به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 22 , از مجموع 22
  1. #21
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام به همه دوستای خوبم. امیدوارم حال همتون خوب باشه. دوستان من از سفر برگشتم.. اول از همه از شیدا و خاله قزی واقعا تشکر میکنم..
    شیدا جان بااهات موافقم.. مهارت های ارتباطی ما متاسفانه بسیار ضعیفه در خیلی موارد.

    جناب خاله قزی به خاطر مطالب پرباری که گذاشتین ممنونم... الان که از سفر برگشتم قبل از خوندن تاپیک شما حس میکردم غرورم از بین رفته... ولی الان حس بهتری دارم.. اخه بذارین براتون تعریف کنم..

    بعد از نوشتن اون نامه و اینکه تصمیم گرفتم هر چی شوهر جان دستور دادن من نه نگم.. برای همین نشستیم و یه تصمیمی که بیشترش نظر اون بود و من با وجود مخالفت کوتاه اومدم و بهش گفتم باشه موافقم حرکت کردیم.. اون میگفت هر طور شده بااااید جمعه خونشون باشیم تا به مراسم برسیم. (در حالی که همونطور که گفتم مراسم رو میشد کمی زمانش رو تغییر داد).. خلاصه ما از اینجا اول رفتیم خونه مادر شوهر خواهرم.. ظهر اونحا رسیدیم و بابام اینا عصر همون روز رسیدند.. ما تا 12 شب پیش اونا بودیم و ساعت 12 به سمت شیراز حرکت کردیم..(تا هر طور شده چند ساعت قبل از مراسم خودمونو برسونیم)..


    ما 5 روز تمااااااااااام شیراز موندیم و حتی مراسم نامزدی خواهر شوهرم هم اونجا بودیم.. و تنها یک شب تو راه برگشت رفتیم یه سر به خانواده من زدیم... و من امروز ناراحتم از اینکه چرا نشد بیشتر پیششون میبودم...

    الان ناراحتی من اینهاست:
    اینکه این سری که من کوتاه اومدم نمیخوام شوهرم فکر کنه همیشه همینطوره و اون هر چی بگه همون میشه ... اخه شوهر من خودمختاره.. کلا هر کاری که خودش بخواد انجام میده و خیلی وقتا من جلوش پر پر هم بشم مهم نیست براش... الان با این اوصاف اون فکر نمیکنه که همیشه همین روندو در پیش بگیره؟ یعنی اون نظری بده و من همیشه موافقت کنم؟

    دوم اینکه احساس میکنم غرورم از بین رفته.. خانواده شوهرم واااقعا کیف کردن دیدن ما اینهمه پیش اونا موندیم و پیش خانواده من نرفتیم (به کام دلشون رسیدن).. برای همین من تمام تلاشمو کردم جلوی اونا نشون بدم که راضی هستم.. ..نمیخواستم اونا فکر کنن شوهر من بیشتر به فکر اونهاست تا خانواده من... اخه اونا همینو میخوان.. دلشون میخواد شوهرم بیشتر سمت اونا بره تا خانواده من. و وقتی میبینن ما پیششون نرفتیم ناراحت میشن...

    دوستان لطفا بگین ایا به نظرتون من باید همین روندو تا اخر در پیش بگیرم؟ یعنی برای سر زدن به خانواده ها بذارم اون هر چی گفت من بگم چشم هر چی شما بگی؟
    من از حالا به بعد در مورد این مشکل (رفت و امد با خانواده ها) چطوری برخورد کنم؟

  2. کاربر روبرو از پست مفید نارجیس تشکرکرده است .

    شیدا. (پنجشنبه 29 مرداد 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    سلام به همه دوستای خوبم. امیدوارم حال همتون خوب باشه. دوستان من از سفر برگشتم.. اول از همه از شیدا و خاله قزی واقعا تشکر میکنم..
    شیدا جان بااهات موافقم.. مهارت های ارتباطی ما متاسفانه بسیار ضعیفه در خیلی موارد.

    جناب خاله قزی به خاطر مطالب پرباری که گذاشتین ممنونم... الان که از سفر برگشتم قبل از خوندن تاپیک شما حس میکردم غرورم از بین رفته... ولی الان حس بهتری دارم.. اخه بذارین براتون تعریف کنم..

    بعد از نوشتن اون نامه و اینکه تصمیم گرفتم هر چی شوهر جان دستور دادن من نه نگم.. برای همین نشستیم و یه تصمیمی که بیشترش نظر اون بود و من با وجود مخالفت کوتاه اومدم و بهش گفتم باشه موافقم حرکت کردیم.. اون میگفت هر طور شده بااااید جمعه خونشون باشیم تا به مراسم برسیم. (در حالی که همونطور که گفتم مراسم رو میشد کمی زمانش رو تغییر داد).. خلاصه ما از اینجا اول رفتیم خونه مادر شوهر خواهرم.. ظهر اونحا رسیدیم و بابام اینا عصر همون روز رسیدند.. ما تا 12 شب پیش اونا بودیم و ساعت 12 به سمت شیراز حرکت کردیم..(تا هر طور شده چند ساعت قبل از مراسم خودمونو برسونیم)..


    ما 5 روز تمااااااااااام شیراز موندیم و حتی مراسم نامزدی خواهر شوهرم هم اونجا بودیم.. و تنها یک شب تو راه برگشت رفتیم یه سر به خانواده من زدیم... و من امروز ناراحتم از اینکه چرا نشد بیشتر پیششون میبودم...

    الان ناراحتی من اینهاست:
    اینکه این سری که من کوتاه اومدم نمیخوام شوهرم فکر کنه همیشه همینطوره و اون هر چی بگه همون میشه ... اخه شوهر من خودمختاره.. کلا هر کاری که خودش بخواد انجام میده و خیلی وقتا من جلوش پر پر هم بشم مهم نیست براش... الان با این اوصاف اون فکر نمیکنه که همیشه همین روندو در پیش بگیره؟ یعنی اون نظری بده و من همیشه موافقت کنم؟

    دوم اینکه احساس میکنم غرورم از بین رفته.. خانواده شوهرم واااقعا کیف کردن دیدن ما اینهمه پیش اونا موندیم و پیش خانواده من نرفتیم (به کام دلشون رسیدن).. برای همین من تمام تلاشمو کردم جلوی اونا نشون بدم که راضی هستم.. ..نمیخواستم اونا فکر کنن شوهر من بیشتر به فکر اونهاست تا خانواده من... اخه اونا همینو میخوان.. دلشون میخواد شوهرم بیشتر سمت اونا بره تا خانواده من. و وقتی میبینن ما پیششون نرفتیم ناراحت میشن...

    دوستان لطفا بگین ایا به نظرتون من باید همین روندو تا اخر در پیش بگیرم؟ یعنی برای سر زدن به خانواده ها بذارم اون هر چی گفت من بگم چشم هر چی شما بگی؟
    من از حالا به بعد در مورد این مشکل (رفت و امد با خانواده ها) چطوری برخورد کنم؟

    سلام نارجیس عزیزم ، رسیدن بخیر ، خوبی ؟ امیدوارم سفر بهت خوش گذشته باشه ...
    در رابطه با مشکل اولت که گفتی شوهرم فکر نکنه که همیشه من کوتاه میام ، به نظرم باید باهم یه قرار بذارید که ایندفعه که رفتید خونه خانواده شوهرت دفعه بعد نوبت خانواده تویه ، دیگه باید یه طوری باشه که هم تو خانواده ات رو خوب ببینی هم اون ...
    من به این نتیجه رسیدم دختر که ازدواج میکنه بیشتر سمت خانواده همسرش کشیده میشه چه خوشش بیاد چه خوشش نیاد ... باید تحمل کرد و وانمود کرد که با اونا خوشحالی ...
    زندگی بر پایه مشورته قرار نیست شوهرت فرمان بده و تو اطاعت کنی یا برعکس ، باید باهات مشورت کنه یه جوری باشه که باب میل هر دوتون باشه تحمیلی که خوب نیست ...
    من گاهی اوقات تو ذهنم در مورد خانواده شوهرم یه افکاری داشتم که همش اشتباه بود مثلا فکر میکردم مادرشوهرم ناراحت میشه شوهرم میاد مشهد پیشم و دوست داره پسرش پیش خودش باشه ، درحالی که اشتباه فکر میکردم اصلا اینطور نبود ، دیدت که مثبت باشه و جدی نگیری کمتر اذیت میشی ، این باوریه که تو توذهنت پرورش دادی که خانواده شوهرت از اینکه پیش اونا باشید و پیش خانواده خودت نباشی خوشحال میشن ، چرا اینطوری فکر نمیکنی که اونا خوشحالن چون من و همسرم پیششون هستیم اونا خوشحالن چون ما در کنارشون هستیم و خوشحال تر بابت اینکه براشون احترام و ارزش قائل شدید و در مراسم شرکت کردید ... اینکه خوشحال باشن خیلی بهتره از اینکه ناراحت باشن از حضورتون ...
    مثلا خانواده داییم یه عروسشون رو دوست دارن و یکی دیگه رو نه ! چون بهشون بی احترامی کرده و هر وقت عروس اولیه میاد خونشون سر سنگین باهاش رفتار میکنن . پس ما باید خوشحال باشیم که خانواده همسرانمون از دیدنمون خوشحال میشن ...

  4. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    ستاره زیبا (یکشنبه 01 شهریور 94)


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:32 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.