به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22
  1. #11
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام دوستان عزیز. مشکلی برام پیش اومده لطفا کمک کنید.

    قراره یکی دو روز اینده بریم شیراز خونه پدرشوهرم.. خونه خانواده من هم تو شهر دیگه ایه. ما از هر دو دوریم.. مسیر طوریه که برای رفتن به شیراز از شهر خانواده من رد میشیم. (فرقش 200 کیلومتره. یه جورایی تو مسیرمونه)

    من دو ماهیه خانوادمو ندیدم و دلم براشون تنگ شده ولی شوهرم رفته رو اون دنده و میگه چون سری قبل فقط رفتیم خونه مامانت اینا و شیراز نرفتیم الان هم نوبت شیرازه و نباید بریم پیش خانوادت...

    واااای خدایااااااااا دیگه از این بجث ها خسته شدم... ما از اول زندگیمون تا الان سر اینکه کجا بریم و چند روز بمونیم همیشه با هم بحث و دعوا داشتیم.

    خاوهدم تو عقده و خانواده شوهرش خیلی وقته میخوان خانواده من رو دعوت کنن ولی منتظرن تا ما بهشون خبر بدیم که ما هم باشیم تو مهمونی.. شوهرم گفت اگه رسیدیم میریم واگه نشد نمیریم... بیچاره مامانم یه کلمه گفته اگه بشه روز جمعه باشه تا بابا بتونه بیاد. (اخه سر کار میره و باید جمعه باشه) حالا شوهر من که اصلا سر کار نمیره حاضر نیست یه کمی برنامشو جلو عقب کنه تا روز جمعه بریم مهمونی (خونه خانواده شوهر خواهرم)

    حتی من بهش گفتم باشه خونه مامانم اینا نمیریم ولی مهمونی رو بریم زشته.. و کلا یک روز وقت میبره..

    ولی شوهر لحبااااز من میگه نه.. میگه جمعه باید شیراز باشیم (برا خواهرش قراره خواستگار بیاد) میگه جمعه باید اونجا باشیم تا خواستگاری حتما جمعه باشه...
    اخه شما بگین برای کسی که قبلا خواستگاری اومد و الان فقط به خاطر ما دارن دوباره میان چه فرقی میکنه جمعه باشه یا یه روز دیگه..(تازه خواستگارهای خواهرش شیرازی هستن و اصلا مشکلی نداره روز دیگه ای باشه)

    از دست شوهرم ناراحتم چون به تاره بهم میگه خانواده تو همیشه برای ما دردسر درست میکنن.... این حرفش خیللللللی برام گرون تموم شد.. بده که دلشون میخواد ما هم باشیم؟

    من هم بهش گفتم خوب زنگ بزن بهشون بگو نمتونی بیای... اشکالی نداره اگه تو نمیای من خودم تنها میرم...

    واااااااااای دوستای خوبم لطفا بگین چیکار کنم.... 6 ساله ما سر این مسائل با هم دعواااهای بدجور داشتیم.. دیگه خسته شدم.. اون نمیخواد قبول کنه که من یه زنم و احساسی و دلم زود به زود تنگ میشه..

    اخه دلم میسوره میبینم جایی برن و من باهاشون نباشم.. کارم شده گریه کردن تو این مواقع..

    من اینهمه دوری رو به خاطر درس شوهرم تحمل کردم ولی اون حاضر نیست یه کمی کوتاه بیاد وبه خاطر من قبول کنه..
    بدبختی من اینه که نمیتونم باهاش درست حرف بزنم.. زود عصبانی میشه ومیگه نذاشتی به درسم برسم... یا میگه حالا یه کاریش میکنیم... خیلی عصبیه..

  2. #12
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    چرا کسی چیزی نمیگه؟
    امروز تا الان کارم فقط بوده گریه کردن.. اون هر کاری بخواد میکنه.. میشناسمش...

    حتی نمیتونم ناراحتیمو بهش نشون بدم.. داد میزنه که چت شده؟ انگار نمیدونه چی شده..

    من میترسم باهاش برم دوباره تو جاده بحثمون بشه... سری قبل نزدیک بود تصادف کنیم...

  3. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    ]چرا ما زنها عادت داریم همه چیزو بحرانی کنیم و هم خودمونو زجر بدیم هم همسرمونو هم زندگیمونو تلخ کنیم؟؟؟

    خوب برا من یکی خیلی جالب بود که شما هنوز بعد این مدت که از ازدواجتون میگذره این قضیه رو نتونستید حل کنید
    همونطوری که شما دوس داری بری خونوادتو ببینی همسرتم دوس داره اصلا بحث علاقم نباشه بحث غرور که هست؟؟؟

    میشه بگی چرا دفعه ی قبلی که برگشتید نرفتید به خونواده ی همسرتون سر بزنید؟؟؟

    فکر نمیکنی این منو تویی رو شاید قسمتیشو خودت ایجاد کرده باشی؟؟

    منظورم اینه شاید خودت یه جاهایی سعی کردی خونوادشو نادیده بگیری و اهمیت ندادی که همونقدر تو خونواده خودتو میخوای اونم میخواد و اونم الان داره لج میکنه

    ما اوایل ازدواجمون خونواده ی همسرم نمیذاشتن مابریم خونشون و همسرم ازین قضیه ناراحت بود من برای اینکه همسرم ناراحت نشه و برای اینکه وقتی میریم شهرمون دلش بیشتر تنگ نشه و جلوی خونوادم خجالت نکشه یک سالو چند ماه اصلا برنگشتیم شهرمون حساب کن من یکسال و نیم نرفتم شهرمون فقط بخاطر همسرم

    الانم که قبول کردن بهشون سر بزنیم با اینکه اصلا ازمون خوششون نمیاد و بهمون اصلا رو نمیدن اما ما هروقت رفتیم شهرمون روزارو تقسیم کردیم به طورمساوی حتی اگه یه بار از راه رسیده رفتیم خونه ی پدرم دفعه ی بعد رفتیم خونه ی اونا

    حتی یکبار نشده همسرم معترض باشه و خونه ی ما و تو بکنه

    یه ذره بهتره فکر کنی ببینی چرا همسرت لج میکنه به جای اینکه همش گریه کنی

    مردا یه زبون خاص دارن که همه ی زنا اگه میخوان بامردشون ارتباط خوبی داشته باشن باید یادش بگیرن درست مثل زبون بچه ها که کامل با ادم بزرگا فرق میکنه

    تو ادبیات مردا باید..مجبوری...گریه زاری...جنگ و دعوا...لجبازی کردن برا رسیدن به هدف...و خیلی چیزهای دیگه مساوی با اینه بیا حالمو بگیر و لج کن باهام

    اما اگه اومدی از موضع مظلومی و از موضع خواهش و هرچی تو بگی و بخاطر تو وبخاطر دل من و این چیزا رفتار کردی مثل موم تو دستت نرم میشن و فرم میگیرن

    ما زنها ولی همیشه اول دعوا میکنیمو طرفمونو تحت فشار میذاریم بعد که افتاد رو دنده لج تازه از موضع ضعف در میایمو گریه میکنیم کلا کارمون بر عکسه

    باور کن من با همین طرز برخورد با همسرم کاری کردم که اینجور مواقع کلی باهم تعارف میکنیم که نه بریم خونه ی شما اون میگه نه بریم خونه ی شما دیگه دعوا کردن سر همچین چیزایی خیلی عجیبه

    - - - Updated - - -

    و البته بچه گانه

    ما زنها همیشه به جای اینکه دکمه استاپ تحریک همسرمونو بزنیم دکمه استارتشو میزنیم

    و متاسفانه نمیدونیم که هرچقدر خوب بلد باشیم دعوا کنیمو داد بزنیمو تحت فشارشون بذاریم اونا از ما بهترشو بلدن پس لطفا پا نکنید تو کفش مردا

    از در سیاستو زنونگی وارد شید کاری بکنید که اونا خودشون داوطلب بشن به حرف دلتون گوش بدن و اگه اینکارو نکردن دچار عذاب وجدان بشن و احساس کنن که در حقتون مردونگی نکردن

    وقتی لجشونو در بیارید حس میکنن یه مرد روبروشونه چون شما مردونه رفتار کردید حس مردانشون بهشون میگه حالشو بگیر و بهش بفهمون که مردی و حرفت یکیه

    ولی وقتی زن شدی در برابرشون اونوقت مردانگیشون اجازه نمیده باهات کل کل کنن و اذیتت کنن چون اونجوری پیش خودشون و با دست خودشون اقتدارشونو از دست دادن

    خانوم گل پا روی دم شیر زندگیت نذار که هرچقدرم زرنگ باشی در برابر شیر محکوم به شکستی

    مردا رو باید با زبون نرم کنی بعد که ملکه شدی شیرم میتونه در برابرت اهو بشه

    همسر من کلا ادم ارومیه ولی کافیه یه ذره دکمه ی استارتشو بزنم و طوری رفتار کنم که مثلا میخوام ندیدت بگیرم یا میخوام مجبور به کاریت بکنم دیگه تمومه همچین برام شاخ میشه که باورم نمیشه

    اما برعکس هروقت از در خواهش و لوس شدنو مظلومی وارد شدم از خواسته ی خودش کاملا اگاهانه بخاطر من گذشته کلیم کیف کرده که دل منو با کارش به دست اورده

    اقتدار همسرتونو نشکنید اون با این لجبازی فقط میخواد بگه من تعیین تکلیف میکنم نه تو
    میخواد بگه منم برا خونوادم ارزش قائلم میخواد بگه فکر نکن نمیتونم حال تورو بگیرم

    من که فکر میکنم با یه ذره تغییر موضع و لحن براحتی کار خودتو پیش میبری
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : دوشنبه 19 مرداد 94 در ساعت 15:05

  4. 7 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 21 مرداد 94), maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), masamasa (دوشنبه 19 مرداد 94), mercedes62 (سه شنبه 20 مرداد 94), nahid-111 (دوشنبه 19 مرداد 94), ستاره زیبا (دوشنبه 19 مرداد 94), سرشار (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  5. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 29 تیر 97 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-4-09
    نوشته ها
    138
    امتیاز
    4,330
    سطح
    41
    Points: 4,330, Level: 41
    Level completed: 90%, Points required for next Level: 20
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    77

    تشکرشده 116 در 61 پست

    Rep Power
    27
    Array
    خانم sahar67 شما چقدر خوب راهنمایی میکنید واقعن حرفاتون قشنگه بله واقعن حق با شماست اینایی ک میگین واقعن درسته و جواب میده فقط یه سوال ازتون دارم به نظرتون شوهر من هم بالاخره یه روزی کوتاه میاد و با مادرم آشتی میکنه؟من به حرفش گوش دادم الان سه ماهه ک ن مادرم رو دیدم نه صداشو شنیدم نه حق دارم برم خونش الانم نزدیکای زایمانه و تا چن روزه دیگه منم مادر میشم ولی اجازه ندارم مادرم رو بخام ک بالا سرم باشه آخرین باری ک با همسرم سعی کردم حرف بزنم آب پاکی رو رو دستم ریخت و گفت اگ یه زمانی بفهمم رفتی سمتش یا بهش زنگ زدی دیگه هیچ راه برگشتی ب این زندگی نداری منم از ترسم هیچ وقت سمتش نرفتم البته اینم بگم ک خودمم هنوز قدرت رویارویی با مادرم رو ندارم و یه جورایی ازش دلخورم
    نارجیس جان عزیز شمام بیا و بزرگواری کن و ایندفه رو کوتاه بیا ببین آدمای با شرایط بدتر از تو هم هستن حداقل تو میتونی آزادانه به مادرت زنگ بزنی و میدونی بالاخره یروزی میتونی بهشون سر بزنی اما من چی بگم ک تا آخر عمرم ازین نعمت محرومم و حتی نباید فکرش رو بکنم خودت رو چن لحظه جای من بزار و بگو چ حسی خواهی داشت؟

  6. کاربر روبرو از پست مفید masamasa تشکرکرده است .

    khaleghezey (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  7. #15
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    مزسی سحر عزیز. حرفهات کاملااا درسته. خودم امتحان کردم وقتایی که خودمو براش لوس میکنم و ازش خواهش میکنم تاثیر خیلی بهتری داره.
    من حداقل میدونم که این مساله بحث برانگیزو باید وقت مناسبی مطرحش کنم. امروز هم چون مامانم تلفنی از شوهرم پرسید که کی میاین اون هم برای اینکه جوابی داده باشه گفت ما اول میریم شیراز و معلوم نیست کی بتونیم بیایم. در واقع این حرف اون به مادرم باعث شد که من بهش بگم چرا بدون اینکه با هم مشورت کرده باشیم این حرفو به مامانم زد.

    در مرود این مساله باید به مامانم بگم که در مورد رفت و امدها از اون چیزی نپرسن تا من خودم با قلق شوهرم اول باهاش حرف بزنم بعد خودم اونا رو در جریان بذارم . نظرتون چیه؟

    سخر جان من میدونم مشکل شوهر من اینه که میترسه از طرف خانوادش محکوم به زز بشه. یکبار که خونه خودمون بودیم و داشتم با عمه اش تلفنی صحبت میکردم در جوابش که پرسید الان کجایین. گفتم پیش مامانم اینا. نمیدونی شوهرم چقدر عصبانی شده بود. مبگفت اخه چه لزومی داشت به اونا بگی ما اینجاییم. من خیلی ناراحت شدم.

    اصلا وقتی خونه مامانم اینا هستیم انگار مییترسه به اونها بگه ما اینجاییم. نمیدونم چرا اینجورین اونا.

    امروز عصر قبل از بیرون رفتن بهش گفتم هیچ جای دیگه غیر از شیراز نمیریم.. چون قبلش بهم گفته بود به مامانم زنگ مبزنم ببینم مهموناشون کی میخوان بیان (در واقع میخواست با مامانش مشورت کنه).

    اصلا الان جتی اگه قبول کنه بریم پیش خانواده من دیگه برام ارزشی نداره. چون امروز من حالم خیلی بد بود و اون چندان توجهی نکرد..

    اصلا نمیدونم وقتی اومد خونه باهاش چطوری برخورد کنممممممم

    بچه ها یک ساعت دیگه شوهرم میاد لطفا بگین من چه رفتاری تو این شرایط داشته باشم تا درست باشه؟

    هر چی گفت قبول کنم؟ اگه قبول کنم باعث میشه دفعه بعد هم فکر کنه حرف حرف خودشه..

    با دل خودم چیگار کنم که ازش ناراحتممم

    ولی میدونم اگه الان بیاد و ببینه من هنور ناراحتم عصبانی میشه ومیگه این چه وضعشه همش آبغوره میگیزی...

    خدایا کمکم کن... دلم نمیخواد بریم مسافرتی که توش فقط بحث و دعوا باشه.
    تاره اونجا که میریم اول بجث ها و وناراجتی هاست..چرا به مامانم کمک نکردی؟ چرا اونجا خندیدی؟ چرا چپ به مامانم نگاه کردی؟ چرا چای درست نکردی؟؟

    برام دعا کنید خواهش میکنم... دعا کنید زیاد بخثمون نشه اونجااااااااااااااااا

    دلم برای مامانم تنگ شده .. تصمبم دارم بعد از شیراز خودم تنهایی برم بهشون سر بزنم .. شوهرم خواست بیاد نخواست هم نیاد.... دیگه کاری بهش ندارممممممممممممممم

  8. #16
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    شنبه 09 بهمن 95 [ 23:48]
    تاریخ عضویت
    1392-7-15
    محل سکونت
    کره زمین
    نوشته ها
    1,532
    امتیاز
    20,970
    سطح
    91
    Points: 20,970, Level: 91
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 380
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdrive10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    4,584

    تشکرشده 5,213 در 1,375 پست

    حالت من
    Khoshhal
    Rep Power
    250
    Array
    الان همسرتون افتادن روی دور لجبازی ، پس حرف زدن و منطق زیاد کارساز نیست.

    بنظرم خیلی محترمانه و آروم و کمی احساساتی باهاشون صحبت کن، بهشون بگو راستش دلم برای مادر و پدرم خیلی تنگ شده، خیلی هم دوست داشتم به خاطر بزرگتر بودنشون احترامی برای حرفشون قائل میشدیم و اگر مشکل خاصی نداشتیم مهمونی و میرفتیم ، اما زندگیم هم دوست دارم و بنظرم مسئله ای نیست که بخوام به خاطرش با همسر عزیزم بحث کنم و اوقات خودم و همسرم و تلخ کنم، ما برای آرامش خودمون به پدر و مادرمون سر میزنیم و میخواهیم یک مسافرت وتفریحی هم داشته باشیم پس بنظرم اصلا درست نیست من بخوام این مسافرت به کام خودم و شوهرم تلخ کنم و دوست هم ندارم این اتفاق بیوفته ، بنابراین باشه هرجور که همسرم تصمیم میگیره من هم راضیم و مطمعنم دلتنگی من برای خانواده ام برای همسرم مهمه و خودش یک زمانی و به رفتن پیش پدر و مادر من هم اختصاص میده.

    اگر بتونی این حرفا و در یک نامه هم بنویسی با یک شاخه گل رز براشون بذاری جایی که حتما بخونند بنظرم خیلی بهتره چون وقتی حرف میزنی هم ممکنه فراموش کنی هم ممکنه تو حرفت بپرند و نذارند حرفت و کامل بزنی.

    اینطوری حتی اگر هم همسرت بازهم تصمیم گرفتن خونه مادر پدر شما نروند ، بازم بنظرم شما درستترین کار و کردید اولا این احساس و به همسرتون منتقل کردید که علاوه بر دلتنگیتون برای پدر و مادرتون اما به تصمیمات همسرتون در زندگی احترام میذاری.یجورایی بهشون اعتبار و ارزش دادی.

    دوم اینکه این قدرشناسی و فداکاری شما همیشه ته ذهنشون میمونه، مطمعن باشید یک زمانی پاسخ خوبی از اینکارتون دریافت میکنید.

    سعی کنید اگر تاثیر گذار بود و یک روز یا حتی یک ساعت هم بردنتون خونه مادر پدرتون ، وانمود کنید خیلی خوشحال و ذوق زده شدید و ازشون تشکر کنید.

    من بهتون حق میدم که شما هم انسان هستید و دل دارید و حق دارید پدر و مادرتون و ببینید من هم هیچوقت نفهمیدم چطور برخی آقایون به خودشون اجازه میدهند یک خانم از دیدن پدر و مادرش محروم میکنند ، ولی دیگه انتخابیست که صورت گرفته و بحث و دعوا هم متاسفانه نتیجه بخش نخواهد بود تازه آرامش خود آدم هم از بین میبره و هرچیم شما بحث بیشتری بکنید بخوای از در منطق حرف خودتون و بزنید ایشون بدتر از موضع قدرت وارد میشوند و شرایط و برای شما سختتر خواهند کرد.

    بهترین راهش همینه که بهشون ثابت کنید قدرت و تصمیم گیری برعهده ایشون هست و شما هم تابع ایشون هستید اینطوری شما هم به خواسته دلتون میرسید آرامشتون هم از بین نمیره. بنظرم همونطور که میگویند خانم ها فقط محبت نیاز دارند ، بنظر من آقایون هم فقط قدرت نیاز دارند همین که بهشون ثابت بشه شما حرفشون و گوش میدید و ایشون تصمیم گیرنده هستند براشون کافیه. یکمی فقط از خودگذشتگی میخواد.همین

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط نارجیس نمایش پست ها
    مزسی سحر عزیز. حرفهات کاملااا درسته. خودم امتحان کردم وقتایی که خودمو براش لوس میکنم و ازش خواهش میکنم تاثیر خیلی بهتری داره.
    من حداقل میدونم که این مساله بحث برانگیزو باید وقت مناسبی مطرحش کنم. امروز هم چون مامانم تلفنی از شوهرم پرسید که کی میاین اون هم برای اینکه جوابی داده باشه گفت ما اول میریم شیراز و معلوم نیست کی بتونیم بیایم. در واقع این حرف اون به مادرم باعث شد که من بهش بگم چرا بدون اینکه با هم مشورت کرده باشیم این حرفو به مامانم زد.

    در مرود این مساله باید به مامانم بگم که در مورد رفت و امدها از اون چیزی نپرسن تا من خودم با قلق شوهرم اول باهاش حرف بزنم بعد خودم اونا رو در جریان بذارم . نظرتون چیه؟

    سخر جان من میدونم مشکل شوهر من اینه که میترسه از طرف خانوادش محکوم به زز بشه. یکبار که خونه خودمون بودیم و داشتم با عمه اش تلفنی صحبت میکردم در جوابش که پرسید الان کجایین. گفتم پیش مامانم اینا. نمیدونی شوهرم چقدر عصبانی شده بود. مبگفت اخه چه لزومی داشت به اونا بگی ما اینجاییم. من خیلی ناراحت شدم.

    اصلا وقتی خونه مامانم اینا هستیم انگار مییترسه به اونها بگه ما اینجاییم. نمیدونم چرا اینجورین اونا.

    امروز عصر قبل از بیرون رفتن بهش گفتم هیچ جای دیگه غیر از شیراز نمیریم.. چون قبلش بهم گفته بود به مامانم زنگ مبزنم ببینم مهموناشون کی میخوان بیان (در واقع میخواست با مامانش مشورت کنه).

    اصلا الان جتی اگه قبول کنه بریم پیش خانواده من دیگه برام ارزشی نداره. چون امروز من حالم خیلی بد بود و اون چندان توجهی نکرد..

    اصلا نمیدونم وقتی اومد خونه باهاش چطوری برخورد کنممممممم

    بچه ها یک ساعت دیگه شوهرم میاد لطفا بگین من چه رفتاری تو این شرایط داشته باشم تا درست باشه؟

    هر چی گفت قبول کنم؟ اگه قبول کنم باعث میشه دفعه بعد هم فکر کنه حرف حرف خودشه..

    با دل خودم چیگار کنم که ازش ناراحتممم

    ولی میدونم اگه الان بیاد و ببینه من هنور ناراحتم عصبانی میشه ومیگه این چه وضعشه همش آبغوره میگیزی...

    خدایا کمکم کن... دلم نمیخواد بریم مسافرتی که توش فقط بحث و دعوا باشه.
    تاره اونجا که میریم اول بجث ها و وناراجتی هاست..چرا به مامانم کمک نکردی؟ چرا اونجا خندیدی؟ چرا چپ به مامانم نگاه کردی؟ چرا چای درست نکردی؟؟

    برام دعا کنید خواهش میکنم... دعا کنید زیاد بخثمون نشه اونجااااااااااااااااا

    دلم برای مامانم تنگ شده .. تصمبم دارم بعد از شیراز خودم تنهایی برم بهشون سر بزنم .. شوهرم خواست بیاد نخواست هم نیاد.... دیگه کاری بهش ندارممممممممممممممم
    خانمی الان پاشو برو پنجره و باز کن، کمی نفس عمیق بکش ، کمی به خودت و ذهنت استراحت بده.
    یک نوشیدنی خنک هم خوبه ، یک نوشیدنی خنک برای خودت درست کن بخور.

    حالا کمی آرومتر شدی ، کمی فکر کن ببین هم خودت هم همسرت دوست دارید یک مسافرتی داشته باشید که هم به خودت خوش بگذره هم همسرت.
    اصلا آرامش همسرت هیچی ، آرامش خودت که برات مهم هست؟ خب همسرت همسفرت هستند پس اگر همسفر آروم و خوش اخلاقی نداشته باشی آرامش از شما هم سلب میشه.

    پس دقت کن کاری نکنی که آرامش همسفرت بهم بخوره

    الان که برگشتند بعد از اینکه قشنگ ازشون پذیرایی کردی ، از همون نوشیدنی خنکی که برای خودت درست کردی برای ایشون هم درست کن یا براشون کمی میوه پوست بکن.

    بعد از اون بهشون بگو خیلی فکر کردی و تصمیم گرفتی تو این مسافرت به هردوتون خوش بگذره ، با اینکه خیلی دلتنگ خانواده ات هستی ولی اگر صلاح نیست باشه نریم من هم تابع تصمیم و نظر شما هستم، آرامش خودم و همسرم برام از هرچیزی مهمتره!

    اینطوری باور کن ، هم شما پیروز شدی هم شما احساس بهتری خواهی داشت الان فکر میکنی همش باید هرچی ایشون میگند گوش کنی انگار شما انسان نیستی دل نداری.
    ایشونم که لجبازتر از شما.
    خب دو تا من و لجباز به جون هم بیوفتن دیگه چه مسافرتی میشه؟ همون بهتر که نرید.
    تازه دقت کن دارید میرید خونه خانواده شوهر ، شوهرت ازت دلخور باشه اونجا بدتر باهات رفتار میکنه و خودت هم احساس بدتری خواهی داشت پس بهتره رفتاری داشته باشی که شوهرت پیش خانواده اش تحقیرت نکنه بدتر بیشتر هوای همسرش و داشته باشه.

    ببین با لجبازی واقعا هیچکاری درست نمیشه، بدتر میشه! سعی کن با محبت و مهربونی و سیاست حرفت و بزنی .



    همسرت از سنگ که نیستند انسانند، همین که بهشون بگی دلت برای خانواده ات تنگ شده ولی حاضری به تصمیمات همسرت احترام بذاری خیلی تاثیر گذاره! بشرطی که واقعی باشه و به این شرط این حرف و نزنی که تاثیر بذاره و ایشو ن هم ببرنتون خونه پدر و مادرتون !
    نه واقعا همسرت و با این تصمیمت شرمنده کن! نشون بده واقعا آرامش خود و همسرت و تصمیم ایشون برات خیلی مهمه و بهشون احترام میذاری.

    اونجا هم که رفتی حتی اگر پیش خانواده ات نرفتید ناراحتیت و نشون نده همون عروسی باش که انتظار دارند باشی.

    اگرم مادرت باهات تماس گرفتن جلوی همسرت حتی خانواده اشون به مادرت هم بگو ، راستش مامانی دلم براتون خیلی تنگ شده ولی هرچی همسرم تصمیم بگیرند، حتما تمام تلاششون و میکنند که به شما هم سر بزنیم.

    اینطوری با این حرفت ارزش و احترام همسرت حتی جلوی خانواده اشون و خودشون و خانواده خودتون بالا بردی و نشون دادی چقدر تصمیمات همسرت برات مهمه.

    وقتی همسرت دوست دارند اینطوری بهشون اعتبار بدی خب بده! شما ایشون و اینطوری خوشحال کن تا همسرتون هم به خوشحال کردن شما فکر کنند.
    **برخی آدم ها درست مثله بادبادکهای دنیای کودکیم هستند،
    فقط یه یک دلیل از مسیر زندگیم رد میشند، تا به من درسهایی بیاموزند
    که اگر می ماندند؛ شاید هیچوقت
    یاد نمیگرفتم .....! **

    ویرایش توسط دختر بیخیال : دوشنبه 19 مرداد 94 در ساعت 19:31

  9. 3 کاربر از پست مفید دختر بیخیال تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), نارجیس (دوشنبه 19 مرداد 94), ستاره زیبا (سه شنبه 20 مرداد 94)

  10. #17
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    سلام

    کاش یکی از اون پستهایی که در تاپیکهای بقیه می نویسی برای خودت می نوشتی.
    به همه خوب راهنمایی می دی، به خودت که می رسه هوار هوار می کنی
    ( نمی دونم چرا احساس می کنم توی تاپیکت یکی داره داد می زنه. شاید به خاطر اون کلمه وحشت در عنوانش هست. شایدم استرس زیادی که توی پستهات منتقل می کنی )


    1- دو ماه پیش خونه مادرت رفتید اما خونه مادرشوهر نرفتید (در صورتی که اگر دو روز هم رفتید سفر می شد یک روز اینور و یک روز اونور باشید)

    2- خانواده شوهر خواهرت می خوان دعوتتون کنند
    خیلی وقته یعنی چی؟ از دو ماه پیش تا حالا می شه خیلی وقت؟
    آرامش و زندگیت را به هم ریختی که یه مهمونی مادرشوهر خواهرت می خوای بری؟

    خیلی محترمانه بهشون بگو شما مهمونیتون را بدین و دعوتتون را بکنید، ما هم اگر برامون جور بود می آییم اگر نشد عذر می خوایم. بذار اونا برنامه و زندگیشون را داشته باشند، شما هم احترامت سرجاش باشه ( اختلاف شما و شوهرت تا خونه مادرشوهر خواهرت هم نرسه !!!! ) و شوهرت هم از احترامی که براش قائلی و آرامشی که براش فراهم کردی خوشحال باشه (مطمئنا وقتی راضی باشه خودش جورش می کنه که برید)

    3- برای خواهر شوهرت داره خواستگار می آد و به قول خودت بخاطر شما انداختن جمعه. بعد خیلی بامزه می گی حالا مهمه؟ چی می شه ما نباشیم؟ اصلا چرا جمعه می آن دوشنبه نمی آن و ....... واقعا حضور برادر در خواستگاری خواهرش مهم تره، یا حضور شما در مهمانی مادرشوهر خواهرتون؟ به نظرت خواستگاری که با انواع و اقسام استرسها و بالا و پایینها تنظیمش می کنن را می شه گوشی را برداری بگی ببخشید دوشنبه بیایین ما حواسمون نبود گفتیم جمعه !

    اهمیت مراسم خانواده شوهرت بیشتره
    دفعه قبل هم خونه مادرشوهرت نرفتید
    خیلی زیاد هم کولی بازی در می آری و اعصاب خورد می کنی.
    من جای شوهرت بودم .....

    هر دوتای این مراسم را می شه به راحتی رفت
    فقط اگر شما یه کم کمتر غر می زدی
    واقع بین تر بودی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  11. 2 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 21 مرداد 94), گیسو کمند (چهارشنبه 21 مرداد 94)

  12. #18
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام به دوستای خوبم مخصوصا دختر بیخیال و شیدای عزیز به خاطر حرفهای خیلی خوبشون.

    دختر بیخیال عزیز باید بگم دیروز به محض خوندن جوابی که داده بودی اون نامه رو نوشتم و امروز صبح بهش دادم.. شوهرم گفت کار خوبی کردی که نامه نوشتی و به من گقت تو خیلی ذهنتو درگیر این مساله کردی.. و گفت من تلاشمو میکنم..
    واقعا ازت ممنونم که نشون دادی کارم اشتباه بوده.. ایراد من اینه که خیلی کم تحمل و لحبازم و اگر ببینم شوهرم حرفی رو بر خلاف نظرم میزنه منم لحبازیمو ادامه میدم. در حالی که باید تو این شرایط بگم بااااشه هر چی شما میگی.. (یکم سخته ولی باید روش کار کنم)

    دوست خوبم شیدا جان ممنونم که به تاپیکم سر زدی.. اتفاقا خودم هم گاهی به این موضوع فکر کردم که همبشه برای زندگی دیگران راهکار میدم ولی برای خودم اونقدری که باید نمیتونم موفق باشم...

    نه عزیزم اونقدرها هم من بی انصاف نیستم. سری قبل اصلا قرار بر سر زدن به خانواده من نبود بلکه چون من شهر دیگه ای برای تحصیل بودم و شوهرم شهر دیگه و نمیتونستم راه زیادی برای دیدن شوهرم برم تصمیم بر این شد که من برم پیش مامانم اینا و اگر شوهرم تونست بیاد اونجا همو ببینیم.. ولی شوهرم این دیدار ما رو اینجور برداشت میکنه که ما رفتیم خونه مامان بابای تو سری قبل در صورتی که اگر میخواستیم جای دیگه بریم اصلاااا شوهرم وقت نداشت وباید زودتر برمیگشت و من اصلااا با رفتن به خونه اونها مشکل که ندارم اتفاقا گاهی پیشنهاد میدم که بریم یک ماهی بمونیم ولی شوهرم بیشتر از سه روز نمیتونه جایی بمونه و باید زود برگرده مشهد به کارهاش برسه...

    در مورد خواستگار خواهر شوهرم هم باید بگم اونا یکبار برای خواستگاری اومدن و شوهرم با هواپیما یک روزه به تنهایی رفت اونجا. (چون خرج پرواز زیاد میشد من نرفتم) و خواستگاری به اون معنا در کار نیست فقط میشه گفت یه مراسم برای آشنایی بیشتر .. با همه این وجود من اصلاااا مخالفت نمیکنم و اتفاقا به شوهرم میگم وظیفمونه که بریم و باید اونجا باشیم... اصلا هم روز مشخصی رو تعیین نکردن .. فقط منتظرن هر موفع ما رفتیم اونها هم بیان خونشون...

    خانواده شوهر خواهرم خیلی وقته میخوان کل خانواده ما رو دعوت کنن .. من خودم تا جالا خونشون نرفتم... سری قبل که مامانم اینا برای آشنایی و تجقیقات رفتن چون شوهرم گفت نمیتونیم بریم منم حرفی نزدم و نرفتیم ولی از موقعی که عقد کردن گفتن میخوایم همه رو دعوت کنیم و منتظرن هر موقعی که ما بگیم میایم اونا هم همونموفع بقیه رو دعوت کنن..

    از همه اینا گذشته من دلم میخواد اونجا باشم.. همه اونجا خواهند بود .. من غصه میخورم اگه نباشم..

    با همه اینها از اونجایی که زندگی خودم رو از همه چیز بیشتر دوست دارم و با توجه به حرفهای دوستان خوبم نامه ای برای شوهرم نوشتم و اولش مغذرت خواهی کردم به خاطر گریه های دیروزم و بهش گفتم که بیشتر اون گریه هام به خاطر دلتنگی برای خانوام بوده و اینکه بهش گفتم با تمام این وجود چون زندگیمو از همه چیز بیشتر دوست دارم پس هر چی همسرم بگه من هم قبول میکنم..

    شیدای عزیز... من دارم تمام تلاشمو میکنم که به زندگیم زنگ و بوی خوشبختی به معنای واقعی بدم... متاسفانه شوهرم با وجود اینکه ادم خوبیه ولی درکش از زندگی متاهلی کمی پایینه.. درسته که من دارم تلاش میکنم ولی یه جاهایی باید اون هم بخواد و همراه من باشه و یه جاهایی جس میکنم به تنهایی کم میارم.. مخصوصا اینکه ما دو تا کاملااا از نظر نیازهای عاطفی با هم متفاوتیم و این چیزیه که شوهرم هیچ مشکلی باهاش نداره .. گریه کردنای من تا حدی نشون دهنده این احساسی بودن من هست... خدا نکنه شوهرم بهم بگه چرا این کارو کردی یا ازم ناراحت بشه.. فورااا بغض میکنم (دست خودم نیست. هرچند شوهرم هم به شیوه خیلی بدی بهم میگه چون اخلاقش کمی تنده بر خلاف من که اروم و احساسیم)

    من به این نتیجه رسیدم که ادم تا تو شرایط نباشه نمیتونه خودشو نشون بده... راهکار رو دونستن تنها کافی نیست مهم اینه که بتونیم اونها رو تو زندکیمون پیاده کنیم...

    اینم بگم وقتی نامه رو خوند کاملا عادی برخورد کرد انگار اتفاقی نیفتاده.. من خودم نیم ساعت بعد ازش پرسیدم نظرت چی بود که اون جوابو بهم داد.

    در مورد حرفی که زد چیکار کنم؟ دیروز گفت خانواده تو همیشه برامون مشکل درست میکنن... چطور دلمو باهاش صاف کنم؟ یعنی دیروز که من اینهمه ناراحتی کشیدم و کریه کردم و اون با وجودی که تو خونه بود و تلاش نکرد از دلم در بیاره جق داشته؟ یعنی شوهرم هیچ مشکلی نداشته و من مقصر بودم؟ بهش نگم که رفتار دیروزش جالب نبوده؟

  13. 2 کاربر از پست مفید نارجیس تشکرکرده اند .

    maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), شیدا. (سه شنبه 20 مرداد 94)

  14. #19
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    وقتی شش سال هست این موضوع را نتونستی حل کنی
    و بین شما و همسرت هنوز بحث خونه مامانم خونه مامانت هست،
    یه جای کارتون (مهارتهای ارتباطیتون) ایراد داره.

    آقایون که می دونی ......
    خودت باید درستش کنی.

    نه منطق و دلیل و برهان جواب می ده (والد)
    نه لجبازی و بچه بازی و قهر و گریه (کودک)
    سیاست و درایت ! (رفتار بالغانه)
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  15. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    khaleghezey (چهارشنبه 21 مرداد 94), maryam240 (سه شنبه 27 مرداد 94), گیسو کمند (چهارشنبه 21 مرداد 94), نارجیس (سه شنبه 20 مرداد 94)

  16. #20
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 19 آبان 99 [ 21:53]
    تاریخ عضویت
    1391-3-16
    محل سکونت
    گلستان
    نوشته ها
    3,933
    امتیاز
    52,145
    سطح
    100
    Points: 52,145, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 23.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger First ClassSocialVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    15,723

    تشکرشده 11,395 در 3,444 پست

    Rep Power
    0
    Array
    درود بانو نارجیس گرامی

    آقایون که می دونی ......

    بانو شیدا باز فمنیست بازیت گل کرده

    با این حرفات موافقم کاملا:
    خیلی زیاد هم کولی بازی در می آری و اعصاب خورد می کنی.
    من جای شوهرت بودم .....
    فقط اگر شما یه کم کمتر غر می زدی
    گریه کردنای من تا حدی نشون دهنده این احساسی بودن من هست... خدا نکنه شوهرم بهم بگه چرا این کارو کردی یا ازم ناراحت بشه.. فورااا بغض میکنم
    ببخشید در مورد تایپیک شما مجبور هستم رک بنویسم قبلش اعلام کنم

    شما اگر زیباترین زن دنیا باشی و خوش قیافه ترین و خوشهیکلترین و تک دختر با یک بابای پولداری یا یه شغل خیلی بازم بنظر من بعنوان یک مرد برای زندگی به هیچ عنوان بدرد نمیخوری فقط روی اعصابی از اون زنهایی که مهارت بسیار زیادی دارن در اینکه شوهرشان را از کنار خودشان و زندگیشان فرار بدهند.
    نق نق کردن
    گریه کردن
    غرغر زدن و گیر دادن
    بحث کردن و لجبازی کردن
    توهین به جایگاه و غرور مرد
    شوهر را اولویت اول قرار ندادن
    توهین به خانواده ایشون(مادر شوهر خواهرت مهمانیش ارجحیت داره به خواستگاری خواهرش)
    اجازه دادن به خانوادت در دخالت در زندگیتان و تصمیم گیری هایی که برعهده مرد هست
    و....
    این مسائل فقط در همین تایپیک شما بماند بقیش چی میتواند باشد.
    خلاصه بخوام بگم شوهرت خیلی آقاست قدرشو بدان من اگر جای ایشون بودم همسرم اینگونه برخورد میکرد یه کامیون میگرفتم و با جهیزیه اش کامل میفرستادمش خانه پدرش باشه ور دل همانها خیلی بهتره.

    عجله دارم باید برم ولی این را بدانید که مهدیه سادات دخترم 2سالشه جوری از قدرت احساساتی که درونش قرار داده شده این قدرت خداوندی استفاده میکنه که من بعنوان باباش بخدا سر ظهر توی آفتاب گرم باشه یا ساعت 12شب باشه چیزی بگه به حرفش گوش میدم و کاری داشته باشه انجام میدم در صورتی که برای خودم و همسرم اینکار را انجام نمیدم!!خدایی یعنی الان جوری خودشو لوس میکنه و قربون صدقم میره که هرچی بگه میگم چشم.یاد گرفته با آزمون خطا براش شرطی شده مثلا کاری بهش بگم انجام بده با ناز و ادا میگه چشششم یا چیزی بخواد میاد منو بوس میکنه و بغلم میکنه تا میام توی خانه میپره بغلم میکنه همش میگه بابای بخاطر اینکاراش دلم نمیاد دست خالی برم منزل.
    دقت کن:
    یعنی خدایی شما اگه همینکارهایی که مهدیه سادات 2ساله انجام میده را انجام بدی هرکاری بگی شوهرت برات میکنه.مردها همینن جلوی یک مرد شما باید زن باشی نه اینکه مردانه رفتار بکنی!!
    از احساسات زنانه برای بهبود شرایط زندگیت استفاده بیشتری کن با مردها منطقی رفتار نکنید لطفا (برای بار هزارم)نقطه ضعف مردان= احساسات و نقطه قوت بانوان= احساسات
    پس از این قدرت خداوندی که در درون شما بعنوان یه زن نهفته شده به بهترین نحو استفاده کن.تعریف کردن از مرد هم جواب مبده یکم هم غلو کن قربان صدقش برو نازشو بخر غذایی که دوست داره براش درست کارهایی که دوست داره انجام بده کلی تحویلش بگیر اونوقت ببین چقدر تغییر میکنه رفتارش
    دوتعریف جدید و جالب ﮐﻪ خوب است به عمقش فکر کنیم:
    ﻋﺼﺒﺎﻧﯿﺖ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺗﻨﺒﯿﻪ ﺧﻮﺩ ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ ﺍﺷﺘﺒﺎﻩ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﮐﯿﻨﻪ؛ ﯾﻌﻨﯽ، ﺧﻮﺭﺩﻥ ﺯﻫﺮ ﺑﺮﺍﯼ ﮐﺸﺘﻦ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ!
    ﻫﯿﭻ ﺍﻧﺴﺎﻧﯽ ﺑﻪ ﺳﻌﺎﺩﺕ ﻧﻤﯽ ﺭﺳﺪ،
    ﻣﮕﺮ ﺁﻧﮑﻪ ﺩﻭ ﺑﺎﺭ ﺯﺍﺩﻩ ﺷﻮﺩ:
    ﯾﮏ ﺑﺎﺭ ﺍﺯ ﻣﺎﺩﺭ خویش
    ﻭ ﺑﺎﺭ ﺩﯾﮕﺮ
    ﺍﺯ خویشتن ﺧﻮﯾش ،ﺗﺎ ﺣﻘﯿﻘﺖ ﺩﺭﻭﻧﺶ ،
    در زﺍﯾﺶ ﺩﻭﻡ، ﻫﻮﯾﺪﺍ ﺷﻮﺩ
    ﻭ ﺣﯿﺎﺕ ﻭﺍﻗﻌﯽ ﺍﻭ ﺁﻏﺎﺯ ﮔﺮﺩﺩ !

  17. 4 کاربر از پست مفید khaleghezey تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (شنبه 24 مرداد 94), ستاره زیبا (جمعه 23 مرداد 94), سرشار (چهارشنبه 21 مرداد 94), شیدا. (پنجشنبه 22 مرداد 94)


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.