به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 47
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    ?

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    الان که بعد از ظهر جمعه ای دارم اینو مینویسم دارم جدی تر به مسئله جدایی فکر می کنم.از قانون و حقوق چیزی سر در نمیارم . خیلی زور داره بخدا من بخاطر اینکه همسرم حاضر نشد برا آشتی بیاد خونه خواهرم 2 ساله خواهرم و خواهرزاده های گلم و ندیدم اونوقت ایشون عکس خواهرزاده لوسش رو چسبونده تو آینه اتاق خوابمون ، بگ گراند گوشیش عکس اونه و کلا فقط موقع دستشوی رفتن از اون عکس نداره وگرنه گوشیش پره از عکسای اون . الان میفهمم که گذشت گاهی وقتا آدما رو پررو میکنه . من که اهل نامردی و پشت پا به زدن به زندگی یکی دیگه نیستم ولی آخه اینکه اسمش زندگی نیست کاش اونقدر وضع مالیم خوب بود که دیگه این خفت و تحمل نمیکردم . ولی من میدونم این خونه واده تا ریال آخر مهریه و حق و حقوق دخترشونو نگیرن و من و تو محیط کارم بی آبرو نکنن از پا نمیشینن . کاش منم یه پشت و پناهی داشتم ..... چاره چیه ؟؟؟ راهکار ؟؟؟ راه رهایی از این وضعیت هست؟؟؟ حیفه 5 سال عمرم و جوونیم ..

  3. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام من دوباره پستهای گذشتت رو خوندم خانومت که مقصره بعلت عدم داشتن ارتباطی و شما هم پس هرد مقصرین حالا ما دنبال مقصر نیستیم ولی چون شما ایپقدر بالغانه فکر میکنی و دوست داری زندگی رو بسازی پس کمک دوستان رو مو به مو عمل کن البته شما یکم شخصیت ایده ال گرایانه و وسواسی داری یعنی دایم چیزهای ریز رو بررسی میکنی و تو ذهنت تکرار این چی گفت اون چی گفت دلیلش؟.....این راهکارا تجربه شخصیمه پس امکانپذیره.
    برای اینکه ازین وضعیت کسالت بار خارج شی عصبانی نشو اگه بگم باید خودت رو تغییر بدی قرار شد شما مو به مو عمل کنی بعد یه مدت اگه جواب نگرفتی بیا اینجا تا بگیم چیکار کنی پس وظیفه شما اول رو خودت کار میکنی چی کار؟
    یکم از حالت وسواسی خارج شو یعنی هی نگو اینچرا ینکارو کرد اون چرا اینو گفت .....بخودت و هرکی هر کاری کنه یا هرچی بگه در شان خودش گفته پس حرف یا کار دیگران مهم نیست وقتی ادم برا خودش مهم باشه اصلا زوم نمیکنه رو کسی
    ادم اگه ارامش خودش مهم باشه دنباله چیزهای از طرفش نمیگرده تا خودش ناراحت کنه
    من خودم یه ادم مثبت اندیشم همیشه خودم اینطور عادت دام نقاط مثبت طرفم ببینم و بزرگ کنم چون اینطوری خودم شادترم مثلا اگه سلام کردم به کسی طرف جواب نداد میگم حتما نشنیده وگرنه من اینقدر خوبم که دلیلی نداره جواب سلام نده
    ......هرچی میبینی از زنت از خونوادش بذار بحساب فکرشون ودر ضمن حتما بخودت بگو من که از دلش خبر ندارم همسر من هم یکم وسواسی و ایده ال گراست بارها شده از حرفای من برداشت دیگه ای کرده حتی تو ذهنم نبوده و با حرف کم کم بهش گفتم که نباید از طرف من فکر کنی
    بنابراین سعی کن فقط بخاطر شاد بودن خودت همه چیز رو تفسیر بخوبی کن ادم مگه میخاد چند بار زندگی کنه که همش بخاد خودش رو درگیر کنه و از سمت طرف مقابلش قضاوت کنه پس شرط دوم شاد بودن راحت بگذر از هر چیز گیر نده چرا این اینطور شد اون اونطور راحت باش اینطور میبینی چقدر اززندگی لذت میبریچون خودت برا خودت مهمی دوست داری دیگران دوست بداری چرا چون لذت میبری اگه بخای از طرفت بدت بیاد اولین کسی که غمگین میشه خودتی پس بخاطر خودت دیگران دوست بدار
    بخاطر اینکه میخای یه روز خوب رو تو خونه سپری کنی ایا بهتر نیست با مهربونی روی خوش با همسرت حرف بزنی ؟اگه تو دلت کینه ونفرت ازش تو دلت بگیری کی اول ضرر میکنه ؟ خودت اونوقت دیگه نمیتونی روی خوش نشون بدی پس خودت عصبی میشیو خونه میشه جنگ اصلا فرض کن خانومت بلد نیست اینارو تو با همین رفتارات مجبورش میکنی یه عکس العمل خوب بهت بده مثلا فرض کن بگی عزیزم چقدر کیف میکنم یه روز جمع خونه باهمیم خوب خانومت میگه واقعا یعنی اینقدر از من لذت میبری.....کلام برای زنا از همه چیز مهمتره و نوازش کردن
    من اصلا در زمینه برخورد همسرت در رابطه با خونوادش نسبت به شما حق نمیدم بهش ولی خوب چیکار کنیم بلد نیست اونجوری دوروبرش دیده ولی شما با سیاست میتونی کاملا این قضیه رو حل کنی اینکه زمانهایی که باهم خوبین یکم نوازشش کن اول از حتی شده الکی تعریف کن تو غالب تعریف ازش خاستهات بگو طوری که بهش القا کنی تو اینطور هستی حتی اگه اصلا نباشه کم کم اینا تو ذهنش میره وباور میکنه اینطوریه اینا تجربه خودمه مثلا به همسرت بگو چقدر تو مهربونی چقدر محجوبی چقدر محترمی خیلی خوشم میاد از اخلاقت که سعی میکنی من الویت اول زندگیت قرار بدی درست خونواده هرکی براش عزیزن ولی اینقدر تو عاشقمی که گاهی نظر من برات مهمتره چقدر خوشحالم که زنم شدی اول فکر میردم ددستداشتن کمرنگ شده ولی دقت میکنم میبینم نه اشتباه میکردم زنم بهم توجه داره از سرکار میام مبینم خونه تمیزه غذای خوشمزه حاضره لباسام میشوره اتو میزنه ......الکی کاراش بزرگ کن این حس به زنت میدی که اینها رو تقویت کنه وتمام تلاشش رو میکنه بهتر بشه
    یه نکته کلیدی وتجربی اینکه هروقت دست داری یه خصلتی رو تو طرفت ببینی کار مثبش رو هرچند ریز بسیار بزرگش کن تا بشه رفتار همیشگیش و کتری رو که دوست نداری انجام بده سریع ازش بگذر و هی تکرار نکن که بشه ملکش
    سعی کن از سمت خودت مثلا بگی خاهرم مادرم .....چقدر دوستت دارن میگن خیلی با ادبه ......بذار اینجوری فکر کنه
    هروقت حرف خونوادش پیش شما زد حتی اگه تو دلت ناراحت شدی به روش نیار چون گارد میگیره سعی کن از خونوادش تعریف کنی تا بدونه تو هم اونا رو قبول داری و دیگه ایقدر ازشون دفاع نکنه این دفاع برا اینه که به شما بگه اونا اینطور که فکر میکنی نیستن پس وقتی شما جوری نشون بدی که خونوادش عالین پس کم کم حرف درموردشون و اثبات اونا تو زندگیت خیلی کمرنگ میشه اگه عکسای خاهرزادش همجا گذاشته یکم مال علاقشه و یکم برا اینه که بفهمونه اونا مهمن نباید بی احترامی کنی پس زمانی که خودت پیش قدم شی و بگی چه نازن اونوقت دیگه اینقدر خودش نمیکشه تا بخاد ثابتشون کنه بهت
    تمام اینا عملیه و صبر و زمان میبره تا زنت این تغییرت رو باور کنه اونوقت زندگیت رویایی میشه شک نکن
    اگه میتونی زنت رو با این سایت اشنا کن تا مطالب بخونه البته یه جور با سیاست اشناش کن تا گارد نگیره بگه خودم بلدم
    کلید زنا فقط محبت کلامی و نوازشهو بونن شوهرشون فقط مال خودشونهدیگه اونوقت براشوهرشون میمیرن

  4. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94)

  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    با سلام ستاره زیبا ممنون از وقتی میذاری .نمیشناسمتون ولی شرمندتونم بخدا
    من نتونستم محیط خونه و رفتارهای خانمم رو به شما بشناسونم و مشکلاتمو بیان کنم ... وقتی ایشون در هربار قهر که من پیشقدم میشم برا آشتی اخلاقش بدتر از قبل میشه وقتی این اواخرم ار ارتباط با من حذر میکنه من چه جوری بهش بگم عاشقتم؟ اصلا چرا دروغ؟؟ با همه احترامی که به حرفهاتون قایلم ولی اینو قبول ندارم که هر کی رفتاری کرد بندازیم گردن طرف مقابل که اون چیکار کرده که عکس العمل طرفش این شده . اون موقع منم میتونستم از فشارهایی که بهم وارد میکنه هزار تا اشتباه بیرون از خونه بکنم اونوقت مقصر خانمم بود که منو تحت فشار قرارداده؟ مضاف به اینکه من غیر از محبت واقعا هیچ رفتار زشتی باهاش نکردم. مثلا همین اواخر که باهم قهریم خواهرش داشت اسباب کشی میکرد کارهای هماهنگی رو سپرد به من و من همه کارهاشو براش انجام دادم چون یه جورایی منو قبول داره نه مثل خانمم. آخه این چه دلیلیه برای حفظ این زندگی باید یه نفر رو که دوست نداره تغییر کنه ( چون به نظرش رفتارهاش درسته) باید تغییر بدی ؟ حتما یه 5 سال دیگه باید قید همه چی رو بزنم تا اونو پرورش بدم.
    میدونید حقیقتش اینه دیگه حوصله اینکارها رو ندارم چرا؟ چون با رفتاهاش بجای عشق و علاقه کم کم کینه و نفرت داره تو دلم پر میشه . هیچ انگیزه ای برا نازکشی ندارم؟ حداقل در مورد خانم من این روش جواب نمیده . هر کی اول بیاد برا آشتی پس مقصر اون بوده( چه منطقی...)
    روش بالا رو به توصیه یه دوست یک سالی هست که در پیش گرفتم هر چه بیشتر خودمو بهش نزدیک کردم و حرفهامو در لابه لا بهش رسوندم ولی وقتی افکار مسمومی که بهتون گفتم دور برشن جواب نمیده . انگار من دارم به اصطلاح رامتر میشم و ..... ببخشید از این کلمات استفاده میکنم ولی ایشون حتی نصف قدم از مواضعش کوتاه نمیاد. زندگی هیچکس عین من نیست یعنی شریک زندگی هیچ کس مثل من اهل تلافی و معامله نیست انگار زندگی ما یه معامله است اون به چشم سود و زیان بهش نگاه میکنه راستش و بگم دارم از ش متنفر میشم نتیجه اون همه عشق و محبتم ... . دیگه نمیتونم خودمو قانع کنم و برم سراغش حتی بهش دست بزنم . شما نمیدونید بدجوری داره منو میسوزونه تا مغز استخونم میسوزه .بخدا نمیگذرم ازش . تو دیدگاه اونا محبت یعنی باج دادن ، یعنی اینکه من رفته رفته از متلاشی شدن این زندگی بیشتر میترسم پس باید .............. . نگید که منم مثل اون شدم نه فقط باید بعضی رفتاها رو دید به حرف نمیتونم منظورمو برسونم . صبوری روح بزرگی میخواد که من الان ندارمش. 5 سال تو زندونی بودم که اسمش خونه بود خیر سرم متاهل شدم . ببخشید که خیلی چیزا رو نمیتونم بگم.
    این که میگین" زن اگه بدونه شوهرش مال اونه براش میمیره" اتفاقا چون از گذشته به من مطمئنه و میدونه اهل خیلی از کارها نیستم ( عرضه این کارها رو ندارم ...) خیالش راحته ولی خیلی دلم میخواد منم عرضه مو بهش نشون بدم . میخوام بدونه اگه یکی بهش محبت میکنه از روی نیازش نیست اونم چی شریک زندگیش . میخوام بدونه که منم میتونم بد باشم از خوب بودن و هالو بودن خسته شدم .میخوام بهش بفهمونم که وقتی کسی با گل میاد برا آشتی کنون بدهکار کسی نیست . تو این مدت نشده یه بار تولدش و فراموش کنم و ... دیگه از چی بگم براتون اما مثل اینکه این رسم روزگاره .

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    آیا کسی مشکل مارو داشته ؟؟ اگه آره ممنون میشم از راهنمایی

  7. #16
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام درکت میکنم اینقدر فشار اومده که به حرفام توجه نداری ببین شما خودت گفتی دوست داری زندگیت درست کنی پس چرا راهکار میدم باز حرف خودتون میزنی ببین دو راه داری یا زندگی رو بسازی یا جدا شی در دو صورت خیلی اروم و محترمانه حرفات بهش رک بزن و وقت بده فکراش بکنه
    اگه میخای زندگیت درست کنی به خانومت دقیقا با لحن اروم اینطور تو یه نامه بنویس خانوما نامه رو بهتر میخونن اول یکم از خوبیاش حتی اگه خیلیییییییییی کوچیک باشه یا فقط یکی دوبار انجام داده بنویس بعد خاستهات رو از یه زندگی اروم براش بنویس غیر مستقیم از خونوادش بگو مثلا همونطور که تودوست داری نفر اول زندگیم باشی من دوست دارم الویت اول زندگیت باشم ما باید زندگیمون بخاطر دیگران ازبین ببریم پنج سال از بهترین دوران جوونیمون برا این زندگی گذاشتیم ولی بخاطر چیزهایی که اگه کمرنگ تر میشد زندگیمون شیرینتر میشد تمام انتظاراتت رو مستقیم و غیر مستقیم
    بیان کن و از خوبیهایی که بهش کردی یه مقدار بگو ولی یه حالت منت نباشه بهش بگو ما هردو باید این زندگی رو ازنو شروع کنیم برای همین هردو باید تغییر کنیم چون تا زمانی که اینطور زندگیمون سرد باشه نمیتونیم عاشقانه زندگی کنیم و لذتی نمیبریم بگو اگه تصمیم به عاشقانه زندگی کردن داری بهم خبر بده در غیر اینصورت ادامه زندگی برا م خیلیییییی سخت بگو من دوستت دارم که میخام زندگیمون درست کنیم برا همین بریم پیش یه مشاوره تا روش بهتر شدن زندگی رو به هردومون یاد بده یا اینکه سعی کن ایشون حتما با نرمی با این سایت اشنا کنی حتما
    یادت باشه نامه رو براش بنویس مثلا صبح که داری میری سرکار بهش بده که خودت نبودی خودش تو خلوتش بخونه روش بنویس جوابش رو برام بنویس
    من مطمینم شما بلاخره موفق میشی راستی هرگز فکر خیانت رو تو ذهنتم نیار ایا دوست داری خیانت رو از طرف زنت ببینی؟؟؟؟
    تو این سایت چرخ بزن ببین با وجود مشکلاتی بدتر از شما یکی از طرفین هرگز خیانت نکرده شما تا زمانی شریفی که خیانت نکنی
    راستی موقع دعواها برخورد شما ایشون چطوری قشنگ توضیح بده
    اصلا راجع به طلاق مستقیما حرف نزن هرگز ممکنه بخاد توپ تو زمین تو بندازه اونوقت مجبوری مهر بدی پس کلمه طلاق ممنوع
    ویرایش توسط ستاره زیبا : یکشنبه 15 شهریور 94 در ساعت 16:11

  8. کاربر روبرو از پست مفید ستاره زیبا تشکرکرده است .

    فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94)

  9. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    سلام چرا راههایی که شما ارائه می دید انقدر سخته یا من همت گذشته رو ندارم .ببینید ایشون سر یه قضیه ای با خواهر کوچیک من حرفش شده بود و خواهرم بهش پیامک زده بود با این مضمون که بین خواهر و برادر جدایی ننداز . اونوقت خانم بنده نزدیک به یک سال و چند ماه حتی بعد از رفع کدورت این پیامک و نگه داشته بود که من اتفاقی وقتی دیدم داشتم شاخ در می آوردم وقتی علتش رو جویا شدم میدونید چه گفت؟ برگشت گفت اینو نگه داشتم تا یادم باشه کی بهم خوبی کرده و کی بهم بدی کرده؟ از اون روز بیشتر آرزوهای من تو زندگی مشترک شروع به خراب شدن کرد ..... به نظر شما من تو نامه بهش بگم که به احترام برادرت و خونه وادت من 2 ساله از دیدن خواهرم محرومم چرا ؟ چون خانمم نمیاد بریم آشتی .... اگه از من یه همچین دست نوشته ای داشته باشه تا آخر عمر نگهش میداره حتی به اون خواهر زرنگشم نشون میده از این میترسم. سه سال اول موقع دعوا وقتی من اعتراضی میکردم به بعضی رفتارهاش همیشه به چیزی تو چنته داشت به قول خودش هیچ چیزی یادش نمیره اصلا نمیخواد که یادش بره و بر می گشت می گفت شما چرا فلان موقع فلان رفتارو کردی ( که اصلا ارتباطی به موضوع دعوا نداشت) منم میگفتم آخه اون چه ربطی به این موضوع داره. یادمه اوایل ازدواج من ماشینمو عوض کردم و یه تازشو گرفتم اول از همه شیرینی گرفتم و گفتم بریم پیش بابات اینا با کلی خوشحالی اما پدرش حتی بهم تبریک هم نگفت جوری که خواهرش تو جمع به شوخی گفت شیرینی ماشینه ها ... اما خانمم هیچ وقت زیر بارش نرفت . اصلا باور کنید خونه واده اونا هر حرکتی با من انجام بدن بی برو برگرد درسته ولاغیر ... اما یه دو سالی هست که دیگه باهاش بگو مگو ندارم چون راستش ایشون اصلا متوجه حرفای من نیست چون کل اتفاقات و رفتارای منو تو این 5 سال ضبط کرده و به ریز یادشه هر جا من اشتباهی کردم در قبال حرفام بهم تحویل میده . بهمین دلیل بحث کردن باهاشو بیهوده میدونم چون نمیخواد قبول کنه نمییییخواد . به معنای واقعی کلمه کم آوردم . به نظر شما درسته با یه همچین شخصیتی مکاتبه کرد؟ اگه نامه رو برد پیش خونه وادش چی ؟ یه بار بهش گفتم من از عمه شما زیاد خوشم نمیاد ( خودشونم اصلا ازش خوششون نمیاد ...) ولی نمیدونم چرا انژری مثبت نمیده ؟ با لحنی گفت چرا مگه چیزی بهت گفته ( با وجود اینکه همشون از اون زیاد خوششون نمیاد) من میخواستم خیر سرم بعد 5 سال باهاشون یکی باشم و از خودشون باشم . منم از کوره در رفتم و گفتم غلط کنه چیزی بگه . این برای اون شد پیراهن عثمان و بعد از اون حتی از من دوری کرد.. حسابشو بکنید من از خواهرم بخاطر اینا دوری کردم اما ایشون منو اونقدر غریبه میدونه که حتی اجازه نمیده باهاشون یکی باشم . منم حقیقتش دوست ندارم غریبگی رو . یه جورایی داره آققم میگیره . راستش میترسم حرکت اشتباهی بکنم و تنها چیز باقیماندم غرورمه و اونم ازم بگیرن .

  10. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 12 شهریور 96 [ 00:37]
    تاریخ عضویت
    1394-4-23
    نوشته ها
    641
    امتیاز
    12,858
    سطح
    74
    Points: 12,858, Level: 74
    Level completed: 2%, Points required for next Level: 392
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    2,477

    تشکرشده 767 در 424 پست

    Rep Power
    111
    Array
    سلام ببخشید اگه بد نوشتم فکر کردین سخت گفتم
    من فکر کردم اگه نامه بنویسین و تمام خوبیهاش از ریزترینش و خاستهای خودتون رو بگین ایشون تامل بیشتری رو مطالب میکنند ولی اگهفکر میکنین به ضرر تون با حرف بهش بگین خیلی ارام با حترام ولی جراتمندانه بگین خاستهاتون وبگین بهتر برین پیش مشاوره تا زندگیتون ازین تنشخارج شه بگین زندگی تو این شرایط براتون سخت شده و حتی نمیخاین بچه دارشین ازش بپرس ازین جور زندگی سرد و پر تنش راضیه چه راهکاری داره؟
    فقط یادت باشه لحنت اروم باشه بگو دیگه بریدی باید یهجوری زندگی رو هردو درست کنین
    یه اشتراک ازاد بگیر برا مشاوره سایت کمکت کننن
    ویه تاپیک جدید باز کن تا دوستای بیشتری کمکت کنن چون این تاپیکت معلومه کسی مشاهده نمیکنه
    حتما حتما خانومت با این سایت اشنا کن

  11. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام آقا رضا ، من مشکلات شما رو خوندم ...
    توی رابطه ها و بحث ها به نظر من کار اشتباهیه که همش دنبال مقصر بگردیم و زنوشوهر انگشت اشاره اشون روی هم باشه که تو مقصری .چون دردی رو دوا نمیکنه بدتر بحث بالا میگیره ... بارها شده توی بحث شوهرم سعی داشته منو مقصر جلوه بده و من گفتم باشه بر فرض من مقصر . اشتباه از من بوده باز میگه نه تو مقصر نیستی بعد میگم مگه این همه بحثو دفاع و گلایه نمیکنی که بگی من مقصر هستم و اشتباه کردم الان قبول کردم مشکل چیه ، چی حل شد منو مقصر جلوه دادی؟ ماهم اشتباه می کنیم کامل نیستیم .
    در کل وقتی یه نفر همیشه بره جلو منت کشی اون طرف دیگه پرتوقع میشه و یه جور وظیفه میدونه که شوهرش مقصر بوده باید میومده منت کشی و راه تنبیهشم این میدونه که در مقابل عذرخواهیش محل نده و گذشت نکنه ( با خودش فکر میکنه باز میاد منت کشی اونجا حالشو میگیرم محلش نمیدم ) ... ببخشید اما فکر میکنم زنت کینه به دل گرفته و حاضر نیست گذشته رو فراموش کنه و همش نبش قبر میکنه و هم خودش هم تو رو عذاب میده .
    باید باهاش منطقی حرف بزنی بهش بگی داری عذاب میکشی ازین کینه هاش ، بی محلی هاش ، تلافی هاش ... تا کی قراره به این روشش ادامه بده و زندگی رو به تو زهر کنه تا کی میخواد قهر باشه با خواهرت؟ بالاخره زمانی که بله رو گفت به شما ، به خانواده ات هم گفته اگه خواهرت رو نخواد شما رو هم نباید بخواد چون این حقه شماست که با خواهرتون در ارتباط باشید همینطور که اون این حق رو داره با خانواده اش در ارتباط باشه . تو زندگی و خانواده های همه اختلاف و کدورت هست اگر بخوای قید همه رو بزنی که نمیشه فوقش روابطتو سنگین میکنی نه اینکه کلا قطع ارتباط کنی .
    راستش منم طی چند بحث که با شوهرم بینمون پیش میاد یه مدت همش اون میومد منت کشی و من پرو شده بودم توقع داشتم دیگه خیلی نازم رو بکشه و وقتی عذرخواهی میکرد محل نمیدادم به حساب خودم داشتم ناز میکردم بعد میدیدم اونم دیگه محل نمیده و میگفت یه بار عذرخواهی کردم کافیه دیگه نمیام جلو ، میخورد تو ذوقم و یه جورایی خودمو در مقابلش کوچیک میکردم با بی محلیم چون اونوقت من باید میرفتم جلو ... دیدم روش جالبی نیست و شوهرمو دارم از خودم دور میکنم پس راه خوشبختی فراموشیه تصمیم گرفتم اشتباه کردم عذرخواهی کنم و اگه اون عذرخواهی کرد ببخشم و فراموش کنم ( خیلی سخت بود ) ولی شدنی بود و موفق شدم .
    یه بارم با خواهرش دچار کدورت شده بودیم و دیگه نه من حال خواهرشوهرم رو میپرسیدم نه اون ، بعد روز تولد خواهرشوهرم بهش پیام دادم و تبریک گفتم ... و بعدها با شوهرم که حضوری صحبت کردیم گفتم بخاطر تو از هر کدورتی چشم پوشی میکنم چون تو رو دوست دارم و میخوام باهات زندگی کنم و خوشبخت باشیم اونم خیلی خوشحال شد و خیلی تشکر کرد که بعدها اونم ازم یاد گرفت و با داداشم یکم میونه اشون شکراب شده بود میگفت بخاطر تو کوتاه میام و سعی میکرد به داداشم نزدیک بشه و دلشو به دست بیاره ...البته اینم بگم برای یه زن خیلی سخته چشم پوشی کنه و خودشو بیخیال بگیره ولی شدنیه ... تو هم بهش گذشت کردن رو یاد بده ...
    وقتهایی که من پر توقع میشدم و هرچی شوهرم بیشتر محبت میکرد و من بدتر فاصله میگرفتم اون یهو بد میشد و دیگه محلم نمیداد منم که خیلی بهش وابسته هستم و طاقت بی محلی ندارم میرفتم باهاش حرف میزدم و مشکلات رو حل میکردیم ...
    نمیدونم قلق زنت چیه ولی شاید بهتر باشه توهم الان بد بشی نه اینکه بداخلاقی کنی ولی میتونی سر سنگین رفتار کنی شاید به خودش بیاد .امیدوارم تونسته باشم کمکت کنم ...

  12. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    فدایی یار (یکشنبه 25 بهمن 94)

  13. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 29 اردیبهشت 01 [ 21:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-09
    نوشته ها
    114
    امتیاز
    7,229
    سطح
    56
    Points: 7,229, Level: 56
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 121
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    VeteranTagger First Class5000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 24 در 22 پست

    Rep Power
    22
    Array
    با سلام و تشکر از راهنماییت. الاه دو هفته ایه دوباره با هم حرف نمیزنیم . من آدم ضعیفی نیستم ولی اونی که داره خرد میشه منم چون اون مثل من بهش فشار نمیاد راحت به خونه وادش سر میزنه اما من نمیخوام خونه وادم مشکل منو بفهمن به همین خاطر تنهایی نمیرم اونجا . اونا به اندازه کافی با مریضی مامان و بابا مشکل دارن . در مورد مشاوره و کوتاه اومدن :خانم من مثل شما نیست اون حتی قبول نمیکنه که احتمال اشتباه از طرف اون هست تا بیاد سایت و .... اگه خانم من یک درصد مثل شما فکر و رفتار میکرد باور کنید من خودمو خوشبخت ترین مرد دنیا میدونستم . ؟آخه مگه میشه یه نفر حرف تو کله ش نره . چرا رفتارهای هیچ کسی از یادش نمیره آخه .... . اون حمایت برادرش و خونه وادشو داره اما من نمیخوام اینو به کسی بروز بدم . از شما چه پنهون دلم لک زده خواهرمو ببینم اون خیلی زحمت منو کشیده اگه تنهایی پاشم برم کدورتها بین اون و خانمم چند برابر میشه. اگه میخوابیدم و توخواب همچین روزایی رو میدیم تا ابد مجرد میموندم. اما دیگه آخرای طاقتمه


 
صفحه 2 از 5 نخستنخست 12345 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.