به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 61
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آترین65 نمایش پست ها
    سلام آقا رضا
    به نظرم شما خیلی به ایشون فکر میکنی و همین باعث شده خودتو بیشتر مقصر بدونی.ولی خانم شما اینقده زرنگه علاوه بر حمایت های خانوادش،خانواده شما رو هم به سمت خودش کشونده و این میتونه خیلی به ضرر شما باشه.چرا میگن اگر شما بری سفر زشته؟مگر خانم شما خودشو حبس کرده؟به نظرم شما اول باید با خانوادت صحبت کنی.به مادرتون بگید چرا از نظر شما ،ما جفتمون مقصریم ولی از نظر اونا فقط من؟
    من سه تا پیشنهاد دارم اول اینکه از خانوادتون بخواید دیگه تماسی باهاشون نداشته باشن حتی بعد از امتحان هاش.دوم اینکه شما دیگه هیچ اقدامی برای رفتن به مشاوره را نده و اجازه بده همسرت اقدام کنه.سوم اینکه سعی کن حس حسادت خانمتو برانگیخته کنی.
    هرچند که من فکر میکنم ایشون میتونه مشاور رو هم دور بزنه و باز تقصیرات گردن شما بیفته.من واقعا موندم چطوری روشون شده قضیه لباس زیرو به خانوادتون بگن؟سعی کنید کمتر بهش فکر کنید.راجبش کمتر حرف بزنید.برای خودتون برنامه تفریحی بزارید.به نظرم کاری کنید که بهتون خوش بگذره و ایشون به نحوی در جریان قرار بگیره که مثلا گربه هنوز زنده هست.و منتظر باشید که اونا میخوان چیکار کنن.
    سلام اترین خانوم بازم تشکر میکنم ازتون
    راستش و بخواین خانومم اونقدخوشگله ک تو این 6 ماه بعد عقد هر کی از اشناهامون دیده کلی تعریفشو کرده واسه خونوادم یعنی تعریف زیبایشو کردن به خاطر اون خونوادم میگن اینو ول کردی معلوم نیست نفر بعدی از این بهتر باشه یا نه.حداقلش این خوشگله هر وقت میبینی روحیت باز میشه.منم میگم درسته خوشگله ولی با اینکاراش منو از خودش زده کرده.
    خانوادم چی بگم همشون طرف من هستن فقط مامانم میگه تو پسری تو باید بری بیاریش خونه
    خانوادم تماسی ندارن دیگه از وقتی مامانشو خودش اخرین بار حرف زدن گفتن بعد امتحاناتش هماهنگ میشیم میرن مشاوره.حالا به نظر شما امتحاناتش تموم شدن باز از طرف ما زنگ نزنن به شون؟؟؟یعنی منتظر باشیم اونا خودشون تماس بگیرن؟؟؟
    خب من هیچ اقدامی نکنم درباره مشاوره.حرفامو ک باید بگم بهش هر موقع اومد جلو
    ببخشید حتی رابطه جنسیرو هم به مامانم گفته.
    من یه روز زنگ زدم ک بیا بریم بیرون ایشون گفت حوصله ندارم.بعد من با دوستم رفتم بیرون
    1ساعت بعدش تماس گرفت ک کجای گفتم مرکز خریدم با دوستم گفت باشه خوش بگذره.
    اونو اومده گفته به بابام ک خودش با دوستاش میره میگرده .منم میگم نامرد من ک گفتم بیا باهم بریم تو نیومدی .یه بارم زنگ زدکجای گفتم بیرونم .اینم همینجوری گفتم .گفت کجای بیرون گفتم فعلان جا.الکی گفتم چون پمپ بنزین بودم .خواستم بدونه وقتی نیاد خودم میرم.
    احساس میکنم شما خیلی باهوشین .من خودم میخوام حسادتشو برانگیخته کنم مثلا برم ب دوستا مسافرت عکسی بگیرم تو یه جای معروف بزارم تو وایبر خودش میبینه دیگه فک نمیکنه دیگه اگه اون نباشه ما جای نمیریم
    بازم راهکار جدیدی ب نظرتون رسید ممنون میشم بگین.



    اقای مسیح
    لباس زیرو به خاطر این گفتن ک واسه هر چی گیر میدم خواستن مثال بزنن.اون موقع ک او نو گفتم لباس زیرتو نزار تو حموم .فرداش دیدم وقتی رفتم حموم سه تا لباس زیر اویزون کردن اونجا
    مطمین بودم کار خواهرشه هر و قت من یه چیزی بگم به خانومم خواهرش بر عکسشو غیر مستقیم میکنه.
    خانواده خودمم منو مقصر میدونن به خاطر اینکه میگن زود از کوره در میری.زود عصبانی میشی.مامانم میگه اون بچس تو بزرگی به خاطر بزرگیم مقصرم.یعنی خونواده اونا هم ب خاطر بزرگیم منو مقصر میدونن.میگن تو بزرگی اگه اون یه کاری کرد تو با محبت بهش جواب بده .منم دیگه سنگ نیستم ک اون هر چی بخواد بکنه من فقط محبت کنم بهش.باباش میگه دختر من بی عیب و میگم حتما برا شما اونجوریه برا من نیست.میگه ببین چیکار میکنی ک نیست.نمیخواد یه بارم ک شده بگه شایددختر منم اذیتش میکنه.اینو نمیگن.
    ویرایش توسط reza-m : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 14:00

  2. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 اسفند 95 [ 00:12]
    تاریخ عضویت
    1393-1-25
    نوشته ها
    152
    امتیاز
    4,004
    سطح
    40
    Points: 4,004, Level: 40
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 146
    Overall activity: 63.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    223

    تشکرشده 333 در 122 پست

    Rep Power
    31
    Array
    آقا رضا
    شما بل همسرت اختلاف فرهنگی داری و متاسفانه همسرت بلوغ فکری برای ازدواج نداشته

    اگر همسرت رو دوست داری باید صبر و حوصله به خرج بدی که در متعادل کردن رفتار ایشون بی تاثیر نیس
    ومطمین باش تغیرات حاصل میشه،حالا شاید صددرصد نباشه اما هست خانم شما به مرور زمان پخته تر رفتار میکنن همینکه زمان بگذره علاقه ها و اعتماد بیشتر میشهه به شرطی که زمان بزاری صفر کنی و صبور باشی!
    حتما مشاوره ک قرار بود برین رو ادامه بدین نظرش بی تاثیر نیس
    جدایی هم ناراحتی های خودش رو داره و فکر نکنین هضم جدایی راحته
    بازم شما هستی که تصمیم میگیرید امیدوارم بهترین تصمیم باشه هرچی هست

    با ارزوی نیک بختی

  3. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم شما زنگ نزنید و منتظر باشید ایشون یا خانوادش هماهنگ کنند حداقل فایده اینکار اینکه متوجه میشید چقد شما و ادامه زندگی براش مهمه.بزارید سرگذشت یکی از پسرای فامیلمونو براتون بگم.مادر ایشون دنبال خوشکلی بود یک دختر فوق العاده خوشگل پیدا میکنند و پسره با دختره ازدواج میکنه فکر میکنید زندگیشون چقدر طول کشید 6الی 9ماه.دختره میگفت خیلی خوشکلم و میخوام بازیگر شم.پسره تا چند سال ازدواج نکرد بعد از چندسال دوباره ازدواج کرد.همسر الانش یک صدم زیبایی همسر سابقشو نداره ولی بجاش زن زندگی هست وزندگی فوق العاده ایی دارند دوتا پسر دارن.شما الان باید بررسی کنید که خانم شما اهل زندگی هست یا نه.میتونه علاوه بر خوشکلیش مدیریت خونه شمارو به عهده بگیره.اگر ایشون شمارو بخواد مطمین باشید خودش دنبال شما میاد.صبور بودن خیلی خوبه واگر آدم صبور باشه نتیجه خوبی میگیره.شما الان صبرت تا حدی تموم شده ببین میتونی با این شرایط بری زیر یک سقف.شما الان عقد هستین وزندگی مشترک خیلی پایین و بالا داره ببین خانمت میتونه تحمل کنه یا نه.ممکنه شما بخوای پدر باشی و خانمت بگه سنم کمه و حالا زوده و ... باید تمام نکات در نظر بگی.اجازه بده قدر شمارو بدونه و و به شما محبت کنه.اگر میخوای این زندگیو حفظ کنی باید هم سیاست داشته باشی هم صبر.

    ای

  4. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آترین65 نمایش پست ها
    به نظرم شما زنگ نزنید و منتظر باشید ایشون یا خانوادش هماهنگ کنند حداقل فایده اینکار اینکه متوجه میشید چقد شما و ادامه زندگی براش مهمه.بزارید سرگذشت یکی از پسرای فامیلمونو براتون بگم.مادر ایشون دنبال خوشکلی بود یک دختر فوق العاده خوشگل پیدا میکنند و پسره با دختره ازدواج میکنه فکر میکنید زندگیشون چقدر طول کشید 6الی 9ماه.دختره میگفت خیلی خوشکلم و میخوام بازیگر شم.پسره تا چند سال ازدواج نکرد بعد از چندسال دوباره ازدواج کرد.همسر الانش یک صدم زیبایی همسر سابقشو نداره ولی بجاش زن زندگی هست وزندگی فوق العاده ایی دارند دوتا پسر دارن.شما الان باید بررسی کنید که خانم شما اهل زندگی هست یا نه.میتونه علاوه بر خوشکلیش مدیریت خونه شمارو به عهده بگیره.اگر ایشون شمارو بخواد مطمین باشید خودش دنبال شما میاد.صبور بودن خیلی خوبه واگر آدم صبور باشه نتیجه خوبی میگیره.شما الان صبرت تا حدی تموم شده ببین میتونی با این شرایط بری زیر یک سقف.شما الان عقد هستین وزندگی مشترک خیلی پایین و بالا داره ببین خانمت میتونه تحمل کنه یا نه.ممکنه شما بخوای پدر باشی و خانمت بگه سنم کمه و حالا زوده و ... باید تمام نکات در نظر بگی.اجازه بده قدر شمارو بدونه و و به شما محبت کنه.اگر میخوای این زندگیو حفظ کنی باید هم سیاست داشته باشی هم صبر.

    ای
    منم میگم زنگ نزنید بزارین خودشون هماهنگ شن.مامانم میگه دختر ک زنگ نمیزنه باید پسر زنگ بزنه .گفتم ما دوبار رفتیم حرف زدیم اونا گفتن بزارین امتحاناتش تموم شه بعد برن مشاوره.
    بچه رو ک گفته بعد 27 سالگی میخوام.
    نه با این شرایط ک نمیشه رفت زیر یه سقف یکم باید من زود اعصبانیتمو بذارمکنار.اونم ببینیم از بچگیش میاد بیرون یا نمیخواد بیاد .یکم درک میکنه یا نه.از اون حالت خودشیفتگیش میاد بیرون یا نه.من صبر کردمو میکنم.تنها خواستن من نمیشه اگه اونم نخواد قطعا منم نمیخوام.
    من به باباش گفتم خانومم تا عمر دارم ماله منه باید اخلاقمونو بهم دیگه نزدیک کنیم تا اختلاف ها به حد منیمم برسه.خودشو بچه فرض کرده فعلا نمیخواد بزرگ بشه.

    اقای مرداد مرسی ایشالا ک اینطوری میشه من صبرو پیشه میکنم.ایشالا ک متوجه خطاهاش بشه.توکل کرد م بخدا.دست همه دوستان درد نکنه

  5. #25
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 مهر 94 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,345
    سطح
    20
    Points: 1,345, Level: 20
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مجدد آقا رضا
    خیلی خوشحالم راه جدایی رو انتخاب نکردین و دارین تلاشتونو میکنین زندگی ازهم نپاشه،این فوق العادس،حتی اگه موفق هم نشید برای خودتون یه تجربه از تلاش خودتونه و این و که شنیدین تجربه بهترین معلم دنیاست حیف که حق التدریسش خیلی گرونه،ان شااله که موفق میشین،در ارتباط با تصمیمتون برای تلاش جهت حل مسائلتون دوست داشتم چنتا نکته رو عنوان کنم،اول اینکه بپذیرید از دو فرهنگ متفاوت هستید،باور بفرمایید در جامعه ما قشرهای فرهنگی متفاوتی زندگی میکنن و این گستره از خانومهایی که حتی جلوی پدرشوهر و دایی و عمو و پدربزرگشون که تو دین اسلام محرم محسوب میشن حجاب کامل چادر و مقنعه دارن و واقعا فقط گردی صورت و مچ دستاشون مشخصه رو شامل میشه تا خانومهایی که با دوستان و اعضای فامیل و همسرانشون در باغ خصوصیشون استخر میرن و هیییییچ گمان بدی هم به این موضوع ندارن،هردوی این گروهها در همون فضای خاص خودشون بزرگ شدن و رشد پیدا کردن،جدای از بحث مذهب که کاملا شخصی و اعتقادیه،این مسئله به تفاوتهای فرهنگی خانواده ها هم برمیگرده،خانوم شما آزادتر از شما بزرگ شده ،چه خوشتون بیاد چه نیاد ایشون در فضای دیگری رشد کرده،اینطور که پیداست شما خیلی تفاوت فرهنگی ندارین اما مقداری تفاوت هست،و این مسأله رو با هوش و درایت میتونید مدیریت کنید،آسون نیست اما میشه،البته دراین مورد باید دقت کنید متوجه بشید خانومتون ازون دسته نباشه که برای بدست آوردن آزادی بیشتر خانه پدر رو ترک میکنن و به امید خانه ی شوهر و آزادیهای بیشتر و بیشتر که در خانه پدر اجازشو نداشتن ازدواج میکنن که ان شااله نباشن،نکته دوم اینکه از خانواده خودتون دلخور نشین ،خانواده شما جزو معدود خانواده های بسیار آرام و بی آزار و مردم دوست و مهربان جامعه ما هستن و خوشبحال خانومتون با این مادرشوهر با فهم و مهربانتر از مادر،این یه نعمته،شاید الان احساس کنید به ضررتونه ولی اونها بخوبی میدونن مسافرت رفتن شما به تنهایی به کشور دیگه صرفا مسأله رو پیچیده تر میکنه و لجبازی رو بیشتر،خانواده خانومتون این و ثابت کردن تحریک نمیشن با این چیزا و بقولی کم نمیارن،و خانومتونم الان اوج ناپختگی و لجبازیشونه،همونطور که قبلا اشاره کردم راه طولانی در پیشه برای اینکه خانومتون ازین فضا بیرون بیاد و مهارتهای زندگی رو یاد بگیره،شما هم راه طولانی رو در پیش دارین،اینکه دوستان فرمودن مدتی دور باشین ازین جهته که مدتی به خودتون و زندگیتون فکر کنید البته نمیدونم الان خانومتون در چه حاله و ازین دوری چه حالی پیدا کرده اما از همین فرصت میتونین استفاده کنید و میزان علاقه یا اصلا وجود یا عدم وجود علاقه خانومتونو بسنجید،شما که کاملا مشخصه با تمام ناراحتی و دلخوریتون دلتنگ شدین،امیدوارم ایشون هم همین احساس و داشته باشن،چون خدای نکرده احساسی بهتون نداشته باشن به قول خودتون ایشون بسیار زیبا هستن و بخودشون میرسن،فکر میکنید ده سال دیگه که شما ۴۲ ساله هستین و ایشون ۳۲ ساله میشن چه اتفاقی از نظر ظاهری میفته؟؟؟؟قطعا ایشون بازم زیبا خواهند بود و شما یه مرد ۴۲ ساله هستین،پس لطفا قبل از هر اقدامی از وجود احساس در همسرتون نسبت به خودتون مطمئن بشین،موفق باشین

  6. 2 کاربر از پست مفید nana67 تشکرکرده اند .

    نَمْ نَمِ بارون:) (چهارشنبه 13 خرداد 94), اقای نجار (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  7. #26
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 08 دی 98 [ 10:41]
    تاریخ عضویت
    1394-3-12
    نوشته ها
    76
    امتیاز
    3,976
    سطح
    40
    Points: 3,976, Level: 40
    Level completed: 13%, Points required for next Level: 174
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    11

    تشکرشده 58 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نظرم اگر بتونید با یکی از دوستاش صحبت کنید بد نباشه یا یک نفرو پیدا کنید که بره با دوستاش حرف برنه البته قبل از مشاوره .متوجه نشه از طرف شماست.اینطوری متوجه میشید واقعا چه احساسی بهتون داره.روی این پیشنهادم فکر کنید
    البته به نظرم اینکه به پدرتون گفته با نامزدش بیرون نرفته نشون میده خیلی براش مهم بوده.پس بیشتر حس حسادتشو تحریک کنید
    به امید خبرهای بهتر از شما

  8. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    27
    Array
    میگم دوستاش میرن بهش میگن.میتونم خواهرمو بفرستم بره بپرسه.چی بگه ک ندونن از طرف من بوده؟اره تنهای جای برم حسودی میکنه.یا یه چیزی واسه خودم بگیرم زود حسودیشو میکنه.
    مرسی اترین خانوم.





    سلام نانا دستتون درد نکنه
    ببخشین شما خانومید؟
    من ظاهرم 32 ساله نشون نمیده همه میگن 25 اینا هستم.نه از اوناش نیست ک بیاد خونه بخاطر ازادی بیشتر.چون بگفته خواهراش خانومم کجا بوده اومده کجا .یعن خیلی عوض شده خواسته ها ش اومده پایین .درباره خونواده خودمم نه دلخور نیستم بلاخره هرچی باشه اونا بهتر از من میدونن.این لجباز بودنش و کل خونوادم میگن.واقعا لجبازه خیلی جاها دیدم بد جوری لجبازه.من یادم میاد تو اون سن اصلا لجباز نبودم.خب اگه دلتنگ بود اون یه ا سی زنگی میداد دیگه.ننیدونم دخترا همشون اینجور یایه عدشون ک این همه خوبی کردم یادش رفته ندیده گرفته.همیشه اینجوری بوده خودش مقصر بوده ولی نیومد بگه تقصیر منه .هر دفعه یجور گارد گرفت که من گناه کارم .یه بار نشده خودش بگه تقصیر منه بز ار معذرت بخوام تموم شه بره
    شاید هم تقصیر من بوده تو این مدت یادش ندادم .خودم رفتم گفتم تمومش کن.ده تو این مدت یادش ندادم .خودم رفتم گفتم تمومش کن.
    ویرایش توسط reza-m : پنجشنبه 14 خرداد 94 در ساعت 10:35

  9. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 مهر 94 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1393-3-27
    نوشته ها
    46
    امتیاز
    1,345
    سطح
    20
    Points: 1,345, Level: 20
    Level completed: 45%, Points required for next Level: 55
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 51 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بله آقا رضا در پست اولم عرض کردم خدمتتون من همسن خانومتون بودم از خانوم شما خیلی بدتر بودم،یه دختر فوق العاده لوس و خودشیفته ،یدونه دختر خونه با شرایط مالی خوب و آزادی کامل،خودشیفته و شیطون،ولی زمانی که متوجه شدم جز زیبایی ظاهر هییییییچ چیز دیگه ای ندارم خیلی سختی کشیدم برای تغییر افکار و دنیام،ولی الان خیلی خوشحالم و وقتی به گذشته نگاه میکنم از خودم خجالت میکشم،من هم خونواده ای داشتم که فقط لوسم میکردن و هر چیزی میخواستم در اختیارم میذاشتن،انقد از بچگی هرجا رفته بودم از ظاهرم تعریف کرده بودن و همه جا مورد توجه واقع بودم که خودشیفته شده بودم،خانومتون گناهی ندارن ،تو این شرایط و جو خاص همه خودشیفته میشن،تصور کنین از کودکی مدام بهتون بگن چقد نازی،چقد خوشگلی،ماشااله،تو مدرسه عزیز دردونه باشی،دبیرستان تو چشم باشی،دانشگاه که دیگه هیچی نگم،تو فامیل مدام به خونوادت بگن مراقب این دختر باش خیلی خوشگله،پسرای فامیل تو مهمونیا دورت جمع شن،هرکی میرسه تو رو واسه پسرش درنظر بگیره،معلومه آدم خودشیفته میشه ،نشه جای تعجب داره،اتفاقا من به این نتیجه رسیدم زیبایی زیاد نه تنها مفید نیست بلکه آدم و از رسیدگی به باطنش دور میکنه،یموقع به خودت میای میبینی باطنت تو خالی توخالیه،صفر صفری،هیچی واسه عرضه نداری،پوچ پوچی،میبینی اگه یروز ظاهرتو بگیرن هیچکس سمتتم نمیاد،میبینی بخاطر غرور کاذبت انقد دل شکوندی که ...اول از همه باور این مسأله خیلی خیلی سخته که آدم بفهمه این همه ایراد داره،و بعد یه عشق و تلاش فوق العاده میخواد که بتونی خودتو بسازی،چیزی که سالها فراموشش کردی رو پرورش بدی،تجملاتو بذاری کنار و به این روح مریض و نذار برسی و تقویتش کنی،ولی کار نشد نداره،میشه،من تونستم ۱۸۰ درجه خودمو تغییر بدم،هنوزم خیلی کار دارم،هنوزم خیلی جا دارم،درواقع انسان تا آخرین لحظات عمرش باید بیاموزه و پرورش پیدا کنه،پس خانوم شما هم میتونه اگر به خودش بیاد و بخواد درونش و زیبا و پر مغز کنه،ببخشید انقد عامیانه صحبت کردم،خواستم ملموس تر باشه حرفام،راستی یکی از راهها اینه که لینک تاپیکتونو تو لاین براش پی ام کنید،اینطوری به عمق فاجعه پی میبره،میبینه چندین نفر به شما گفتن جدا شو،یکم به خودش میاد،میبینه بقیه آدمای اجتماع چه نظری دارن و حتی میتونید از خودشم بخواید بیاد و شرکت کنه،بالاخره ۵۰ درصد این زندگی مال ایشونه،موفق باشید

  10. کاربر روبرو از پست مفید nana67 تشکرکرده است .

    فدایی یار (سه شنبه 24 شهریور 94)

  11. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 24 تیر 95 [ 11:22]
    تاریخ عضویت
    1393-1-24
    نوشته ها
    157
    امتیاز
    3,642
    سطح
    37
    Points: 3,642, Level: 37
    Level completed: 95%, Points required for next Level: 8
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    24

    تشکرشده 58 در 38 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nana67 نمایش پست ها
    بله آقا رضا در پست اولم عرض کردم خدمتتون من همسن خانومتون بودم از خانوم شما خیلی بدتر بودم،یه دختر فوق العاده لوس و خودشیفته ،یدونه دختر خونه با شرایط مالی خوب و آزادی کامل،خودشیفته و شیطون،ولی زمانی که متوجه شدم جز زیبایی ظاهر هییییییچ چیز دیگه ای ندارم خیلی سختی کشیدم برای تغییر افکار و دنیام،ولی الان خیلی خوشحالم و وقتی به گذشته نگاه میکنم از خودم خجالت میکشم،من هم خونواده ای داشتم که فقط لوسم میکردن و هر چیزی میخواستم در اختیارم میذاشتن،انقد از بچگی هرجا رفته بودم از ظاهرم تعریف کرده بودن و همه جا مورد توجه واقع بودم که خودشیفته شده بودم،خانومتون گناهی ندارن ،تو این شرایط و جو خاص همه خودشیفته میشن،تصور کنین از کودکی مدام بهتون بگن چقد نازی،چقد خوشگلی،ماشااله،تو مدرسه عزیز دردونه باشی،دبیرستان تو چشم باشی،دانشگاه که دیگه هیچی نگم،تو فامیل مدام به خونوادت بگن مراقب این دختر باش خیلی خوشگله،پسرای فامیل تو مهمونیا دورت جمع شن،هرکی میرسه تو رو واسه پسرش درنظر بگیره،معلومه آدم خودشیفته میشه ،نشه جای تعجب داره،اتفاقا من به این نتیجه رسیدم زیبایی زیاد نه تنها مفید نیست بلکه آدم و از رسیدگی به باطنش دور میکنه،یموقع به خودت میای میبینی باطنت تو خالی توخالیه،صفر صفری،هیچی واسه عرضه نداری،پوچ پوچی،میبینی اگه یروز ظاهرتو بگیرن هیچکس سمتتم نمیاد،میبینی بخاطر غرور کاذبت انقد دل شکوندی که ...اول از همه باور این مسأله خیلی خیلی سخته که آدم بفهمه این همه ایراد داره،و بعد یه عشق و تلاش فوق العاده میخواد که بتونی خودتو بسازی،چیزی که سالها فراموشش کردی رو پرورش بدی،تجملاتو بذاری کنار و به این روح مریض و نذار برسی و تقویتش کنی،ولی کار نشد نداره،میشه،من تونستم ۱۸۰ درجه خودمو تغییر بدم،هنوزم خیلی کار دارم،هنوزم خیلی جا دارم،درواقع انسان تا آخرین لحظات عمرش باید بیاموزه و پرورش پیدا کنه،پس خانوم شما هم میتونه اگر به خودش بیاد و بخواد درونش و زیبا و پر مغز کنه،ببخشید انقد عامیانه صحبت کردم،خواستم ملموس تر باشه حرفام،راستی یکی از راهها اینه که لینک تاپیکتونو تو لاین براش پی ام کنید،اینطوری به عمق فاجعه پی میبره،میبینه چندین نفر به شما گفتن جدا شو،یکم به خودش میاد،میبینه بقیه آدمای اجتماع چه نظری دارن و حتی میتونید از خودشم بخواید بیاد و شرکت کنه،بالاخره ۵۰ درصد این زندگی مال ایشونه،موفق باشید
    حرفای شما درست شما یه جای به نقطه ای رسیدین ک فهمیدین باد تغیراتی در خودتون ایجاد کنین.نمیدونم اون موقع احتمالا مجرد بودین .چی باعث شد به فکر تغییر افتادین!!؟؟
    یعنی الان دیگه خودشیفته نیستین؟
    من هر وقت به نامزدم گفتم خودشیفته ای ا عصبانی شده گفته نه نیستم.فک میکردم درونش اونجوری هست از خود مچکر.به من نمیگه.
    ولی روابط عمومیش خوبه با همه فامیلای ما و خودشون خوب برخورد میکنه.بیچاره فقط من شوهرش هستم باهام رفتارهای بچگونه داره.
    شما اگه الان متاهلین با شوهرتون باز تو دلتون میگید ک من خوشگلم باید شوهرم هر چی گفتم گوش بده یا به من نگه چه جوری ارایش کن من خودم میدونم.اینارو تو دلتون به خودتون میگین یا نه.ب حرفشون بها میدین!! ببخشین ها فضولی نباشه.میخوام بدونم خانومم تو دلش اینجوری میگه .شما بودین تو این 1 ماه زنگ نمیزدین به شوهرتون؟یعنی ادم اینقد خودپسند باشه!
    نانا خانوم 3 بار زنگ زدم جواب نداده اس دادم ج نداده دیگه نمیخوام بهش اس بدم ک بیا این سایتو بخون.چون احساس میکنم دیگه به التماس کردن شبیه میشه.خودمو چقد کوچیک کنم دیگه.
    اگه یه موقع حرف زدیم دوتا تاپیکمو بهش میگم بخونه.
    میدونین مامانش بهش خیلی میرسه اونم حرف مامانشو گوش میده .من میگم همیشه ک ماما بابا نیستن تو بری پشتشو ن قایم شی .منو تویم ک تا اخر عمرمون باید کنار هم باشیم.بیا حرفاتو به من بگو.نمیدونم شاید زمان ببره ک متوجه بشه.دعا کنین مارو مرسی
    ایشالا شمام موفق باشین.

  12. #30
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 مرداد 95 [ 23:35]
    تاریخ عضویت
    1393-1-12
    نوشته ها
    74
    امتیاز
    2,977
    سطح
    33
    Points: 2,977, Level: 33
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 73
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    8

    تشکرشده 220 در 65 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وااای میخواید بگید بیاد اینجا رو بخونه ؟؟آقای رضا همسر شما خیلی حساس هستند. شما تو این تاپیکهاتون کلی انتقاد کردین از خودشو و خانوادش
    اگه بیاد اینا رو بخونه که تا آخر عمرتون باید جواب بهش پس بدید، آخه شما میفرمایید ایشون حرف نزده شما رو میرن به بقیه میزنن... اونوقت اگه مستندی به این وضوح گیرشون بیاد که واویلا میشه

  13. کاربر روبرو از پست مفید شمیم بهار تشکرکرده است .

    گیسو کمند (یکشنبه 17 خرداد 94)


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ترس های مبهم و استرس
    توسط مدیرهمدردی در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 31 خرداد 92, 12:37
  2. داستان غم زندگیه من
    توسط پدربزرگ در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: جمعه 23 تیر 91, 11:05
  3. داستان زندگی کارافرین برتر کشور..احد عظیم زاده
    توسط بهار.زندگی در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: سه شنبه 13 تیر 91, 14:49
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. داستانی از عشق (داستان کوتاه)
    توسط هوشیار در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 19 شهریور 87, 17:12

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:42 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.