بعضی وقتا با خودم فکر میکنم میگم نمیشه یه طرفه قضاوت کرد چون اونم منو دوس داشت بهم اعتماد داشت جوری بود که مامانشم منو میشناخت حتی بعضی وقتا باهم راجع به خواستگاری و اینکه چجوری باشه که بابام جوابه مثبت بهش بده باهم حرف میزدیم از این نظر بهم اعتماد داشتیم که همو میخوایم واسه همین میگم نباید همه تقصیرا رو بندازم گردنه اون چون کسی که دو سه سال یکی رو میشناسه و به قول خودش مثه چشماش بهش اعتماد داره یهو ببینه رفته با یکی دیگه حرف زده و درد و دل کرده نمیشه انتظار داشت که فکره بد نکنه راجع بهش و بی تفاوت باشه ولی خب اون فقط اینو دید یه خورده با خودش فک نکرد که اگه یه خورده رفتارش با من بهتر بود و بیشتر بهم اهمیت میداد و کاری میکرد که من مطمعن شم دوسم داره هیچوقت احساسه تنهایی و دلگیری نمیکردم که برم با کسی دیگه حرف بزنم ..میدونم اینجا من مقصرم همش میگم اگه اون کارو نمیکردم الان باهم بودیم بعضی وقتا واقعا دلم میگیره..اون اوایل زیاد ازش خواستم برگرده و میگفتم من خیانت نکردم ولی اصلا گوشش بدهکار نبود بدبین بود بدبینترم شد ..خودشم زیاد از این کارا میکرد اوایل دوستیمون فهمیدم حشیش مصرف میکنه وقتی بهش گفتم گفت واسه دوره نوجونیش بوده و الان ترک کرده برام اهمیت نداشت چون میخواستمش دوسش داشتم بعد فهمیدم با دوس دختر سابقش حرف زده و دختره هم ردش کرده و محلش نداده بازم بخشیدمش و ندید گرفتم از این کارا منم میدیدم ازش ولی همیشه میبخشیدمش ولی اون واسه کاره من که قصدم بخدا خیانت نبود منو نبخشید..نمیدونم شاید توقعم زیاده.. دیگه این حرفا فایده ای نداره ولی حس مقصر بودن و اینکه الان فکر میکنه من دختره بیشعوریم و فکر میکنه به همه پا میدم اذیتم میکنه نه خونوادم نه داداشم هیچ کدوم اهله هیچی نیستیم ولی اینکه اون فکره دیگه ای کنه راجع بهمون اذیتم میکنه.. الان نسبت به قبل برام بی اهمیت تر شده ولی گاهی اوقات دلم از این فکرا میگیره و میگم کاش..کاش خیلی کارا رو نمیکردم..
ای کاش زودتر نسبت به همه چی به خصوص این موضوع بی تفاوت شم و بتونم زندگیمو کنم بدونه هیچ فکر و ناراحتی..کاش اونم منو به خاطره کارم ببخشه و خدا بهش نشون بده و بفهمونه که هیچوقت قصده خیانت بهش نداشتم و دوسش داشتم کاش میفهمید..
علاقه مندی ها (Bookmarks)