سلام آقای فدایی یار. بسیار محبت داشتید نسبت به بنده.
متوجه شدم که خیلی از پستها را می خواندین اتفاقا بعضا هم سر زدم ببینم قبلا چه نوشته ام که واقعا دیدم خیلی از دوستان بودند که بهتر از من راهنمایی کرده بودند و حتی بعضا اشکالات من را نیز گرفته بودند. شاید فقط همین قابل لمس بودن تجربیات من بوده و گرنه هیچ دخلی به خود من نداشته و خوشحالم که تجربیاتم توانسته به شما کمک کند.خیلی خوشحال...
راستش آقای فدایی یار خیلی پستهای من را به عنوان کارشناس تام نگاه نکنید! من فقط یه سری دیدگاه و نظرم را گفتم و ممکنه خیلی هم اشتباه کرده باشم. به خصوص تو تجربیات اولم چون تازه وارد هم بودم خیلی توجهی به برخی از پستهایم هم نمی کردم و همین جوری می نوشتم و فکرش هم نمی کردم مثلا بعد دو سال یکی بخوندش. من جمله تو همون تاپیک آقای غلامزادگان که عرض کردم سایر پستها را بخوانید چون برخی دوستان نظرات متفاوتی داشتند.
راستش الان یه حس سنگینی برای نوشتن دارم.نمی دونم چرا...
هم شما و هم آقای سرشار بی نهایت به من لطف داشتید و واقعا لایق این همه لطف نبودم و نیستم و صرفا تجربیات من در این زمینه در این سایت خوانده شده و صدالبته هیچ کدام باطن واقعی من را توصیف نمی کنند و الحمدالله که خداوند ستار العیوب است.
اما جسارتا روایت داریم که از تعریف کردن زیاد پرهیز شود.و واقعا در مورد شخص من که این مضمون از روایت درسته چون من نفس اماره ام همچین هم بدش نمیاد دچار عجب و غرور بشم و شاید بشم واقعا(شاید که نه احتمالا)... و این از من اصلا و اصلا دور نیست. راستش کمی بی جنبه هستم.
صد البته منتظر تاپیک شما در رابطه با قسمت و تقدیر هستم و استفاده خواهم کرد و واقعا من خودم خیلی در این زمینه سوال دارم.
توی تاپیک قبلیم که ناقص موند حقیقتش من می خواستم کامل کنم ولی طی اتفاقاتی مدتی از همدردی دور شدم و بعدش هم خیلی از نظر روحی مایل نبودم بحثی از گذشته و چرایی ماجرا پیش بکشم. الان هم اون تاپیکم را از نظر حسی دوست ندارم ولی واقعا هم شما و هم دوستان دیگر خیلی اون موقع پستهایتان به من کمک کرد.و حالا ان شاالله اگر عمری بود تاپیک مجزایی باز خواهم کرد در زمینه چگونگی ارتباط با پدر و مادر و حد و مرز احترام و دخالت در انتخاب همسر و راهنمایی های مدیر همدردی و جمع بندی خودم... ان شاالله که فرصتی برایم پیش بیاید.
آقای فدایی یار اگر اشکال نداشته باشه (چون من پایان این هفته آزمونی دارم نمی توانم خیلی تمرکز خوبی روی سوالاتتان داشته باشم. هرچند خب نکته زیاد دارم.) من این هفته نظری نمی دم.و الحمدالله دوستان دیگر از جمله بابای علم خواستگاری ایران:) و سایر عزیزان هستند و حتما بهره مند خواهیم شد.
فقط در مورد آخر و سوالات اختصاصی ترتان، بگویم. که بله حق با شماست و این انتظار بلند شدن خیلی اغراق شده هست. توی اون تاپیک من اون موقع خواستگاری در ذهنم بود و رفتار او را نوشته بودم و البته پدر من حضور نداشتند و وقتی آمدم بلند شدند. ولی درسته،این انتظار همه جا صحیح نیست. و اصلا نفس انتظار از پیش تعیین شده غلط است و این از همون اشتباهات اون موقع منه که رفتار یه فرد را به عنوان یه ویژگی آوردم .
بیشتر همان طور که دختر بی خیال عزیز گفتند از همان فرهنگ خودتان استفاده کنید. اتفاقا پرسیدم که خواهر برادرتون ازدواج کردند به همین دلیل بود.چون از آنها بپرسید راهنمایی های بهتری در زمینه قرابت فرهنگی خودتان در خواستگاری می گیرید.
در مورد پا روی پا انداختن راستش پدر من روحیات خاصی دارند(علی رغم عواطف بسیارشون و صمیمیت).ما جلوی پدرمون پامون را دراز نمی کنیم و کلا یه سری مسائل از این تیپ برامون اینجوری شده متاسفانه یا خوشبختانه.حالا مثلا تازه ما تعدیل شدیم و گرنه پدرم جلوی پدرشون دوزانو می نشستند کلا!
خب راستش من خودم اگر فردا روزی ازدواج بکنم همچین قواعدی را برای فرزندم نخواهم داشت و با پدرم هم مذاکراتی داشتم راجع به این دست اختلافات در خواستگاری و از من کاملا قبول کردند.
اما خب واقعا من تو خواستگارام ندیدم کسی اون جوری که در مورد اون آقای مغرور حرف زدم بنشینه. ببینید شاید یکی پاش را بندازه رو پاش ولی شما حس غرور بهتون دست نده چون هارمونی بقیه بدنش هم اتوماتیک در جهت رفتار خودش شکل می گیره و یه چیزایی جبران میشه انگار .ولی اون خواستگارم واقعا (که احتمالا تو تاپیک آقای غلامزادگان هم همین خواستگارم مد نظرم بود که این نکته را ذکر کردم) حالت نشستنش کاملا همین حس بی اعتنایی و تکبر را به ما القاء می کرد. یعنی خیلی بی اعتنا و مغرور... کلا زبان بدن هم خودش یه مبحثی توی روانشناسی داره.البته اصلا لازم نیست آدم بخونه و بخواد دونه دونه عمل کنه ولی مجموع (و نه تک تک) رفتار اون حس زبان بدن را حتما منتقل می کنه.
در مورداینکه گفتین چه جوری خودتون را جلوی دختر لو ندین که پسندیدین منظورم این بود که خیلی واضح در این زمینه صحبت نکنید و اطمینانی ندهید و همین که اصرار نداشته باشید به طرف نتیجه را بفهمانید کافیست(فقط در همین حد!). یعنی مثلا یکی خیلی دلش می خواد به طرف بگه من به شما علاقه مندم و... نباشه.
ولی خب یه سری نکات هم هست که خانمها چون جزئی نگرند و دیرتر به نتیجه می رسن یا بهتر بگم دیر تر دلشون راحت میشه یکی را به عنوان همسر قبول کنند این میشه وقتی که تو ذهن خانم هنوز گنگی وجود داره چنین برخوردهای بعضا تابلویی(!) یه جس دافعه در دختر ایجاد می کنه. یه حس ترس... نکنه نکنه... نکنه من نپسندم و او دلش بشکنه ووو
حالا اینجا من بعدا یه نکاتی می گم. ببینید مثلا من خودم با اینکه خیلی هم آدم خونگرم و صمیمی هستم ولی یه دفعه تو همون جلسات اول پسری(که تا حالا ندیدمش!) بخواد زود با من پسرخاله بشه ناخوداگاه یه گاردی می گیرم.نه عمدی ها!ناخوداگاه! یعنی ممکنه من خودم نباشم و یه حس ناامنی میاد سمتم.خب این گارد ناخوداگاهی تو تجربیات اولم بیشتر هم بود ولی الان زیاد نیست.
اینجا یه چیزایی باید دقیقتر توضیح بدم وگرنه ممکنه سوء تفاهم بشه. بعدا مفصل تر می گم.
ولی شما مثلا یه وقت اشتباهی برای اینکه بخواهید مثلا انتظار جواب مثبت را از ذهن دختر خانم حذف کنید یه کار خاصی انجام ندین چون ممکنه توی ذوق اون خانم بخوره یا سوء تفاهمی پیش بیاد. همینکه سعی در شفاف کردن نتیجه و ذهنتون نداشته باشید کافیست(به اصطلاح تابلو نباشید!).
برای سایر موارد مطمئنا دوستان راهنمایی های بهتری خواهند داشت. اگر هفته دیگر نکات قابل ذکری داشتم که دوستان به آن اشاره نکرده بودند حتما دریغ نمی کنم و تجربیاتم را انتقال می دهم.
تولد حضرت معصومه و دهه کرامت هم تبریک عرض می کنم. از صمیم دل امیدوارم در این دهه کرامت نتایج خیلی خوبی عاید شما بشه.
موفق و موید باشید
علاقه مندی ها (Bookmarks)