گاهی کسانی که هزاران فرسنگ از شما فاصله دارند میتوانند احساس بهتری نسبت به بعضی از کسانی که دقیقا در کنارتان هستند در شما ایجاد کنند.(خدایش بیامرزد احمد محمود)
سلام دوست خوبم فدایی یار عزیز و دوست داشتنی...امیدوارم حال و احوالت خوب و رو به راه باشه...همونطور که تو پست قبلیم خدمتت عرض کردم نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم...واقعا که زبونم قاصره...ترجیح میدم سکوت کنم تا اینکه بخوام سخنی بگم که نتوانسته باشم درست حق این رفاقت و دوستی و محبت رو به جا بیارم.
این دو سه روز حسابی سرم شلوغ بود ...باید ببخشی اگه بدقولی کردم...راستش یه چند تایی کار ترجمه داشتم که باید تا صبح دیروز تحویل میدادم...شبا تا صبح مجبور بودم سر همین مسئله کار کنم...هر از گاهی هم به تالار سر میزدم...نمیدونی چقدر اونشبی که برام مینوشتی تمرکزم اومده بود پایین...هر لحظه منتظر بودم که ...وقتی فرداش یعنی جمعه بعد از ظهر پست آخرتو دیدم و خوندم به خودم افتخار کردم که دوستی مثال فدایی یار دارم که حتی با وجود اینکه ندیدمش حاضره تا این اندازه از وقت و کارش بزنه و برای من نوعی از عمق دل و احساسش مایه بزاره.بی نهایت متشکر و سپاسگذارم.
دوست دارم درباره تک تک مسائلی که بیان کردی باهات بحث و تبادل نظر داشته باشم.امیدوارم مثل همیشه و همه وقت مورد لطف و عنایت خاص تو باشم.
فدایی یار عزیز قبل از هر حرف و حدیثی باید خدمتت خاطر نشان کنم که تاثیر حرف ها و نوشته های تو در من تا حدی ژرف و عمیق بود که تصمیمم بر آن شد تمام قانون و تبصره های قدیمی و نا معقولم رو دور بریزم و از نو برای خودم مقدمه چینی کنم که ان شالله در پایان عرایضم عنوان خواهم کرد.
ببین فدایی یار عزیز هدف اصلی من رسیدن به این خانم تحت هر شرایطی بود.الان که فکر میکنم میبینم طی این دو ساله آخر دست به چه کارایی که نزدم تا برای یک لحظه هم که شده این خانم رو از نزدیک ببینم.شاید اگه اونا رو اینجا بازگو کنم همه با خودشون فکر کنند که دروغ محضه. یعنی تا این اندازه اعمالم غیر قابل باور و غیر منطقی اند.حتی شاید چند سال دیگه خودمم باورم نشه که اون کارا رو من انجام داده باشم.ولی الان چی تغییر کرده .باید بگم هیچ چیز.جنون من انگار هر لحظه در حال تورمه.شب جمعه که از حرفا و تجربه هات برام گفتی خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب میشد اگه میتونستم به حرفات عمل کنم.اما فقط یک لحظه یاد آوری نگاه اون خانم در ذهنم کافی بود که احساس دلتنگی دوباره بیاد سراغمو و ...
حرف شما درست اگه هدف من کنکور بود آره من برای خودم درس خونده بودم .اما وقتی هدف من این خانم بوده و کنکور تنها وسیله ای جهت رسیدن و جلب توجه این خانم و خانوادشون بوده فکر نمیکنم ...خدا رو شکر بلد نیستم سر خودم کلاه بزارم...اگرم به خاطر خودم بوده پس من خودم رو در ایشون پیدا کردم.
یاد غزلی از مرحوم نجمه زارع افتادم که میگه
دوباره گم شده بودم در ازدحام خودم/غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم
بیت آخرش خیلی قشنکه
از این به بعد با تو نیستم تنها/من آشنا شده ام با کسی به نام خودم.
فدایی یار عزیز حق با شماست امکانش وجود داره که رفتار و اعمال من خوشایند ایشون نباشه همونطور که شما فرمودید ولی من دیگه به جایی رسیدم که چندان برام فرقی نمیکنه.هر چند از طرز نگاه ایشون به من ٬رفتارشون و...برعکس گفته شما صادقه.از روزی که من مستقیم با خودشون صحبت کردم نه تنها از من دوری نکردن بلکه سعیشون این بود که هر روز بیشتر از پیش به من نزدیک و نزدیک تر بشن.هر چند با این تفاسیر باز هم چیزی عوض نمیشه.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق شد.
میخوام اگه اجازه بدی کمی در مورد خواستگاری شما حرف بزنم.خودمو جای شما بزارم و نظر خودمو صادقانه بیان کنم.
راستش منم اگه جای تو بودم هیچ رقمه به کتم نمیرفت که دیگه بخوام ادامه این داستانو بزارم برای قسمت بعد.طرز فکر آدما به خوبی از رفتارشون واضح و مبرهنه.از خواستگار گذشته شما حکم مهمان رو داشتید.آخه من که به شخصه ندیدم کسی با میهمانش اینگونه رفتار کنه.کسی هم که بلد نباشه با مهمانش آنجور که شایسته و بایسته هست رفتار کنه انتظار بیشتر از اینا رو نمیشه ازش داشت.پس بهشون حق میدم که تا این اندازه غرق در تفکرات و انگیزه های مادی باشند.چون آدما رو بر اساس جیبشان ارزش گذاری میکنند.تا حدی که اصول ابتدائی و اولیه پذیرایی از مهمان رو به جا نمیارن.واقعا که درک این موضوع برای من کمی که نه ٬خیلی دشواره.اینجاست که به حرف محمد نود و سه میرسم که میگفت ملک و املاکتونو جلسه اول رو نکنین .این خودش بزرگترین فرصت شناخت طرف مقابله که نباید به این سادگی ها از دست داد.
فدایی یار دوست خوبم هیچ کس برای من نمیتونه جای اون خانم رو بگیره.آره دختر خانمای بسیار زیادی هستند که از نظر زیبایی و ...از اون خانم شاید برتر باشند ولی هیچکدام حتی برای لحظه ای٬ به اندازه سر سوزنی هم که شده نمیتوانند در من اون حس رو شکوفا کنند.حتی برای کشف و شهود هم که شده طبق فرموده شما عمل کردم ولی انگار نه انگار ...من موندم و همون حسی که از قلبم رد شده...من به عشق ایشون اقتدا کردم بقیش سپردم به خود خدا که سرچشمه و منبع عشق لا یزاله.باور کن هر چی که صلاح بدونه من مخلصشم هستم و با تموم وجودم میپذیرم حتی اگه دلم قبول نکنه وادارش میکنم.
نمیدونم فکر کنم بتونی اینجا بیشتر به من کمک کنی.خودت انگار خوب میدونی چه جوری؟
من به هر چیزی که خودش (خدا)مقرر کرده باشه رضایت میدم.باور کن گفتنش اصلا برای من سخت نیست.حتی اگه همین الان بشنوم فردا شب مراسم عروسیشه.مطمئن باش میرم به داماد تبریک میگم و براشون آرزوی خوشبختی میکنم. میخوام بگم تا این اندازه به خدا اعتماد دارم و میدونم هیچ موقع بد منو نمیخواد.هر چند هیچ وقت دعا نمیکنم که خدایا اونچه صلاحمه به من بده.همیشه خدا آرزو کردم که اون دختر خانم سهم من از زندگی و آینده باشه.
وای خوشا به حالت...از این بهترم مگه چیزی وجود داره...با اینکه دو سه ماه پیش اونجا بودم دوباره دلم هوایی شد...خدا کنه لایق لطف و محبت بی حد و حصر تو دوست خوبم باشم...چه جوری بگم هرگز منو فراموش نکنی که دلم چشم انتظاره...به آقا سلام ما رو برسون.
دوست عزیزم فدایی یار در مورد بخش دوم بیانات شما باید خدمتت عرض کنم که
توی شهر ما بر خلاف شهر های پر جمعیت اگه به خصوصیات رفتاری خوب پسر پی ببرند بیشتر قضییه حله.میدونی چرا؟چون اینجا وضع معیشتی بیشتر مردم متوسط رو به ضعیفه.چون سوال پرسیدی میگم که وضع مالی من خدا رو شکر الان خوبه.نمیگم شغلم پر در آمده نه.ولی بد هم نیست.البته من به یه شغل اکتفا نکردم.ولی خب بازم به اون چیزی که مد نظرمه نرسیدم.ولی اینکه بگم من توان اداره زندگی مشترک رو ندارم این چنین نیست.اتفاقا یکی دو سالی هم میشه که توی کارم به ثبات رسیدم
به خاطر معرفی اون دو تا کتاب هم ازت تشکر میکنم.سر آغاز عشق رو قبلا خوندم.دوباره هم میخونم.تو آن گمشده ام هستی رو هم حتما مطالعه خواهم کرد.اسمش که خیلی قشنگه.مرسی
بابت یادگاری هم ممنون.سعی میکنم یاد بگیرم چگونه ازش استفاده کنم ولی خیلی سخته.
تصمیم آخر رو هم بهت بگم تا جا نمونده که باید برم سر کار.
راستش اصلا دلم نمیخواد هفت ماه زحمت شبانه روزیم توی کنکور به هدر بره برای همین تصمیم گرفتم که برم دانشگاه ثبت نام کنم.بعد بیام دوباره شهرمون و ان شالله اگه خدا عمری بده برم خواستگاری دختر خانم مورد نظرم.تا حالا بعدش چی پیش میاد میسپرم دست خدا.خودش میدونه چه کار باید بکنه.
در ضمن منم برای تو دعا میکنم(نماز صبح ویژه برات دعا کردم) که اول دانشگاه مورد نظرتو قبول بشی(همونی که دلت میخواد)(قرار بود ساعت هشت امشب اعلام کنن) .مهمتر از اون همسر آیندتو هر چه زودتر خدا سر راهت قرار بده .آمین.
ممنون از لطف بی دریغ و بی اندازت.یک دنیا سپاس
- - - Updated - - -
گاهی کسانی که هزاران فرسنگ از شما فاصله دارند میتوانند احساس بهتری نسبت به بعضی از کسانی که دقیقا در کنارتان هستند در شما ایجاد کنند.(خدایش بیامرزد احمد محمود)
سلام دوست خوبم فدایی یار عزیز و دوست داشتنی...امیدوارم حال و احوالت خوب و رو به راه باشه...همونطور که تو پست قبلیم خدمتت عرض کردم نمیدونم با چه زبونی ازت تشکر کنم...واقعا که زبونم قاصره...ترجیح میدم سکوت کنم تا اینکه بخوام سخنی بگم که نتوانسته باشم درست حق این رفاقت و دوستی و محبت رو به جا بیارم.
این دو سه روز حسابی سرم شلوغ بود ...باید ببخشی اگه بدقولی کردم...راستش یه چند تایی کار ترجمه داشتم که باید تا صبح دیروز تحویل میدادم...شبا تا صبح مجبور بودم سر همین مسئله کار کنم...هر از گاهی هم به تالار سر میزدم...نمیدونی چقدر اونشبی که برام مینوشتی تمرکزم اومده بود پایین...هر لحظه منتظر بودم که ...وقتی فرداش یعنی جمعه بعد از ظهر پست آخرتو دیدم و خوندم به خودم افتخار کردم که دوستی مثال فدایی یار دارم که حتی با وجود اینکه ندیدمش حاضره تا این اندازه از وقت و کارش بزنه و برای من نوعی از عمق دل و احساسش مایه بزاره.بی نهایت متشکر و سپاسگذارم.
دوست دارم درباره تک تک مسائلی که بیان کردی باهات بحث و تبادل نظر داشته باشم.امیدوارم مثل همیشه و همه وقت مورد لطف و عنایت خاص تو باشم.
فدایی یار عزیز قبل از هر حرف و حدیثی باید خدمتت خاطر نشان کنم که تاثیر حرف ها و نوشته های تو در من تا حدی ژرف و عمیق بود که تصمیمم بر آن شد تمام قانون و تبصره های قدیمی و نا معقولم رو دور بریزم و از نو برای خودم مقدمه چینی کنم که ان شالله در پایان عرایضم عنوان خواهم کرد.
ببین فدایی یار عزیز هدف اصلی من رسیدن به این خانم تحت هر شرایطی بود.الان که فکر میکنم میبینم طی این دو ساله آخر دست به چه کارایی که نزدم تا برای یک لحظه هم که شده این خانم رو از نزدیک ببینم.شاید اگه اونا رو اینجا بازگو کنم همه با خودشون فکر کنند که دروغ محضه. یعنی تا این اندازه اعمالم غیر قابل باور و غیر منطقی اند.حتی شاید چند سال دیگه خودمم باورم نشه که اون کارا رو من انجام داده باشم.ولی الان چی تغییر کرده .باید بگم هیچ چیز.جنون من انگار هر لحظه در حال تورمه.شب جمعه که از حرفا و تجربه هات برام گفتی خیلی با خودم فکر کردم و به این نتیجه رسیدم که چقدر خوب میشد اگه میتونستم به حرفات عمل کنم.اما فقط یک لحظه یاد آوری نگاه اون خانم در ذهنم کافی بود که احساس دلتنگی دوباره بیاد سراغمو و ...
حرف شما درست اگه هدف من کنکور بود آره من برای خودم درس خونده بودم .اما وقتی هدف من این خانم بوده و کنکور تنها وسیله ای جهت رسیدن و جلب توجه این خانم و خانوادشون بوده فکر نمیکنم ...خدا رو شکر بلد نیستم سر خودم کلاه بزارم...اگرم به خاطر خودم بوده پس من خودم رو در ایشون پیدا کردم.
یاد غزلی از مرحوم نجمه زارع افتادم که میگه
دوباره گم شده بودم در ازدحام خودم/غزل برای تو گفتم ولی به نام خودم
توی بیت آخر خیلی قشنگ میسرایه
از این به بعد با تو نیستم تنها/من آشنا شده ام با کسی به نام خودم.
فدایی یار عزیز حق با شماست امکانش وجود داره که رفتار و اعمال من خوشایند ایشون نباشه همونطور که شما فرمودید ولی من دیگه به جایی رسیدم که چندان برام فرقی نمیکنه.هر چند از طرز نگاه ایشون به من ٬رفتارشون و...برعکس گفته شما صادقه.از روزی که من مستقیم با خودشون صحبت کردم نه تنها از من دوری نکردن بلکه سعیشون این بود که هر روز بیشتر از پیش به من نزدیک و نزدیک تر بشن.هر چند با این تفاسیر باز هم چیزی عوض نمیشه.
سایه معشوق اگر افتاد بر عاشق چه شد/ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق شد.
میخوام اگه اجازه بدی کمی در مورد خواستگاری شما حرف بزنم.خودمو جای شما بزارم و نظر خودمو صادقانه بیان کنم.
راستش منم اگه جای تو بودم هیچ رقمه به کتم نمیرفت که دیگه بخوام ادامه این داستانو بزارم برای قسمت بعد.طرز فکر آدما به خوبی از رفتارشون واضح و مبرهنه.از خواستگار گذشته شما حکم مهمان رو داشتید.آخه من که به شخصه ندیدم کسی با میهمانش اینگونه رفتار کنه.کسی هم که بلد نباشه با مهمانش آنجور که شایسته و بایسته هست رفتار کنه انتظار بیشتر از اینا رو نمیشه ازش داشت.پس بهشون حق میدم که تا این اندازه غرق در تفکرات و انگیزه های مادی باشند.چون آدما رو بر اساس جیبشان ارزش گذاری میکنند.تا حدی که اصول ابتدائی و اولیه پذیرایی از مهمان رو به جا نمیارن.واقعا که درک این موضوع برای من کمی که نه ٬خیلی دشواره.اینجاست که به حرف محمد نود و سه میرسم که میگفت ملک و املاکتونو جلسه اول رو نکنین .این خودش بزرگترین فرصت شناخت طرف مقابله که نباید به این سادگی ها از دست داد.
فدایی یار دوست خوبم هیچ کس برای من نمیتونه جای اون خانم رو بگیره.آره دختر خانمای بسیار زیادی هستند که از نظر زیبایی و ...از اون خانم شاید برتر باشند ولی هیچکدام حتی برای لحظه ای٬ به اندازه سر سوزنی هم که شده نمیتوانند در من اون حس رو شکوفا کنند.حتی برای کشف و شهود هم که شده طبق فرموده شما عمل کردم ولی انگار نه انگار ...من موندم و همون حسی که از قلبم رد شده...من به عشق ایشون اقتدا کردم بقیش سپردم به خود خدا که سرچشمه و منبع عشق لا یزاله.باور کن هر چی که صلاح بدونه من مخلصشم هستم و با تموم وجودم میپذیرم حتی اگه دلم قبول نکنه وادارش میکنم.
نمیدونم فکر کنم بتونی اینجا بیشتر به من کمک کنی.خودت انگار خوب میدونی چه جوری؟
من به هر چیزی که خودش (خدا)مقرر کرده باشه رضایت میدم.باور کن گفتنش اصلا برای من سخت نیست.حتی اگه همین الان بشنوم فردا شب مراسم عروسیشه.مطمئن باش میرم به داماد تبریک میگم و براشون آرزوی خوشبختی میکنم. میخوام بگم تا این اندازه به خدا اعتماد دارم و میدونم هیچ موقع بد منو نمیخواد.هر چند هیچ وقت دعا نمیکنم که خدایا اونچه صلاحمه به من بده.همیشه خدا آرزو کردم که اون دختر خانم سهم من از زندگی و آینده باشه.
وای خوشا به حالت...از این بهترم مگه چیزی وجود داره...با اینکه دو سه ماه پیش اونجا بودم دوباره دلم هوایی شد...خدا کنه لایق لطف و محبت بی حد و حصر تو دوست خوبم باشم...چه جوری بگم هرگز منو فراموش نکنی که دلم چشم انتظاره.
دوست عزیزم فدایی یار در مورد بخش دوم بیانات شما باید خدمتت عرض کنم که
توی شهر ما بر خلاف شهر های پر جمعیت اگه به خصوصیات رفتاری خوب پسر پی ببرند بیشتر قضییه حله.میدونی چرا؟چون اینجا وضع معیشتی بیشتر مردم متوسط رو به ضعیفه.چون سوال پرسیدی میگم که وضع مالی من خدا رو شکر الان خوبه.نمیگم شغلم پر در آمده نه.ولی بد هم نیست.البته من به یه شغل اکتفا نکردم.ولی خب بازم به اون چیزی که مد نظرمه نرسیدم.ولی اینکه بگم من توان اداره زندگی مشترک رو ندارم این چنین نیست.اتفاقا یکی دو سالی هم میشه که توی کارم به ثبات رسیدم
به خاطر معرفی اون دو تا کتاب هم ازت تشکر میکنم.سر آغاز عشق رو قبلا خوندم.دوباره هم میخونم.تو آن گمشده ام هستی رو هم حتما مطالعه خواهم کرد.اسمش که خیلی قشنگه.مرسی
بابت یادگاری هم ممنون.سعی میکنم یاد بگیرم چگونه ازش استفاده کنم ولی خیلی سخته.
تصمیم آخر رو هم بهت بگم تا جا نمونده که باید برم سر کار.
راستش اصلا دلم نمیخواد هفت ماه زحمت شبانه روزیم توی کنکور به هدر بره برای همین تصمیم گرفتم که برم دانشگاه ثبت نام کنم.بعد بیام دوباره شهرمون و ان شالله اگه خدا عمری بده برم خواستگاری دختر خانم مورد نظرم.تا حالا بعدش چی پیش میاد میسپرم دست خدا.خودش میدونه چه کار باید بکنه.
در ضمن منم برای تو دعا میکنم(نماز صبح ویژه برات دعا کردم) که اول دانشگاه مورد نظرتو قبول بشی(همونی که دلت میخواد)(قرار بود ساعت هشت امشب اعلام کنن) .مهمتر از اون همسر آیندتو هر چه زودتر خدا سر راهت قرار بده .آمین.
ممنون از لطف بی دریغ و بی اندازت.یک دنیا سپاس
علاقه مندی ها (Bookmarks)