به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 56
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستای عزیز! ببخشید! من چند روز درگیر بودم نتونستم بنویسم!
    سارا خانوم! سلام، به همدردژ خوش اومدید! قبل از هر چیز بهتون بگم که بهترین جای ممکن برای حل مشکلتون رو پیدا کردید!
    راستش من هنوز در حدی نیستم که بخوام راهنمایی بکنم! ولی اگر چیزی به ذهنم برسه حتماً براتون مینویسم! دوستان عزیز و با تجربه همدردی همیشه با شما هستن!
    *********************
    سوده عزیز! سلام! ممنونم که به فکرم بودید! جاتون خالی بود! سه روز مسافرت بودیم! خیلی خوش گذشت!
    توی راه که بودیم به مامان علیرضا اس دادم: ممنونم که اجازه دادی علیرضا با من بیاد ...
    ( روزی که گفتم دادگاه نمیام و میخوام زندگی کنم، تصمیم داشتم سه نفری بریم شمال ولی حسرتش به دلم موند)

    خیلی دوست داشتم تو تعطیلات با علیرضا مسافرت مردونه بریم و در درجه اول رضایت تو واسم مهم بود!

    البته خیلی بیشتر دوست داشتم که سه تایی با هم میرفتیم تا علیرضا همزمان کنار جفتمون باشه و ایکاش خداهمزمان با لیاقتش، این فرصت رو دوباره به جفتمون بده تا سایه جفتمون بالا سر پسرمون باشه.
    مواظبش هستم ... تو هم مواظب خودت باش و سعی کن تنها نمونی! "
    جوابی نیومد.
    فرداش راه افتادیم!
    نزدیک مقصد که بودیم اس دادم " سلام عزیز،! از اینجا به بعد آنتن ندار،، اگر کاری داشتی با اون یکی خطم در تماس باش! "
    جواب اومد " من رو اینجوری خطاب نکن ...! ( یه حس خوبی به این جوابهای سر بالا و مدافعیش دار،، یجورایی خوشحالم که لااقل یه حسی بهم داره و مثل قبل بی تفاوت نیست! )
    روز دوم زنگ زد با علیرضا صحبت کرد و دیگه خبری نبود
    جدیداً سعی میکنم یکروز درمیون برم مهد کودک علیرضا رو ببین،، یک شبم میارمش پیش خودم!
    .
    الان هم از چهارشنبه تا جمعه پیش خودم بوده! البته قرار بود یه شب نگهش دارم! مامانش دیروز بعدازظهر زنگ زد با علیرضا صحبت کنه ازش پرسید کی میای؟ بهش گفتم بگو "مامان! اجازه میدی امشبم بمونم؟ "
    مامانشم قبول کرد!
    وقتی قطع کرد بهش اس دادم " بچه ها میگن علیرضا رو نگهدار باهم بریم پارک! ولی اگه سختت میشه بیارمش، پارک نمیریم!
    سریع جواب داد " نه! بذار بهش خوش بگذره! علیرضا برام مهمتر از خودمه! .
    امروز ظهر که علیرضا رو بردم نمیرفت خونه و همش بغلم میکرد میگفت بابا! میخوام پیش خودت بمونم، میرم پیش مامان، دلم برات تنگ میشه! .
    همیشه بعد از برگردوندنش تا چند ساعت اعصابم بهم ریخته س و حالم خرابه! ولی فعلا کاری از دستم برنمیاد .

    من دیگه کاری به کار مامان علیرضا ندارم، عکس العمل خاصی هم در برابر کاراش و حرفاش نشون نمیدم! فقط هر وقت به هم میرسیم یه نگاه کوتاه مهربون و قیافه ناراحت و دلتنگ و سلام و خداحافظ!!
    وقتی که آشفته باشی احساسی فکر میکنی و احساسی عمل میکنی! کاری میکنی یا حرفی میزنی که ممکنه کارت خرابتر از قبل بکنه!
    تازه فهمیدم که وقتی آرامش و تغییر در آدم بروز پیدا کنه، تا حدودی مدیریت اوضاع میاد تو دست آدم و خودت یه جورایی حدس میزنی که الان چه کاری باید انجام بدی! .
    وقتی چیزی فکرم و درگیر میکنه سعی میکنم هیچ عکس العملی نشون ندم! هی با خودم مسئله رو مرور میکنم و کارهایی که ممکنه در برابرش انجام بدم رو هم مرور میکنم! عواقب احتمالیشون و تحلیل میکنم! بعد، اگر احساس کنم که اصلاً نیازی هست که عکس العملی از خودم نشون بدم، سعی میکنم بهترین کار ممکن رو انجام بدم!
    فعلا خیلی حالم بهتره! شبها هم دو سه ساعتی رو با بچه ها میریم والیبال!
    چقدر زود دیر میشه!!!

  2. 6 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    paiize (شنبه 23 خرداد 94), گیسو کمند (شنبه 23 خرداد 94), سوده 82 (یکشنبه 24 خرداد 94), شیدا. (شنبه 23 خرداد 94), شمیم الزهرا (شنبه 23 خرداد 94), غزاله 91 (جمعه 29 خرداد 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط morteza2487 نمایش پست ها
    سلام سه روز مسافرت بودیم! خیلی خوش گذشت!
    توی راه که بودیم به مامان علیرضا اس دادم: ممنونم که اجازه دادی علیرضا با من بیاد ... ������
    ( روزی که گفتم دادگاه نمیام و میخوام زندگی کنم، تصمیم داشتم سه نفری بریم شمال ولی حسرتش به دلم موند)

    خیلی دوست داشتم تو تعطیلات با علیرضا مسافرت مردونه بریم و در درجه اول رضایت تو واسم مهم بود!

    البته خیلی بیشتر دوست داشتم که سه تایی ������ با هم میرفتیم تا علیرضا همزمان کنار جفتمون باشه و ایکاش ������خداهمزمان با لیاقتش، این فرصت رو دوباره به جفتمون بده تا سایه جفتمون بالا سر پسرمون باشه.
    مواظبش هستم ... تو هم مواظب خودت باش و سعی کن تنها نمونی! "
    جوابی نیومد.

    فرداش راه افتادیم!
    نزدیک مقصد که بودیم اس دادم " سلام عزیز،! از اینجا به بعد آنتن ندار،، اگر کاری داشتی با اون یکی خطم در تماس باش! "
    جواب اومد " من رو اینجوری خطاب نکن ...! ( یه حس خوبی به این جوابهای سر بالا و مدافعیش دار،، یجورایی خوشحالم که لااقل یه حسی بهم داره و مثل قبل بی تفاوت نیست! )
    روز ی قطع کرد بهش اس دادم " بچه ها میگن علیرضا رو نگهدار باهم بریم پارک! ولی اگه سختت میشه بیارمش، پارک نمیریم!
    سریع جواب داد " نه! بذار بهش خوش بگذره! علیرضا برام مهمتر از خودمه! .
    امروز ظهر که علیرضا رو بردم نمیرفت خونه و همش بغلم میکرد میگفت بابا! میخوام پیش خودت بمونم، میرم پیش مامان، دلم برات تنگ میشه! .
    همیشه بعد از برگردوندنش تا چند ساعت اعصابم بهم ریخته س و حالم خرابه! ولی فعلا کاری از دستم برنمیاد .

    من دیگه کاری به کار مامان علیرضا ندارم، عکس العمل خاصی هم در برابر کاراش و حرفاش نشون نمیدم! فقط هر وقت به هم میرسیم یه نگاه کوتاه مهربون و قیافه ناراحت و دلتنگ و سلام و خداحافظ!!
    !

    من یه زنم خواستم گفته باشه که یه وقت گول نام کاربری منو نخوری

    واقیعت اینه که خیلی خودت را سبک میکنی و خیلی ناز می کشی
    حالا یه اشتباهاتی داشتید و باهم نساختین و جدا شدید

    این چیه ؟ چه وضعیه ؟
    هی راه به راه تشکر - ممنون -و هر چی توبگی -و تو اذیت نشی و...

    چرا نمیذاری یه مدت به حال خودش باشه اجازه تشکر وملاحضه چه معنی داره!!
    یعنی شمای پدر حق و حقوقت کمتر از مادر هست و وظایفت بیشتر؟
    فکر خوشی بچه ات نیستی فکر ارامش یه زن هستی که دیگه نسبتی با تو نداره ؟

    این کارایی که تو میکنی نمذاری هیچوقت کمبود تو را حس کنه و اجاره نمیدی که طعم بی تو بودن و سردی رفتار تو را حس کنه
    و مهمتر اینکه اجازه بهش نمیدی که به اشتباهاتش فکر کنه نمیذاری که یه ذره ئر رفتارش تغییر بده چون داری بهش این پیام را میدی که با همین سردی ات دوست دارم

    من به عنوان یه زن دوست دارم مردم مقتدرانه و با تحکم و تسلط رفتار کنه که شما دقیقا این کار را نمیکنید و بر عکس خودتان را در موضع ضعف نسبت به این زن قرار میدهید
    در کل باید موضع قدرت در قبال فرزند و همسر سابقتون داشته باشید نه موضع ضعف و حرف شنوی

    -
    ویرایش توسط کمال : شنبه 23 خرداد 94 در ساعت 14:23

  4. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    morteza2487 (شنبه 23 خرداد 94)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    همسر ایشون وقتی با ایشون زندگی میکرده به اندازه کافی سردی و دعوا و بحث با آقا مرتضی داشتن ، حالا آقا مرتضی میخواد نشونش بده که تغیر کرده بازم بیاد محلش نزاه!!!!

    کجای رفتار اقا مرتضی بوی کوچیک شدن میده ؟؟؟؟ یه زمونی به جای تشکر توهین کرده و رفتار همسرشو برده زیر سوال حالا که میخواد به همسرش بفهمونه که قدر شناس شده بازم بیاد سکوت کنه!!!

    شما همون زنی هستی که وقتی یه مردی به زنش محبت میکنه ، شما عذاب میکشی؟ درسته؟

    هیچ کس اینجا به آقا مرتضی نمیگه بیا برو به غلط کردم بیافت بلکه همه میخوان که خودشو به همسرش اثبات کنه مسلما نباید رفتارش بوی التماس بده اما جانب انصافم رعایت کنیم ، بعضی راهنمایی ها رو آدم به دشمنش هم نمیکنه

    که اغلب خانمها برای هم جنسشون میخوان.

    آقا مرتضی گرامی این اولین پست من در این تاپیک بود، براتون آرزوی موفقیت دارم البته یه مطلبی که انشاءالله اگه همسرتون رضایت دادن برای ادامه زندگی با شما از ایشون هم بخواهید که با مطالعه و یا مراجعه به این سایت تجربه بیشتری کسب کنن.

  6. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    lililia (شنبه 30 خرداد 94), morteza2487 (شنبه 23 خرداد 94)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 اردیبهشت 95 [ 00:04]
    تاریخ عضویت
    1394-2-01
    نوشته ها
    128
    امتیاز
    2,990
    سطح
    33
    Points: 2,990, Level: 33
    Level completed: 60%, Points required for next Level: 60
    Overall activity: 20.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    308

    تشکرشده 219 در 87 پست

    Rep Power
    33
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط یک قربانی نمایش پست ها
    1همسر ایشون وقتی با ایشون زندگی میکرده به اندازه کافی سردی و دعوا و بحث با آقا مرتضی داشتن ، حالا آقا مرتضی میخواد

    نشونش بده که تغیر کرده بازم بیاد محلش نزاه!!!!

    2کجای رفتار اقا مرتضی بوی کوچیک شدن میده ؟؟؟؟ یه زمونی به جای تشکر توهین کرده و رفتار همسرشو برده زیر سوال حالا که میخواد به همسرش بفهمونه که قدر شناس شده بازم بیاد سکوت کنه!!!

    3شما همون زنی هستی که وقتی یه مردی به زنش محبت میکنه ، شما عذاب میکشی؟ درسته؟

    4-هیچ کس اینجا به آقا مرتضی نمیگه بیا برو به غلط کردم بیافت بلکه همه میخوان که خودشو به همسرش اثبات کنه مسلما نباید رفتارش بوی التماس بده اما جانب انصافم رعایت کنیم ، بعضی راهنمایی ها رو آدم به دشمنش هم نمیکنه

    که اغلب خانمها برای هم جنسشون میخوان.

    آقا مرتضی گرامی این اولین پست من در این تاپیک بود، براتون آرزوی موفقیت دارم البته یه مطلبی که انشاءالله اگه همسرتون رضایت دادن برای ادامه زندگی با شما از ایشون هم بخواهید که با مطالعه و یا مراجعه به این سایت تجربه بیشتری کسب کنن.


    1-

    این برداشت شما از زندگی ایشان بوده شما در متن زندگیشون که نبودید !!!کنار و همراهشون نبودید !!!
    حالا من یه برداشت دیگه داشتم از زندگیشون نظرم را صرفا برای ایشان نوشتم
    اقا مرتضی پذیرفتن که اشتباهاتی داشتن شما هم نباید اینطور برداشت کنی که حالا ایشون پذیرفتن که اشتباه داشتن به معنی این نیست که همسرشون اشتباه نداشته و اینطور چوب برداری بگیری سمت کاربری که نظرش را نوشته
    شما میتونی برای صاحب تاپیک نظرت را بنویسی ولی اجازه نداری که راهنماییی دیگران مورد نقد و بررسی ذهنی خودت قرار بدی

    2-اینو لازم نمیدونم برات توضیح بدم البته براصاحب تاپیک هم قرمز کردم اگه دقت کنی میتونی ببینی

    3-اینو از کجا فهمیدی ؟!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
    چی شد که به خودت اجازه دادی که اینطور در مورد کاربر سایت همدردی نظر بدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    4-خیلی تند میری بهتره در کلامتی که به کار می بری دقت بیشتری داشته باشی


    اقا مرتضی یادم هست که گفته بودی کیک خریدی و گل خریدی گردنش را بوسیدی و..(میخوام بگم که چند مرحله عذر خواهی کردی)ولی باز سر حرف خودش بوده و گفته طلاق جدایی
    حالا باز دوباره برا مسافرت سه نفره بهش اس دادی ؟معلوم بود که جوابت را نمی ده مشخص بود که باهات نمیاد
    حالا بزار طعم این جایی را احساس کنه بزار تجربه اش کنه طلاق یعنی چی
    بزارلمس کنه که جدایی از همسر باعث میشه گاهی ناخواسته از فرزندش جداشه گاهی تنها شه و خیلی مسولیت هایی ممکنه رو دوش داشته باشه (مریضی-رفت و امد -خرید -مسافرت و...)
    بزار این فکر به ذهنش برسه که تو ممکنه یه زن دیگه بگیری وپسرتون قرار باشه با اون زن زندگی کنه و ممکنه که صاحب خواهر برادر هم بشه

    به نظر من شما دو تا برا طلاق فقط خودتون و طرفتون را دیدید ولی پسرتون فکر نکرید (مخصوصاخانم)که این بچه طلاق میشه -تربیتش ممکنه با یه زن دیگه یا مرد دیگه باشه و افسردگی بخاطر جداشدن پدر و مادر -سرافندگی جلو دوستاش و...

    تو هم قدرت و مردانگی خودت را نشون بده تو همسر اون زن نیستی ولی پدر و صاحب اختیارو صد البته خیر خواه بچه ات هستی باید قدرت داشته باشی که تصمیم بگیری برا پسرت نه فقط همسر سابقت را تو تصمیم ات لحاظ کنی اگه میدونی بچه دوست داره بهش خوش میگذره از تنهایی در میاد چرا دیگه از اون میپرسی ؟چرا فکر تنهایی اون زن را می کنی؟ چرا فکر پسرت را نمی کنی ؟



  8. کاربر روبرو از پست مفید کمال تشکرکرده است .

    morteza2487 (یکشنبه 24 خرداد 94)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ضمن تشکر از همه دوستان! یک قربانی و کمال عزیز! نظر همه شما برای من محترمه و هر کدوم یجوری یه گوشه از زندگی منو بیادم میاره! گاه اشتباهات خودم و گاهی هم کارها و رفتار نادرست همسر سابقم رو برام تداعی میکنه! هردوی شما درست گفتید و من هم همیشه سعی میکنم نظرات مختلف دوستان رو یه جایی بکار بگیرم!
    کمال عزیز! اتفاقاً خودمم چند روزه تصمیم گرفتم یک مقدار خودم و براش کمرنگتر کنم و در عین حال وجودم رو بیشتر برای پسرم بزارم ! مطمئن باشید به راهنمایی هاتون توجه میکنم. ممنونم!
    یک قربانی عزیز! از شما هم ممنونم! شما هم مطمئن باشید که راهی رو که در پیش گرفتم تا انتها میرم! حتی اگه مادر علیرضا دیگه حاضر نشه برگرده! من دوستش دارم! زندگیمون و دوست دارم و همه تلاشم و میکنم که اوضاع رو درست کنم ولی اگه نخواد دیگه کاری ازم برنمیاد!
    *** خواهش میکنم از نظرات همدیگه ناراحت نشید و به همدیگه تندی نکنید . ممنون میشم! ***

    راستی! یکی از دوستان عموم ( پدر خانومم)، که خیلی بهش احترام میزارن، پیغام داده که میخواد بره باهاشون حرف بزنه! ولی من گفتم بهش بگید فعلاً دست نگه داره! هر وقت احساس کردم که آمادگیش و دارم خودم بهتون خبر میدم که زحمتش رو بکشید!
    چقدر زود دیر میشه!!!

  10. 2 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (دوشنبه 25 خرداد 94), مهدی سبز95 (یکشنبه 24 خرداد 94)

  11. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 09 آبان 01 [ 22:46]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    336
    امتیاز
    10,609
    سطح
    68
    Points: 10,609, Level: 68
    Level completed: 40%, Points required for next Level: 241
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    241

    تشکرشده 267 در 138 پست

    Rep Power
    55
    Array
    یا سلام و احترام
    من تایپیکتون رو خوندم و دعا می کنمکه خدا هرچی به صلاحه براتون پیش بیاره.
    آقا مرتضی شاید همسرتون دوس داره برگرده ولی خودش نمی خواد بگه و دوست پدرشون رو واسطه کردن به نظرم اگه آمادگی دارین قبول کنید و برین دنبالش.اونجوری اگه حدسم درست باشه همسرتون سرخورده میشن و فک می کنن کاراتون ظااهریه.برات آرزویه بهترین هارو دارم.التماس دعا

  12. کاربر روبرو از پست مفید *مونا* تشکرکرده است .

    morteza2487 (جمعه 29 خرداد 94)

  13. #27
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 08 خرداد 96 [ 11:46]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    51
    امتیاز
    3,201
    سطح
    35
    Points: 3,201, Level: 35
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 149
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    139

    تشکرشده 118 در 40 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام اقا مرتضی ....طاعات و عبادات قبول باشه

    بنظر منم گذشت زمان سردی میاره ......و هر دوی شما به این حالتی که هستید عادت میکنید

    برای آشتی زمان رو از دست ندهید و هرچه زودتر اقدام کنید ..........

    مخصوصا اینکه واسطه از طرف ایشون هس .

    یه پیشنهاد.....یه غذایی رو خودتون درست کنید و براشون ببرید ...و بگید دست پخت خودتونه

    میتونید بگید علیرضا دوست داره ..........آخر ابراز محبته

  14. 2 کاربر از پست مفید غزاله 91 تشکرکرده اند .

    lililia (شنبه 30 خرداد 94), morteza2487 (جمعه 29 خرداد 94)

  15. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مونای عزیز سلام
    راستش باجناقم قبلاً بهم گفته بود که فعلا کاری بهش نداشته باش تا یخورده آروم بشه ، من سعی میکنم آروم آروم سر حرف و باهاش باز کنم و راضیش کنم تا قبل از اینکه عده ش تموم بشه برگردید سر زندگیتون !ولی هر وقت میدیمش میگفت اجازه نمیده در مورد زندگیتون حرف بزنم و تا میخوام چیزی بگم حرف و عوض میکنه .
    بیستم خرداد سه ماهش پر شد .از اونروز خیلی بهم ریختم و راستش یه مقدار هم سرد شدم .
    چهار روز پیش که باجناقم و دیدم چیزی نگفت . منم چیزی نپرسیدم ولی مطمئنم که نتونسته باهاش صحبت کنه !
    بهش گفتم جابجا نشده هنوز ؟ گفت اثاثاش و جمع کرده فردا پسفردا جابجا میشه ! باید صبر کنی !
    الانم مامان علیرضا خونمون و فروخته و یه خونه برای خودش اجاره کرده و فکر کنم دیروز اثاث کشی کرده .با اینکه از چشمام بیشتر بهش اطمینان دارم ولی همش فکرای مزخرف و مسخره میاد تو ذهنم و همش با خودم کلنجار میرم .

    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    راستش بعضی وقتا علیرضا یه چیزایی میگه { انگار میخواد منو توی ذهن علیرضا خراب کنه .مثلاً بابا هیچوقت ما رو بیرون نمیبرده ! یا مثلاً بابا برای تو پوشک نمیخریده در صورتیکه بغیر از خونه فامیلای درجه یک همسرم ،ما حد اقل هفته ای یکبار یه گردش کوچولو توی شهر داشتیم و اون زمانیکه همه فامیلاش مای بیبی 1200 تومنی برای بچه هاشون میخردین من پمپرز آلمانی میخریدم 22000 تومن } و میگه مامان گفته . منم به باجناقم گفتم بهش بگید از این بچه بازیا در نیاره . دلیلی نداره که علیرضا رو وارد مشکلات خودمون بکنه و ذهنیتش و در مورد من خراب کنه .
    بهش گفتم من در جواب این چیزا هیچی به علیرضا نگفتم و گذاشتم گذر زمان همه این چیزا رو روشن میکنه . الانم دیگه دارم به این وضع عادت میکنم و دارم با تنهاییم کنار میام .من دارم روی رفتار خودم کار میکنم و ایراداتم و برطرف میکنم . اون دوس داشت برگرده ! دوس نداشت برنگرده !!!! { بقول بازاریا شکم سیری زدم }
    گفت اینجوری نیست و شاید علیرضا از خودش گفته و از این توجیها ...
    ------------------------------------------------------
    این چند وقته از همه چی خبرداشتم ولی از خودشم چیزی نپرسیدم ، گفتم شاید فکر کنه میخوام از کاراش سر در بیارم و جبهه گیری کنه ! پریروز علیرضا پیش خودم بود بعداز ظهر بردمش مهد کودک که مامانش بره اونجا دنبالش {یکی دو هفته س خودم و کمتر بهش نشون میدم ، احساس میکنم یه مدت باید کمتر منو ببینه } دیروز صبح زنگ زد { بعد از 100 روز برای اولین بار اسمم و صدا کرد } و گفت : مرتضی ! علیرضا از صبح که بیدار شده داره گریه میکنه میگه بابا بیاد دنبالم منو ببره . میبرمش خونه مامانم ، بیا ببرش که منم به کارام برسم .منم گفتم باشه بعدازظهر میام .سر ظهر خودش آدرس خونه جدیدش و برام فرستاد گفت بیا اینجا علیرضا رو ببر .
    -------------------------------------------------
    غزاله خانوم به شما هم سلام میکنم و ممنونم که به تاپیکم سر میزنید .
    خودمم احساس میکنم این وضعیت داره برام عادی میشه ولی بخاطر اینکه سرد نشم بعضی وقتا جلوی دلتنگیام و نمیگیرم و میزارم یه مقدار بهم فشار بیاره که این اتفاق نیفته !
    ------------------------------
    راستش اون واسطه { که از قضا منو خیلی دوس داره !!! البته خوشبختانه اکثر فامیلاشون منو بخاطر رفتار آرومم دوس دارن } خودش از قضیه جدایی ما بی خبر بوده و اون یکی عموم ازش خواسته که برای وساطت بره .
    --------------------------------
    ده روز بیشتر بود اس عاشقونه برای همسر سابقم نفرستاده بودم .شب اول ماه رمضون با خودم گفتم بذار یه چیزی بفرستم که بهش بفهمونم که کدوم ایراداتم و فهمیدم و برای آخرین بار عذرخواهی کنم !
    واسش نوشتم : ماه خداست ، وقت بخشیدن و صاف کردن دلهاست .میدونم خیلی توی این 11 سال کنار من عذاب کشیدی ! گاهی اوقات با کم محلیام ، گاهی وقتا با جواب ندادن محبتهات ، بعضی وقتا با سکوت ، یه موقعهایی با غرغر ، این سال آخریه دو بار روت دست بلند کردم و این اواخرم با بد دهنیام ، و خیلی چیزای دیگه که توی دل خودته و من ازش خبر ندارم !!! پس اگه نگاهی ، صدایی ، زبانی ازمن روی دلت ترکی انداخته ، به بزرگی میزبان این ماه منو ببخش ! شاید دیگه فرصتی برای جبران نباشه ... من بخشیدمت ، تو هم حلالم کن ...

    جواب داد : اصلاً فکر نکن که دلم ترک خورده ! چون کاملاً شکسته ، خورد شده ! اصلاً دیگه اسمش دل نیست
    توی ذهنت اینو داشته باش که من دیگه دلی ندارم که دلخور باشه از کسی ... چه از تو و چه هر کس دیگه !
    بعدش دوباره نوشت : اینجوری حالم بهتره ...
    -------------------
    بخاطر این چیزا هنوز دودلم که پا پیش بذارم . اگه چیزی به ذهنتون میرسه لطفاً برام بنویسید ... ممنون میشم
    توی این شبها هم لطفاً منو فراموش نکنید ..
    چقدر زود دیر میشه!!!

  16. کاربر روبرو از پست مفید morteza2487 تشکرکرده است .

    دختر بیخیال (سه شنبه 02 تیر 94)

  17. #29
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    سلام اقا مرتضی چقدر احساسات همسرتونو میفهمم ،

    زنها دیرتر سرد میشن تا شما آقایون ، و این از جهاتی شاید برای شما خوب باشه

    همینکه همسر سابقتون درد دل کرده باهاتون خیلی خوبه اگه نمیخواست و از این وضعیت راضی بود دلیلی نداشت با شما درد دل کنه و گذشته از این اس ام اس آخریشو جدی نگیرید فقط یه درد دل بود معلومه که توی این 3 ماه خیلی اذیت شده

    عده تموم شده درست ولی دلهای شما که سر جاشه هم شما و هم همسرسابقتون همدیگرو دوست دارید

    پیشنهاد من اینه که یه هفته 10 روزی اصلا دم دستشون نباشید ، بعدش تا عید فطر بهشون 1 پیام بدید بگید این ماه ،ماه خودسازی و خودشناسی هم هست و خدامیدونه من چقدر تغییر کردمو خودشم بیشتر شناختم ولی خوبه که تو هم اشتباهاتتو قبول کنی

    درسته اشتاباهاتت به اندازه ی یک دهم منم نبود ولی من همه رو قبول کردم و پاش وایسادم اما تو حتی همون یه موردم نمیخوای قبول کنی ازت خواهش میکنم یکم بیشتر به رفتارای خودت فکر کنی شاید تونستی منو ببخشی چرا فکر میکنی فقط تو

    شکستی من یه مردم و هم دلم شکست هم کمرم

    خلاصه یه جوری که هم مهربون باشه هم ایشونو در مورد اینکه خودشونم اشتباهاتی داشته و بهتره به رفتارای خودشم یکم فکر کنه ، ترغیب کنه، بعدش دیگه نه پیامی بدید نه حرفی بزنید نه ببینیدش تا عید فطر

    عید فطر صبح اول وقت قبل از نماز عید برید و بهشون بگید که بیا دستی دستی همه چیزو خراب نکنیم این 3 ماه بزرگترین تنبیه بود برای من ، خیلی واضح و روشن بگید که چقدر دلتنگش بودید بعد هم بگید اعظم جان اینهمه جدایی و دوری خوب نیست سردی میاره

    بیا تا هنوز عاشق همیم یه فرصت به جفتمون بدیم ، خوب اینطوری خانمتون یکمم میترسه که شما همیشه ام علاقت اینهمه نیست(البته اینو نشنیده بگیرید چون شما قطعا علاقه این همه سال و محبت همسرسابقتونو به این 3 ماه که پس نمیدید) ،

    اگه مخالفت کرد هرچی گفت شما هیچی نگو بگو خواهش میکنم بیا بریم نماز عیدو باهم بخونیم بعدش دوباره بقیه حرفاتو بگو ، باهم برید نماز و همون روز عید تا جایی که بحثتون کش میاد شما مقاومت کن نمیگم زوری یه روزه برش گردونید ولی اون روز باید

    یه جرقه ای زده بشه ، غزاله جان درست میگن گذر زمان خوبه باعث میشه به خودمون بیاییم اما زیادی بشه دیگه از خودمون درمیایم سردی میاره و.. خوبه آبو به نقطه ی جوش رسوند ولی اگه همینطور حرارت دید دیگه هی نمیجوشه که خشک میشه

    این 3 ماه کافیه و خدا هم که اینهمه حکیمه ، حکمتی داشته که عده رو گفته 3ماه ، حتی خودتونم میتونید از رفتار و تفکراتتون بفهمید توی این 3ماه همه جوره تجربه کسب کردید از پشیمونی تا خودشناسی و واقع بینی و این آخری سردی که گفتید و این در مورد

    همسرسابقتونم هست ،

    آقا مرتضی اگه من تقریبا اصرار دارم دست بجنبونید و تلاشتونو بکنید البته با واقع بینی که ایشون دیگه همسرتون نیست ، بخاطر اینه که

    شما اول و آخر باید ازدواج کنید نمیتونید که تا آخر عمرتون تنها بمونید ، و اگه روزی ازدواج کردید هیییچ کیسی بهتر و شایسته تر از همسر سابقتون نیست هم برای شما هم برای ایشون و هم برای فرزندتون

    تفاوت پست اولتون با این پست آخرتون گویای خیلی مسائله.

  18. کاربر روبرو از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده است .

    morteza2487 (شنبه 30 خرداد 94)

  19. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 03 اردیبهشت 03 [ 16:27]
    تاریخ عضویت
    1391-8-10
    محل سکونت
    جنوب
    نوشته ها
    1,565
    امتیاز
    44,711
    سطح
    100
    Points: 44,711, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    7,972

    تشکرشده 6,443 در 1,460 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    358
    Array
    سلام
    طاعاتتون قبول
    پیشرفت خوبی داری خداروشکر...
    فقط درموردحرفهای علیرضا نباید به باجناقت میگفتی...اونو قاطی احساسات وحرفهاتون نکن...
    به حرفهای پسرت دراین مورد زیاد توجه نکن...اتفاقابرعکس خانمتون رفتارکن...وازخوبیهای همسرت سابقتون به پسرتون بگو ویه جوری بگو که به مادرش انتقال بده...خودتون کم کم نتیجه شومیبینی

    درمورد اینکه بهتون پیام داده باید بگم بالاخره دارید به اونو به حرف زدن وادارمیکنید...بعدازاون پیام شما جیزی فرستادی یاسکوت کردی؟؟؟
    کاش باهاش همدردی میکردی.وبهش میگفتی که درکش میکنی یه جورایی خیلی خیلی غیرمستقیم فرصت جبران ازش میخواستی...باید کم کم ازش بخوای

    - - - Updated - - -

    درضمن همین که آدرس جدید روفرستاده یعنی نمیخواد باشما به طور کامل ازهمه طریق قطع ارتباط کنه
    ناامید نباشید وازصاحب این ماه کمک بخواید
    موفق باشید
    عمر که بی عشق رفت

    هیچ حسابش مگیر...

  20. 2 کاربر از پست مفید paiize تشکرکرده اند .

    morteza2487 (شنبه 30 خرداد 94), سوده 82 (شنبه 30 خرداد 94)


 
صفحه 3 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم را دوست دارم، اما به من خیلی بی توجه شده!
    توسط maryam_sh در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 آبان 93, 19:32
  2. شوهری که منو دوست داشت حالا به من بی توجه شده!!
    توسط مژگان 2 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 31 شهریور 91, 08:33
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  4. ناتواني در بيان دوست داشتن
    توسط ايدا هاشمي در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 07 دی 86, 01:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:58 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.