به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 40
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 06:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    328
    امتیاز
    14,811
    سطح
    78
    Points: 14,811, Level: 78
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    947

    تشکرشده 652 در 230 پست

    Rep Power
    74
    Array
    اقای فرزاد من نمیدونم دلتون از کجا پره که اینطوری قضاوت میکنید
    ادما باهم فرق میکنن یکی تو سن 18سالگی به بلوغ فکری و عقلی واسه ازدواج می رسه یکی دیگه با 30سال سن هم به امادگی لازم واسه ازدواج نمیرسه
    الان اینقدر اعصابم داغونه که متاسفانه حوصله ی توضیح دادن ندارم اما سخت در اشتباهید که از روی سن.و سال قضاوت میکنید
    با شوهرم صحبت کردم
    طبق معمول حرفای گذشته
    شیدا جون بهش نمیاد که وسواس فکری.داشته باشه بیشتر برمیگرده به کینه ای بودن و اینکه تو خونشون خیلی بهش بها دادن مخصوصا پدرش
    و باعث شده که اعتماد به نفس کاذبی داشته باشه
    بعد از اینکه حرفامونو زدیم و نتیجه ای هم نداشت دوباره گفت جوابت چیه
    منم گفتم خیلی بد کردی
    گفت اگه این اتفاقات تقصیر منه خدا هربلایی میخواد سرم بیاره
    وقتی اینطوری گفت من به خودم شک کردم میگم من به این اندازه از بی تقصیر بودن خودم مطمئن نیستم اخه چطور میشه یه ادم اینقدر خودشو پاک و بی تقصیر بدونه
    البته میگه اگه هم مقصرم خیلی کمتر از توست
    اخرش هم یه بغض لعنتی نذاشت حرفامو کامل بزنم
    شایدم اصلا حرفی نبود که بگم
    خود شوهرمو نمیدونم
    اما پدرش گفته ما نه تنها مهریه نمیدیم بلکه.شما باید خسارت مارو هم.بدید
    به نطرتون باید چیکار کنیم تو.این شرایط؟

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 21 شهریور 98 [ 12:22]
    تاریخ عضویت
    1392-7-18
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    4,727
    سطح
    43
    Points: 4,727, Level: 43
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 31 در 18 پست

    Rep Power
    0
    Array
    منم شرايط شمارو دارم ولي الان تو مرحله صبرم شوهرم تمام قولهايي كه بهم داده بود حتي يادش نبود و خيلي اذيتم ميكنن و... من خيلي كوتاه اومدم حتي با خانوادم قطع رابطه كرد گفت اوما دارن زندگيم رو خراب ميكنن كاش منم مثل شما قوي باشم و بتونم ازين مرد جدا شم ميگه اگه فكر جدايي هم بكني من روزگارت رو سياه ميكنم

  3. کاربر روبرو از پست مفید drfam تشکرکرده است .

    dooo (دوشنبه 05 مرداد 94)

  4. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    رفتار همسرت نشون می ده نمی خواد جدا بشه
    فقط دلش می خواد شما بگی چشم و اونم تمامش کنه
    از اونطرف هم نمی دونه با خانواده اش چیکار کنه.

    متاسفانه هر دوتون افتادین سر لج. کاش یه بزرگتری واسطه بشه کمکتون کنه.

    یه کم زندگی با مردی که اینقدر سخت گیره روی حرفهاش و کوتاه نمی آد سخته
    مخصوصا که گویا پدر و مادر مدبری هم نداره و به جای کمک به حل مساله اونام لجبازی می کنند و خط و نشون می کشند.

    اما اگه بری توی زندگیت و قلق همسرت دستت بیاد، با سیاست و تدبیر زنانه می تونی زندگی خوبی داشته باشی.

    مردهای زبون باز و کلک و خیانت کار و ... خیلی زودتر مشکلات این چنینی را حل می کنند و با زبون خامت می کنن. وقتی می ری سر زندگی از دستشون روزی صدبار توبه می کنی.

    همسرت اهل این کلکها نیست. زندگی باهاش راحت تره تا مردی که راحت گولت می زنه.
    من از حرفهای خودت و چیزایی که گفتی، برداشت و حس بدی نسبت به همسرت ندارم. به نظر نمی رسه آدم بدذاتی باشه.

    هر آدمی یه ایرادهایی داره. یه ویژگیهای منفی شخصیتی داره. بعضی اخلاقها تحملشون واقعا سخته.
    با هر کس ازدواج کنی یه بدیهایی خواهد داشت.
    بشین بدیهای همسرت را بنویس و خوب بهشون فکر کن. ببین واقعا غیرقابل تحمله؟ با این فرض که مرد بعدی هم قرار نیست 100 درصد کامل باشه.

    خوبی شما اینه که هیجانی نیستی. به نظر می رسه آرومی و اهل داد و بیداد نیستی. این می تونه کمک کنه هردوتون راحت تر ببخشید و برگردید.

    انگار خانواده های هر دوتون دارن موضوع را سرسری می گیرن. اگه یه کم هر دو خانواده عاقلانه تر عمل می کردن اینطور نمی شد.

    چرا عقدت را ثبت نکردی؟
    اونا بدقولی کردن برای ثبت؟ خودتون ساده گرفتین و اصرار نکردید؟

    پدر و مادرت جوونن و کم تجربه؟ تو فامیل نزدیک عقد و ازدواج نداشتید؟
    یه کم ازدواج و طلاقت را انگار سرسری گرفتن و زیادی اعتماد کردن.
    خودت جدی تر باش. بیشتر فکر کن.

    شرطهای همسرت اصلا شرطهای سختی نیست.
    اون داره لج می کنه. جدی نمی گه. همون جاهایی که بهش زخم زدی افتاده رو لج.
    سر خونه، دعوا با خانواده ات و ...
    الانم می گه خونه نمی گیرم، دیدن خانواده ات هم نمی آم.

    پیغام پسغام هم نفرست براشون. طلاق می گیرم. مهریه می گیرم. بیچاره ات می کنم و ...
    کسی هم پیغام آورد جواب نده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : جمعه 02 مرداد 94 در ساعت 14:44

  5. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    dooo (دوشنبه 05 مرداد 94), shayana (جمعه 02 مرداد 94)

  6. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array
    سلام
    تاپیکتونو که خوندم نتونستم بی تفاوت از کنارش رد بشم و بعد مدتها آنلاین شدم. پست اولت بسیار برام ملموس بود و این احساسات ضد و نقیضو من هم داشتم،میفهممت.
    واقعا بنظرم فقط سر لج و لجبازی به اینجا رسیدین، بدترین نوع جدایی هم جدایی از سر لجبازی و غروره که عذاب وجدانش تا مدتها و چه بسا تا آخر عمر دست از سرت برنمیداره مهم نیست کدومتون بیشتر بچه بازی در بیاره،تو یا شوهرت،هر دو طرف متضرر میشین و توی دختر این وسط بیشتر،اون مرده، مردا مثل ما انقدر درگیری های عاطفی ندارن اگه خیلی دوستت داشته باشه یمدت عزاداریهاشو میکنه و مثلا بعد یه سال میره سراغ کیسای دیگه برا ازدواج ،این تویی که میمونی و با فکر این دو سال عقدت ور میری و هی کنکاش میکنی هی کنکاش میکنی و وقتی یه دلیل عقل پسند برای طلاق نداشته باشی احساس گناه و افسوس که اگه شاید این راهو یا اون راهو امتحان میکردم،اوضاع زندگیم بهتر میشد و... ولت نمیکنه، با هر کس دیگه ای هم ازدواج کنی به هر حال مشکلات دیگه ای خواهی داشت(قانون پایستگی درد و مشکل:مشکل از بین نمیره فقط از شکلی به شکل دیگه عوض میشه)
    بالفرض حتی اگه بیشتر این شوهرته که داره اشتباه میکنه و اون داره این رابطه و زندگی رو به بن بست میکشونه(اونم از سر ندونم کاریش نه که از سر بدجنسی؟؟)بالاخره پنجاه درصد قضیه هم تو هستی،نصف این زندگی هم تو هستی،شما در قبال زندگی همدیگه مسئولید،از سهم خودت استفاده کن نذار با زندگیت بازی بشه و بازیچه ی دست این و اون بشی،نذار اطرافیان آتیش بیار معرکه بشن(رفتار خونواده شوهرت کاملا برام آشناست،اینکه ادعای خسارت کردن،خب کاملا معلومه بزرگتراش هم آدمای منطقی و منصفی نیستن)این وسط تو عاقل باش و بالغانه رفتار کن، تو شوهرتو دوست داری فقط خسته شدی از بلاتکلیفی و هر دو از ادامه دادن با همدیگه ترس دارین و نمیخاین به همدیگه امتیاز بدین و فعلا هم ساده ترین و در دسترس ترین راه چون هیچ کدومتون کوتاه نمیایید و میخاید دیگه به یه نتیجه ای برسید فکر میکنی طلاقه،برا زندگیت دنبال راه حلی باش که نه سیخ بسوزه نه کباب.
    میفهمم پیش خودت میگی چرا همش من کوتاه بیام،چرا من خودمو همش با اون وفق بدم ،چرا اون واسم شرط میذاره،اگه منو میخاست که به همین راحتی از تموم شدن و رفتن حرف نمیزد ولی اینو بدون زنها به خاطر طبیعتشون قدرت سازگاری و نرمش بیشتری دارن،نسبت به زندگی دلسوزتر از مردا هستند.شوهرت هم این وسط گیر کرده بین تو و غرورش،بین تو و خونوادش،با سیاست و از در احساس و محبت وارد شو، تجربه ثابت کرده که با زور و حساب کشی و حتی گاهی منطق،نمیشه مردا رو تسلیم کرد ولی اگه به معنای واقعی یه زن باشی شوهرت هم مطمئنا باهات راه میاد. مهارتهای ارتباطیتو بالا ببر سعی کنین یاد بگیرین که شفاف و محترمانه صحبت کنین با همدیگه،برای حل مشکلت باید نحوه ی ارتباط گیری صحیح با شوهرتو یاد بگیری.

    طلاق در صورتی آدمو کمتر اذیت میکنه که هیچ احساسی چه مثبت چه منفی به طرف مقابلت نداشته باشی،دیگه راهی برای ادامه دادن وجود نداشته باشه ،راستش من در مورد زندگی شما فکر نمیکنم گره کوری وجود داشته باشه که سلب آرامش کنه. عاقلانه و با صلاح مشورت با اهلش تصمیم بگیر،زود و احساسی تصمیم نگیر،اگه شوهرت از نظر روانی آدم نرمالیه،اگه بخای میتونی زندگیتو ترمیم کنی.

    - - - Updated - - -

    پست شیدا رو بعد ارسال پستم دیدم،تقریبا اونچه رو که من نوشتم براتون، ایشون
    گفتن تو پستشون،
    شما یعنی الان اسمتون تو شناسنامه هم نیست؟
    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!


    ویرایش توسط shayana : جمعه 02 مرداد 94 در ساعت 15:12

  7. 4 کاربر از پست مفید shayana تشکرکرده اند .

    dooo (دوشنبه 05 مرداد 94), mercedes62 (دوشنبه 05 مرداد 94), نادیا-7777 (دوشنبه 19 مرداد 94), شیدا. (جمعه 02 مرداد 94)

  8. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 06:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    328
    امتیاز
    14,811
    سطح
    78
    Points: 14,811, Level: 78
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    947

    تشکرشده 652 در 230 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام
    ممنون از همه ی دوستانی که نظر دادن
    الان در شرایطی نیستم که بتونم کامل به سوالاتون جواب بدم
    اما شوهرم درست موقعی که من تصمیممو گرفتم و نسبت بهش بیتفاوت شدم و برای طلاق مصمم شدم زنگ زد و گفت من نمیدونم واسه چی باید زنمو طلاق بدم و میشه گفت تاحدودی نرم شده اما میگه شرطام هنوز پابرجاست
    شیدا جون شما درست میگی همسرم خودش بهم گفت منم میتونم مثل خیلی پسرای دیگه یه مدت برات نقش بازی کنم اما نمیخوام اینطوری باشم منم از همین اخلاقاشه که خوشم میاد ازش تا حالا با اینکه از دستم عصبانی شده یه بارم دست روم بلند نکرده الانم بهم میگه اگه تو زندگی از دستم عصبانی شدی هر کاری دوست داشتی باهام بکن اصلا بزن اما نزار خانواده هابفهمن ما مشکل داریم
    بهم گفت الان خانواده ام بهم میگن اینکه میخوای ادامه بدی برات خیلی سختره تا جدا شدن بهم گفت الان همه حتی خودن با جداییمون موافقی اما من فقط خدارو دارم و حتی حمایت خانوادمو ندارم میگفت خیلی سخته که نفهمن وقتی یکیو میخوای یعنی چی
    منم فعلا از طلاق منصرف شدم اما برای ادامه دادن مطمئن مطمئن هم نیستم فعلا داریم باهم صحبت میکنیم و خیلی نسبت به چهار ماه پیش بهتر شده خواهش میکنم اگه نکته ای هست که باید حواسم بهش باشه رو بهم بگید
    در ضمن از همسرم خواستم یه مشاوره خوب پیدا کنه که باهم بریم پیشش و برخلاف میلش قبول کرد

  9. 2 کاربر از پست مفید dooo تشکرکرده اند .

    mercedes62 (دوشنبه 05 مرداد 94), شیدا. (دوشنبه 05 مرداد 94)

  10. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 24 شهریور 94 [ 08:12]
    تاریخ عضویت
    1394-4-10
    نوشته ها
    37
    امتیاز
    483
    سطح
    9
    Points: 483, Level: 9
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 45 در 23 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عزیزم بهت تبریک میگم بالاخره صبرت کار خودشو کرد ولی زودم کوتاه نیا مشاوره که میری ادامه بده تا جاییکه مطمین بشی برای ادامه زندگی یا خدای نکرده جدا شدن .خوشبختانه تو احساسی برخورد نمیکنی وخیلی عاقلانه برخورد میکنی ولی حالا که همسرت مشاوره رو قبول کرده کارت راحتتره امیدوارم خدا بهت کمک کنه وزندگیت سر بگیره به خوشی وآسایش درضمن شما هم حالا که همسرت غرورشو شکونده واز علاقش گفته یه کم نرمتر برخورد کن موفق باشی وما رو بیخبر نذار

  11. کاربر روبرو از پست مفید هوناز تشکرکرده است .

    dooo (سه شنبه 06 مرداد 94)

  12. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 20 بهمن 94 [ 15:29]
    تاریخ عضویت
    1394-3-06
    نوشته ها
    45
    امتیاز
    969
    سطح
    16
    Points: 969, Level: 16
    Level completed: 69%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    20

    تشکرشده 15 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام گلم خواستم موضوعی رو بت بگم شاید ب دردت خورد,دخترعمه ی من همسن شماست,بایکی عقدکرد انقد لجبازی میکرد حاضرجواب بود پسره بعداز دوماه طلاقش داد بی هیچ حق وحقوقی,روزای اخر که فهمید واقعا داره طلاقش میده به همه التماس میکرد انقد ب شوهرش ز میزد اون ج نمیداد اشک میریختا,خانواده پسره هم گفتن طلاقش بده,برادر بزرگش اومدخونه عمم ب جای وساطت گفت باید طلاق بگیرن,خلاصه طلاقش داد از صبح تا شب فقط گریه میکرد.دوماهی گذشت تا طلاقش بده.بعداز طلاق دخترعمم ب پسره ز میرنه التماس میکنه (همه مخالف این کار بودن).میگفت هرچی تو بگی قبوله و از این حرفا.پسره هم دوباره عقدش کرد پسره خیلی ب حرف مادرش گوش میکرد مادرشم دو به هم زن بود,اما دختر عمم شوهرشو کشید سمت خودش رفتن دوباره عقدکردن همه هم مخالف بودن بدون هیچ مراسمی هم رفتن سر زندگیشون,پسره گفته بود حق نداری بافامیلای پدرت رابطه داشته باشی اونم فقط میگفت چششششم.محدودش کرده بود اما الان دیگه نه.پسره خیلی بهتر شد.اینو گفتم چون گفتی شوهرت میخوادت .درمورد کینه ای بودن منم سر ی سری مسایل باشوهرم تو این ی سال هروقت دعوامون میشد اون موضوع پارسالو دوباره میگفت انقد که من میگفتم روانیه کینه ایه.اما چرا بحث و پیش میکشیدچون من قبول نمیکردم تاییدش نمیکردم,طرف خانوادمو نگه میداشتم,اما وقتی تاییدش کردم پشتش بودم دیگه حرفشو نزد,باور کن خودمم خسته شده بودم.سعی کن طرف شوهرت باشی,نماز امام زمانم بخون ان شالله راهتو خدانشونت میده.ایه ۲و۳سوره طلاقم بخون زیاد,(و من یتق الله...).دختر عمه ی من خانواده شوهرش خیلی بدن عروسو ادم حساب نمیکنن,ولی اون شوهرشو سمت خودش کشید.همون برادر شوهرش که اومد گفت باید طلاق بگیرن الان زنش طلاق گرفته ازش.چوب خدا صدا نداره

  13. کاربر روبرو از پست مفید پرواز ابدی تشکرکرده است .

    dooo (سه شنبه 06 مرداد 94)

  14. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 06:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    328
    امتیاز
    14,811
    سطح
    78
    Points: 14,811, Level: 78
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    947

    تشکرشده 652 در 230 پست

    Rep Power
    74
    Array
    شایانای عزیز ممنون که به خاطر پست من دوباره ان شدی و نظر دادی از صحبتاتون فهمیدم شمام شرایطی مشابه من داشتید میتونم بپرسم شما ادامه دادید یا جدا شدید البته اگه دوست داشتید جواب بدید

    شیدا جان من یه خواهر دارم که حدود ده ساله ازدواج کرده و به معنای واقعی با شوهرش خوشبخته و ازدواجشون سنتی بوده و دامادمون رابطه اش با خانواده ی ما واقعا خوبه طوری که بیشتر ترجیح میده خونه ی ما باشن تا خونه ی پدر خودش
    هوناز جان از شمام ممنونم به خاطر همراهیت

    پرواز ابدی عزیز مرسی که هشدار دادی حواسمو جمع کنم و امیدوارم شمام خوشبخت بشی

  15. #19
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 21 فروردین 03 [ 06:52]
    تاریخ عضویت
    1393-12-14
    نوشته ها
    328
    امتیاز
    14,811
    سطح
    78
    Points: 14,811, Level: 78
    Level completed: 91%, Points required for next Level: 39
    Overall activity: 27.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience PointsOverdrive
    تشکرها
    947

    تشکرشده 652 در 230 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام
    تکلیف زندگی من هنوز مشخص نشده
    همسرم قبول کرده بریم مشاوره اما داره امروز و فردا میکنه و میگه تو اول باید بگی میخوای زندگی کنی بعد میبرمت و از طرفی هم همش ناراحته و میگه چون تو میگی بریم مشاوره من ناراحتم چون قلبا با مشاوره مخالفم

    من دارم دیوونه میشم بین خواستن و نخواستن گیر افتادم درست وقتی که واسه طلاق اماده بودم همسرم.دوباره خواهان ادامه شد

    من از اولش زیاد از ظاهر همسرم خوشم نمیومد اما وقتی چند جلسه باهاش صحبت کردم احساس کردم ما با هم خوشبخت میشیم و با اینکه دفعه ی اولی بود که ایشون رو میدیدم احساس میکردم خیلی وقته میشناسمش راستش من جذب اخلاقش شدم همین الانشم سنگ صبورمه اگه از دستم ناراحت بشه خیلی آروم میگه من از این کارت خوشم نیومد

    اما بعد عقدمون ظاهرش زیاد برام بد نبود اون قدر جذبش شده بودم که همش اصرار داشتم زودتر عروسی کنیم اماحالا با این اتفاقات دوباره ظاهرش تو.چشممه
    البته اگه لباسایی که من دوست دارمو بپوشه واقعا خوشتیپ میشه و به دلم میشینه اما تو.خرید لباساش نظر من زیاد واسش مهم نیست سر خرید یه پلیور اونقدر باهم بحث کردیم که اخرش فروشنده متوجه شد و گفت شما واسه خواستگاری چقدر حرف زدید

    من از اینکه تند غذا میخورد بدم میومد و.تاحالا نتونستم بهش بگم یواش غذا بخور و.یه سری عیبهای دیگه کهوقتی میدیدم عذابم میداد اما خجالت میکشم بهش بگم
    اما میدونم اگه هم.بهش بگم اخرش کار خودشو میکنه

    من باید چیکار.کنم؟

  16. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 شهریور 94 [ 23:38]
    تاریخ عضویت
    1389-12-01
    نوشته ها
    190
    امتیاز
    5,807
    سطح
    49
    Points: 5,807, Level: 49
    Level completed: 29%, Points required for next Level: 143
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1,748

    تشکرشده 1,723 در 298 پست

    Rep Power
    33
    Array
    بله من هم چنین روزایی رو از سر گذروندم،به من هم پدرشون قول هایی دادن که عملی نشدن(البته من مثل شما انقدر پاپیچ نشدم،عقل و منطقم میگفت که سخت نگیرم،چون یسری قول ها بخاطر شرایط و اوضاع جامعه نشد که عملی بشه و یسری رو هم خودم نخواستم ،تو دلم میگفتم آقا مرا به خیر تو امید نیست لطفا شر مرسانید) سختی های زیادی کشیدم و تجربه های زیادی هم کسب کردم البته هنوز نمیدونم آیا سختی هایی که کشیدم هم تراز با درسها و نکاتی که یاد گرفتم هست یا نیست،گذر زمان اینو برام مشخص خواهد کرد،ولی امید دارم کفه ترازو بسمت درسهایی که گرفتم سنگینی کنه.

    در مورد رفتن به مشاوره پشت گوش ننداز و حتما برین بهش بگو خواهان یه زندگی خوب هستم که دنبال مشاوره هستم ،همه ی اینا رو با زبون خوش و مهربونی بگو یکاری کن نتونه اما و اگه بیاره، اگه خواهانش هستی خسیس بازی در نیار بهش بگو که چقدر دوستش داری و تو این چهار ماه چی بهت گذشته. شوهرت میخواد ببینه تو هم دلت باهاشه یا نه،یکم بهش قوت قلب بده،نیروی محرکه میخاد.

    عید پارسال ما هم یه ماه با هم قهر بودیم و اولین و آخرین قهر طولانی مدتمون بود ،راستش دیگه فکر نمیکردم ما به هم برگردیم ،که اگه از آینده خبر می داشتم و میدونستم که چه خوابی روزگار برام دیده جدا شدنمون همون موقع خیلی بهترمیبود برام، وقتی آشتی کردیم قرار شد بریم مشاوره،یعنی شرط ادامه دادن من هم همین بود،ولی چون مشاور پیدا کردن من طول کشید ومثل مال شما هی امروز و فردا شد و شوهر سابقم هم که دم دمی بود و مخالف مشاوره اومدن بود و بخاطر بدست آوردن دل من راضی شده بود، دوباره مخالفت کرد و گفت بیخیال مشاوره شو،از اون طرفم احساسات و عواطفمون دوباره ما رو سمت هم کشونده بود و با هم خوب شده بودیم،منم بیخیال شدم و عقب نشینی کردم و دیگه برای مشاوره رفتن بهش اصرار نمیکردم که دعوای دیگه ای درست نشه ،چون واقعا دوستش داشتم. من نه میتونستم ازش دل بکنم نه عقلم قبول میکرد سکان زندگیمو بدم دستش،واقعا بین دل و عقلم گیر کرده بودم .که آخر سر هم به حرف دلم رفتم و ....

    ولی شما اشتباه منو تکرار نکن، نذار زیاد تو این حالت بلاتکلیفی و تعارض بمونی که اگه بمونی و مدام بین خواستن و نخواستن گیر کنی ذهنت خسته میشه و نمیتونی تصمیم درستی بگیری،و بهتره یه متخصص و نفر سوم مسیرو براتون نشون بده و ارزیابی کنه زندگیتونو،تا شما هم به یه جمع بندی نهایی برسی.

    مقاله http://www.hamdardi.net/thread-2407.html رو حتما بخون.


    در مورد ظاهر شوهرت چون الان ازش دلگیری این فکرو میکنی،بهش پر و بال نده،واقعا الان مشکل شما سر مدل غذا خوردن شوهرته؟!اول مسئله اصلی(دقیقا مشکلتون چیه؟از کجا شروع شده؟خیلی مبهم میگی) رو حل کن اینا هم اتوماتیک وار حل میشن.مدیر همدردی تو مشاوراتشون میگفتن که با اشتباهات شوهرتون بصورت کلامی وارد نشید بذارید طی زمان و بر اساس سایر مهارتها تغییرات اعمال بشه. حالا این مسائلی که تو گفتی اشتباه محسوب نمیشه و فقط اختلاف سلیقست و اگه بخای مطرحش کنی حتما باید غیر مستقیم و هنرمندانه باشه.

    عزیزم اینکه میگی پسر آرومیه و سنگ صبورته،کلی امتیاز مثبته برای یه مرد، اخلاق فوق العاده مهمه. یا اینکه شوهرت میگه وقتی مشکل داریم نذار خانواده ها بفهمن واقعا حرف درست و منطقیه،با گفتن مسائلتون باب دخالت خانواده ها به زندگیتون باز میشه،و اگه حتی فقط یکی از خانواده های طرفین کنترل گر و حمایتگر بی حساب و کتاب و بی انصاف باشن این زندگی دیگه زندگی بشو نیست و دیگه سخت بشه درستش کرد،کسی که خودش مستقل نیست و دهن بینه و نمیتونه برای زندگیش تصمیم بگیره و با بوجود اومدن یه مشکل سریع خودشو میبازه و دست به دامان خانوادش میشه نباید ازدواج کنه و یکی دیگه رو بدبخت کنه،همون بهتر که ور دل پدر و مادرش بمونه.

    لبخند و ریشخند کسی در دلم نماند
    هر کس هر آنچه داد به آیینه، پس گرفت!



  17. 3 کاربر از پست مفید shayana تشکرکرده اند .

    dooo (پنجشنبه 08 مرداد 94), mercedes62 (پنجشنبه 08 مرداد 94), شیدا. (دوشنبه 12 مرداد 94)


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 26 بهمن 94, 19:57
  2. از اسم خود راضی هستیدو معنی اسم تون چیه
    توسط پدربزرگ در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: یکشنبه 30 مهر 91, 23:31
  3. بابا شما قدیمی هستید فکرتون هم قدیمیه!
    توسط mostafavi9090 در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: یکشنبه 23 مهر 91, 13:39
  4. اگر از شغلتون ناراضی هستید
    توسط بالهای صداقت در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: پنجشنبه 08 مهر 89, 01:03
  5. تنهایی برام سخت شده.شما هم تنها هستید؟
    توسط iman-unicorn در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 فروردین 88, 08:58

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.