سلام شایانای عزیزم
واقعا ممنون بابت وقتی که گذاشتین،مطمئنا صحبتای شما تو این شرایط خیلی میتونه کمکم کنه من قبل از اینکه بیام این جا و صحبتهای شمارو بخونم داشتم منطقمو فدای احساساتم میکردم منو تنها نذار و لطفا تاپیکمو دنبال کن
التماس دعا
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام شایانای عزیزم
واقعا ممنون بابت وقتی که گذاشتین،مطمئنا صحبتای شما تو این شرایط خیلی میتونه کمکم کنه من قبل از اینکه بیام این جا و صحبتهای شمارو بخونم داشتم منطقمو فدای احساساتم میکردم منو تنها نذار و لطفا تاپیکمو دنبال کن
التماس دعا
shayana (جمعه 09 مرداد 94)
تشکرشده 1,723 در 298 پست
من وضعیتتو پیگیری میکنم، خوشحال میشم اگه بتونم کمکت کنم و از تجربه های مشابهم بهت بگم تا تو دیگه تجربه رو(البته تجربه های بد) تجربه نکنی،
ولی بهترین کمک ،کمک یک مشاور کاربلد خواهد بود که همه ی حرفهای طرفینو بشنوه،و از شرایط و موقعیت هر جفتتون به درک و شناخت کاملتری برسه و با بررسی همه ی جوانب بتونه دقیق تر رابطتونو ارزیابی کنه.
چیکار کردین بالاخره،الان شما با هم دیگه ارتباط دارین؟ ارتباطتون تلفنیه یا حضوری؟ حرف های مهمو حتما رو در رو بزنید ولی تو رو در رو هم باید به شرایط و احساساتت مسلط باشی که خرابکاری نکنیا.
لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!
ویرایش توسط shayana : دوشنبه 12 مرداد 94 در ساعت 13:16
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
ممنون شایانای عزیز بابت همراهی و همدردیت
این چند روز درگیر راضی کردن شوهرم واسه رفتن به مشاوره بودم که بالاخره راضی شد یه بار بیاد من خیلی باهاش صحبت کردم تا راضی بشه و اخرش بهش گفتم بیا یه بار بریم بعدش تصمیم میگیریم واسه زندگیمون که به سختی قبول کرد
خلاصه رفتیم پیش مشاوری که خودش گفته بود من به خاطر تجربه ی قبلیم از رفتن پیش مشاور که چون با همسرم همزمان مشاور در اتاق حرف زد و عیبهای اخلاقی جفتمون رو در حضور همدیگه گفت و این باعث شد همسرم بیشتر منو مقر بدونه ترجیح دادم مشاور جدا جدا باهامون صحبت کنه
به خاط همین قبلش به همسرم گفتم بذار من اول برم صحبتامو بکنم بعدش تو هم بیا اما قبول نکرد و اومد تو وقتی رفتیم تو مشاور گفت خب تعریف کنید منم گفتم من فکر میکنم اگه جدا جدا صحبتامونو بشنوید بهتر باشه همسرمم اولش گفت اگه میخواستی من نباشم پس خودت تنهایی میومدی و از این حرفا که اخرش با ناراحتی از اتاق رفت بیرون
من اتفاقات و حرفایی که بینمون پیش اومد ه بود رو.گفتم و مشاور ایرادهای منو گفت و من هم قبول کردم و بعد از همسرم خواست بیاد تو حرفاشو بگه که همسرم گفت من نمیدونم شما در مورد چی صحبت کردین به خاطر همین از اولش میگم و.شروع کرد از روز خواستگاری گفتن تا ..... و اتفاقاتی که ناراحتش کرده بود رو تعریف کردن و به شدت هم عصبانی شده بود که وقتی من ازش خواستم اروم باشه ارومتر شد و حرفاشو خلاصه تر زد
نظرمشاور این بود که من به اقتدار همسرم توجه نکردم و اونم به اینکه چطوری به من محبت کنه
و گفت همسرم.غد و یکدنده است و منم لجباز
خلاصه مشاور خواست که یه جلسه دیگه بریم پیشش و اومدیم بیرون
همسرم گفت دیگه من مشاوره بیا نیستم و اینم اضافه کنم که وقتی تو اتاق مشاوره همسرم اتفاقات چندین ماه گذشته رو با چنان ناراحتی تعریف میکرد که انگار همین دیروز اتفاق افتاده من پیش خودم گفتم.که حتما باید جدا شیم
بعد از مشاوره میشه گفت مثل یه زوج خوشبخت کنار هم.بودیم و بعد منو رسوند خونه
فردای مشاوره زنگ.زد و گفت فکراتو کردی منم گفتم نه
علت نگرانی من از اینکه میترسم قبول کنم این موارده
یکی این که همسرم هنوز نتونسته گذشته رو رها کنه و همش پدر من و منو مقصر اصلی میدونه و به خاطر همین میگه من اون سه تا شرطو گذاشتم
اینکه این دوسه روز که حرف گذشته کشیده شد وسط گفت من از بابات بدم میاد و دست ندارم بیام خونتون و شاید اصلا دیگه نیام
و میگه اگه.یه بار دیگه به من بی احترامی بشه دیگه قطع رابطه میکنم
البته من بهش اطمینان دادم که اگه بیاد خونمون احترامش حفظ میشه و مشکلی نیست اما .....
از طرفی هم بعضی وقتا میگه نه خوب میشم و میام خونتون
همسرم.همیشه انتظار داره چه حق با من چه نباشه همیشه من کوتاه بیام و جو رو ارام کنم و بدیش اینه که همسرم.من اخلاق بدی که داره
این هستش که همیشه طرف مقابلو مقصر میدونه
نمونه این که یه بار سر قراری که داشتیم دیر اومد که من ناراحت شدم و گفتم چرا دیر کردی عوض این که معذرت خواهی کنه واسه دیر کردنش برگشته میگه تو به چه حقی با این لحن با من صحبت کردی در صورتی که من وقتی عین کلماتو به مشور گفتم.حقو.به من داد و همسرم بازم منو مقصر میدونست
من احساسم اینه که بیشتر مشکل همسر من اینه که بیشتر اطرافیانو مقصر میدونه و خودشو خیییییلی کم
و همین موضوع باعث شده از بقیه کینه داشته باشه و نتونه فراموش کنه
ببخشید طولانی شد
خلاصه میگم که خستتون نکنم
بالاخره همسر من کاسه صبرش لبریز شد و.گفت جواب منو تا دوروز دیگه بده و.با هرکسی خواستی برو.مشورت کن منم واقعا مونده بودم چی درسته و چی غلط پا شدم رفتم پیش یه مشاور دیگه وقتی واسس تعریف کردم گفت اینا دلیل نمیشه واسه طلاق و.بی تجربگی همسرت و خودت باعث این اتفاقات شده و گفت که با همسرم بریم پیشش منم به مشاور گفتم که شوهرم با مشاوره مخالفه و.نمیاد و.گفت خب شمارشو بده خودم زنگ.میزنم
زنگ زد و همسرم گفت که میاد
شبش یه دفعه همسرم زنگ.زد به من و.گفت از اینکه به من.نگفتی و رفتی پیش،مشاور خیلییییی ناراحت شدم تو با این کارت نشون دادی به من اعتماد نداری و ما به درد هم.نمیخوریم و .....
منم سعی کردم اورمش کنم که با اینکه اولش گفت دیگه همه چی تمومه
اخرش بهم.یه فرصت داد تا فکر کنم
حالا به نظرتون با این اتفاقاتی که افتاده من باید چیکار کنم؟
خواهش میکنم از مدیر سایت و فرشته ی مهربان که به تاپیکم سربزنید و راهنمایی کنید ممنون از همه ی دوستانی که منو تنها نمیذارن
- - - Updated - - -
سلام
ممنون شایانای عزیز بابت همراهی و همدردیت
این چند روز درگیر راضی کردن شوهرم واسه رفتن به مشاوره بودم که بالاخره راضی شد یه بار بیاد من خیلی باهاش صحبت کردم تا راضی بشه و اخرش بهش گفتم بیا یه بار بریم بعدش تصمیم میگیریم واسه زندگیمون که به سختی قبول کرد
خلاصه رفتیم پیش مشاوری که خودش گفته بود من به خاطر تجربه ی قبلیم از رفتن پیش مشاور که چون با همسرم همزمان مشاور در اتاق حرف زد و عیبهای اخلاقی جفتمون رو در حضور همدیگه گفت و این باعث شد همسرم بیشتر منو مقر بدونه ترجیح دادم مشاور جدا جدا باهامون صحبت کنه
به خاط همین قبلش به همسرم گفتم بذار من اول برم صحبتامو بکنم بعدش تو هم بیا اما قبول نکرد و اومد تو وقتی رفتیم تو مشاور گفت خب تعریف کنید منم گفتم من فکر میکنم اگه جدا جدا صحبتامونو بشنوید بهتر باشه همسرمم اولش گفت اگه میخواستی من نباشم پس خودت تنهایی میومدی و از این حرفا که اخرش با ناراحتی از اتاق رفت بیرون
من اتفاقات و حرفایی که بینمون پیش اومد ه بود رو.گفتم و مشاور ایرادهای منو گفت و من هم قبول کردم و بعد از همسرم خواست بیاد تو حرفاشو بگه که همسرم گفت من نمیدونم شما در مورد چی صحبت کردین به خاطر همین از اولش میگم و.شروع کرد از روز خواستگاری گفتن تا ..... و اتفاقاتی که ناراحتش کرده بود رو تعریف کردن و به شدت هم عصبانی شده بود که وقتی من ازش خواستم اروم باشه ارومتر شد و حرفاشو خلاصه تر زد
نظرمشاور این بود که من به اقتدار همسرم توجه نکردم و اونم به اینکه چطوری به من محبت کنه
و گفت همسرم.غد و یکدنده است و منم لجباز
خلاصه مشاور خواست که یه جلسه دیگه بریم پیشش و اومدیم بیرون
همسرم گفت دیگه من مشاوره بیا نیستم و اینم اضافه کنم که وقتی تو اتاق مشاوره همسرم اتفاقات چندین ماه گذشته رو با چنان ناراحتی تعریف میکرد که انگار همین دیروز اتفاق افتاده من پیش خودم گفتم.که حتما باید جدا شیم
بعد از مشاوره میشه گفت مثل یه زوج خوشبخت کنار هم.بودیم و بعد منو رسوند خونه
فردای مشاوره زنگ.زد و گفت فکراتو کردی منم گفتم نه
علت نگرانی من از اینکه میترسم قبول کنم این موارده
یکی این که همسرم هنوز نتونسته گذشته رو رها کنه و همش پدر من و منو مقصر اصلی میدونه و به خاطر همین میگه من اون سه تا شرطو گذاشتم
اینکه این دوسه روز که حرف گذشته کشیده شد وسط گفت من از بابات بدم میاد و دست ندارم بیام خونتون و شاید اصلا دیگه نیام
و میگه اگه.یه بار دیگه به من بی احترامی بشه دیگه قطع رابطه میکنم
البته من بهش اطمینان دادم که اگه بیاد خونمون احترامش حفظ میشه و مشکلی نیست اما .....
از طرفی هم بعضی وقتا میگه نه خوب میشم و میام خونتون
همسرم.همیشه انتظار داره چه حق با من چه نباشه همیشه من کوتاه بیام و جو رو ارام کنم و بدیش اینه که همسرم.من اخلاق بدی که داره
این هستش که همیشه طرف مقابلو مقصر میدونه
نمونه این که یه بار سر قراری که داشتیم دیر اومد که من ناراحت شدم و گفتم چرا دیر کردی عوض این که معذرت خواهی کنه واسه دیر کردنش برگشته میگه تو به چه حقی با این لحن با من صحبت کردی در صورتی که من وقتی عین کلماتو به مشور گفتم.حقو.به من داد و همسرم بازم منو مقصر میدونست
من احساسم اینه که بیشتر مشکل همسر من اینه که بیشتر اطرافیانو مقصر میدونه و خودشو خیییییلی کم
و همین موضوع باعث شده از بقیه کینه داشته باشه و نتونه فراموش کنه
ببخشید طولانی شد
خلاصه میگم که خستتون نکنم
بالاخره همسر من کاسه صبرش لبریز شد و.گفت جواب منو تا دوروز دیگه بده و.با هرکسی خواستی برو.مشورت کن منم واقعا مونده بودم چی درسته و چی غلط پا شدم رفتم پیش یه مشاور دیگه وقتی واسس تعریف کردم گفت اینا دلیل نمیشه واسه طلاق و.بی تجربگی همسرت و خودت باعث این اتفاقات شده و گفت که با همسرم بریم پیشش منم به مشاور گفتم که شوهرم با مشاوره مخالفه و.نمیاد و.گفت خب شمارشو بده خودم زنگ.میزنم
زنگ زد و همسرم گفت که میاد
شبش یه دفعه همسرم زنگ.زد به من و.گفت از اینکه به من.نگفتی و رفتی پیش،مشاور خیلییییی ناراحت شدم تو با این کارت نشون دادی به من اعتماد نداری و ما به درد هم.نمیخوریم و .....
منم سعی کردم اورمش کنم که با اینکه اولش گفت دیگه همه چی تمومه
اخرش بهم.یه فرصت داد تا فکر کنم
حالا به نظرتون با این اتفاقاتی که افتاده من باید چیکار کنم؟
خواهش میکنم از مدیر سایت و فرشته ی مهربان که به تاپیکم سربزنید و راهنمایی کنید ممنون از همه ی دوستانی که منو تنها نمیذارن
تشکرشده 655 در 231 پست
لطفا نظر بدیدایا رفتار من اینقدر اشتباه بوده که شوهرم اینکارو کرد و اینقدر از دستم.ناراحت شد و گفت که به درد هم.نمیخوریم
تشکرشده 655 در 231 پست
سلام
من منتظر راهنمایی هاتون هستم خواهش میکنم
بگید با این اتفاقاتی که افتاده تکلیف من چیه؟ایا واقعامشاوره رفتن من اینقدر اشتباه بودهه که همسرم اینقدر عصبانی شد و گفت به درد هم نمیخوریم؟
البته دوروز پیش که زنگ زدم بهش گفت من این حرفو نزدم
تشکرشده 345 در 183 پست
مشاور اولیه راست گفته دقیقا مسءله اقتدار ایشون و محبت شما هست گره این داستانتون
والا کار سختی نیس که نشه انجام داد
به نظر منم این که میگه شاید اصلا خونتون نیام و احترامم حفظ شه فقط میخاد بفهمونه یکم براش ارزش قاءل شید و بزرگش کنید
بابت این موضوع زیاد نگرانی نداشته باشید چون به مرور که روابطتون بهتر شه روابط خونوادگی هم بهتر میشه
راجع به کینه ای بودن هم نظرم زیاد موافقتون نیست
خب شما کلا چند ماه قهر بودید و شرایط بدی بینتون وجود داشت حق دارین جفتتون که دلتون پر باشه که هست اما راهش جدایی نیست
زندگیتو ادامه بده اقتدارشو حفظ کن محبت کردنو یادش بده تا وقتی که روابط عاشقنتون مستحکم نشده سعی کن غر نزنی
در کل با این چیزایی که تو این تاپیک و تاپیک های اخیرتون شنیدم به نظرم پسر خوبیه و اگه از دستش بدید کفران نعمته!!!
حالا یه سری ایرادای رفتارای دارین جفتتون که قابل حله قابل حل هم نباشه باور کنید رابطه عاشقانه این چیزای کوچیکو میپوشونه
مثلا منی که اینجا دارم حرف میزنم چه الان چه قبلا روی این که طرف مقابلم اهل دوستی دختر و پسر باشه (از اون نوعی که چارچوبای اخلاقی و شرعی رعایت نشه)خیلی خیلی حساسم و بدم میاد و میومد اما پارسال با یه نفر یه رابطه سالم رو شروع کردم که از قضا گذشته خوبی نداشت ولی به چشمم نمیومد یعنی انقد دوسش داشتم و خوبیاشو میدیدم این یه نقصو ندید گرفتم(نه این که جوگیر بشم واقعا بهش فکر میکردم خیلیم فکر میکردم) اینا رو گفتم که به اهمیت عشق و محبت توی رابطتون توجه کنید و روش حساب کنید که یه سری نقصای کوچیک رو میپوشونه که به نظم جفتتون مشکل رفتار اشتباه دارید تا شخصیت بد ومثلا به قول شما کینه ای
هر کس دیگم بود ناراحتیشو ابراز میکرد پیش مشاور حق هم داره ابراز کنه شما هم حق داری ابراز کنی ناراحتیتو منتها ایشون زود رنجن و باید به موقع مناسب ایراداشو بگی نه الان که رابطه عاشقانتون مستحکم نیست بزار به وقتش روش کار کن
شما منطقی تری و وقتی اشتباهاتشو میبینی میای مشاوره میگیری
شما همدردیو داری و ایشون ندارن پس حق بده یه سری چیزا رو ندونه و نفهمه که داره رفتار اشتباه انجام میده
امیدوارم زندگیتون روز به روز بهتر بشه دیگم نگو هنوز تکلیف زندگیمون معلوم نیست
خوشبختی چیزی نیست که همینجوری وجود داشته باشه باید به وجودش اورد و مراقبش بود حتی اگه همینجوریم به وجود اومده باشه لازمه که مراقبش بود که فعلا یکم ازش غافل شدین جفتتون
تشکرشده 352 در 163 پست
خانم دووووووو--- سلام
شرط مال قراردادي است كه مدت معيني دارد و قابل انجام هست زندگي مدت ندارد و بايد بر مبناي شناخت و اصول و رضايتمندي ادامه يابد؟
متاسفانه مهمترين چيزي كه نميتوانيم رعايت كنيم اعتماد به خود و خود را بدون ديگران و توجه ديگران لايق زندگي دانستن است و از طرفي غرورمان موجب ناديده گرفتن و معلم تربيتي شدن و عروسك نمودن طرف مقابل!!!!!!! است.
خانم دوووووووووووووو چرا اسم متيني براي خودت انتخاب نكردي چون خودتو لايق استقلال و متانت ندانستي؟
معيارهايت را منطقي و محترمانه تعريف كن و پاش وايستا هرچي شد بگذار بشود كسي از آدم منطقي و مستقل و محترم دست برنميدارد و دنبالش ميوميو ميكند؟و از دستش نميدهد .
از حقوق انساني و اساسيت كوتاه نيا به حقوق طرف مقابلت احترام بگذار و ارتباط بعدي را رفتارهاي متقابل تعيين ميكند نه احساسات الانه شما ، شما حق نداريد و نميتوانيد براي فرداي كسي تعيين تكليف كنيد ارتباط هر كس را به خودش واگذاريد( شوهرت با پدرت و...) و فقط ميتوانيد تاثير مثبت بگذاريد و نه تعيين تكليف؟مهم اين نيست كه الان چه تصميم بگيريد مهمتر اين است كه تصميم گرفته را چگونه مديريت كنيد ؟ خب الان راهي را آمديد و زندگي را انتخاب كرديد ، به خوب ادامه دادنش با منطق و اعتماد به نفس و استقلال و عزت نفس و بدون وابستگي فكر كنيد؟ نتوانستيد جدايي خودش اتفاق ميافتد نميخواد شما بهش فكر بكنيد؟
ویرایش توسط حسين40 : یکشنبه 18 مرداد 94 در ساعت 17:06
dooo (یکشنبه 18 مرداد 94)
تشکرشده 655 در 231 پست
اقای حسین40 ممنون از توجهتون
چقدر قاطع و محکم بود صحبتاتون ممنون
در مورد نام کاربریم اینو بگم که من اسم دنیا رو میزدم که نمیدونم چرا سیستم قبول نمیکرد که منم همینطوری اینو نوشتم
البته هر دفعه خودمم این اسمو میبینم خنده ام میگیره چون اون موقع که داشتم عضو همدردی میشدم اینقدر عصبانی و ناراحت بودم که فقط میخواستم زودتر بتونم حرف دلموبزنم و از دوستان کمک بگیرم اگه تونستم حتما عوضش میکنم مثلا میزارم dooonya
راستش من هم قبل این اتفاقات و هم الان که به اینجا رسیدم واضح خواسته هامو به همسرم گفتم
اما ایشون نمیخواد قبول کنه
من تصمیمم و در مورد جدایی گرفتم و ایشون زنگ زد و گفت نمیدونم چرا باید طلاق بدم
دوباره من خواسته هامو گفتم
مثلا یکیش اینه که یه خونه اجاره کنه اما ایشون میگه باید خونه پدرش که امکانات مجزا نداره زندگی کنیم
وقتی میگم من اونجا نمیتونم برگشته میگه چون میخواستی جدا شی و من جلوی بدبخت شدنتو گرفتم باید اینجا که من میگم زندگیمونو شروع کنیم
از همین الان داره سرکوفت میزنه
که من میخواستم جدا شم و اون نذاشته
تازه وقتی میگم خب نمیتونیم ادامه بدیم با عصبانیت میگه من هرکاری از دستم برمیومد انجام دادم تا برگردی اما داری بهانه میاری فقط
نمیدونم اخرش چی میشه اما توکلم به خداست
ممنون میشم بیشتر در مورد عیب های رفتاری من توضیح بدید
منظورتون در مورد شرایط مالی چیه؟
ویرایش توسط dooo : دوشنبه 19 مرداد 94 در ساعت 00:41
تشکرشده 352 در 163 پست
سلام خانم دنيا!
منظورم از مال يعني متعلق بودن هست نه مال دنيا . شرط گذاشتن در عقد قراردادهاي موقت و مقطعي كاري بكار مياد نه در زندگي و همراهي مشترك.اما دنيا خانم زندگي را شبيه ماشيني در حال حركت بايد بدانيم كه اگر با سرعت ثابت يكنواخت بدون توقف و خرابي و... همچنان ماهها و سالها و... راه برود نه تنها لذتي ندارد بلكه ديوانه ميكند تا خود را ازش به بيرون پرتاب كنيم ؟ همين ترمز كردن ، سوختگيري پيچيدن توقف ، تعمير و عوض كردن ما را مشغول و لذت ميدهد گرچه لنت عوض ميكنيم هزينه سوخت ميدهيم ، تعمير ميكنيم و پاركش ميكنيم و عندالزوم ازش استفاده ميكنيم زندگي هم شيريني و تكامل و سازندگيش به تعارضها و تفاوتهاست كه بايد معقولانه و منصفانه و درهر حال محترمانه و صميمانه باهاشون كنار بياييم و بينابيني دست همو گرفته ازش لذت ببريم و به سوي اهداف مشترك و بزرگتري كه با هم ترسيم ميكنيم حركت كنيم دقت كنيد هدف مشترك و گرنه هر كسي بسمت ديگري بكشد نيروي هسته اي هم باشد كاري از پيش نميبرد و فقط قدرت تخريبش زيادتر ميشود و هميشه بايد هر كسي خود را مسئول هماهنگ كردن بداند نه دستور دادن و امر نمودن و احساس و محبت و رابطه زناشويي را اصلاً تحت تاثير منفي تفاوتها قرارندادن خيلي به هماهنگي كمك ميكند؟؟
اگر خواستي كسي را همراه و هدايت كني بايد اول بهش بچسبي ي ي وهمدل بشي
ویرایش توسط حسين40 : دوشنبه 19 مرداد 94 در ساعت 16:30
dooo (دوشنبه 19 مرداد 94)
تشکرشده 45 در 23 پست
دنیا جان شما گفتین یکی از شرطهای همسرتون اینه که باید برین تو خونه پدریه ایشون که مجزا هم نیست یعنی کاملا با اونها وبدون داشتن حریم اختصاصی زندگی کنین .خوب شما این مساله رو با مشاوری که رفتین با حضور همسرتون مطرح نکردین چون واقعا مساله مهمیه که قبولش سخته وحتی در صورت پذیرفتن مسبب اختلافت بعدی میشه
dooo (سه شنبه 20 مرداد 94)
در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)
علاقه مندی ها (Bookmarks)