به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 56
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    همفکری و راهنمایی لازم دارم. از دوستان خواهش میکنم کمک کنید بهترین تصمیم رو بگیرم
    یکی از گلگی های همسر سابقم توی این چند ماه اخیر این بود که " چرا وقتی خانوادم دسته جمعی میرن مسافرت، ما باهاشون نمیریم؟؟؟ "
    ( همسر من همیشه با خانواده خودش خوش میگذروند، البته من خودمم دوست داشتم باهاشون باشم و همه جا باهم میرفتیم! ولی با خانواده من اصلا اینجوری نبود، منم زیاد بهش اصرار نمیکردم که نارحت نشه و خیلی کم پیش میومد که با خانواده من بریم گردش یا مسافرت! ولی وقتی احساس کردم که زیادی دارم کوتاه میام گفتم از این به بعد یکبار با خانواده تو میریم، یکبار با خانواده من! و تا زمانیکه یاد نگیری که با خانواده من خوش بگذرونی دیگه با خانوادت بیرون نمیام !!!و از سال ۹۲ دیگه مسافرت نرفتیم!
    حالا مسئله اینجاست!!!
    اونها هر سال تعطیلات نیمه خرداد همگی میرن شمال! و امسال هم صد درصد میرن! و بخاطر اینکه مامان علیرضا تنها نباشه اونم میبرن!
    من بدون اینکه یاد این قضیه باشم تصمیم گرفته بودم پسرم و برای تعطیلات بیارم پیش خودم و ببرمش گردش! ولی یدفعه یاد مسافرت هر ساله شون افتادم ...
    الان چیکار کنم؟؟؟
    بذارم با مادرش بره؟ با خودم ببرمش؟ اگه بیارمش پیش خودم (با توجه به اختلافی که بالا توضیح دادم) مادرش فکر میکنه از سر لجبازی این کار و کردم؟
    از طرفی هم برادرام و برادرزاده هام چند وقته میگن علیرضا رو بیار باهم بریم بیرون!
    نمیدونم چیکار کنم!
    من اصلا قصد لجبازی ندارم! فقط میخوام بهترین تصمیم و بگیرم! که همسرم ناراحت نشه و حرص نخوره و هم خودم احساس نکنم که بخاطر این قضیه غرورم خورد شده و مغلوب شدم ....
    نمیدونم منظورم و درست بیان کردم یا نه!؟!؟!؟ یا اصلا طرز فکرم درسته یا نه!؟!؟!؟
    لطفا راهنمایی کنید ...
    چقدر زود دیر میشه!!!
    ویرایش توسط morteza2487 : جمعه 08 خرداد 94 در ساعت 23:22

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام آقا مرتضی عزیز،
    خیلی خوشحالم که دارید رو خودتون کار میکنید و صبر پیشه کردید، البته فقط صبر مشکل رو حل نمیکنه ولی با صبر خیلی چیزا مشخص میشه انشالا...
    خوب الان چون علیرضا عزیزم پیش مامانش زندگی میکنه و اکثر کارهای علیرضا با مامانشه باید شما با احترام و خیلی مصمم این موضوع رو باهاشون در میون بزارید و نظر ایشون رو بپرسید!
    شاید اصلا ایشون بخوان چند روز بدون علیرضا باشند و آرامش مطلق و فکر آزاد احتیاج داشته باشند! شایدم نه دوست دارند با علیرضا برند...
    شما بهشون بگید البته اگه مایلید بگید دوست دارید تو تعطیلات با علیرضا مسافرت مردونه برید و در درجه اول رضایت تو واسم مهمه،بگید چقدر دوست داشتید که همگی با هم میرفتید تا علیرضا همزمان کنار جفتمون باشه و ای کاش خدا این فرصت رو دوباره به جفتمون بده تا سایه جفتمون بالا سر پسرمون باشه...
    در هر حال شما باید از ایشون اجازشو بگیرید و به نظرشون احترام بذارید درسته شما پدرش هستید ولی در حال حاضر پسرتون پیش مامانش داره بزرگ میشه و ایشون در درجه اول بزرگترشه!!!
    انشالا که کم کم دوباره کانون گرم خانوادتونو سه نفره ببینم
    موفق باشید و خداوند همیشه در کنارتون
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت
    ویرایش توسط سوده 82 : شنبه 09 خرداد 94 در ساعت 00:38

  3. 3 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (شنبه 09 خرداد 94), گیسو کمند (شنبه 09 خرداد 94), بی نهایت (شنبه 09 خرداد 94)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    هر چی فکر میکنم، میبینم اگر هم همسرم قبول کنه که علیرضا با من بیاد، خودم دلم نمیاد از همدیگه جداشون کنم، اونم دو سه رووووووز!!!!!!!!! ( خیلی به علیرضا وابسته س! ) اونجوری اصلاً تعطیلات بهش خوش نمیگذره ...
    حالا موندم که اصلا پیشنهاد بدم، یا نه؟؟؟
    توی این هشتاد روز، بخاطر اینکه ذره ای دلش نگیره! با اینکه خودم دلم لک میزنه که پسرم سرش و بذاره روی بازوم و بخوابه ( از بچگی بازوم و بغل میکرد و بوس میکرد و شبها میگفت " بابا! میخوام دست گنده ت و بغل کنم و بخوابم " ) حتی یکبار هم علیرضا رو پیش خودم نگه نداشتم و اگه شده یک نصفه شبم بوده بردمش خونه که مامانش با خیال راحت بخوابه و احساس تنهایی نکنه ...
    حالا هم اصلا نمیگم! اونا باهم خوش باشن ' من خودم و یجوری سرگرم میکنم و یه روز دیگه میبرمش مسافرت!
    ***
    اگه اصلا بیخیال بشم و درخواستم و نگم، منفعلانه رفتار کردم؟؟؟

    - - - Updated - - -
    چقدر زود دیر میشه!!!

  5. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط morteza2487 نمایش پست ها
    هر چی فکر میکنم، میبینم اگر هم همسرم قبول کنه که علیرضا با من بیاد، خودم دلم نمیاد از همدیگه جداشون کنم، اونم دو سه رووووووز!!!!!!!!! ( خیلی به علیرضا وابسته س! ) اونجوری اصلاً تعطیلات بهش خوش نمیگذره ...
    حالا موندم که اصلا پیشنهاد بدم، یا نه؟؟؟
    توی این هشتاد روز، بخاطر اینکه ذره ای دلش نگیره! با اینکه خودم دلم لک میزنه که پسرم سرش و بذاره روی بازوم و بخوابه ( از بچگی بازوم و بغل میکرد و بوس میکرد و شبها میگفت " بابا! میخوام دست گنده ت و بغل کنم و بخوابم " ) حتی یکبار هم علیرضا رو پیش خودم نگه نداشتم و اگه شده یک نصفه شبم بوده بردمش خونه که مامانش با خیال راحت بخوابه و احساس تنهایی نکنه ...
    حالا هم اصلا نمیگم! اونا باهم خوش باشن ' من خودم و یجوری سرگرم میکنم و یه روز دیگه میبرمش مسافرت!
    ***
    اگه اصلا بیخیال بشم و درخواستم و نگم، منفعلانه رفتار کردم؟؟؟

    - - - Updated - - -
    این جمله ها بوی همون تفکری را می ده که گفت بیا جدا بشیم، چون دوستش داشتم قبول کردم
    اصراری نکردم، مشاوره ای نرفتم، تغییری در رفتارم ندادم، چرایی نپرسیدم .... فقط مواظب احساس اون بودم.
    (شاید به اشتباه. حتی شاید منتظر بود که شما بگی نه و اون قبول کن. از تو به یک اشارت و از ایشان به سر دویدن )

    بچه ی هر دوتون هست.
    شما هم به اندازه مادرش حق دارید گاهی با پسرتون باشید. از حق خودتون نگذرید. آدمها کسایی را که همیشه از حقشون می گذرن دوست ندارن.
    برخلاف اون چیزی که به ما به ظاهر می گن، در عمل همه از آدمهای زیادی مهربون فراری ان. خسته کننده و بی عرضه به نظر می رسن.

    پسرتون هم احتیاج داره (وظیفه شماست) که گاهی در فضای مردانه باشه، با پدر سفر بره و از بعد مردانه تربیت بشه و با دنیای مردها آشنا بشه.

    تو پستهای اولتون گفتید خانمم هیچ وقت از حقش کوتاه نمی اومد و من برعکس اون همیشه می گفتم عیب نداره و منفعل بودم
    اگر حقش باشه و سختش باشه، کوتاه نمی آد. شما نگرانش نباشید. زن تواناییه.

    لازمه که تلنگر احساسی بخوره.
    لازمه علیرضا را چند روز نبینه و با واقعیت های این جدایی بیشتر آشنا بشه و لمسشون کنه.

    این دفعه هم نشد، هر زمان که می شه چند روز ببریدش سفر.
    هم برای بچه لازمه
    هم برای مادرش خوبه
    و هم شما حق دارید.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا
    ویرایش توسط شیدا. : یکشنبه 10 خرداد 94 در ساعت 14:20

  6. 8 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    morteza2487 (یکشنبه 10 خرداد 94), paiize (دوشنبه 18 خرداد 94), کمال (سه شنبه 19 خرداد 94), گیسو کمند (دوشنبه 11 خرداد 94), رنگین (سه شنبه 19 خرداد 94), سوده 82 (یکشنبه 10 خرداد 94), شمیم الزهرا (سه شنبه 19 خرداد 94), غزاله 91 (دوشنبه 11 خرداد 94)

  7. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    این جمله ها بوی همون تفکری را می ده که گفت بیا جدا بشیم، چون دوستش داشتم قبول کردم
    اصراری نکردم، مشاوره ای نرفتم، تغییری در رفتارم ندادم، چرایی نپرسیدم .... فقط مواظب احساس اون بودم.
    (شاید به اشتباه. حتی شاید منتظر بود که شما بگی نه و اون قبول کن. از تو به یک اشارت و از ایشان به سر دویدن )

    بچه ی هر دوتون هست.
    شما هم به اندازه مادرش حق دارید گاهی با پسرتون باشید. از حق خودتون نگذرید. آدمها کسایی را که همیشه از حقشون می گذرن دوست ندارن.
    برخلاف اون چیزی که به ما به ظاهر می گن، در عمل همه از آدمهای زیادی مهربون فراری ان. خسته کننده و بی عرضه به نظر می رسن.

    پسرتون هم احتیاج داره (وظیفه شماست) که گاهی در فضای مردانه باشه، با پدر سفر بره و از بعد مردانه تربیت بشه و با دنیای مردها آشنا بشه.

    تو پستهای اولتون گفتید خانمم هیچ وقت از حقش کوتاه نمی اومد و من برعکس اون همیشه می گفتم عیب نداره و منفعل بودم
    اگر حقش باشه و سختش باشه، کوتاه نمی آد. شما نگرانش نباشید. زن تواناییه.

    لازمه که تلنگر احساسی بخوره.
    لازمه علیرضا را چند روز نبینه و با واقعیت های این جدایی بیشتر آشنا بشه و لمسشون کنه.

    این دفعه هم نشد، هر زمان که می شه چند روز ببریدش سفر.
    هم برای بچه لازمه
    هم برای مادرش خوبه
    و هم شما حق دارید.



    مرسی شیدای عزیز،پستات مثل همیشه عالیه
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  8. 5 کاربر از پست مفید سوده 82 تشکرکرده اند .

    morteza2487 (یکشنبه 10 خرداد 94), paiize (دوشنبه 18 خرداد 94), بانوى مهر (دوشنبه 11 خرداد 94), شیدا. (یکشنبه 10 خرداد 94), غزاله 91 (دوشنبه 11 خرداد 94)

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 09 مهر 99 [ 15:39]
    تاریخ عضویت
    1394-1-25
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    10,371
    سطح
    67
    Points: 10,371, Level: 67
    Level completed: 81%, Points required for next Level: 79
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassRecommendation Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,397

    تشکرشده 182 در 60 پست

    Rep Power
    0
    Array
    با تشکر از شیدای عزیز! خوشحالم که دوباره افتخار دادید و پست گذاشتید.
    سوده جان! خواهر عزیزم! از شما هم ممنونم که پیگیری میکنید.
    به حرفهاتون که فکر کردم دیدم واقعا درست میگید ولی بخاطر اینکه در اثر جوگیری تصمیم عجولانه ای نگرفته باشم که شاید چیزی بگم یا لحنم طوری باشه که کارخرابی کنم، چند ساعت صبر کردم و چندین بار پست خانوم شیدا رو خوندم و بهش فکر کردم. سر شب زنگ زدم به مامان علیرضا و خیلی جدی گفتم " علیرضا رو برای تعطیلات میام میبرم، میریم مسافرت! "
    بعد از یه مکث کوچیک گفت " نمیمونه ک!! موقع خواب گریه میکنه! گفتم گریه نمیکنه! دوباره یه مکث کرد و گفت " یعنی از سه شنبه تا جمعه؟ " گفتم "آره دیگه! بعدشم گفت باشه ...
    منم گفتم "کاری نداری؟ خداحافظ!

    ***************
    سوده جان! جمله ای که گفتید رو (اگه مایلید بگید دوست دارید تو تعطیلات با علیرضا مسافرت مردونه برید و در درجه اول رضایت تو واسم مهمه،بگید چقدر دوست داشتید که همگی با هم میرفتید تا علیرضا همزمان کنار جفتمون باشه و ای کاش خدا این فرصت رو دوباره به جفتمون بده تا سایه جفتمون بالا سر پسرمون باشه...) روزی که رفتم علیرضا رو بیارم با اس ام اس بهش میگم!
    گفتم بذار این دو روز فکرش درگیر دوری از علیرضا باشه، بعد بهش بگم! بنظرتون اینجوری تأثیرش بیشتر نمیشه؟

    بازم از همه عزیزان ممنونم! ان شاالله به حق این روزهای عزیز گره از کارها و مشکلات همه باز بشه و اونهایی هم که مشکلی ندارن طبق طبق به شادیهاشون اضافه بشه ... آمین
    چقدر زود دیر میشه!!!

  10. 6 کاربر از پست مفید morteza2487 تشکرکرده اند .

    paiize (دوشنبه 18 خرداد 94), گیسو کمند (دوشنبه 11 خرداد 94), سوده 82 (دوشنبه 11 خرداد 94), شیدا. (شنبه 23 خرداد 94), شمیم الزهرا (سه شنبه 19 خرداد 94), غزاله 91 (دوشنبه 11 خرداد 94)

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام من مشکلتونا خوندم انشاالله حل شه منم تقریبن این مشکلاتو دارم کاش کمکم میکردید منم با شوهرم عاشق هم بودیم دعوا زیاد داشتیم سر چیزای الکی.اخرین بار نتونستم عصبانیتم کنترل کنم حمله کردم سمتش و با بطری شیشه ای اب به طرفش پرتاب کردم ایشون الان رفته خونه باباش منم خونه مامانمم ده روز گذشته فقط میگه طلاق همه اعضای خونوادشم نتونستن جلوشو بگیرن من نمیخام طلاق بگیرم

    - - - Updated - - -

    من ۲۸سالمه وقتی نوزده ساله بودم با پسری دوست شدم پنج سال دوست بودیم و عاشق هم دوست داشتنش برام ثابت شده بود امد خاستگاری خانوادم مخالف بودن ولی اینقدر تلاش کرد ک رضایت دادن و عقد کردیم تقرببن پنج سال عقد بودیم عقدمون طول کشید تا شوهرم لیسانشا گرفت و رفت سربازی و بعد ک سرلازیش تمام شد ازدواج کردیم الان نه ماهه عروسی کردیم همدیگ را دوست داریم ولی ایشون تو دوران عقد مدام با رفیقاش میرفت بیرون کلن در کل روز ک من خونشون میرفتم ایشون اون اوایل شش ساعت از روزش با رفیقاش میگذشت اوایل شاکی میشدم از درون روحی اذیت میشدم بهم برمیخورد ک من به خاطر اون امدم خونشون بعد منا ول میکنه میره بیرون.خلاصه کم کم سر همین موضوع دعوا میکردیم من غیضی میشدم و باجیغ و داد عکس العمل نشون میدادم چون تحت هیچ عنوان قبولدار نبود ک کارش اشتباهه یه مدت بی خیالش شدم ولی فایده نداشت فهمیدم سیگار میکشه جروبحثا بالا گرفت ولی بازم من تسلیم شدم و بی خیالش شدم خلاصه گذشت و یک هفته خوب بودیم و یک هفته جروبحث حرمتا بینمون شکست توهین بی احترامی فوش و....ازدواج کردیم والانم ک ازدواج کردیم روزی سه ساعتا میره بیرون نتونستم تحمل کنم اینقدر عصبیم کرده ک دیگ وقتی دیر میادخونه اینقدر جیغ میزنم و هرچی دم دستم میاد پرتاب میکنم سمتش و غیضی میشم حمله میکنم طرفش زن دوستش بهم گفت ک اینا مواد مصرف میکنن شک کردم ولی دعواها بالا گرفت دست بزن نداره ولی وقتی من بهش حمله میکنم اونم میزنه ولی نه ب اندازه ی من.بددل و شکاکم نیست ازادی کامل بهم داده وقتی ک باهم خوبیم واقعن از هیچی برام کم نمیزاره فقط بیرون رفتنشه ک مناعصبانی میکنه و اونم کوتاه نمیاد و ازخودش دفاع میکنه و اخریرمنامتهم میکنه.دوهفته عاشق و معشوقبم یه هفته دشمن هم.خسته شدیم هردومون همدیگ رامقصر میدونیم از هرترفندی هم برا حل مشکل استفاده کردم خانوادش حتی خانوادم ولی حل نشد الان امدم خونه بابام جالب اینجاست ک اون میخاد درخاست طلاق بده به جای اینک من شاکی باشم اون شاکیه.هردومون هنوز همادوست داریم ولی خسته هستبم ازش ازمایش اعتیاد گرفتم منفی بود ولی قبلن تفریحی مصرف میکرده دیگ گفت نمبکنه.همه جوره باهاش راه اومدم تنها گناه من این بود ک در مقابل بیرون رفتنای طولانی مدتش عصبانی میشدم و عکس العمل نشون میدادم من حتی قبول کرده بودم ک روزی دوساعت بری اشکال نداره ولی ببشتر از دوساعتا نمیتونم تحمل کنم چیکارکنم؟؟اونم الان حال مناداره نه میتونه ادامه بده نه میتونه طلاق بگیره

  12. کاربر روبرو از پست مفید sara128685 تشکرکرده است .

    morteza2487 (شنبه 23 خرداد 94)

  13. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    سه شنبه 07 اردیبهشت 95 [ 12:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-30
    محل سکونت
    آلمان
    نوشته ها
    247
    امتیاز
    11,685
    سطح
    71
    Points: 11,685, Level: 71
    Level completed: 9%, Points required for next Level: 365
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First ClassOverdrive1 year registered10000 Experience Points
    تشکرها
    3,178

    تشکرشده 1,387 در 220 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام آقا مرتضی،
    مسافرت با علیرضای عزیز بهتون خوش گذشت؟! انشالا همیشه بگردش باشید و دفعه بعد به امید خدا آشتی کردی و دسته جمعی میرید مسافرت خانوادگی.

    Sara به همدردی خوش امدی خانومی... من مشکلتونو خوندم ولی دوست خوبم اینجا تاپیک آقا مرتضی هستش و شما برای راهنمایی گرفتن از دوستان و مشاوران مهربون این سایت باید یه تاپیک جداگانه باز کنی تا بتونیم کمکت کنیم!

    موفق باشید
    آرزو دارم،
    فاصله نباشه بین تو و تمام احساس های خوبت
    تو باشی و شادی باشه و یه دنیا سلامتی
    و امضاء خداوند بزرگ پای
    تمام آرزوهایت

  14. کاربر روبرو از پست مفید سوده 82 تشکرکرده است .

    morteza2487 (جمعه 05 تیر 94)

  15. #19
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط سوده 82 نمایش پست ها
    سلام آقا مرتضی،
    مسافرت با علیرضای عزیز بهتون خوش گذشت؟! انشالا همیشه بگردش باشید و دفعه بعد به امید خدا آشتی کردی و دسته جمعی میرید مسافرت خانوادگی.

    Sara به همدردی خوش امدی خانومی... من مشکلتونو خوندم ولی دوست خوبم اینجا تاپیک آقا مرتضی هستش و شما برای راهنمایی گرفتن از دوستان و مشاوران مهربون این سایت باید یه تاپیک جداگانه باز کنی تا بتونیم کمکت کنیم!

    موفق باشید
    ممنونم میشه راهنمایی کنید تاپیک چجوری باز کنم من بلد نیستم

  16. #20
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 03 آذر 94 [ 13:19]
    تاریخ عضویت
    1394-3-19
    نوشته ها
    27
    امتیاز
    675
    سطح
    13
    Points: 675, Level: 13
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 17 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sara128685 نمایش پست ها
    ممنونم میشه راهنمایی کنید تاپیک چجوری باز کنم من بلد نیستم
    سلام من یه تاپیک با عنوان:چگونه شوهرم را به خانه برگردانم؟ باز کردم لطفن برین انجا مشکلم را بخونید و کمکم کنید

  17. کاربر روبرو از پست مفید sara128685 تشکرکرده است .

    morteza2487 (شنبه 23 خرداد 94)


 
صفحه 2 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. شوهرم را دوست دارم، اما به من خیلی بی توجه شده!
    توسط maryam_sh در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 38
    آخرين نوشته: دوشنبه 19 آبان 93, 19:32
  2. شوهری که منو دوست داشت حالا به من بی توجه شده!!
    توسط مژگان 2 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: جمعه 31 شهریور 91, 08:33
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27
  4. ناتواني در بيان دوست داشتن
    توسط ايدا هاشمي در انجمن ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 07 دی 86, 01:57

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 03:17 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.