ستاره جان البته چیزی که شما میگی هم یک احتماله پسر عموم چون ساکت تره به مراتب تو دار تره .. در مورد شوخ و شنگ بودن اون اقا باید بگم جذابیتش فقط واسه این موضوع نیست من ارتباط زیادی باهاش داشتم حتی عصبانیت زیاد و... هم ازش دیدم نکات اخلاقی منفیش رو هم میتونم بگم که میدونم ....
اتفاقا چیزایی که دوست داشتم رو با پسر عموم در میون گذاشتم همون دو جلسه اول اما یه فکری میکنم اینه که پسر عموم چون بهم علاقمند شده یا خلاصه تصمیم به ازدواج با من گرفته سعی میکنه هر چیزی که میگم موافق باشه و بگه من اوکی ام در واقع حس میکنم چون صرفا ازدواجه خیلی از مواردو رعایت میکنه و نمیشه فهمید !! جدای اینکه ازین موضوع اصلا خوشم نمیاد اون حس علاقه رو هم بهش پیدا نکردم ... یه چیزی تو رفتارش هست که دلنشین نیست وقتیکه کنارشم این حسو ندارم شوهرم کنارمه ازش بدم نمیاد اما نتونستم رابطه برقرار کنم 3 بار دیدمش مدت طولانی هم حرف زدیم اما اخرش همش حس میکردم حوصلم سر رفته اصلا دلم نمیخواد چنین احساسی داشته باشم ولی داشتم ... واسه همینم نمیخوام سریع تصمیم بگیرم ولی اذیت میشم .
اقای کاپیتان پسر عمومی من خواستگاری من اومده من هم از اول رک و راست در مورد احساسم بهش گفتم خودشم فهمید نه قولی بهم دادیم و نه تعهدی چرا انقد زود قضاوت میکنین...
منم سعی کردم ارتباط برقرار کنم ببینم علاقمند میشم / هستم یا نه چون منطقم قبولش داره تا حدی ولی احساسم نه ...و اینکه من از قبل اصلا به این موضوع فکرم نمیکردم اصلا! چون خودش هم قبلا یه عقد ناموفق داشته و تازه 7 8 ماهه جدا شده پس طبیعتا اونم تو فکرش نبوده و اینکه میگه دوستت دارم مطمعنا منم نمیشناسه تو 3 4 ماه فکر کرده دیده احساس خوبی داره و یا اینکه چون فامیلیم شناخت خوانوادگی بیشتره تضمینم بیشتره ...
سوگند جان دقیقا چون فامیله حس دوگانگی دارم من در مورد حسم واضح به پسر عموم گفتم و گفتم نمیخوام بعدا سو تفاهم بشه ما رابطه انچنان هم نداریم من نمیتونم مسئولیت وابستگی اونو به عهده بگیرم بالاخره قرار شده حرف بزنیم ببینیم به نتیجه میرسیم یا نه .. اخه اصلا با یکی دو ماه و 3 4 بار دیدن نمیشه چیزیو متوجه شد . اگر رابطرو هم بیشتر کنم چون فامیله نمیشه هم وابستگی به قول شما ایجاد میشه هم سو تفاهم اگر غریبه باشه ادم رودربایسی نداره میشه تموم کرد ولی فامیلو تا ابد ادم میبینه .....
سامان پسر عمومم اینو میدونه ... نمیخوام سر سری تصمیم بگیرم .
شیدا عزیزم مقایست درست بود اتفاقا اون اقا تازه تو این سن به فکر افتاده و خودشم دائم نگران جبران کردن اشتباهات گذشتشه تا 2 3 ماه اینده هم هیچ تکلیفی نمیتونه مشخص کنه چون باید بره خارج از کشور به دلایلی...منم گفتم رو ازدواج با این ادم نمیتونم حساب باز کنم هنوز تکلیف کار و زندگیش مشخص نیست ثابت نیست اعتماد بنفس کافی نداره واسه همینم میگه من نمیتونم به مسئله بزرگی مثل ازدواج فکر کنم و پا پیش بذارم حقم داره ازدواج تو این شرایط بی معنیه ... حداقل انقد صداقتو داره ... اما تو خیلی از مواردم دیدم که استعداد و اراده ی زیادی داره
چیزی که وجود داره من خودم از لحاظ شخصیتی یکم خوشگذرونم ولی پشتوانه خوبی داشتم و شرایط زندگیم نسبتا خوبه . از زمانی که با این اقا اشنا شدم تقریبا مثل هم بودیم وقتی باهاشم خودم هستم از گذشته و زندگیم ابایی ندارم سبک زندگیمو دوست داشتم اما خوانوادم میخوان من ازدواج کنم منم مخالف نیستم اما با هر کسی نمیتونم راحت نیستم
دقیقا به این فکر میکنم اگر این شخص تو زندگیم نبود بازم پسر عموم گزینه ی مناسبی بود یا نه ... مثلا من پدرم ادم حساسیه منظورم اینه همه کاراشو با استرس انجام میداد خیلی سعی میکرد هوامونو داشته باشه خیلی ام کمکم کرد ولی این استرسو به ما هم منتقل میکرد ازین بابت هیچوقت راضی نبودم دلم نمیخواد با ادم استرسی ازدواج کنم اما میدونم پسر عموم یکم این حساسیت ها و استرسو داره مخصوصا با شناختی که از عموم دارم که بدتر از پدر خودمه! نمیدونم میشه ازین موارد چشم پوشی کرد یا نه!! یا اینکه متوجه شدم با تمام خوبیاش و اینکه خودشم پزشکه روزی یکی دو تا سیگار میکشه .. پدر و مادرشم نمیدونن! که منم گفتم بش کشیدن با اعتیاد بهش فرق داره اینکه یه نفر هر روز بکشه با هر چند وقت اونم با اراده خودش خیلی فرق داره که من مخالفم .
خلاصه هم بی حسم هم نحت فشار... دقیقا حس میکنم هیچ کاری ازم بر نمیاد
همیشه لبخند بزن......
برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..
علاقه مندی ها (Bookmarks)