجا بازگو کنم همه با خودشون فکر کنند که دروغ محضه. یعنی تا این اندازه اعمالم غیر قابل باور و غیر منطقی اند.حتی شاید چند سال دیگه خودمم باورم نشه که اون کارا رو من انجام داده باشم.ولی الان چی تغییر کرده .باید بگم هیچ چیز.جنون من انگار هر لحظه در حال تورمه.شب جمعه که از حرفا و تجربه هات برام گفتی خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب میشد اگه میتونستم به حرفات عمل کنم.اما فقط یک لحظه یاد آوری نگاه اون خانم در ذهنم کافی بود که احساس دلتنگی دوباره بیاد سراغمو و ...
    حرف شما درست اگه هدف من کنکور بود آره من برای خودم درس خونده بودم .اما وقتی هدف من این خانم بوده و کنکور تنها وسیله ای جهت رسیدن و جلب توجه این خانم و خانوادشون بوده فکر نمیکنم ...خدا رو شکر بلد نیستم سر خودم کلاه بزارم...اگرم به خاطر خودم بوده پس من خودم رو در ایشون پیدا کردم.
    یاد غزلی از مرحوم نجمه زارع افتادم که میگه
    دوباره گم شده بودم در ازدحام خودم/غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم
    توی بیت آخر خیلی قشنگ میسرایه
    از این به بعد با تو نیستم تنها/من آشنا شده ام با کسی به نام خودم.



    فدایی یار عزیز حق با شماست امکانش وجود داره که رفتار و اعمال من خوشایند ایشون نباشه همونطور که شما فرمودید ولی من دیگه به جایی رسیدم که چندان برام فرقی نمیکنه.هر چند از طرز نگاه ایشون به من ٬رفتارشون و...برعکس گفته شما صادقه.از روزی که من مستقیم با خودشون صحبت کردم نه تنها از من دوری نکردن بلکه سعیشون این بود که هر روز بیشتر از پیش به من نزدیک و نزدیک تر بشن.هر چند با این تفاسیر باز هم چیزی عوض نمیشه.
    سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق شد.


    میخوام اگه اجازه بدی کمی در مورد خواستگاری شما حرف بزنم.خودمو جای شما بزارم و نظر خودمو صادقانه بیان کنم.
    راستش منم اگه جای تو بودم هیچ رقمه به کتم نمیرفت که دیگه بخوام ادامه این داستانو بزارم برای قسمت بعد.طرز فکر آدما به خوبی از رفتارشون واضح و مبرهنه.از خواستگار گذشته شما حکم مهمان رو داشتید.آخه من که به شخصه ندیدم کسی با میهمانش اینگونه رفتار کنه.کسی هم که بلد نباشه با مهمانش آنجور که شایسته و بایسته هست رفتار کنه انتظار بیشتر از اینا رو نمیشه ازش داشت.پس بهشون حق میدم که تا این اندازه غرق در تفکرات و انگیزه های مادی باشند.چون آدما رو بر اساس جیبشان ارزش گذاری میکنند.تا حدی که اصول ابتدائی و اولیه پذیرایی از مهمان رو به جا نمیارن.واقعا که درک این موضوع برای من کمی که نه ٬خیلی دشواره.اینجاست که به حرف محمد نود و سه میرسم که میگفت ملک و املاکتونو جلسه اول رو نکنین .این خودش بزرگترین فرصت شناخت طرف مقابله که نباید به این سادگی ها از دست داد.





    فدایی یار دوست خوبم هیچ کس برای من نمیتونه جای اون خانم رو بگیره.آره دختر خانمای بسیار زیادی هستند که از نظر زیبایی و ...از اون خانم شاید برتر باشند ولی هیچکدام حتی برای لحظه ای٬ به اندازه سر سوزنی هم که شده نمیتوانند در من اون حس رو شکوفا کنند.حتی برای کشف و شهود هم که شده طبق فرموده شما عمل کردم ولی انگار نه انگار ...من موندم و همون حسی که از قلبم رد شده...من به عشق ایشون اقتدا کردم بقیش سپردم به خود خدا که سرچشمه و منبع عشق لا یزاله.باور کن هر چی که صلاح بدونه من مخلصشم هستم و با تموم وجودم میپذیرم حتی اگه دلم قبول نکنه وادارش میکنم.
    نمیدونم فکر کنم بتونی اینجا بیشتر به من کمک کنی.خودت انگار خوب میدونی چه جوری؟


    من به هر چیزی که خودش (خدا)مقرر کرده باشه رضایت میدم.باور کن گفتنش اصلا برای من سخت نیست.حتی اگه همین الان بشنوم فردا شب مراسم عروسیشه.مطمئن باش میرم به داماد تبریک میگم و براشون آرزوی خوشبختی میکنم. میخوام بگم تا این اندازه به خدا اعتماد دارم و میدونم هیچ موقع بد منو نمیخواد.هر چند هیچ وقت دعا نمیکنم که خدایا اونچه صلاحمه به من بده.همیشه خدا آرزو کردم که اون دختر خانم سهم من از زندگی و آینده باشه.


    وای خوشا به حالت...از این بهترم مگه چیزی وجود داره...با اینکه دو سه ماه پیش اونجا بودم دوباره دلم هوایی شد...خدا کنه لایق لطف و محبت بی حد و حصر تو دوست خوبم باشم...چه جوری بگم هرگز منو فراموش نکنی که دلم چشم انتظاره.






    دوست عزیزم فدایی یار در مورد بخش دوم بیانات شما باید خدمتت عرض کنم که
    توی شهر ما بر خلاف شهر های پر جمعیت اگه به خصوصیات رفتاری خوب پسر پی ببرند بیشتر قضییه حله.میدونی چرا؟چون اینجا وضع معیشتی بیشتر مردم متوسط رو به ضعیفه.چون سوال پرسیدی میگم که وضع مالی من خدا رو شکر الان خوبه.نمیگم شغلم پر در آمده نه.ولی بد هم نیست.البته من به یه شغل اکتفا نکردم.ولی خب بازم به اون چیزی که مد نظرمه نرسیدم.ولی اینکه بگم من توان اداره زندگی مشترک رو ندارم این چنین نیست.اتفاقا یکی دو سالی هم میشه که توی کارم به ثبات رسیدم

    به خاطر معرفی اون دو تا کتاب هم ازت تشکر میکنم.سر آغاز عشق رو قبلا خوندم.دوباره هم میخونم.تو آن گمشده ام هستی رو هم حتما مطالعه خواهم کرد.اسمش که خیلی قشنگه.مرسی

    بابت یادگاری هم ممنون.سعی میکنم یاد بگیرم چگونه ازش استفاده کنم ولی خیلی سخته.

    تصمیم آخر رو هم بهت بگم تا جا نمونده که باید برم سر کار.
    راستش اصلا دلم نمیخواد هفت ماه زحمت شبانه روزیم توی کنکور به هدر بره برای همین تصمیم گرفتم که برم دانشگاه ثبت نام کنم.بعد بیام دوباره شهرمون و ان شالله اگه خدا عمری بده برم خواستگاری دختر خانم مورد نظرم.تا حالا بعدش چی پیش میاد میسپرم دست خدا.خودش میدونه چه کار باید بکنه.


    در ضمن منم برای تو دعا میکنم(نماز صبح ویژه برات دعا کردم) که اول دانشگاه مورد نظرتو قبول بشی(همونی که دلت میخواد)(قرار بود ساعت هشت امشب اعلام کنن) .مهمتر از اون همسر آیندتو هر چه زودتر خدا سر راهت قرار بده .آمین.

    ممنون از لطف بی دریغ و بی اندازت.یک دنیا سپاس
    ویرایش توسط سرشار : دوشنبه 09 شهریور 94 در ساعت 06:39

  2. 2 کاربر از پست مفید سرشار تشکرکرده اند .

    فدایی یار (شنبه 21 شهریور 94), باغبان (چهارشنبه 11 شهریور 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 شهریور 94 [ 20:36]
    تاریخ عضویت
    1394-6-10
    نوشته ها
    1
    امتیاز
    14
    سطح
    1
    Points: 14, Level: 1
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    تشکرها
    0
    تشکرشده 2 در 1 پست
    Rep Power
    0
    Array
    سلام. به نظر من درس و کار در درجه اول. و ازدواج درجه دومه. چون به هر حال بدون پول نمیشه زندگی مشترک تشکیل داد. ولی آگه خانوادتون پشت شما هستن به نظرم همزمان خواستگاری و ازدواج هم میتونید داشته باشین تا به مرور درستونم جمع کنید. البته سختی این همزمانی زیاده. ولی آگه دختر واقعا خوبیه. از دستش ندین.

  4. 2 کاربر از پست مفید Zahra.hnd تشکرکرده اند .

    باغبان (چهارشنبه 11 شهریور 94), سرشار (دوشنبه 04 آبان 94)

  5. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام دوست خوبم سرشار جان...اول از همه نمی دونم بابت این همه لطف و محبتی که در حقم داشتی ازت تشکر کنم یا اول ازت عذر خواهی کنم بابت این که دیر جوابتو می نویسم البته دیر جواب دادنم خیر بود...به هر حال ازت تشکر می کنم و عذر خواهی..باور کن با خوندن پست اخرت خیلی خوشحال شدم...از این که ان شالله به امید خدا تصمیم عاقلانه و منطقی می خوای بگیری... خدا رو شکر که دوستم اوضاع مالیتون هم خوب هست و کار هم داری... ان شالله به مراد دلت هم برسی حالا اگه صلاحت هم به لطف خدا در رسیدن به این خانم بود چه بهتر بازم برات ارزوی خوشبختی و بهترین ها رو دارم...

    دوستم بابت دعاهای خوبت هم از صمیم قلب ازت ممنونم..ممنونم که برام دعا کردی...بابت دعای اولت باید بهت خوش خبری بدم که به لطف خدا مزد زحماتمو خدا داد و دانشگاهی که می خواستم تهران قبول شدم و از این بابت خیلی خوشحالم که شرمنده ی خیلی ها نشدم...مطمئن باش برم جایی که گفتی این هفته قابل باشم دعای گوی شما به طور خاص خواهم بود...البته دل گیرم از این که یک مدت باید دور از شهر و خانوادم سپری کنم و تجربه ی جدیدی رو رو تو یک شهر غریب کسب کنم...منم نرفته هوایی شدم...
    بابت دعای دومت هم ازت یک دنیا ممنونم...اتفاقا راجبش توی تاپیکم شاید یک چیزایی رو گفتم...به هر حال هر چی خدا بخواد و خودش می دونه و از دلم خبر داره.

    سرشار جان دوست خوبم احتمالا این هفته اخرین هفته ای هستش که این جا هستم و بیش تر می تونم بیام سایت...از هفته ی بعد احتمالا کمتر شاید به سایت بتونم سر بزنم تا با شرایط جدید خودمو وفق بدم..لذا خواستم بگم اگه سوال یا موردی هستش که فکر می کنی می تونم بهت کمک کنم حتما همین هفته توی تاپیکت مطرح کن مطمئن باش سعی می کنم با نهایت دقت و حوصله هر کمکی از دستم بر میاد بهت بگم....

    برات از خدا توی این وقت عزیز می خوام....می خوام اگه اون خانم قسمت شماست و به صلاحته خودش اسباب و وسایلش رو فراهم کنه و از جایی که فکرش رو نمی کنی راه وصال شما رو هموار کنه و باورت نشه چطور شد که به اون خانم رسیدی..اگه هم قسمتت چیز دیگست...حکمت خدا رو قبول کنی و با گذشت و صبوری منتظر اینده بمونی.امین.

    بازم ازت تشکر می کنم.

  6. 3 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    اعجاز عشق (شنبه 21 شهریور 94), باغبان (یکشنبه 22 شهریور 94), سرشار (شنبه 21 شهریور 94)

  7. #24
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    سلام
    فدایی یار عزیز امیدوارم حال و احوالت خوب باشه.ازت به خاطر همه چیز تشکر میکنم.خیلی برات خوشحالم که نتیجه زحماتت رو گرفتی و دانشگاه مورد نظرتو قبول شدی.خدا رو شکر.من که هنوز نمیتونم باور کنم با اون رتبه ای که آورده بودم این نتیجه رو به دست آورده باشم حداقل سیزده تا اتمام ظرفیت فاصله داشتم ولی در عین ناباوری دانشگاه من عوض شد.شدیدا شوکه شدم.ولی بازم خدا رو شکر دیگه باید همینو قبول کنم.قسمت همین بوده.حسابشون با خود خدا.بی عدالتی تا کجا.پارسال با همین رتبه و همین ظرفیت هم رتبه ای من دانشگاه رنک یکو آورده بود ام من ...خدا رو شکر شما حداقل به حقت رسیدی.
    ویرایش توسط سرشار : شنبه 21 شهریور 94 در ساعت 23:29

  8. کاربر روبرو از پست مفید سرشار تشکرکرده است .

    فدایی یار (سه شنبه 24 شهریور 94)

  9. #25
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    سلام مجدد
    فدایی یار عزیز خدا رو شکر میکنم از این طرف انگار تمام اتفاقات داره بر وفق مراد من رقم میخوره...پس از اینکه ثبت نام کردم و به شهرمون برگشتم خواهرم رو به پیشنهاد خانم شیدا واسطه کردم تا تمامی اتفاقات گذشته رو رفع و رجوع کند و خدا رو شکر همه چیز خوب پیش رفت و ...
    حالا سوالی که من ازت دارم اینه
    اگه خود خواهرم با مادر ایشون تماس بگیره و قرار خواستگاری رو بزاره ایرادی نداره یا حتما مادرم این کارو باید انجام بده؟
    پشت تلفن تا چه حد از خصوصیات٬وضعیت و شرایط من توضیح و تفسیر داشته باشد؟اصلا لزومی داره؟
    قرار خواستگاری رو با توجه به وضعیت دانشگاه و کلاسها اگه برای دو سه شب دیگه هماهنگ کنه چطوره؟ یا حتما باید فاصله بیشتری باشه؟
    در پایان اگه تجربه ناگفته ای باقی مونده و فکر میکنی ممکنه راه گشا باشه خواهشا منو بی نصیب نگذار.

    فدایی یار عزیز خیلی کنجکاو شدم بدونم این چند وقته کجا بودی؟مخصوصا که گفتی خیر بوده.امیدوارم هر آنچه را که دوست داری اتفاق بیفته به صلاحت باشه و خدا پشت وپناهت.

    برای تمامی اظهار لطف و محبتی که در حق بنده داشتی ازت تشکر میکنم.خدا کنه لایق این مهر و محبت شما باشم.قابل باشم دعا گوی شما دوست خوب و بزرگوارم هستم.شما هم منو هرگز فراموش نکن.

    ممنون که هستی.

  10. 2 کاربر از پست مفید سرشار تشکرکرده اند .

    فدایی یار (سه شنبه 24 شهریور 94), باغبان (یکشنبه 22 شهریور 94)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام سرشار جان..از لطفت ممنونم...حتما درش خیری بوده...امیدوارم هر جا هستی بهترین باشی در پناه خدا.ممنونم.

    امیدوارم دیر نظر نداده باشم!!! اما ببنین سرشار جان شما یک جتا فکر کنم گفتی مامانتون یکم تفکرات خاص خودشون رو دارند...شاید ایشون شیوه ی گفتار خاص خودشون رو هم مثلا داشته باشند یا هرچی دیگه که میدونم برات هم خیلی عزیزه..خواستم بگم شما با هر دختر خانمی بخوای ازدواج کنی باید علاوه بر خودت ...مامان و بابای عزیزت و سایر اعضای دوست داشتنی خانوادت رو همین طوری که هستند بخوان و اگه کسی خوشایندش نیست چهخ بهتر همون اول متوجه بشی و بی خیالش بشی...حتی اگه این خانم مد نظرت که این قدر بهش علاقه داری باشه!!! به نظرم باید به مامانت شما بگی نه تنها برای این دختر بلکه برای هر دختر دیگه ای که می خوای بری خواستگاری بگی خود ایشون تماس بگیره و صحبت کنه و قررا بذاره...به هر حال فراموش نکن ما توی خواستگاری رفتنمون هم پیش خدا امتحان میشیم...قطعا اگه بخوایم دل پدر یا مادرمون رو بشکنیم قطعا ازدواج موفقی نخواهیم داشت..تازه نفرین پدرو مادر لازم نیست و فقط دلگیر شدنشون ادمو با خاک یکسان می کنه..البته می دونم شما خودت بهتر می دونی ...بنده فقط برای یاداوری گفتم...

    راجب گفتم شرایط پشت تلفن به نظرم شما که خواهر محترمتون با ایشون صحبت کردند باید از ایشون معیارهای مهم ایشون رو می پرسیدند و جواب میدادند و یه وقت اتفاقی که برای بنده افتاد برای شما نیفته..مثلا اون واسطه ی محترم ما بهشون گفته بودم از اون خانمی که خواستگاری کردیم بپرسند چیزایی که براشون مهم مثل تحصیلات و ... هر چی که فکرشو بکنید و ایشون نظر خاصی نداده بودند ولی توی جلسه ی اول خواستگاری بنده غافل گیر شدم !!! و چیزایی ازم پرسیده شد که فکر می کردم قبل تر براشون حل شده...به نظرم اگه خودشون پشت تلفن پرسیدند شما اشاره کنید و حقیقت رو بگید...اگه هم نپرسیدند اشکال نداره شما امادگیشو داشته باش که روز خواستگاری خودت یا مامانتون یا خواهرتون توضیح بدند...

    نمی دونم قرار خواستگاری رو گذاشتید یا نه..الان که شروع ترمه...به نظرم تماس بگرید اگه نگرفتید و اگه امادگیشو شما داری...اونا هم هر موقع امادگی دارند می گند تشریف بیارید طبیعتا...

    سرشار جان نمی دونم گفتنی ها رو که دوستان لطف کردند گفتند..راجب نحوه ی خواستگاری حتما نظرات دوستان توی تاپیکم رو بخون که لطف کردند...بازم سوالی داشتی بگو.

    اهان این که کجا بودم گفتم درگیر دانشگاه بودم ..درگیر کارم هم بودم ... اگه منظورت از خیر ازدواج بود راستش شکر خدا اتفاقات خوبی برام افتاده حتی متوجه شدم خانمی که رفتم خواستگاریشون متوجه رفتار نه چندان خوشایندشون شدند و یه جورایی پشیمون شدند از رفتارشون و نظرشون مساعد شده و حتی موارد دیگه ای هم راجب ازدواج برام پیش اومد که البته اینا منو درسته خوشحال کرد ولی ناراحت می کنه که اگه قسمت شد و عمری بود و خواستم تصمیمی بگیرم حتما توی تاپیکم مطرح می کنم.

    محتاجم به دعا.ممنونم.

  12. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    سرشار (چهارشنبه 25 شهریور 94)

  13. #27
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    سلام فدایی یار عزیز...حال و احوالت خوبه دوست من؟
    از جانب من حسابی به زحمت افتادی...ازت تشکر میکنم که از وقت و انرژیت برای من نوعی مایه گذاشتی...خدا رو شکر که همیشه و همه وقت مورد لطف و عنایت شما دوست خوبم بودم...بسیار تا بسیار سپاسگذارم .

    تمام نکاتی رو که فرمودی مو به مو در دستور کارم قرار میدم .خوب میدونم که دوست عزیزم تمام حروفش از روی منطق و خیر خواهی و از عمق دریایی دل و احساسش جاری میشن.باعث افتخار بود که شما رو در کنار خودم داشتم.
    فدایی یار عزیز من تمام سعی و تلاشم رو میکنم که قدردان کوچکترین زحمتی که عزیزی برایم میکشد باشم...از شما انتظار نداشتم چنین صحبتی رو بکنید...شاید تقصیر و کوتاهی از خود من بوده که شما چنین فکری به ذهنت خطور کرده...من اگه عنوان کردم خواهرم با خانواده ایشون تماس بگیرند تنها و فقط یک دلیل داشت و اونم اصرار بیش از حد خود مادرم بر این موضوع بود و بس...وگرنه من ...باور کن حتی شنیدن این حرف از طرف شما برای من یک شک بزرگ بود...خدا رو شکر میکنم قبل از هر اتفاقی نظر شما دوست خوبم مانع از این کار شد...به هیچ وجه زیر بار این خفت نخواهم رفت...ممنون که گوشزد کردی...خیلی به موقع و به جا بود مثل همیشه

    چند روزی بود توی لاک خودم فرو رفته بودم.حس میکردم حق من پایمال شده.همه اینها هم از اطلاعات کمم نشات میگرفت.حالا که همه چیز برایم روشن شده خیلی آروم شدم.توی پست قبلیم هم یک طرفه به قاضی رفته بودم.من سهمیه ها رو در نظر نگرفته بودم(جانبازی٬شاگرد اولی و...).اصلا خبر نداشتم.الانم خیلی راضیم.

    دوست من فدایی یار عزیز و دوست داشتنی خیلی مخلصم.نمیدونم به اینجا که میرسه چی باید بگم.فقط میگم ممنون.به خاطر همه چیز.فکر میکنم هر اونچه رو که باید میدونستم دستم اومده باشه.سعی میکنم جامه عمل بپوشم.به نظرم این تاپیک بیشتر از این ظرفیت نداره.در واقع به تاپیک شما ختم شده.بهتره از این به بعد به جای دوباره کاری از همون تاپیک شما تبعیت کنم.اصلا مگه میشه بهتر و کاملتر از تاپیک شما رو پیدا کرد‌...بازم ازت تشکر میکنم دوست خوبم.

    در پایان از همه دوستان خوبم در همدردی تشکر میکنم .مخصوصا همه کسانی که منو با نظرات و پیشنهاداشون همراهی کردند.فدایی یار عزیز٬دوست خوبم باغبان٬خاله قزی دوست داشتنی٬خانم یاس پاییزی٬خانمkimia fall،خانم دختر بیخیال٬خانم شیدا٬آقای سوشیانت ،خانم zahra.hnd وسایر دوستان محترم وگرامی.
    برای همه عزیزان آرزوی سلامتی و تندرستی دارم.
    یاعلی.

  14. 3 کاربر از پست مفید سرشار تشکرکرده اند .

    فدایی یار (پنجشنبه 26 شهریور 94), اعجاز عشق (چهارشنبه 25 شهریور 94), باغبان (پنجشنبه 26 شهریور 94)

  15. #28
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سلام سرشار جان

    ما را سرشار کن از زمزمه های پاییزت !!

    خوشحالم که برگشتی .

    گفتم بیام :

    شاید فراموشت شده
    یک عمر ، کم نیست !


    چه خبر ؟

    از دانشگاه - ازدواج - و .... چه خبر ؟

    ممنون .






    ویرایش توسط باغبان : چهارشنبه 04 آذر 94 در ساعت 20:15

  16. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 07 آذر 94), سرشار (چهارشنبه 04 آذر 94)

  17. #29
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 بهمن 00 [ 00:33]
    تاریخ عضویت
    1394-1-19
    نوشته ها
    235
    امتیاز
    14,247
    سطح
    77
    Points: 14,247, Level: 77
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 203
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,750

    تشکرشده 764 در 211 پست

    Rep Power
    71
    Array
    دیشب دلم به هوای تو پر کشید یک دم .

    سلام بر تو ای مهربان.

    از کجا برایت بنویسم ...
    این پاییز هم پر از زمزمه تنهاییست...از آن گلشن آشنایی تا این غروب غم انگیز جدایی...

    همیشه انسان ها به جایی که تعلق دارند باز میگردند...من هم رفتم که برگردم...بیشتر از این طاقت دوری نداشتم...تو نمی دانی اما من با حرم نفس هایت غبار از دل میزدایم.

    یک عمر برای فراموشی دوستان هیچ است...مخصوصا اگر از نوع باغبانش باشد.

    این روزها از هر گوشه و کناری خبر مخابره میشود...اما من ساده بگویم از دنیای شما آدم ها بی خبرم...باز هم با یک اما بگویم حال من خوب است تو باور نکن.

    از خودت برایم نگفتی...گفتم بی خبرم اما این رسمش نیست که تو هم بخواهی مرا از خودت بی خبر بگذاری.

    از خودم برایت میگویم به وقتش...انگار هنوز هم با خودم کنار نیامده ام

    از قول سهراب برایت میخوانم:
    خاک موسیقی احساس تو را میشنود.

    آخ که چقدر دلم برایت تنگ شده بود...کاش دوباره از راه برسی و درخت احساس مرا از هر خار و خسی هرس کنی.

  18. کاربر روبرو از پست مفید سرشار تشکرکرده است .

    باغبان (چهارشنبه 04 آذر 94)

  19. #30
    مدیران انجمن

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 16 فروردین 03 [ 23:50]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    3,163
    امتیاز
    89,976
    سطح
    100
    Points: 89,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    7,784

    تشکرشده 6,821 در 2,406 پست

    Rep Power
    0
    Array


    شبگردی های من دوباره با هدف شد

    راه تمووو مه غصه ها ،

    از دل هرس شد



    ممنون سرشار جان


    من حرف دارم

    ولی تو بگو ،

    تا آروم شم


    مراقب خودت باش دوست من

    یا حق



  20. 2 کاربر از پست مفید باغبان تشکرکرده اند .

    mohamad.reza164 (شنبه 07 آذر 94), سرشار (شنبه 07 آذر 94)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. باغ همدردی >>> بوستان آرامش و آلاچیق کل کل 5>>> بفرمایید
    توسط مدیرهمدردی در انجمن مسائل واخبار اعضاء و تالار
    پاسخ ها: 438
    آخرين نوشته: چهارشنبه 01 شهریور 96, 23:37
  2. پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: شنبه 17 تیر 96, 14:06
  3. پاسخ ها: 27
    آخرين نوشته: پنجشنبه 02 بهمن 93, 14:29
  4. باغ همدردی >>> بوستان آرامش و تلطیف روح >>> بفرمایید
    توسط فرشته مهربان در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 595
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 فروردین 92, 03:13

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:00 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.