به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوى مهر نمایش پست ها

    شیدا جان چاره دیگه ای ندارم کلانی بابام جوابمون کرد مرتب می گه از دست تون خسته شدیم منم می خوام برم از اینجا یه جورایی راضیش می کنم همسرمو به نظرم خونه نقاشی بشه گرون تر می خرند
    راجب پول هم بابام وظیفه شه به حسابم واریز کنه کم زجرم نداد پولاشو کی باید بخوره ؟! خواهرش !! عمرا !! من زاهدانم برم واسه ی زندگی بابام باید به حسابم پول بریزه اصلانم واسم مهم نیست خرجمو همسرم نمی ده عوضش وسایل خونه رو می خره خودم می دم هیچم مهم نیست واسم اتفاقا لذت بخشه برام
    خیلی جدی ایستادم رو جدایی بازم ممنونم ازت مستقل شدن همه ی آرزومه دوست خوبم
    به فکر این که خونه را ارزون می خرن یا گرون نباش.
    بابات بهت پول می ده یا نده مهم نیست.
    زندگی و عمر و جوونی و سلامتیت داره از دست می ره. زندگی و آینده پسرت را داری خراب می کنی. خونه می خوای برای چی؟

    ولش کن و برو.
    خونه هم هیچ اتفاقی براش نمی افته. مطمئن باش پدرت دلش نمی آد برداره یا بفروشه.
    بدون هیچ شرط و قول و قراری برو.
    وقتی همه آروم شدن، با پدرت صحبت کن اگر اجازه داد، بده اجاره کمک خرج زندگیتون. اگرم نداد مهم نیست.

    به فکر سلامتی خودت و زندگی پسرت باش.
    برو یه جایی که آروم باشی و بدون منت زندگی کنی.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    واحد (چهارشنبه 06 خرداد 94), بانوى مهر (سه شنبه 05 خرداد 94), سوده 82 (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    دوست عزیز درمرحله اول سعی کن خونتو جدا کنی شوهرتو خیلی ب خودت نزدیک کنی جوریکه اون از بابات اینا بخواد که ارامش تورو ب هم نزنن اگر هم نمیتونی خونتو عوض کنی اصلا تو بحثاشون خودتو دخالت نده دعوا میکنن سروصدا میدن بذار همیجور ادامه بدن تا دعوا شروع شد از خونت بزن بیرون تا صداشونو نشنوی که حتی بخوای داوری کنی
    یا اینکه بهشون حسابی محبت کن اصلا ببین علت سروصدای پدرت و جنگ و جدالا چیه؟
    بشو سنگ صبورشون تا بهت بعنوان یک همدم پناه بیارن

  4. کاربر روبرو از پست مفید leila1 تشکرکرده است .

    بانوى مهر (سه شنبه 12 خرداد 94)

  5. #13
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پسرم غروبی اومد خونه پدرم خانواده م وحشت کردند هی می گفتند خوابیدن می خواد بمونه ؟؟!!!! جلوی همسرم انقدر تابلو بازی در آوردند همسرم ناراحت شد و می گه چطور اون دامادشون 24 ساعت می تونه بمونه من نمی تونم!!!!
    الآن دلم می خواست همسرم نزدیکم بود اما ندارمش فقطم از پشت تلفن و تلگرام و ... ارتباط داریم . گاهی وقتا هم میاد اما پنج دقیقه بیشتر نمی بینمش منم اصلا طاقت دوریشو ندارم خیلی بهش احتیاج دارم

    پسرم مریض شد چون خانواده همسرم صبح زود میرند باغشون و پسرمم با خودشون می برند کلانی زندگی مشکلی دارند و پسرم چون تو راحتی بود چند روز بیشتر نتونست تحمل کنه
    یه مدت بچه های عموش پیشش بودند خاطر جمع بود اما امروز زنگ زد گفت به بابا بگو منو بیاره هر چی هم گفتم بمون نموند
    حالا هم اومد اینجا خانواده م تحملشو ندارند...خواهرم امتحانت دانشگاهش شروع شد... همه بهانه دارند...من کجا رو دارم برم !!!!
    خونه ی بابام با منت هستم ...مگه من گفتم خونه رو نقاشی کنیم؟!!
    تازه همسرمم دلخوره می گه ما خودمون بعد اتمام رنگ کلی کار داریم و خانواده ت نباید بیاند اما بابام می خواد به زور بیاد
    من باردارم و تو شرایط خیلی خطرناکی هستم مادرمم بنده خدا مریضه ... یعنی من چی کار می تونم بکنم ؟؟!! چرا تمامی مشکلات روی هم تلنبار شدند؟؟!!!

    - - - Updated - - -

    یه مشکل دیگه دامادمه !! مرتب خونه ی بابامه چند بار به خواهرم گفتم اما گوشش بدهکار نیست هر روز زنگ می زنه دعوتش می کنه
    بهش می گم ناسلامتی دوران عقدت هستیا یه دو روز نبینید همو چی میشه!!!
    من عروسی کردم مادر یه بچه م از همسرم دورم !!!
    باید جلوش خودمو بپوشونم نمی تونم واقعا خفه می شم (بخاطر وضعیتم اینجوری شدم) بعدش وقتی این هست نمی تونم دراز بکشم...اتاق خوابا هم یکیش واسه خواهرمه و یکیش بابام... من فقط رو مبل می شینمو درد می کشم درد لگن و شکم...تازه من با این وضعیتم دارم به مادرم کمک هم می کنم...دیگه توان ندارم خب منم خسته میشم دیگه... کی باید راحت زندگی کنم ؟ الله اعلم !!
    ویرایش توسط بانوى مهر : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 00:47

  6. #14
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    من واقعا دیگه خسته شدم دیگه ظرفیت ندارم... مامانم کمرش داغونه خواهرم دوباره به همسرش میگه بیاد اینجا...اصلا دلش نمی سوزه واقعا موندم من پس به کی رفتم انقدر دلسوز و دلرحم و فداکار شدم !!!!!
    از خودم می گذرم واسه عزیزانم اما نزدیکانم درکم نمی کنند...خونه ی مادر همسرمم نمی تونم برم اونجا اسپلیت روشن نمی کنند خونه شونم گرمه...صبحا هم می رند روستا غروب بر می گردند شهر...
    من خیلی الآن بهم ریخته م به همسرم گفتم ناهار بیاد اینجا...یعنی چی !!! خب منم همسرمو می خوام چطور خواهرم هر روز دم به دقیقه داره با همسرش عشق بازی می کنه !!!!!


    انقدر بی تربیته دامادم جلوی ما داره زنشو می خوره انگاری( عذر می خوام چی بگم دیگه !!!) می گم بد نیست جلوی بزرگترا احترامو نگه داشته باشی بی ادب می گه قرن بیست و یکه !!!!!!!!
    وقتی هم میاد دست به سیاه و سفید نمی زنه...تازه به منم دستور می ده...همه ش تقصیر خواهرمه...شبها پوشیده می خوابم پدرم در میاد
    تازه لباسای دامادمو خواهرمو من می شورم !!!! مامانم کمرش داغونه شبها ناله می زنه می خوابه خواهر و دامادم لباسو میندازند حمام بی ادبا که مادرم بشوره !!!! اون نمی تونه می بینم داره میره بشوره با اون وضعیتش!!!! جلوشو می گیرم


    الآن خیلی عصبانی و ناراحتم اما هیچی به کسی نمی گم فقط اینجا رو دارم میام می نویسم

    - - - Updated - - -

    ناسلامتی من باید استراحت کنم...شبا از شدت درد نمی تونم بخوابم...خب چطوری اتفاق بدی واسم نیفته ؟!!!
    استراحتم کجا بود !!!!! جایی رو هم ندارم برم...به همسرم می گم بریم هتل قبول نمی کنه میگه می شناسمون یه وقت !! خوشایند نیست

  7. #15
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فکر کنم اگر نمی گفتم همون آرام دل هستم یه خورده باهام همدردی می کردید!!!
    شایدم حرفی ندارید و شما هم بر این باورید که مشکلات حادی دارم و راه حلی واسش نیست جز صبر و تحمل و توکل...خودم که به این نتیجه رسیدم و در نتیجه فرسوده داغون تر میشم

    - - - Updated - - -

    فقط میاین تاپیکمو می خونید !!! واقعا خنده م گرفتا بیش از هزار نفر اومدید تو تاپیکم البته فکر کنم 800 تاش خودمم فقط
    خواهرم لج کرده می گه از این خونه میرم !!! الآن انقدر برخورد بدی داره باهامون!!! اصلا متوجه نیست مادرم داغونه!!!و منم تو شرایط خطرناکی هستم...
    ویرایش توسط بانوى مهر : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 11:59

  8. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 مهر 95 [ 01:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-09
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    4,080
    سطح
    40
    Points: 4,080, Level: 40
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 70
    Overall activity: 9.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    96

    تشکرشده 225 در 103 پست

    Rep Power
    37
    Array
    خوب بره تو چرا همش نگران مادرت یا خواهرت یا بقیه ای پس خودت چی بچت چی همسرت چی
    مادرت آگه کمرش درد میکنه خوب نشوره حتما درد نمی کنه که میشوره اصلا بزاره رو هم تلنبار شه وقتی خواهرت یا شوهرش خواستن برن بیرون دیدن لباس ندارن میفهمه باید کارشو خودش انجام بده
    شما هم بدتر از من همش داری غر میزنی که

    به فکر خودت باش نمیخواد نگران مادرت باشی،

  9. 3 کاربر از پست مفید عاشق خانواده تشکرکرده اند .

    alireza198 (چهارشنبه 13 خرداد 94), بانوى مهر (چهارشنبه 13 خرداد 94), شیدا. (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  10. #17
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    عاشق خانواده خیلی ازت ممنونم انقده دلم خنک شد
    دلم می خواد یکی دعوام کنه انقدر دعوام کنه که آدم بشم من غصه ی همه رو می خورم اما دیگران بی خیالم هستند...اصلا نمی فهمم دارم چه جوری زندگی می کنم... دست خودم نیست مرتب نگران همه چیزم !!!
    نه مادرم خدایی درد می کنه کمرش اما خیلی حساسه به تمیزی !! خواهرمم می گه می شورم ولی خودش میزنه بیرون وقتی هم میاد به مادرم می گه لباسامو
    نشستی ؟!
    دلم می خواد انقدر سنگ دل و بی خیال می بودم فقط فکر منافع خودم می بودم...و انقدر غر نمی زدم!!!
    فکر کنم به خاطر غر زدنامه که دیگرانو از خودم فراری می دم

    - - - Updated - - -

    بازم ممنونم از همه عزیزان ...می خوام تاپیکو قفل کنم
    ویرایش توسط بانوى مهر : چهارشنبه 13 خرداد 94 در ساعت 13:28

  11. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 شهریور 96 [ 16:19]
    تاریخ عضویت
    1391-12-07
    نوشته ها
    43
    امتیاز
    3,752
    سطح
    38
    Points: 3,752, Level: 38
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3

    تشکرشده 107 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    بانوی مهر وقتی پستاتو خوندم فقط داشتم حرص میخوردم. عزیز من تو.مادری در قبال اون بچه توی وجودت و پسرت مسوولی. به شما چه ربطی داره که لباسهای دامادتو بشوری. برای خواهرت متاسفم که متوجه نیست همسرش چه آدم بی ادبیه که لباساشو پرت میکنه تو حموم که خواهر زن و مادرزنش بشورن.
    تو.نباید اینقدر از خود گذشتگی کنی. به نظر من تو خودت رو دوست نداری که اگه داشتی این بلاهارو سر خودت نمیاوردی. دلسوزی برای خانواده خوبه اما تا جایی که به خودت آسیب نزنه. تو داری خودت رو آب میکنی بعد هم انتظار داری همه قدرتو بدونن که تو خیلی دلسوزی. اگه دنبال محبت خانواده ات هستی این راهش نیست.
    آدم همون توجهی رو از دیگران میگیره که خودش رو لایق اون نشون میده. وقتی تو به وجود خودت بی اعتنایی میکنی دیگران هم با تو همینکار رو میکنن.

  12. 2 کاربر از پست مفید مهردخت تشکرکرده اند .

    افسونگر (چهارشنبه 13 خرداد 94), بانوى مهر (چهارشنبه 13 خرداد 94)

  13. #19
    Banned آغازکننده
    آخرین بازدید
    شنبه 27 تیر 94 [ 02:26]
    تاریخ عضویت
    1394-2-31
    نوشته ها
    322
    امتیاز
    6,682
    سطح
    53
    Points: 6,682, Level: 53
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 68
    Overall activity: 99.9%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class31 days registered5000 Experience Points
    تشکرها
    354

    تشکرشده 728 در 228 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهردخت جان خیلی ممنونم خانومی
    شما درست می گید... ولی من واسه خاطر اینکه دوستم داشته باشند این کارها رو نمی کنم ... هر چی به مادرم می گم نکن گوش نمی کنه خب چطور تو اون شرایط تنهاش بگذارم... اگرم غر غر می کنم اینجاست! تو خونه ساکتم...آخه واقعا آدم انقدر بی انصاف می شه !!! همسر بیچاره من حق نداره بیاد اما همسر خواهرم مرتب اینجاست...نباید درک کنه من تو چه شرایطی هستم !!! من فقط احازه راه رفتن مثلا برم یه لیوان آب بخورم نه تا این حد !! وقتی کسی کمک نمی کنه من ببینم مادرم داره اینجور عذاب می کشه!! شبا با ناله و درد می خوابه چطور بشینم و تماشا کنم آخه منم الآن دارم اینجا زندگی می کنم... واقعا پدرم و خواهرم عالیه کارشون !! کاش من به مامانم نمی رفتم...
    باز هم ممنونم خوبان...گزارش دادم تاپیکو قفل کنند تا هم شما رو اذیت نکنم تا هم کمتر غر بزنم


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:36 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.