به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 19 , از مجموع 19
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهسا21 جان نميدونم اين مطالب و راهنمايي هايي كه ميشه رو مي خونين و اگر مفيد باشه عمل ميكنين بهش؟دوست خوب من نيمه شعبان گذشته و من اميدوارم و مطمن هستم كه شما با شادي و خنده در مراسم شركت كرديد.دوست عزيزم بخدا شما ميخواهي خودتون رو عذاب بدين مهمترين و تنها بزرگترين چيز توي زندگي شما دوست داشتن شوهرتون هست كه ميگين شوهرتون دوستتون داره چرا اينقدر ناشكري مي كنين ببين عزيزم شما اگه از شوهرت و خانوادش پيش مادر و برادرت بد نگي و همش تعريف كني مگه ميشه اونا از خانواده شوهرت بدگويي كنن مگه ميشه انرژي منفي بدن؟اين خودت هستي كه انرژي منفي هستي.تو خودت مثبت باش ببين اطرافت چي ميشه.خواهش ميكنم ازت با شوهرت در مورد خانوادش و اينكه به تو احترام نميزارن و غيره حرف نزن اگر خودت اونقدر جرات و شجاعت داري كه با رفتار اونها كنار بيايي و حرفات رو بزني بدون اينكه شوهرت ناراحت بشه اينكار رو بكن به شوهرت چيكار داري آخه؟ببين دوست گلم خانواده شوهرت يك چيزي گفتن تو خيلي ناراحت شدي مثلا 30 تا ناراحت شدي ميري پيش شوهرت حرفاشون رو ميگي اونم از اونها طرفداري مي كنه يا فوقش ميگه ول كن بابا يه 30 تاي ديگه اونجا ناراحت ميشي ميري به مادر و برادرت ميگي اونا هم چند تا ميزارن روش تو رو تحريك مي كنن يه 30 تاي ديگه اونجا ناراحت ميشي ببين اين وسط همه حرفاشونو ميزنن فقط تو هستي كه اعصابت داغون ميشه بيكاري مگه دختر؟ چرا زندگي رو اينقدر سخت ميگيري.تو فقط نشستي كه اونا يك چيزي بگن تو ناراحت بشي اصلا خودت واسه زندگي خودت و براي خودت برنامه اي داري؟خودت هم كه ميگي دور هستي از خانواده شوهرت به نظر من تو برنامه خودت رو داشته باش مثلا براي دعوت به مراسم و شركت در اون اگر كسي مثلا مادرشوهرت و غيره زنگ ميزدند دعوت ميكردن بگو چشم با شوهرم هماهنگ مي كنم ميام اگه اونا چيزي نگفتن و شوهرت ميگه بيا بگو چشم حالا اگه مادرشوهرت مثلا دعوت نكنه چي ميشه تو برو عروسي كيفت رو بكن روحيه ات رو شاد كن بگو و بخند بزار دشمنات بتركن (البته مطمنم كه دشمني نداري)چرا خودت رو عذاب ميدي فكر مي كني تو نري عروسي چه اتفاقي ميافته؟؟اين فقط يك نمونه بود و مثال توي تمام اتفاقات زندگيت بايد اولويت رو به خودت و شوهرت بدي شوهرت هم اينطوري ياد بدي به مسايل مهم زندگيت فكر كن نه به جزيياتي كه هيچ ارزشي ندارند.دوست خوبم تو بجاي اينكه بري حرفاي شوهر و خانوادش رو پيش مادرت بزني بيا همينجا بگو تا دوستان راهنماييت كنن.

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    سلام مهسا21 جان نميدونم اين مطالب و راهنمايي هايي كه ميشه رو مي خونين و اگر مفيد باشه عمل ميكنين بهش؟دوست خوب من نيمه شعبان گذشته و من اميدوارم و مطمن هستم كه شما با شادي و خنده در مراسم شركت كرديد.دوست عزيزم بخدا شما ميخواهي خودتون رو عذاب بدين مهمترين و تنها بزرگترين چيز توي زندگي شما دوست داشتن شوهرتون هست كه ميگين شوهرتون دوستتون داره چرا اينقدر ناشكري مي كنين ببين عزيزم شما اگه از شوهرت و خانوادش پيش مادر و برادرت بد نگي و همش تعريف كني مگه ميشه اونا از خانواده شوهرت بدگويي كنن مگه ميشه انرژي منفي بدن؟اين خودت هستي كه انرژي منفي هستي.تو خودت مثبت باش ببين اطرافت چي ميشه.خواهش ميكنم ازت با شوهرت در مورد خانوادش و اينكه به تو احترام نميزارن و غيره حرف نزن اگر خودت اونقدر جرات و شجاعت داري كه با رفتار اونها كنار بيايي و حرفات رو بزني بدون اينكه شوهرت ناراحت بشه اينكار رو بكن به شوهرت چيكار داري آخه؟ببين دوست گلم خانواده شوهرت يك چيزي گفتن تو خيلي ناراحت شدي مثلا 30 تا ناراحت شدي ميري پيش شوهرت حرفاشون رو ميگي اونم از اونها طرفداري مي كنه يا فوقش ميگه ول كن بابا يه 30 تاي ديگه اونجا ناراحت ميشي ميري به مادر و برادرت ميگي اونا هم چند تا ميزارن روش تو رو تحريك مي كنن يه 30 تاي ديگه اونجا ناراحت ميشي ببين اين وسط همه حرفاشونو ميزنن فقط تو هستي كه اعصابت داغون ميشه بيكاري مگه دختر؟ چرا زندگي رو اينقدر سخت ميگيري.تو فقط نشستي كه اونا يك چيزي بگن تو ناراحت بشي اصلا خودت واسه زندگي خودت و براي خودت برنامه اي داري؟خودت هم كه ميگي دور هستي از خانواده شوهرت به نظر من تو برنامه خودت رو داشته باش مثلا براي دعوت به مراسم و شركت در اون اگر كسي مثلا مادرشوهرت و غيره زنگ ميزدند دعوت ميكردن بگو چشم با شوهرم هماهنگ مي كنم ميام اگه اونا چيزي نگفتن و شوهرت ميگه بيا بگو چشم حالا اگه مادرشوهرت مثلا دعوت نكنه چي ميشه تو برو عروسي كيفت رو بكن روحيه ات رو شاد كن بگو و بخند بزار دشمنات بتركن (البته مطمنم كه دشمني نداري)چرا خودت رو عذاب ميدي فكر مي كني تو نري عروسي چه اتفاقي ميافته؟؟اين فقط يك نمونه بود و مثال توي تمام اتفاقات زندگيت بايد اولويت رو به خودت و شوهرت بدي شوهرت هم اينطوري ياد بدي به مسايل مهم زندگيت فكر كن نه به جزيياتي كه هيچ ارزشي ندارند.دوست خوبم تو بجاي اينكه بري حرفاي شوهر و خانوادش رو پيش مادرت بزني بيا همينجا بگو تا دوستان راهنماييت كنن.

    سلام دوست عزیزم ممنون از راهنمایی هاتون ، آره حق با شماست وقتی یه نگاه اجمالی به خودم کردم با خودم گفتم چه اهمیتی داره خانواده اش احترام نمیذارن یا با من چه رفتاری دارن من دو ماهی میشه که اصلا از شوهرم در رابطه با خانواده اش گله ای نمیکنم و فقط حالشونو میپرسم .قبلا هم گله ای به اون صورت نمیکردم فقط یه بار گله کردم که طرف اونا رو گرفت منم هیچی نگفتم و همیشه میریزم تو خودم ، من و شوهرم احترام خوبی از جانب خانواده هامون در مقابل هم نداریم برای همین کلا بیخیال شدیم و بیشتر به هم عشق می ورزیم و تصمیم گرفتیم که به یه سری رفتارها که باعث اختلافمون میشه اهمیت ندیم . ولی میترسیم موقع عروسی اختلافی بین خانواده ها پیش بیاد ...
    ببخشید من خیلی وقت بود اینجا نبودم درگیر امتحانات هستم و نیمه شعبان شوهرم اومده بود مشهد ، برای عروسی که مامانم نذاشت برم و نرفتم وگفتم امتحان دارم نمیتونم بیام در عوضش شوهرم بعد چند روز اومد پیشم وکلی خوش گذروندیم .
    در کل رفتار همه خانواده اشون تغییر کرده حتی دخترخالم . دخترخالم و خواهرشوهرم خیلی خودشونو برام میگیرن و نیمه شعبان که اومده بودن مشهد ، یه شب که دعوتشون کرده بودیم خونمون از اول تا اخر نگاهشون روی منو شوهرم بود که چی میگیم چکار میکنیم قبلنا وقتی روم زوم میکردن اصلا به شوهرم نزدیک نمیشدم تا یه وقت حرفی چیزی برام در نیارن ( آخه پشت سر خیلی غیبت میکنن ) اما اونشب همش کنار شوهرم بودم با هم میگفتیم میخندیدیم . تمام ذهنم رو روی عشق شوهرم به خودم معطوف کرده بودم تا از رفتارشون ناراحت نشم و خودمو به بیخیالی میزدم . نمیدونم چرا اما انگار خیلی ناراحتن که شوهرم برام گردنبند خریده اخه همچین با حرص دخترخالم گفت اینو برات خریده . هر وقت هم که میاد مشهد پیش من یا مامانم بد شوهرمو میگه و دید مامانم رو خراب میکنه .این سری هم گفته که امیرحسین یه پسر تنبل و بی ادبه . هرکی هرچی بهش میگه، میگه به شما مربوط نیست و کلی حرفهای دیگه مثلا شوهرم اصرار داره عروسی مون مولودی باشه اما من مخالفم .جاریم این وسط به مامانم گفته خودم مولودی خون میارم بعدشم امیرحسین منو خیلی قبول داره همیشه با من مشورت میکنه سوال هاشو از من میپرسه ، یعنی زنش اهمیتی براش نداره و قبولش نداره ( یا میخواد کلاس بذاره بگه من اینم یا میخواد منو خورد کنه و بگه شوهرداری بلد نیست ،من موندم این وسط چرا دخترخالم نرمال نیست یه بار خوبه یه بار بد . خودشم نمیدونه هدفش چیه هر نیم ساعت نظراتش تغییر میکنه )
    خلاصه اینکه یه چیز رو تواین ایام نیمه شعبان خیلی خوب متوجه شدم اینکه همسرم دیوانه وار دوستم داره و هر چی که ازش میخوام نه نمیگه و حالم بد شده بود رفت برام جوشونده درست کرد آورد گفت تو فقط حالت خوب بشه کپ کرده بودم نمیدونستم اینهمه دوستم داره ...
    وقتی پیش هم هستیم خیلی با هم خوبیم (در صورتی که کسی تو زندگی مون موش ندونه )ولی وقتی دوریم هر دو سه شب دعوا داریم . خودشم همینو میگه که وقتی پیش همیم خیلی خوبه ولی راه دور کلا رفتارامون فرق میکنه پس بهتره زودتر بریم سر خونه زندگی مون و خیلی پیگیره که درسم تموم بشه . ولی من با عروسی مولودی مشکل دارم من آرزو دارم شب عروسی باشوهرم برقصم اما میگه نه من نمیرقصم حرامه و آهنگ هم حرامه . و میگه بهترین عروسی رو برات میگیرم اما اهنگ و رقص نداریم . یعنی باید از آرزوم بگذرم .... خیلی سخته ....
    راستی دوست عزیزم من برنامه زیاد دارم و بیشتر اوقات سرم خیلی شلوغه . یکی اینکه شاغلم و دانشجو ترم آخر هستم .

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    کاش فقط مشکلم همین بود ، امامن محکوم هستم به زندگی با این مرد ، محکوم به داشتن عروسی که باب میلم نیست ، محکوم به بودن ....
    خیلی حالم بده روحیه ام داغونه دلم میخواست میتونستم خودکشی کنم ....
    اونم اصلا درکم نمیکنه و بدتر نمک میپاشه رو زخمم ....

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 29 تیر 01 [ 15:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-23
    نوشته ها
    118
    امتیاز
    8,291
    سطح
    61
    Points: 8,291, Level: 61
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    150

    تشکرشده 170 در 75 پست

    Rep Power
    30
    Array
    دو تا پست اخرتو خوندی؟یه مقدار باهم تناقض ندارن؟
    خوبی؟

  5. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط cheshmakk نمایش پست ها
    دو تا پست اخرتو خوندی؟یه مقدار باهم تناقض ندارن؟
    خوبی؟
    اره میدونم با هم تناقض دارن چون مشکلی برام پیش اومده که ناراحتم کرده و شوهرم اصلا درکم نمیکنه ، خیلی حالم بده .... نمیدونم چجوری بگم چه مشکلیه ؟
    اما میترسم با اینکه رابطه بین منو شوهرم بوده بعدها بزنه زیرش و بگه منو نمیخواد اونوقت من میمونم و یه ابروی رفته ...
    من الان خیلی ناراحتم و نگران هستم البته هنوز مطمئن نیستم دیگه دختر نیستم اما حدسم اینه که دیگه نیستم ...
    خستم از همه چی ، یه دنیا دلم گرفته اما با هیچکس نمیتونم درد و دل کنم ازهمه چی متنفرم ...
    اگه خودکشی گناهی نداشت حتما اینکار رو میکردم چون از همه چی خستم ...
    الان شوهرم زنگ زد هرچی دلش خواست گفت اونوقته که میگم محکوم هستم به این زندگی به بودن باهاش به تحمل کردن رفتارهاش . مخصوصا که میدونه چی شده و حتی کتکمم بزنه نباید صدام در بیاد ... چقدر من بدبختم ....

  6. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    چون تو عروسیت شوهرت نمیذاره برقصی اینقدر ناراحتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    حالا تو عروسی نرقص بعد عروسی -قبل عروسی هر چی دوست داری براشوهرت برقص

    بی کاری ؟ سر چی حالا ماتم گرفتی!

    کاش کنارم بودی دو تا می زدم پس گردنت چون واقعا لازم داری
    واجب شد بیام مشهد حتما باید بیام و این کار را انجام بدم(پس گردنی)

    می خوای شب و روزت را به هم بدوزی !گریه و اه و ناله راه بندازی !که تو عروسیم نرقصیدم!!!!!!!!
    تو عروس مجلس هستی و شوهرت هم خیلی دوست داره حالا چه برقصی چه نرقصی (خودتم خوب میدونی)

  7. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط کمال نمایش پست ها
    چون تو عروسیت شوهرت نمیذاره برقصی اینقدر ناراحتی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    حالا تو عروسی نرقص بعد عروسی -قبل عروسی هر چی دوست داری براشوهرت برقص

    بی کاری ؟ سر چی حالا ماتم گرفتی!

    کاش کنارم بودی دو تا می زدم پس گردنت چون واقعا لازم داری
    واجب شد بیام مشهد حتما باید بیام و این کار را انجام بدم(پس گردنی)

    می خوای شب و روزت را به هم بدوزی !گریه و اه و ناله راه بندازی !که تو عروسیم نرقصیدم!!!!!!!!
    تو عروس مجلس هستی و شوهرت هم خیلی دوست داره حالا چه برقصی چه نرقصی (خودتم خوب میدونی)

    ممنون که پاسخ دادید ...
    نه من یه مشکل با همسرم پیدا کرده بودم در رابطه با مسائل جنسی که تا حدودی حل شد .

    الان هم شوهرم رو اعصابمه همش زنگ میزنه کی درست تموم میشه ؟؟؟ زود بریم خونه خودمون صدبار تا حالا پرسیده عروسی رو کی بگیریم ؟؟؟ با اینکه توافق کرده بودیم تیر سال بعد بگیریم بازم زنگ میزنه میپرسه کی عروسی رو بگیریم خوب هر آدمی حدی داره همش میپرسه ، بعد ناراحت هم میشه و منو محکوم میکنه به اینکه تو دلت نمیخواد بریم خونه خودمون و برات مهم نیست بی تفاوتی ، در حالی که اصلا اینطور نیست منم دوست دارم بریم خونه خودمون ولی وقتی میبینم یک ماهه همش سوال پیچم میکنه بعدشم اعصابش خورد میشه هرچی دلش میخواد میگه که تو بی تفاوتی منم مثل خودت میشم که تو به من دروغ میگی که تو لجبازی هزار برچسب دیگه که دیشب هم بیش از حد بهم گفت خیلی ناراحت شدم . با چه دلخوشی برم خونه خودم وقتی نظراتشو بهم تحمیل میکنه آقا لج کرده اگه تا یه ترم دیگه درست تموم نشه نمیذارم بری دیگه و تا عید هم باید بریم خونه خودمون و عروسی رو هرجور دلم بخواد میگیرم مولودی فقط ...
    انگار دیگه نمیشناسمش خیلی لجبازی میکنه مردد شدم برای ادامه زندگی اینکه الان سر این مسائل اینجوری میکنه و حرفهاشو به کرسی مینشونه . خونه خودمون میخواد چی به روزم بیاره چقدر زجرم بده ...
    دیشب از نمرات امتحاناتم پرسید منم گفتم ممکنه خوب نشم دیگه حسابی داغ کرد و بی احترامی کرد بهم، که تو اصلا چرا درس میخونی تو زندگی منو تباه کردی منو الاف کردی !!!! تا ده دقیقه قبلش داشت میگفت تو بهترین همسر دنیایی خداروشکر تو رو دارم من در کنار تو آرومم بعد یهو فازش عوض شد !!!! من نمیفهمم چجور آدمیه !!!! دلم خیلی ازش شکسته بعد منو مسخره میکنه میگه تو دلت از فلان قضیه گرفته بود اینجوری گفتی دردهای منو مسخره میکنه منم با خودم عهد بستم دیگه یه کلام حرف باهاش نزنم تا اسباب مسخره هاش نشم سوالی هم بپرسه با نمیدونم جواب میدم ، نمیدونم چکار کنم با این ادا بازی هاش . بهش میگم باید قبل عروسی بریم مشاوره تا مشکلاتمون حل بشه میگه خودت برو من هیچ جا نمیام ...

    به نظرتون با ادمی که بیش از حد لجبازه و میخواد حرف حرف خودش باشه باید چکار کرد ؟؟؟؟ میشه به ادامه این زندگی امیدوار بود ؟؟؟؟؟
    نمیدونم وقتهایی که عصبانی میشه و قاطی میکنه چکار کنم تا حرفهای آزاردهنده اش رو نشنوم تازه بعد هم پشیمون میشه کلی عذرخواهی میکنه ولی چه فایده دیگه ذهن من خراب شده ...

    - - - Updated - - -

    چرا هیچکس جواب منو نمیده ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  8. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    بچه ها کمکم کنید دو روزه با شوهرم دعوا داریم همش ، حدس میزنم مشکل شوهرم با پولیه که بهم داده تا دندونم رو درست کنم ، دو روزه لجم رو درآورده همش میگه تو که میخواستی دیر بری دندونت رو درست کنی میگفتی یه وقت دیگه بهت پول میدادم ، حالا انقدر اعصابم رو خورد کرده با چرت و پرت هاش که دلم میخواد شماره حساب ازش بگیرم پولشو براش بفرستم تا دست از سرم برداره پولش ارزونی خودش ...
    انگار بهم اعتماد نداره میگه تو سعی داری منو بپیچونی . فکر میکنه من یه دروغ گو هستم ...
    منم فکر میکنم اون یه بچه ننه است که کنترلی رو حرفهاش نداره و یه روز باهام خوبه یه روز بد یه روز میگه تو بهترین هستی یه روزم بدترین ....
    در انتخابش دچار تردید شدم نمیدونم عشق و دوست داشتن انقدر برام ارزش داره که در مقابل حرفهاش خوار و حقیر بشم ؟؟؟؟؟
    که یه دروغگو هستم که مدیریت زندگی بلد نیستم . که نمیتونم برای خودم تصمیم بگیرم و خیلی حرفهای دیگه که رو دلم مونده و دارم به جدایی فکر میکنم .
    این ادم مرد زندگی نمیتونه باشه هنوز بچه است بزرگ نشده .
    برای جدایی باید چکار کنم ؟ چجوری خودمو خلاص کنم ؟

  9. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام دوستان
    سر یه قضیه ای خیلی نگرانم ، گفته بودم که موقع عید یه اختلافی بین منو شوهرم پیش اومد ( سر دخالتهای خانواده اش ) و تا حدودی خانواده ها از هم دلگیر شدن ، مامان من از شوهرم ، مادرشوهرم از من . دیروزهم بهم زنگ زد و گفت ازم دلخوره که چرا مثل قدیمم نیستم حالشو نمیپرسم درجالی که من فکر میکردم اونا مثل قدیم نیستن و منو دوست ندارن و دیروز ناراحتی هاشو ابراز کرد منم خیلی با احترام و قاطعیت حرفهاو رفتارهایی که ناراحتم کرده بود رو بهش گفتم ، و گفتم که همه اینا رو همیشه میرختم تو خودم و برام غیر قابل حل شده بوده اونم گفت دخترم فدات بشم خوب میگفتی اینا رو تو خودت نریز بگو بهم منم اشتباه میکنم ...
    با مادرشوهرم که حرف زدم کمی آروم شدم ( البته نیمه تموم موند چون خواهرشوهرم یهو اومد و نتونستیم صحبت کنیم ) حالا از یه جهت نگرانم که این اختلافات گریبان گیر ارتباط منو شوهرم بشه و باعث جدایی مون بشه !
    چون مامان منم دیگه مثل قبلش نیست ...
    میدونم عید منو شوهرم اشتباه کردیم و باعث این اختلافات شدیم ...
    چجوری درستش کنیم ؟؟؟


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. مشکلات زناشویی
    توسط mahtabgh در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: دوشنبه 12 مرداد 94, 00:53
  2. پژوهش دانشگاهی درباره خیانت زناشویی
    توسط دانشجوی خانواده درمانی در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: سه شنبه 26 اسفند 93, 17:34
  3. سردی هر دومون در رابطه زناشویی
    توسط samantasara در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 19
    آخرين نوشته: جمعه 28 آذر 93, 19:09
  4. راههای مقابله با بحران ها در زندگی زناشویی (( حتما حتما بخوانید ))
    توسط مهاجر بي نشان در انجمن مقالات و مطالب آموزشی در مورد خانواده
    پاسخ ها: 1
    آخرين نوشته: شنبه 07 مرداد 91, 03:34
  5. بامشکل انتقام جویی چه کنم؟
    توسط javad.m در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: پنجشنبه 24 شهریور 90, 22:45

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:37 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.