مرسی هوناز جان از توجهتون
بله در حضور مشاور این مسأله رو مطرح کردم که مشاور به همسرم گفت که حتی تو یه محله ی دیگه دور از خونه ی پدری همسرم خونه بگیریم
اما همسرم میگه پدر و مادرم همه ی امیدشون به منه چون تک فرزنده و نمیخواد ازشون جدا بشه
تشکرشده 655 در 231 پست
مرسی هوناز جان از توجهتون
بله در حضور مشاور این مسأله رو مطرح کردم که مشاور به همسرم گفت که حتی تو یه محله ی دیگه دور از خونه ی پدری همسرم خونه بگیریم
اما همسرم میگه پدر و مادرم همه ی امیدشون به منه چون تک فرزنده و نمیخواد ازشون جدا بشه
تشکرشده 45 در 23 پست
عزیزم درست تک فرزنده ولی لااقل بهشون پیشنهاد بده نزدیک محل زندگی خانوادش ولی بصورت مجزا منزل بگیرین چون دقیقا بخاطر تک فرزندی واحساس مسولیت حتی این مورد بعده ها میتونه مساله ساز بشه براتون مگر اینکه ایشون واقعا مدیریت لازم برای این امر رو داشته باشن
تشکرشده 2 در 2 پست
سلام دوست عزیز،من هم با این که مرد هستم و چند ماهی هست که از همسرم جدا شدم به سختی با این قضیه کنار اومدم،من و پسرم منزل پدرم زندگی میکنیم،در حالی که همسر سابقم به ندرت سراغ پسرمو میگیره در حالی که همیشه میگفت پسرم همه زندگیه منه،اون من و پسرم رو به شغلش فروخت،بله این چیزهاست که الان واقعا عذابم میده،تو هم باید با این قضیه کنار بیای،میدونم خیلی سخته ولی چاره ای نیست،امیدوارم هرچی صلاح خدا باشه برات اتفاق بی افته،موفق باشی.
dooo (دوشنبه 26 مرداد 94)
تشکرشده 22 در 11 پست
جدایی همیشه سخته. راه حل خاصیم نداره. ولی اگه واقعا قصدت فراموش کردنه میتونی این کارو بکنی. قشنگ باخودت خلوت کن،به دلایلی که میخوای ازش جدا شی فکر کن. وقتی کامل مطمن شدی میخوای جدا شی و قصدت فراموشیه و قرار نیس دیگه هیچ وقت به برگشتش فکر کنی شروع کن به پاک کردن تموم چیزایی که ازش داری. این خیلی مهمه که دورو برت هیچی نباشه که تورو یادش بندازه. و خیلیم سخته عملی کردنش. من تو شکست اولی که خوردم یادمه یه گوشه از اتاقم بود که همیشه اونجا میشستم و باهاش حرف میزدم. بعد جدایی همه یادگاری هارو از بین بردم ولی اون گوشه از اتاقم خیلی اذیتم میکرد.. کلا تغییر دکوراسیون دادمو اتاقمو رنگ کردم! تا کم کم کنار اومدم با اون گوشه از اتاقم!! من تو رابطه اولم انقد عاشق بودم که وقتی بم همین حرفارو میزدن میگفتم حتی نفس کشیدنمم اونو یادم میاره! اما الان بعد دوسال کاملا فراموشش کردم.. پس فکر نکن غیر ممکنه. فقط کافیه بخوای که فراموشش کنی.ذهنتو کنترل کن نذار زیاد بره سمتش.زیاد با خودت بگو کنترل ذهنم دست خودمه! هروقت ذهنت رفت سمتش بخودت نهیب بزن بگو نباید بش فک کنی و زود یه فکر جای گزین پیدا کن.شبا خیلی سخت تر از روزاس.قبل خواب ذکر بگو و باور داشته باش آرومت میکنه.میتونی صلواتم بفرستی. اینا کاراییه ک من میکردم واسه فراموشی.. اولش سخته اما باور داشته باش چند وقت دیگه خیلی آرومتری.. یادت باشه تو اولین کسی نیستی که محکوم شده به جدایی.. خیلیا همدرد تو ان.
از خدا برات آرامش میخوام
dooo (پنجشنبه 07 آبان 94)
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
ممنون عزیزم
این تاپیکو چند ماه پیش باز کردم
و الان حدود دوماهی از جدایی رسمی میگذره که نسبت به اوایل خیلی بهترم،اما راستش توی این روزا از خدا و امام حسین میخوام که هدایت بشه و سر عقل بیاد و برگرده تا از نو شروع کنیم اما اخرش میگم خدایا هرچی تو بگی
تو این مدت به خیلی چیزا فکر کردم
به نظرم اگه همسر قبلیم بخواد زندگی موفقی داشته باشه بالاخره باید اشتباهاتی که تو زندگی با من داشت رو تکرار نکنه وگرنه باز هم به مشکل میخوره
پس اگه سر عقل اومد و خواست دوباره ازدواج کنه چرا اون شخص من نباشم،من که سهم اشتباهتمو جلو خودش به گردن گرفتم و گفتم جبران میکنم
نمیدونم چرا هر چقدر جلو تر میرم بیشتر میخوام اون برگرده البته به شرط اینکه با صداقت تمام جلو بیاد
شبکه تهران برنامه ی نیمه ی پنهان ماه رو که میبینم وقتی خانومایی که همسراشون شهید شدن از زندگیشون و عشق اول و اخرشون حرف میزنن دلم واسه خودم میسوزه
منم میخوام عشق اول و اخرم همون یه نفر باشه
التماس دعا
تشکرشده 547 در 219 پست
من واقعا نميفهمم تو چرا جدا شدي هرچي خوندم مشكل اساسي رو نفهميدم
ميشه بگي
من هنوز در مرحله عداب وجدانم
dooo (یکشنبه 10 آبان 94)
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
مگه تاپیکهای قبلیم رو نخوندی
مشکل ما از قول و قرارهای قبل عقد نشات گرفت و حدود یکسال درگیری و اصرار من به انجام و جدی نگرفتن اون اقا ,حتی بهش گفتم واسه دلخوشی منم که شده به یکیش عمل کن
باورت میشه من یکسال تمام بهش میگفتم عزیزم دوست دارم فلان لباسو بخری اما توجه نمیکرد حالا که جدا شدیم میبینم طوری که من دوست دارم لباس پوشیده البته یه بار دیدمش اتفاقی از دور
خلاصه اینکه علت جداییمون یکی از پنج تا علت اصلی طلاق که عبارتند از اعتیاد, خیانت و مشکلات اقتصادی و جنسی و خساست نبود البته مشاوره اخری احتمال داد که خسیسه و این مشکلات از خساست نشآت میگیره
اما من بازم بین موندن و نموندن شک داشتم تا اینکه گفت تکلیف منو روشن کن و جوابمو بده
که من برای اینکه عاقانه تصمیم بگیرم پیش مشاور رفتم وقتیفهمید حسابی عصبانی شد و زنگ زد به من و گفت بهتره تمومش کنیم چون تو به من اعتماد نداری و ازم خواست که از طرف من تموم بشه که فکر کنم به خاطر مهریه بود
منم حرفامو بهش زدم و گفتم هر چی تو بگی
البته چند روز بعدش به همه گفت این حرفو نزده اما با این حرفش واسه من همه چیز تموم شد اون لحظه با این حرفش دنیا رو سرم خراب شد
توی چند ماهی که اختلاف داشتیم چندین بار بهم گفت که تموم کنیم اما این دفعه خیلی برام گرون تموم شد
راستش امشب دوباره بحثش تو خونمون بود و مامانم نفرین میکرد
از طرفیم کوتاهی منو به رخم کشیدن
امشب خیلی ناراحت بودم
میشه شما نظرتون رو در این موردی که میگم بگید؟
من تو دوران عقد نهایت هفته ای یکبار خونشون میرفتم و خب در حد سفره انداختن و جمع کردن کمک میکردم اما با حرفایی که پشت سرم زدن انتظار بیشتری ازم داشتن و این خیلی منو ازار میده خانواده ام میگن اگه براشون کار میکردی بیشتر دوستت داشتن و اینطوری نمیشد من اگه میدونستم خب بیشتر کار میکردم من تو پخت غذا هم کمی کمکشون میکردم به نظرتون اشتباه از طرف من بوده؟ ایا من کم کاری کردم
البته من خودم فکر میکنم اونا منو دوست داشتن فقط زیادی مغرور بودن و طرز فکرشون قدیمی بود
یه حسی بهم میگه اون هنوزم دوستم داره
تو رو خدا واسم
دعا کنید
در واقع میشه گفت اختلاف فرهنگی داشتیم تا حدودی
- - - Updated - - -
البته منظورم این نیست که اگه کار میکردم دیگه با پسرشون به مشکل نمیخوردما
منظورم اینه اگه بیشترواسشون کار میکردم اونا هم بیشتر هوامو داشتن اما همش طرف پسرشون رو میگرفتن
خب چه میشه کرد طرز فکرشون اینطور بود البته من باورم نمیشد اما حرفاشون به گوشم رسید که گفتن کار نمیکرد اینجا که میومد
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
شما بیشتر داری با این تایپیک خودت را آزار میدهی این زندگی خوب یا بد درست یا غلط تمام شده اینکه برگردی به عقب و دنبال مقصر بگردی هیچ فایده ای نداره دوستان عزیز هم لطفا مسائل اتفاق افتاده را واکاوی نکنید اینکه علتش چی بوده به خود ایشون مربوط میشه لطفا سوالهای اینچنینی نپرسید
هر فردی خودش مسئول زندگی خودش و تصمیماتی که میگیره هست و دارای شخصیت جداگانه ای هست قرار نیست همه ما مثل هم فکر کنیم و در زندگیمان عمل بکنیم ایشون نیاز به آرامش و بازسازی دارن با یادآوری گذشته و نشستن و غصه خوردن ایکاش اینکارو میکردم یا اونکار رو میکردم یا اینو میگم و اونو نمیگفتم و.... هیچ چیزی عوض نمیشه زمان به گذشته برنمیگرده این چیز یکه داره الان خیلی زود مثل باد سپری میشه عمر هستش قدرش را بدانید.
اگر با غصه خوردن و نشستن و گریه کردن و عزاداری کردن درست میشه بشخصه بنده خودم حاضرم بیام اونجا با بچه های همدردی یه هیئت درست کنیم و بخاطر این مسئله تا یکماه سیاه بپوشیم و عزاداری بکنیم ولی این مسئله هیچ تغییری توی زندگیت بوجود نمی آورد از این گرداب خارج شو از این تصوراتی که دوستم داره و هنوزم بهم علاقه داره بیا بیرون توی این گرداب بخواهی باقی بمانی فقط خودتی که آسیب میبینی شوربختانه مشکل بسیاری از بانوانی که یا از همسرشان جدا شدند یا فوت کردند همین وضعیت شما و تصوراتی که داره و شوربختانه رفتار غلط اطرافیان هستش.
این موضوعب رای من هم بشخصه چون انسان تنبلی هستم بشینیم و غصه بخوریم خیلی هم خوبه و هیچوقت هم دوست ندارم از این وضعیت خارج بشم مثل مسکن می ماند ولی این را بدان بانو هرچه زودتر بخودت بیای و از این وضعیت خارج بشوی بنفع خودت است.
از این به بعد هرفردی در مورد گذشته حرف زد بگو نمیخوام در موردش حرف بزنم به اندازه کافی توضیح دادم در مورد دلایل پرسید خیلی کوتاه توی یک جمله توضیح بده اگر فرد ادامه داد بگو نمیخوام توضیح بدم اگر بازهم اصرار کرد بگو در صورت ادامه دادن این وضعیت باتمام احترامی که برایتان قائل هستم مجبورم به این رابطه خاتمه بدهم چون با این سوالات آزارم میدید.
گذشته را چال کن توی باغچه حیاط خانه ات
شما توی زندگیت شکست خوردی من توی شغلم یکمدت واقعا گیج بودم بعدش ولی دوباره بلند شدم و شروع کردم.این تایپیک را لطفا ادامه نده این بخودت مربوطه که بخواهی چه کار یانجام بدهی ولی نظر من بشخصه اینه هرروزی که خداوند به ما این اجازه را میدهد که زندگی کنیم یک معجزه است برای دین و عشق ورزیدن بخودمان و افرادی که دوستشان دارین
شما روزهای زندگی خودت رو چگونه سپری میکنی؟
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
ممنون اقای خاله قزی به خاطر نوشته ی آرامش بخشتون
شما درست میگید خوب یا بد تموم شده
مهم اینه از این به بعد خوب زندگی کنم
راستش مشغول دانشگاه و پروزه هستم،و یه کلاس دیگه هم ثبت نام کردم
جو خونمون خداروشکر خییییییییلی بهتر شده اما یه دفعه یه جوری به اون سمت کشیده میشه صحبتای مامان و بابا
منم فقط سکوت میکنم
سعی میکنم نشنیده بگیرم اخه حتی بدیاشم بگن بازم روحم متوجه ظلمی که در حقم شده میشه و حس بدی پیدا میکنم
چند روز پیشچند تا از فامیلاشون منو دیدن اومدن جلو و دست و روبوسی کردن
مامانم اعصابش خیلی خورد شد
khaleghezey (یکشنبه 10 آبان 94)
تشکرشده 11,395 در 3,444 پست
درود بر شما بانو اتفاقا الان یه متن خوندم خیلی قشنگ بود
باید اعتراف بکنم خیلی سخته شما داری این مسئله را بخوبی تجربه میکنی راه خودت را پیدا کردی اینکه سکوت میکنی یا موضوع را عوض میکنی نشانه خوبیست طرز برخوردتان با اون خانوم ها هم خوب بود اینکه تفکیک قائل میشید نشانه اینه که تجربه بزرگی بدست آوردید این خیلی خوبه همیشه این جمله را به دوستان یاداوری میکنم:در بدل شدن شما به یک فرد موفق عوامل بسیاری دخیل هستند و برای مثال می توان به نوع نگرش تان در مورد مسائل مختلف، طرز برخورد شما با سایر افرد، تواناییتان در رهبری و گوش دادن به دیگران، میزان مسئولیت پذیریتان و هزاران عامل دیگر اشاره کرد.
وی در ادامه می افزاید نباید فراموش کرد در کنار همه ی این عوامل یک مورد وجود دارد که معمولاً افراد کمتر به آن توجه می نمایند و آن چیزی نیست جز کنترل احساسات و حفظ سکوت در شرایطی که آنها را تحت فشار قرار داده است. ترویس به داده های آماری شرکتش که بر مبنای آزمایش بر روی میلیون ها نفر به دست آمده اند استناد نموده و می گوید کسانی که احساسات خود را به صورت هوشمند در طول وضعیت های بحرانی مدیریت می نمایند معمولاً موفق ترند.
مهمتر از زمین خوردن و بلند شدن اینه که یکچیزی از روی زمین برداری
در مورد مادرتان خوب ایشون مادر هستند و احساساتی واکنش ایشون طبیعی است شما کار خودتان را بکنید در مورد کلاس ها هم ادامه بدید بانو ولی خیلی هم بخودت فشار وارد نکن زودتر تمام بکنی
زمان همه چیز را در خودش حل میکند
فراموشی نعمت بزرگیست
دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)