به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 70

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 تیر 95 [ 06:38]
    تاریخ عضویت
    1393-7-25
    نوشته ها
    93
    امتیاز
    5,105
    سطح
    45
    Points: 5,105, Level: 45
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 45
    Overall activity: 6.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,451

    تشکرشده 105 در 52 پست

    Rep Power
    0
    Array

    نگرانی برای مردی که ازش جدا شدم

    سلام دوستان. شاید بعضی از شما از پست هایی که تو تایپیک های دوستان دیگه گذاشتم تا حدودی در جریان مشکل من قرار گرفته باشید.
    من دختری بیست و هفت سالم که نزدیک سه ساله با مردی سی و هفت ساله و متاهل در ارتباطم.

    رابطمون اینترنتی بود. توی فیسبوک به دلایلی با هم دیگه حرف میزدیم. اوایل صحبت هامون خیلی کم و رسمی بود و ایشون بودن که به من پیام میدادن. در مورد موضوعات مختلف با همدیگه صحبت میکردیم.
    من گاهی از خودم و خصوصیاتم میگفتم و احساساتم نسبت به مسائل مختلف. و همینجور ارتباطمون ادامه داشت تا اینکه یک دفعه چشم باز کردم و دیدم که بیشتر از 6 الی 10 ساعت در روز وقتمو تو فیسبوک با این آقا میگذرونم و زمان هایی که پیام نمیداد به شدت احساس دلتنگی و ناراحتی میکردم و همه ش منتظر بودم بهم پیام بده و حرف بزنیم.

    من با اون همیشه رسمی و جدی برخورد میکردم اما ایشون بعدها مواقعی ابراز علاقه میکرد.


    از اونجایی که وابستگی من به ایشون درست نبود به محض اینکه متوجهش شدم خیلی با خودم و احساسم درگیری پیدا کردم. چند باری صفحه مو بستم تا نبینمش و نخوام که باهاش حرف بزنم ولی خیلی برام سخت بود و بعد از چند روز دوباره برمیگشتم. دوست داشتم باهاش حرف بزنم اما وقتی بهم پیام میداد با بداخلاقی و سردی جواب میدادم چون از اینکه باعث شده بود بهش علاقه مند بشم عصبانی بودم.
    بالاخره یه روز که شدیدا دلم براش تنگ شده بود و قبلش کلی گریه کرده بودم همین که بهم پیام داد و تند برخورد کردم و علت رفتارهای جدیدم و پرسید دلم و به دریا زدم و گفتم که احساس میکنم بهش وابسته شدم و برای همین فکر میکنم نباید دیگه با هم حرف بزنیم.
    اولش که باور نمیکرد و میگفت داری دستم میندازی. (به خاطر اینکه همیشه باهاش رسمی بودم فکر نمیکرد حسی بهش داشته باشم) اما وقتی دید کاملا جدی حرف زدم بهم گفت که اونم ته قلبش یه احساسی به من داره و بعدم پیشنهاد داد که یه دفعه رابطه مون و قطع نکنیم چون اینجوری برای هر دومون سخته و بهتره کم کم از هم فاصله بگیریم.

    ولی نمیدونم چی شد که از فرداش باهام خیلی صمیمی تر شد. بیشتر از قبل ابراز احساسات میکرد و کلا رابطمون و به سمت یک رابطه ی خیلی عاشقانه کشید.

    ازم خواست برای اینکه یه موقع خانومش متوجه رابطه مون نشه بیشتر توی یاهو در ارتباط باشیم. توی یاهو چت صوتی هم داشتیم و خیلی بهم ابراز علاقه میکرد. از صداش آرامش عجیبی میگرفتم.

    من به هیچ وجه اهل ابراز احساسات نبودم ولی این آقا مدام از احساساتم میپرسید و اینکه هنوز دوستش دارم یا نه؟ و منو تشویق میکرد به اینکه احساسم و نسبت بهش با دقت شرح بدم. و البته خودش هم همینطور در مورد احساساتش باهام حرف میزد.

    در این بین من چند باری ارتباطمو باهاش قطع کردم. چون روز به روز وابسته تر میشدم ولی هر بار طاقت نمیاوردم و دوباره رابطه رو از سر میگرفتیم. اون اوایل ایشون هم تو ارتباط مجددمون دخیل بودن. یعنی به نوعی باعث میشدن دوباره با هم حرف بزنیم. اما کم کم دیگه خودشون و کنار کشیدن و این من بودم که برمیگشتم به سمت ایشون.

    بار آخر که برگشتم گفتن به شرطی باهام ادامه میدن که دیگه حرف رفتن و نزنم.
    منم قبول کردم و رابطه مون و ادامه دادیم تا جایی که صحبت به مسائل جنسی کشیده شد
    و اینکه دوست داشت میتونستیم رابطه داشته باشیم. البته امکانش نبود چون توی دو شهر مختلف بودیم. ولی ازم چت نامتعارف میخواست که منم به دلیل وابستگی و احساسی که بهش پیدا کرده بودم چندان مقاومتی نشون ندادم.

    رابطه مون ادامه داشت اما من رضایت نداشتم. هم به خاطر اینکه متاهل بود ، هم اینکه خودم و از نظر فکری و احساسی خیلی درگیر میدیدم. خیلی تحت تاثیر رفتار ایشون با خودم قرار داشتم و تحمل کوچکترین بی توجهی و سردی رو در برخوردش با خودم نداشتم.
    ایشونم کم کم رفتارش با من عادی تر شده بود ، دیگه مثل روزهای اول با شور و هیجان برخورد نمیکرد. دوست نداشت زیاد حرف بزنم ، چون تو محل کارش بود و میگفت نمیتونم روی کارم متمرکز بشم. میگفت دوست دارم پیشم باشی ولی نمیتونم زیاد حرف بزنم باهات.

    من مدت ها وقتم و پای کامپیوتر و تو یاهو کنار ایشون میگذروندم و ایشونم زیاد فرصت حرف زدن با منو نداشتن. چون میخواستم پیشش باشم هیچ کار دیگه ای نمیتونستم بکنم و به خاطر همینم از خودم بدم میومد. هر روزم و به راحتی هدر میدادم و یه جورایی از زندگی واقعی دور شده بودم. احساسات بدی داشتم و همه ی اینا در من با کوچکترین بی محبتی و رفتار سرد ایشون شدت میگرفت.

    یه روزایی طاقت نمیاوردم و اعتراض میکردم ، ایشونم سعی میکردن با یکم توجه بیشتر آرومم کنن. اما بعدها وقتی معترض میشدم خداحافظی میکردن و میرفتن از یاهو . منم اون لحظه خیلی حالم بد میشد از اینکه بینمون ناراحتی ایجاد شده . اونقدر حالم بد میشد که همون لحظه احساس میکردم شدیدا احتیاج دارم باهاش حرف بزنم و حتی ازش معذرت خواهی کنم. یه جورایی میترسیدم دیگه نخواد باهام حرف بزنه.
    توی فیسبوک براش آنلاین میشدم که بیاد پیشم و ازش معذرت بخوام.
    ولی تا صبح روز بعد نادیده م میگرفت.
    صبح دوباره میومد و خیلی عادی برخورد میکرد انگار نه انگار بینمون چیزی شده.
    اما من فشار بدی رو تحمل میکردم. هر بار که بحثمون میشد ، همه ش ترس اینو داشتم که یه روز دیگه نخواد باهام حرف بزنه چون اصلا براش کاری نداشت. قبلا که چندبار از هم جدا شدیم و دیده بودم هیچ سراغی ازم نمیگیره و اصلا دلتنگم نمیشه فهمیده بودم که راحت میتونه منو کنار بذاره انگار هیچ احساس علاقه و دلبستگی ای بهم نداشت برخلاف چیزی که ادعا میکرد.

    دیدم اینجوری نمیتونم . اینکه هر روزم و پای کامپیوتر بشینم به امید اینکه شاید یه روز بیشتر از روزای دیگه باهام حرف بزنه و توجه کنه بهم. قرار شد ایشون هر روز بیاد ولی من تو خونه به کارام برسم و بعدش اگه فرصتی پیش اومد بیام با هم حرف بزنیم.

    همین کارو کردیم اما بازم تو اون یه ساعت دو ساعتی که میومدم پیشش مثه قبل برخورد میکرد و سرگرم کارش بود. فقط هر از گاهی یه عزیزم ، گلم ، بووس و ... مینوشت و فقط وقتی توجهش جلب میشد که اونجوری که دوست داشت باهاش چت ( چت سکس ) میکردم.
    بارها ازش خواستم بهم توجه کنه و حرف بزنه باهام ولی میگفت اینجوری چت کردن هم یه نوع توجهه دیگه.
    این اواخرم همه ش ازم میخواست که عکس اندام های جنسیم و براش بفرستم.

    من خسته شده بودم. کلافه بودم ، یه روز فکر میکردم دوسم داره ، یه روز دیگه با خودم میگفتم نه هیچ علاقه ای بهت نداره. همه ش درگیر احساساتش نسبت به خودم بودم. میخواستم بدونم واقعا بهم علاقه داره یا نه. ولی رفتارهایی ازش دیده بودم که همه ش شک داشتم.
    البته خیلی جاها هم جوری رفتار میکرد که فکر میکردم واقعا دوستم داره.

    مثلا با وجود جر و بحثایی که هر از گاهی با هم دیگه داشتیم ولی هر روز میومد. قهر نمیکرد. تا تو فیسبوک آنلاین میشدم سریع میومد پیشم. حتی اگه کاری براش پیش میومد یا میخواست بره خونه قبلش میومد حتما از من خداحافظی میکرد.

    اما اینکه به خاطر کارش حق حرف زدن نداشتم و اینکه همه ی رابطه مون شده بود صحبت جنسی خیلی آزارم میداد. به جایی رسیده بود که دیگه حالم به هم میخورد و بعضی وقتا که حرفش و میزد دلم میخواست بهش پرخاش کنم. کم کم وقتی دیدم نیازهای روحیمو نادیده میگیره ، دیگه اونجوری باهاش چت نمیکردم. اونقدر که از این نظرم نسبت به هم سرد شدیم.
    ازش خواستم یه مدت از هم جدا بشیم ، چون واقعا دیگه از بی توجهیاش داغون شده بودم

    اونم استقبال کرد ولی گفت برای همیشه باشه بهتره. اینجوری همه ش ذهنمون درگیره و منم از کارم عقب میمونم و از این حرف ها. با اینکه اولش دلم خیلی شکست ولی بعد به خودم مسلط شدم و گفتم باشه برای همیشه. اونم گفت فقط مثه دوتا همکار با هم در ارتباط باشیم.
    اگه کاری پیش اومد برات پیام میذارم و تو هم کاری داشتی بنویس.

    جدا شدیم سخت بود ولی نه مثه دفعه های قبل ، چون دفعه های قبلش اون خیلی به من محبت و توجه میکرد و من خودم و به خاطر جدایی مون سرزنش میکردم و فکر میکردم کسی و که خیلی دوسم داشت و از دست دادم.

    اما این بار اونقدر ازش بی توجهی و بی محبتی دیده بودم و ناراحتی روحی کشیده بودم که خودمم دیگه دوست نداشتم برگردم و اون روزا برام تکرار بشه. ولی طبیعیه که هنوز دوستش داشتم و دلم خیلی براش تنگ میشد.

    چند روز که گذشت دیدم برای یه کاری پی ام گذاشته برام. احساسات مختلفی و اومد سراغم. فکر کردم شاید دلش تنگ شده اینو بهونه کرده باهام حرف بزنه. کاری که ازم خواسته بود و انجام دادم ولی دوباره از نظر احساسی به هم ریختم و دلتنگیم شدیدتر شد. این شد که شروع کردیم هر از گاهی با هم حرف بزنیم البته خیلی کم. نهایتا هفته ای یکی دو ساعت.

    دوستش داشتم ولی اصلا دیگه نمیخواستم رابطه مون مثه قبل شه. نمیخواستم بازم احساسات بد اون روزارو تجربه کنم.
    حواسم بود که دوباره برنگردیم به قبل.
    یه یه ماهی اینجوری بودیم که دوباره شروع کرد بحث و به سمت مسائل جنسی کشیدن. تو این مدت من دیگه بهش تمایلم و از این نظر از دست داده بودم ولی اون دوباره داشت رابطه مون به این سمت میکشید.
    جالب اینجا بود که دیگه اصلا بهم ابراز علاقه یا دلتنگی نمیکرد ، البته گلم و عشقم و اینارو همیشه میگفت ، تکیه کلامش بود.
    من ولی هنوز احساسم و بروز میدادم. حالم به هم میخورد وقتی میدیدم چطور گفتن یه دوستت دارم و ازم دریغ میکنه و درمقابل میخواد باهاش اونطوری چت داشته باشم. اونم با وجود اینکه میدونه با این رفتار وابستگی من به خودش دوباره شدت میگیره در حالی که دیگه قرار نیست با هم باشیم.

    به خاطر همینم تصمیم گرفتم رابطه مو به کل باهاش قطع کنم و دیگه به هیچ بهانه ای باهاش صحبتی نداشته باشم. الان نزدیک بیست روز از آخرین باری که حرف زدیم گذشته . من به شدت دلم براش تنگ شده و این چند روز بدتر از قبل احساس دلتنگی میکنم.

    الان یه هفته ست که تو فیسبوکم نمیبینمش. هیچ خبری ازش ندارم.
    نمیدونم چی شده. انگار سر کارشم نمیاد. چون اگه سر کار بیاد حتما تو فیسبوکم آنلاین میشه. خیلی نگرانشم و فقط میخوام بدونم حالش خوبه یا اتفاقی براش افتاده . به هیچ وجه دلم نمیخواد پیغامی براش بذارم یا با موبایل یا شماره ی محل کارش تماس بگیرم. نمیخوام فکر کنه هنوز دوسش دارم. چون آخرین بار براش پیغام گذاشتم که دیگه به هیچ بهانه ای نمیخوام با همدیگه حرف بزنیم. امروز از بی طاقتی با یه شماره ی ناشناس به موبایلش زنگ زدم و برداشت. صداشو که شنیدم دلم بدجوری لرزید. میترسم اتفاقی افتاده باشه چون هیچوقت سابقه نداشت که یه هفته سر کارش حاضر نشه. میدونم که مسافرت نیست چون آخرین بار گفته بود که خیلی از کاراش عقب مونده و اونقدر کار رو سرش ریخته که فکر نمیکنم مسافرت رفته باشه. تازه همیشه که مسافرت میرفت با خونواده ش بیشتر از چهار روز طول نمیکشید.

    این روزا خیلی کسلم. دل و دماغ هیچ کاری و ندارم. فقط دنبال اینم که یه خبری ازش بگیرم.
    اگه تو فیسبوک میدیدمش خیالم راحت میشد. من دلتنگش میشم ولی فهمیدم که دیگه نمیتونم باهاش باشم. نه به خاطر متاهل بودنش یا اینکه آدم بدیه ، فقط به این خاطر که توو خودم تحمل فشار روحی این رابطه رو نمیبینم. با وجود دلتنگیم دیگه حالشم نمیپرسم چون از شکل رابطه مون بیزار شدم. از این همه فاصله ای که از نظر مسافت بینمونه. از اینکه بعد از جدایی مون همه ش من حالش و پرسیدم و از اینکه این اواخر با رفتاراش احساس یه رابطه ی یه طرفه رو بهم داده که بر پایه ی سوء استفاده بنا شده.
    من ازش نا امید شدم به معنای واقعی اما دوستش دارم و نگرانشم. کاش میشد یه جوری ازش خبر بگیرم

  2. کاربر روبرو از پست مفید maryam240 تشکرکرده است .

    Blue friend (دوشنبه 19 مرداد 94)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 00:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.