سلام امروز تولدمه دیشب از شوهرم انتظار داشتم بهم زنگ میزد تبریک میگفت ولی فقط به دو تا پیام اکتفا کرد ، دیگه عشقش رو باور ندارم خودمم خسته شدم رابطمون سردو بی روحه ، یه هفته ای میشه که الکی بهم دیگه ابراز محبت میکنیم و عشقی بینمون نیست به گفته خودش قلب اون سنگ شده و به گفته خودم قلب من یخ زده ... دیگه ذوق نمیکنه برای شوهرش دیگه دلتنگش نمیشه دوست نداره پیشش باشه ... دیشب آخرهای شب بهش گفتم دوست داشتی صدامو میشنیدی ( که ایکاش نمیگفتم چون هم عشق رو گدایی کردم هم اینکه زنگ زد تا جایی که تونست متلک انداخت و زخم زبون زد ) منم سکوت کرده بودم در مقابل بی حرمتی هاش اونم همینجور میگفت پشت سرهم تو اینجوری کردی فلان کردی ، منم گفتم بگو بیشتر بگو بذار هیچوقت یادم نره شب تولدم چجوری باهام رفتار کردی ! بذار هیچوقت یادم نره زمانی که تو دوره عادت ماهانه بودم و انتظار محبت و توجه بیشتر داشتم چجوری رفتار کردی !
و از اخرم سرم منت گذاشت که خودت گفتی صدامو دوست داشتی بشنوی یا نه برای همون زنگ زدم وگرنه قصد تماس گرفتن نداشتم،
امروز مثلا روز منه روز تولدم ... ولی اصلا خوشحال نیستم خنده هامم تلخ شده ......
کمکم کنید چجوری به زندگی برگردم چجوری سردی و بدرفتاری هاش رو اهمیت ندم و بگم بیخیال خودمو خوشه ...
قبل اینکه ازدواج کنم با وجود سختی هایی که داشتم همیشه غمگین نبودم یه دختر شاد و پر انرژی بودم اما الان دیگه نیستم چون سرخورده شدم چون بعد یکسال تلاش برای بهبودی این رابطه خسته شدم دیگه درست بشو نیست این ارتباط درست نمیشه تموم بشه بهتره ... تفاهمی نداریم . خودشم خسته شده دیشب میگفت ببینیم این ارتباط کی میخواد درست بشه اصلا درست میشه ؟