به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 31 تا 40 , از مجموع 70
  1. #31
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    فقط خواستم یه چیزی بگم

    اینکه مازنها به زنهای همنوعمون رحم کنیمو وارد ای روابط نشیم حرف خوبیه اما یه ذره ارمانی و نشات گرفته از نظام مرد سالاری که به قول مریم خانوم مرد هرکاری کرد بکنه در هر صورت زنهای درگیر روابط اقا مقصرن یه مرد خیانت میکنه اولین چیزی که ملت میان میگن به زنش اینه ببین چی برا شوهرت کم گذاشتی؟؟؟ !!! یا میان میگن چرا یه زن باید به یه زن خیانت کنه

    اما من یه سوال دارم ؟؟ فراموش نکنیم مقصر اصلی و نامرد اصلی این وسط اون مردیه که به نزدیکترین کس زندگیش خیانت میکنه یه مرد متاهل چرا باید اینقدر low level باشه که به ......چت با یه دختر مجرد هم راضی باشه اصلا من که از همچین مردی چندشم میشه وقتی من به عزیز خودم رحم نکنم توقع اینکه زن به هم جنسش نارو نزنه مرحله بعده

    انسانیت داشتن و وجدان اگاه داشتن خوبه و توصیه ی خوبیه و ولی وقتی احساسات عاشقانه یه زن تحریک شد خیلی چیزارو تحت تاثیر میذاره

    این یه واقعیته که هر کس اول به خودش فکر میکنه بعد یکی دیگه اونم زن کسی که دوسش داریم

    مریم خانوم این رابطه به دلیل عقده یا شرایط خانوادگی شما یا هرچیز دیگه ای نیست بخاطر جامعه ی مشکل داریه که داریم

    تا کسی گرفتار این روابط نشده باشه یا از نزدیک ندیده باشه (که من شاهده این حس و این رابطه در یکی از نزدیکترین دوستام بودم) نمیدونه اینجور مردا چه زبونی دارن من شاهد بودم که دوستم هرشب از عذاب وجدان گریه میکرد اما قدرت پایان دادن به اون عشق کذایی رو نداشت

    و شاهد بودم اون اقا چطور قلب و مغز دوستمو تسخیر کرده بود شاهد بودم که چطور دوستمو به خودش وابسته کرده بود و چقدر حرفای خوبی میزد طوری که دوستم فکر میکرد یه فرشتس اون اقا

    امیدوارم هیچ دختری در دام مرد متاهل کار کشته نیفته چون احتمال لغزش واقعا زیاده هرکی که باشه

    تنها یک راه هست و اونم اینه که از مردهای متاهل ترسید و ابدا اجازه ی نزدیک شدن بهشون نداد چون رابطه اگه شکل بگیره حتی در مراحل ابتدایی قطع کردنش سخته

    و اینکه شما اینقدر فهمیده بودی که تونستی خودتو ازین رابطه بکشی بیرون همین کافیه
    اینکه برا خودت ارزش قائل شدی و دلت به حال پاکی قلبت سوخت و اجازه ندادی بیشتر گرفتار بازی هوس این مرد بشی خیلی ارزشمنده

    من مطمئنم که شما دیگه با این تجربه ای کردی سراغ مردای متاهل نمیری و ازین روابط به شدت خواهی ترسید
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  2. 4 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 20 مرداد 94), nahid-111 (شنبه 21 فروردین 95), parvaaz (سه شنبه 20 مرداد 94), نارجیس (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  3. #32
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    حالم خوب نیست ، خونواده م رفتن بیرون. کلی با صدای بلند کردم.

    نمیدونم چرا؟ احساس میکنم دلم بدجوری گرفته. این زندگی همه ش برام تلخی داشته.

    از وقتی بچه بودم تا الآن. فقط اون موقع ها مثل حالا درد و احساس نمیکردم.

    تو خونه ی ما مهر و محبت کمرنگه. مامانم بلد نیست محبت کنه ، بابام بلد نبود.

    من دلم یه پدر خوب میخواست. دلم یه تکیه گاه محکم میخواست.

    من خیلی وقته حس میکنم مردم ، تو نوجوونیم اینقدر ناراحتی و فشار روحیم

    زیاد بود که همه ش به خودکشی فکر میکردم. خودکشی نکردم ولی از اون

    سالا حس میکنم دیگه وجود ندارم. هیچ آرزویی و دنبال نمیکنم. دلم نمیخواد

    ازدواج کنم چون میترسم

    زندگی خوبی نداشته باشم. دلم بچه نمیخواد. نمیخوام هیچوقت دردی که خودم

    تو زندگی کشیدم و به یه آدم دیگه با به دنیا آوردنش تحمیل کنم.از مسئولیت

    میترسم.

    میترسم بلد نباشم با شوهرم رفتار کنم. بلد نباشم به بچه م محبت کنم.

    تربیتش کنم.

    من به کسی اجازه نمیدادم وارد دنیام بشه نه از غرورم. واسه اینکه بلد نیستم

    اعتماد کنم.

    میترسم صدمه بخورم حتی قبل از این آقا همیشه این ترس ها با من بوده.

    اون آقا مثه یه مسکن بود برای من. فکر کردن بهش باعث میشد مشکلات ریز و

    درشت زندگیم و فراموش کنم. من به فکر کردن بهش معتاد بودم. مکالمه هایی

    که با هم داشتیم

    وقتی میرفت خونه بارها و بارها تو ذهنم مرور میکردم. یه وقتایی با یاد آورحرفاش

    بی اختیار لبخند میزدم. حتی وقتایی که بحث میکردیم با اینکه فکر کردن به

    حرفاش آزارم میداد بهش فکر میکردم . اما به خودم که اومدم دیدم حالا اونم

    یکی از مشکلات بزرگ زندگیم شده.

    وقتی باهاش بودم خودم و خیلی ناتوان حس میکردم. هیچوقت فکر نمیکردم

    بتونم از رابطه مون دل بکنم. پست یکی از بچه های اینجارو دیدم به طور گذری

    که برای نامزد سابقش مدام و بی اختیار ایمیل میفرستاد. منم همینجوری بودم.

    مدام تو یاهو براش پیام میذاشتم.

    هر بار اندازه یه صفحه پیام مینوشتم. مو به مو احساساتم و در مورد رابطه مون و

    خودش و خودم مینوشتم. از این کار خودم متنفر بودم. احساس میکردم خیلی

    درمونده م و با نوشتن این چیزا درمونده گیم و به اونم نشون میدم.

    وای خدا چه روزای وحشتناکی بود. دیروز میخواستم دوباره تو یاهو براش پیام

    بذارم دوباره بنویسم که ازش متنفرم ، بنویسم پشت ظاهر مهربونش یه دیو

    می بینم.

    اما جلوی خودم و گرفتم. نوشتن این چیزا بهش ثابت میکنه هنوز چقدر ضعیفم.

    من اعتماد به نفس ندارم. چون کسی نبوده بهم احساس ارزشمندی بده.

    همیشه آرزوی یه خونواده خوب و داشتم. یه پدر خوب. من مادر خوبی هم

    نداشتم. ولی نمیدونم چرا پدر خوب داشتن بیشتر برام یه آرزو بوده همیشه.

    - - - Updated - - -

    سحر جان. منم همینو میخواستم به دختر جوان بگم.
    خوشحالم که تو با اینکه متأهلی منطقی نه از روی همذات پنداری با خانوم اون آقا نظر خودت و میگی. من فکر میکردم با باز کردن این تایپیک و نوشتن صادقانه ی احساساتم همه ی زن های متاهل میان و در مقابلم گارد میگیرن. ولی با خوندن نظرات شما و دوستای دیگه فهمیدم که اینجا کمتر کسی هیجانی راهنمایی میکنه و بیشتر دوستان سعی میکنن درست و منطقی شرایط و بررسی کنن و نظر بدن.

    من خیلی ساده بودم بعد از اینکه متوجه شدم این آقا همسر داره بازم بی تفاوت به این موضوع حساسیتی در مورد رابطه مون و صحبت باهاش نشون ندادم. فکر میکردم چون متاهله حتما چهارچوب هارو رعایت میکنه و منم چون زن داره احساسی بهش پیدا نمیکنم.
    حماقت من از همینجا شروع شد. من که حتی به پسرای مجرد روی خوش نشون نمیدام در مورد رابطه م با این آقا اینقدر دچار سهل انگاری شدم.

    الان و اون موقع پسرای مجردی هم بودن که باهم در مورد مسائل مختلف تبادل نظر میکردیم ولی حاضرم قسم بخورم اونا خیلی درست تر و متعهدانه تر از این آقای متاهل که باید خیلی بیشتر مراقب رفتارهاش میبود رفتار میکردن. حتی من قبل از این آقا مدت یه سال با پسری در مورد کار و مسائل مختلف تقریبا میشه گفت هر روز حرف میزدم ، ولی حتی یک بار نشد صحبت یا رفتاری داشته باشه که احساساتی و در من تحریک کرده باشه.

    این ماجرا تجربه ای شد که من روی روابط با آدما مخصوصا مردهای متأهل دقت خیلی بیشتری داشته باشم. کاش حالا که ازش خبری نیست دیگه هیچوقت خبری ازش نشه.

    ناراحتیم از اینه که چرا نمیتونم هنوز ازش متنفر باشم. البته میدونم چند وقته دیگه که بتونم منطقی تر به این ماجرا نگاه کنم تا اعماق قلبم نسبت بهش احساس تنفر و انزجار خواهم کرد.
    ویرایش توسط maryam240 : سه شنبه 20 مرداد 94 در ساعت 23:37

  4. #33
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    وای چرا نمیفهمین بچه ها من اصلا نمیگم فقط تقصیر زنهاست نه برعکس من میگم میدونم مردا همچین ادمایی هستن میدونم اون خیلی بده که به زنش رحم نکرده من هرگز نمیگم مردی خیانت کرد یعنی زنش چیزی کم گذاشته اما میگم تقصیر اون دختریه که با ازادگذشتن خودش توی این روابط راهو واسه اون مرد باز گذاشته اون مرد بده وعوضی نباید بهش میدون داد من حال مریمو میفهمم
    کلا پستای من ول کنید باشه من همچین موردایی زیاد دیدم توهمین تاپیک نمیخوام اسمشونو ببرن همه رفتار وطرز گفتار وجبهه گیری عین مریم داشتن همه مثل هم بحث منو تموم کنید وبه مریم کمک کنید بتونی روی احساسای بدش غلبه کنه و موفق بشه
    پیروز باشی عزیزم خداحافظت

  5. کاربر روبرو از پست مفید دختر جوان تشکرکرده است .

    maryam240 (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  6. #34
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم. من میدونم چی میگی ، من مقصر بودم.
    چون خیلی زودتر باید به خودم میومدم و به ارتباطم باهاش بیشتر دقت میکردم.
    باید همون روزا که زیرکانه ابراز علاقه می کرد حواسم و جمع میکردم ، طوری رفتار میکردم که
    دیگه تکرار نکنه. یه وقتایی منو یه جوری خطاب میکرد که واقعا از اینکه به خودش با وجود
    تاهل اجازه چنین صمیمیتی میده جا میخوردم. هر کس دیگه ای بود اینجوری منو صدا میکرد فورا بهش برمی گشتم و برخوردی میکردم که حد و حدود خودش و متوجه بشه.

    اما نمیدونم چرا در مقابل اون سکوت میکردم. شاید چون همیشه با احترام جلو اومده بود.
    شایدم به خاطر اینکه از صحبت باهاش حس خوبی میگرفتم ، نمیتونستم عکس العمل درستی داشته باشم. دختر جوان راست میگی من با رفتار منفعلم بهش برای نزدیکی و صمیمیت بیشتر میدون دادم. چون خام بودم.
    منم خیلی اشتباه کردم.

  7. #35
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    این چندروز بهم سخت گذشت.
    چون بی خبری ازش منو با یه شرایط جدید مواجه کرده بود.
    میدونم اگه بهش زنگ بزنم برخورد خوبی باهام میکنه اما .....
    هر بار به سرم زد ازش خبری بگیرم به این فکر کردم که اون اونقدر برای من اهمیت
    قائل نشد که حداقل یه اطلاعی از حال خودش بهم بده. خواهش میکنم فکر نکنید
    اگه دنبال این بودم که کجاست و میخواستم یه خبری ازش بگیرم به خاطر اینه که
    میخوام بازم باهاش باشم.
    تکیلف من با خودم معلومه. فقط به خاطر بی خبری ازش این مدت دچار یه جور
    بی قراری بودم. روال زندگیم به هم ریخته بود. انگیزه م و برای انجام کارهای روزمره
    از دست داده بودم.
    صبح که از خواب پا میشم حال بدی دارم ، احساس پوچی میکنم و اینکه دیگه
    دوست ندارم زندگی کنم. وسط های روز یکمی بهترم اما شب ها....حس میکنم خالیم.
    نمیخوام بگم به خاطر جداییم از اون آدم اینجوری شدم. این احساسات همیشه
    کم و بیش تو زندگی من بوده ولی انگار این رابطه و تموم شدنش تیر خلاص زندگی
    من بود. دیگه چیزی ازم نمونده . خدایا این زندگی عادلانه نیست.
    من این زندگی و نمیخوام ، حداقل یکم مهربونیت و نشونم بده. بذار بمیرم . فقط
    همین و میخوام

    من شاید نسبت به اون خانوم حس خوبی نداشته باشم ولی میدونم با بودن با
    شوهرش در حقش ظلم کردم. یه دلیل دیگه واسه اینکه بهش زنگ نمیزنم اینه
    که انگار با وجود خانومش اینو حق خودم نمیدونم. من اصلا آدم مذهبی ای نیستم
    ولی بدجوری به اینکه هر کاری بکنی تو همین دنیا بهت برمیگرده معتقدم.
    یعنی خدا منو میبخشه ؟!
    ویرایش توسط maryam240 : جمعه 23 مرداد 94 در ساعت 01:30

  8. #36
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 25 مهر 94 [ 20:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-26
    نوشته ها
    249
    امتیاز
    2,867
    سطح
    32
    Points: 2,867, Level: 32
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 327 در 165 پست

    Rep Power
    50
    Array
    مریم من قبول دارم با حرفام کلی ناراحتت کردم پشیمون نیستما :)
    اما به هرحال حرفای سنگین ازم خوردی اگه یموقع دلت بیتابی کرد خواستی زنگ بزنی منو بیار تو ذهنت حساب کار دستت میاد حیفه هم حرف خوردی هم باز تکرار کنی
    مثلا زن تناردیه رو بیار تو ذهنت(الکی مثلا من زن تناردیه ام خخخخخ) با یه شیر جوش یا مایتابه وایساده بالا سرت میگه مریممممم جریت داری بهش زنگ بزن تا بیام قورتت بدم هممم

    باور کن جواب میده من که راضیم ازم حساب ببری بله همچین دختر گلی هستم من
    مریم اینجوریت دوست دارم الان نیای بزنی تو پرم بگی دوست داشتن تو به چه دردم میخوره
    به نظرم مریم یعنی پاکی ومسلما برازنده تو هست که همچین اسمی روت اومده
    از زندگیش بیا بیرون نه بخاطر زن اون چون خونه اون ویرون شدست فقط واسه اینکه تو ادم بده نباشی فقط بخاطر خودت
    اونم جواب کاراش میده نزار تورم تو اتیش هوس بازی اون بسوزونن
    میدونم که دیگه کاری نمیکنی چون دختر عاقلی هستی به قول خودت من احساسی ام وشعاری تو منطقی هستی وعاقل
    نگران این افسردگیت نباش سه سال یه رابطه عمیق بوده حالا تموم شده طول میکشه تا خوب شی بشی هنون مریم که بقیه رو ادم حساب نمیکنه (اینو خودت گفته بودیاااا)

    ولی این دوران نقاهت سریع طی کن تا شوهر کنی وگرنه باید ترشی بندازیمتا دختر

    خدا تورو میبخشه تو چی منو میبخشی؟

  9. کاربر روبرو از پست مفید دختر جوان تشکرکرده است .

    maryam240 (جمعه 23 مرداد 94)

  10. #37
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دیوووووووووونه. زن تناردیه رو که خوندم کلی خندیدم. مرسی یکم حالم عوض شد
    عزیزم اتفاقا من برعکسم. یعنی اگه به خاطر یه کاری سرزنش بشم ممکنه اونقدر حس
    بدی پیدا کنم که دوباره اون کارو انجام بدم. نمیدونم چرا ولی مدلم اینجوریه.
    اما خدارو شکر دعواهای تو :) باعث نشد سدم و بشکنم و بهش زنگ بزنم.

    آره فکر نمیکنم دوباره اشتباه کنم. روزای بدی و میگذرونم ولی باور میکنی با اون که
    بودم حالم یه روزایی خیلی بدتر از اینا بود. اون رابطه فشار روحی زیادی بهم وارد میکرد
    قسم میخورم هیچوقت بنا نداشتم که تو زندگیش بمونم. از همون شروع رابطه مون
    همه ش با خودم برای جدایی درگیر بودم. من خیلی زجر کشیدم باهاش.
    این روزا یعنی روزای خوب منه. میدونم دوباره سر پا میشم. ولی حسم به زندگی
    همیشه همینه. فقط زنده م که بگذره همین.

    من نمیدونم ولی میترسم به مردی برای یه عمر زندگی اعتماد کنم. میترسم
    آدم خوبی نصیبم نشه. ترجیح میدم تنها بمونم . تا قبل از این رابطه با تنهایی مشکلی
    نداشتم. اما با احساسی که به اون پیدا کرده بودم تنهایی برام سخت شده بود
    اگه بگذره و دوباره حالم عادی بشه بازم میتونم با تنهاییم کنار بیام.

    من احساس میکنم تو عشق یه آدم خیلی وابسته م. برای همین بیشتر از اون که
    از عشق لذت ببرم عذاب میکشم. با این رابطه خودم و یه جور دیگه شناختم.
    من یه تصور دیگه ای از خودم داشتم. فکر میکردم دختر احساساتی ای نیستم
    اما حالا میدونم احساسم یه یه مرد خیلی ضعیفم میکنه. من نمیخوام اینجوری باشم
    نمیخوام خوشحالیم وابسته به وجود دیگری باشه. میخوام برای خودم باشم

    مرسی که برام نوشتی الان آرومترم عزیزم
    ویرایش توسط maryam240 : جمعه 23 مرداد 94 در ساعت 03:33

  11. #38
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 21 اسفند 94 [ 02:00]
    تاریخ عضویت
    1394-2-12
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    2,513
    سطح
    30
    Points: 2,513, Level: 30
    Level completed: 43%, Points required for next Level: 87
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    0

    تشکرشده 124 در 73 پست

    Rep Power
    30
    Array
    مریم جان سلام.
    من سعی کردم کل تایپیکت رو بخونم.....اما خدایی پستات خیلی طولانیه.....خوب عزیزم الان مشکلت چیه.؟؟....وقتی فهمیدی که کارت اشتباه بوده..وقتی خوب متوجه شدی اون اقا تمام نیتش سواستفاده جنسی بوده...خوب الان باید خوشحال باشی.....تجربه خوبی رو توی زندگیت به دست اوردی....خدا رو شاکر باش که خیلی زود فهمیدی.....و کارت به ملاقات های حضوری نکشید......نمیخوام سرزنشت کنم....به هیچ عنوان....مجرد هستی و کلی موقعیت ها و کیس های عالی پیش رو داری....اما همیشه انقده خودت رو دست بالا بگیر....که یه مرد متاهل....بی وجدان....حتی به فکرش هم خطور نکنه که بخواد ازت سواستفاده بکنه.......مریم جان.....چوب خدا بی صداست...عزیزم نزار احساساتت به عقلت غلبه کنه.....چون چرخ گردون...میچرخه..میچرخه...به موقع میزاره توی کآست.....کاسه گدایی محبت رو واسه یه مرد کثیف گرفتی دستت دختر؟؟؟؟؟ مردی که در قبال تعهدی که به خانمش داره بی تفاوته...چطور میتونه پایبند و وفادار به قلب تو باشه.....و اینکه عزیز دلم.....از کجا معلوم خانمش خبر نداشته باشه...فیس بوکش رو چک نکرده باشه....شاید این چند روز که نبوده...داشته ظاهر سازی اعتماد واسه خانمش میکرده.....گاهی مثل کبک سرمون رو میکنیم زیر برف...از روی تجربه 12 ساله خودم میگم....از کجا معلوم خانمش خبر نداشته باشه از همه چیز و سکوت نکرده باشه.....نزار واگذارت کنه به خدای بالا سرش.....که اگه اینجوری باشه...و آهش دامن زندگیت رو بگیره...روزگارت سیاهه......خوددار باش.......دو رکعت نماز بخون...یه صفحه قران بخون.....نزار شیطون بره توی جلدت......اون اقا اگه الان مریض باشه...اگه اجل جونشو گرفته باشه....اگه داره یه دختر دیگه رو گول میزنه...اگه توبه کرده و داره زندگیش رو میکنه......به تو هیچ مربوط نیست......هیچ دخلی بهت نداره...چکاره شی؟؟؟؟؟؟؟ بیدار شو......اگه نیاز داری..اگه به جنس مخالف احتیاج داری....خوب ازدواج کن......واسه خودت ارزش قائل شو......احساست رو میریزی به پای کسی که هیچوقت توی زندگیت تاثیر مثبت نداشته و نداره...جز گناه....جز آه و ناله زن و بچش....!!!
    اونوقت واسه شوهرت..بچه های اینده ت......هیچی نداری رو کنی.......شیطون رو لعنت کن و دیگه تمام راههای ارتباطت با این اقا رو قطع کن.......ماندگار باشی...
    ویرایش توسط خورشید30 : جمعه 23 مرداد 94 در ساعت 23:20

  12. کاربر روبرو از پست مفید خورشید30 تشکرکرده است .

    maryam240 (شنبه 24 مرداد 94)

  13. #39
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام ماندگار عزیز مرسی که به تایپیک من سر زدی و نظرت و برام نوشتی.

    من مشکلم همین بود که یه مدت طولانی تقریبا دو هفته س ازش اطلاعی ندارم. تو درست میگی من میدونم اشتباه کردم و این رابطه دیگه برای من تموم شده ولی من سه ساله میشناسمش ، دو سال از این مدت هم رابطه ی صمیمی و نزدیکتری داشتیم.
    طبیعیه که هنوز دوستش داشته باشم هر چند میدونم ارزش این احساس و نداره.

    دو تا پست بالاتر نوشتم که چون تا به حال نشده بود این همه مدت به فیسبوکش سر نزنه
    فکر اینکه چه اتفاقی براش افتاده ذهنمو به هم ریخته بود. ما چهار ماه قبل جدا شدیم ، این مدت فقط گاهی حال همدیگه رو پرسیدیم و چون من دیدم دوباره میخواد درگیرم کنه براش نوشتم که دیگه دوست ندارم هیچ ارتباطی با هم داشته باشیم. ولی تو فیسبوک بدون اینکه خودم و نشونش بدم از حالش با خبر میشدم.

    عزیزم ارتباط ما تو فیسبوک نبود که خانومش چیزی بفهمه. اون همون اوایل ازم خواست فقط تو یاهو در ارتباط باشیم. اون خیلی مواظب بود خانومش متوجه نشه و خیلی به من در این مورد تذکر میداد. بماند که چقدر با همین تذکرات گاه و بیگاه آزارم داد.
    این آقا هیچ سرنخی از خیانتش باقی نمیذاشت. اما من میدونم که خانوم ها احساسات قوی ای دارن. شاید اون خانوم چیزهایی حس کرده بود اما چون نشونه ای وجود نداشت به حساب
    بدبینی خودش یا چیز دیگه ای گذاشته باشه.

    عزیزم من همه ی اینارو میدونم ولی اون روزا واقعا رها کردن اون رابطه برام سخت بود.
    انگار طلسم شده بودم. هیچکس به اندازه ی خودم نمیخواست که از این رابطه بیرون برم.
    من از همون روزا خیلی واسه فراموش کردنش با خودم درگیر بودم ولی قدرتش و نداشتم. هر شب که میرفت خونه به خودم میگفتم از فردا ارتباطم و باهاش تموم میکنم ولی فردا که میومد نمیتونستم باهاش حرف نزنم. اونقدر برام روزای سختی بود که گفتنی نیست.

    اما الان بالاخره جدا شدیم. من حالم خوب بود ولی این مدت بی خبری به هم ریختم
    امروز حالم خوب بود و کم کم دارم به حالت عادی برمیگردم. خوشحالم میتونم به احساساتم
    برای حرف زدن باهاش و یا گرفتن خبری ازش غلبه کنم. من دیگه ضعیف نیستم.
    میتونم منطقی تصمیم بگیرم و خدارو شکر که هر چی بود تموم شد.

  14. کاربر روبرو از پست مفید maryam240 تشکرکرده است .

    صبا_2009 (شنبه 24 مرداد 94)

  15. #40
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 05 مهر 94 [ 15:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-20
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    518
    سطح
    10
    Points: 518, Level: 10
    Level completed: 36%, Points required for next Level: 32
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 9 در 7 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مریم جان... ببخش از تاپیک پر بازدید تو استفاده میکنم... اول بابت اتفاقی که برات افتاده بی نهایت غمگین شدم امیدوارم زودتر بتونی به روال عادی زندگیت برگردی... و بدونی تو این جریان فقط 10 درصد مقصر بودی 90درصد تقصیر اون آقا بوده... به جرات میگم تموم این ضربه ها که به زنا وارد میشه تقصیر اقایونه.... اینو با ذره ذره وجودم میگم نمیدونم کی ما دخترا و زنا میخوایم یاد بگیریم که وقتی مردی دلمون رو شکست به هر قیمتی باید از زندگیمون بندازیمش بیرون طلاق یا هر چیز دیگه ای.. حالا هی بیایم تو تالار بگیم من خودمو برا شوهرم میکشه ولی اون همچنان به خیانت هاش و بی مهریاش ادامه میده حالا چیکار کنم اینجا هم همه بهش میگن ال کن بل کن ولی یه مرد وقتی زنش در کمترین سطح ممکن خیانت کنه دیگه باید طلاق ش بده یا اگه نده تا آخر عمر زجرش میده

    - - - Updated - - -

    فقط یه چیز دیگه.... متاسفم برا اون دسته از اعضایی که میان نظر میدن برا کسی که مشکلشو مطرح کرده بهش حمله میکنن نمیفهمن این آدم خودش داغونه حالو روزش... مریم جان به این ادما محل نده... نذار حالتو ازین بدتر کنن برات دعا میکنم

  16. کاربر روبرو از پست مفید دیگه بریدم تشکرکرده است .

    maryam240 (یکشنبه 25 مرداد 94)


 
صفحه 4 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:14 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.