به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 3 نخستنخست 123
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 26 , از مجموع 26
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان دیشب بازم دلم گرفت ولی جرات گریه کردن نداشتم زندگیمون خیلی سردو بی روح شده شوهرم همش منتظره فرصته ازم ایراد بگیره غر بزنه هیچ حسی بهم نداره نمیدونم چه کنم دیشب گفتم بزار سراغ خونوادشو بگیرم نگه از خداش بوده رابطش قطع بشه گفتم بابتو بردن دکتر چی گفت جواب نداد آخر شب صداش کردم تو اتاق گفتم چطوری میشه این قضیه رو تموم کرد گفت این قضیه تموم بشو نیست گفتم یعنی اگخ بیام معذرت خواهی قبول نمیکنن گفت اونا اصلا تورو خونشون راه نمیدن همه این حرفا به کنار یه چیزی گفت داغون شدم گفت از زمانی که ازدواج کردیم(بعد گفت البته دوست ندارم کلمه ازدواجو به زبون بیارم) اینو که گفت خورد شدم داغووووون واقعا از ازدواجش پشیمونه ولی نمیدونم برا چی مونده هم نمیخاد منو از دست بده هم از شرایطش ناراضیه (اخه دیروز سرکار زنگ زد که ظهر حتما با آژانس برو خونه میگن اونجا نا امن شده میدونم هنوز دوستم داره ) خلاصه دوباره بحث قدیمی پیش کشید منم سکوت کردم بچم عصبی شد جیغ کشید گفتم ادامه نده انگار ما نمیتونیم کنار هم دو کلمه حرف بزنیم همش حرف خونواده هاس . من هیچ وقت اینقدر سرد زندگی نکردم اینقدر بهم بی محبت نبوده مطمئن هستم تا زمانیکه مشکل من با خانوادش حل نشه زندگیه ما همینطوره اوناهم که انگار منتظر بودن حالا نمیزارن برم عذرخواهی . منم از اونا دلگیرم منم هنوز حرفاو کاراشون یادم نرفته ولی بخاطر خودمو شوهرم حاضرم برم معذرت خواهی تصمیم هم داشتم حتی اگه کتکم زدن هیچی نگم فقط این شرایط تموم بشه اینم میدونم که اونا هیچی به خودشون نمیگیرن و میگن خب مقصره دختره که هیچی نمیگه ولی نمیزارن چه کنم وقتی عصبی میشم مچ دستم درد میگیره دیشب از درد داشتم میمردم پسرمم نمیزاشت مچ بند ببندم میترسید ولی شوهرم هیچی نگفت امروز گفت برو یه سر خونه بابات بزن اخه خودشم میخاد بره خونه باباش . بخدا دوست ندارم برم چون میدونم فقط برا حرف کشی منو میفرسته اونجا حالا شب که اومدم کلی سوال و جوابم میکنه که اونا چی گفتن تو چی گفتی اگرم جواب درستی ندم دادوبیداد میکنه که تو دروغ میگی تو خائنی خدایا چه کنم کاش تنها بودم کاش هیچ خونواده ایی اطرافمون نبود بنظرتون چه کنم ؟؟؟؟؟ دیشب دوباره رفتم سراغ قرص های ضدافسردگیم ولی پیداشون نکردم حتی یادم نبود کجا گذاشتمشون خدایا کمکم کن الان واقعا درمونده شدم

    - - - Updated - - -

    دوستان مشکل دیگه اینه که شوهرم فکر میکنه همه خوبیاش توسط من و خونوادم نادیده گرفته شده چون واقعا بعنوان یک مرد خیلی خوبی داره از رسیدگی و توجه به همسر تا کمک تو کار خونه و چشم پاکیو نون حلال دربیار ووو الان من چطور بهش بفهمونم که من میدونم تو خوبی ولی این چند مورد هم ایراد داری. میدونم مثلا الان داره ادای مردای عادی رو در میاره که فقط میان میخورن و میخابن و محبت نمیکنن یه جورایی اعتماد به نفسش رو از دست داده کاش نمیزاشتم اینجور بشه آخه طفلی از بچگی هم همش جلوش از داداش بزرگش تعریف دادن همش خوردش کردن مامانش حتی بعد از ازدواج جلوی من همش از رفتارای بد کوچیکی همسرم میگفت که چقد لجباز بوده و اذیتشون کرده که البته همه اینا بخاطر تبعیض هایی بوده که مادرش بین اون و پسر بزرگش میزاشته خود همسرم هم بارها گفته که بین من و رضا فرق میزاشتن و همسرم همیشه به زور میخاسته حقش رو بگیره. الانم چون داره بواسطه برخورد با من ازشون محبت میبینه میخاد جبران گذشته رو بکنه من همیشه گفتم دختر یا پسری که تو مجردی کمبود محبت داشتن بعدها تو زندگی مشترک با سپر قراردادن همسرانشون تازه میخان محبت گذشته رو از خونوادشون گدایی کنن. بخدا خیلی مواقع من با التماس ازش خواهش میکردم با خونوادش درست رفتار کنه با اینکه میدونستم واقعا فرق میزارن ولی من میخام بازم بهش بفهمونم که من هنوز عاشقتم دوستت دارم چطور اعتماد گذشته رو برگردونم محمدم بخدا من میدونم تو خوبی تو یکی از بهترین ها هستی این کاراتم فقط بخاطر جلب توجه خونوادته و اینکه بهت افتخار کنن که آفرین پسرمون مرد شده فلان میکنه و.... دوستان خواهش میکنم راهکار بدین چه کنم تا شادی واقعی مثل گذشته به زندگیم برگرده؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

  2. #22
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به همگی دوستان عااااااااالی و باتجربه امروز خیلی حالم خوبه بعد از یه دوره پر استرس بالاخره دیشب همه چی تموم شد من ررررررفتم از پدرشوهر و مادرشوهرم معذرت خواهی کردم وااااای باورتون نمیشه خیییلم سخت بود اینقدر ذکر گفتم که آروم بشم خدا رو شکر با روی باز ازم استقبال کردم حتی وقتی داشتم تو بغل مادرشوهرم گریه میکردم اونم باهام گریه کرد فقط گفت ازت توقع نداشتم پدرشوهرمم گفت دخترم دیگه از این به بعد بیشتر مراقب زندگیت باش بهشون قول دادم که دیگه آروم و بی صدا زندگی کنیم بعد از مدتها آرامش رو تو نگاه همسرم دیدم خداروشکر به قول دایی طاها آخیییش آخییش آخییییش

    - - - Updated - - -

    از همگی دوستان که با راهنماییشان راه درست رو بهم نشون دادن و دید منو به زندگی عوض کردن بسییییار متشکرم

  3. کاربر روبرو از پست مفید مهرسا مامان تشکرکرده است .

    آنیتا123 (شنبه 09 خرداد 94)

  4. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام به دوستای مهربون و گلم

    خداروشکر تو این دوسه روز زندگی آروم رو داشتیم و شوهرم به همون روال سابق برگشته ولی من تصمیم گرفتم که از این قضیه بیخیال نگذرم و ازش به عنوان تجربه تلخ ولی مهم استفاده کنم به همین خاطر دیروز قبل از اومدن شوهرم به خونه یه سری قوانین جدید نوشتم و وقتی شوهرم اومد ازش خاستم بخونه و قول بده از این به بعد با رعایت این قوانین سعی کنیم آرامش زندگیمون رو حفظ کنیم و اما مفاد قوانین:
    به نام حضرت دوست


    قوانین جدید زندگیمون از تاریخ 9/3/1394 تا آخر عمر با عزتمون

    1- اولویت اول زندگیمون:خودمون (محمد. مهسا. مهرسا) .
    اولویت دوم: خانواده هامون با توجه به احترام و رسیدگیشون
    اولویت سوم: خواهران و برادران هر دو طرف

    2- دعوا و مشاجره جلوی جمع
    ممنوع

    3- صحبت از خانواده ها از قبیل کی بهت زنگ زد؟ چی گفت؟ و غیره
    ممنوع

    4- صحبت از مسائل زندگی از قبیل پس انداز و مخارج ماهانه و ... جلوی جمع
    ممنوع

    5- ارتباط با خانواده محمد تماس هر روز و بازدید یک روزدرمیان
    رفتن به خانه پدر مهسا هفته ای یکبار

    6- طرفداری از همسر جلوی خانواده ها و جلوگیری از حرف زدن خانواده ها در مورد هر دو نفر(تعصب همو داشتن)

    7- فراموش کردن خاطرات بد گذشته و عدم تکرار آن در زندگی(حتی 5 دقیقه پیش رو اگه دلخور بودی فراموش کن)

    8- تلاش هر دو طرف برای افزایش پس اندازمون و برنامه ریزی و تمرکز برای پیشرفت کاری و مالی زندگیمون

    9- مسائل زناشویی حداقل هفته ای یکبار الزامی

    10- تلاش برای خوشبختی همدیگر




  5. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مهرسا مامان نمایش پست ها
    سلام به دوستای مهربون و گلم

    خداروشکر تو این دوسه روز زندگی آروم رو داشتیم و شوهرم به همون روال سابق برگشته ولی من تصمیم گرفتم که از این قضیه بیخیال نگذرم و ازش به عنوان تجربه تلخ ولی مهم استفاده کنم به همین خاطر دیروز قبل از اومدن شوهرم به خونه یه سری قوانین جدید نوشتم و وقتی شوهرم اومد ازش خاستم بخونه و قول بده از این به بعد با رعایت این قوانین سعی کنیم آرامش زندگیمون رو حفظ کنیم و اما مفاد قوانین:
    به نام حضرت دوست


    قوانین جدید زندگیمون از تاریخ 9/3/1394 تا آخر عمر با عزتمون

    1- اولویت اول زندگیمون:خودمون (محمد. مهسا. مهرسا) .
    اولویت دوم: خانواده هامون با توجه به احترام و رسیدگیشون
    اولویت سوم: خواهران و برادران هر دو طرف

    2- دعوا و مشاجره جلوی جمع
    ممنوع

    3- صحبت از خانواده ها از قبیل کی بهت زنگ زد؟ چی گفت؟ و غیره
    ممنوع

    4- صحبت از مسائل زندگی از قبیل پس انداز و مخارج ماهانه و ... جلوی جمع
    ممنوع

    5- ارتباط با خانواده محمد تماس هر روز و بازدید یک روزدرمیان
    رفتن به خانه پدر مهسا هفته ای یکبار

    6- طرفداری از همسر جلوی خانواده ها و جلوگیری از حرف زدن خانواده ها در مورد هر دو نفر(تعصب همو داشتن)

    7- فراموش کردن خاطرات بد گذشته و عدم تکرار آن در زندگی(حتی 5 دقیقه پیش رو اگه دلخور بودی فراموش کن)

    8- تلاش هر دو طرف برای افزایش پس اندازمون و برنامه ریزی و تمرکز برای پیشرفت کاری و مالی زندگیمون

    9- مسائل زناشویی حداقل هفته ای یکبار الزامی

    10- تلاش برای خوشبختی همدیگر



    -----------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام 10 قانون كه نوشتي خوب هست حالا شوهرت چي گفت؟حتما اولش خنديد آخه به نظر مردها شايد نوشتن همچين چيزايي مسخره بياد(به نظر من البته).ديگه اينكه چرا خونه پدر مهسا هفته اي يكبار خونه پدرشوهر هفته اي سه بار؟ شوخي مي كنم به نظر من بهتره مقايسه اي صورت نگيره اصلا از اين جملات استفاده نشه: چون مادرت اينو گفت اينم اينو گفت آدم مغزش سوت ميكشه ولي خب باز هم هر چي قانون هم نوشته بشه اتفاقاتي توي زندگي ميافته كه بايد ازشون درس گرفت.نوع مشكلات آدمها خيلي فرق ميكنه مثلا منم يك مشكلات ديگه دارم و اصلا مشكل اونچناني با خانواده شوهر ندارم و فكر مي كنم چون از اول به اين مورد اهميت ندادم .شما بايد از اين اتفاق تجربه كني كه احترام شوهر و خانوادش رو بيشتر نگهداري چون توي پستات نوشتي ديگه خواستي خودت رو خالي كني و به آرامش برسي برعكس خودت بيشتر از همه عذاب كشيدي.مردها دوست ندارن زنشون قلدري كنه شما ميتوني با رفتارهاي زنونت اين قوانين رو اجرا كني.سعي كن تنهايي شب رو خونه مامانت اينا نموني حتي اگه شوهرت گفت يا لاقل بچه ات پيشت باشه.به شوهرت بگو اگه حرفي يا ناراحتي با خانواده تو داره خودش باهاشون حل كنه و تو خودت رو وسط ننداز و هيچوقت طرفداري اونها رو نكن.زندگي خودت رو با خواهرشوهرت مقايسه نكن.وقتي ميرين خونه مادرشوهرت زياد حرف نزن حالا شوهرت هم چيزي رو توضيح بده اونجا نجوش بعدا ميتوني بهش بگي البته غيردستوري.

  6. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 05 دی 99 [ 03:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-29
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    6,907
    سطح
    54
    Points: 6,907, Level: 54
    Level completed: 79%, Points required for next Level: 43
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    57

    تشکرشده 80 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام elsay جان ممنون از توجهت

    میدونم قوانینم شاید بچه گونه و پیش پاافتاده باشن ولی باور کنین زندگی من بخاطر همین مسائل کوچیک جهنم میشد و البته عدم مهارت من .

    الان اوضاع آرومه فقط اینکه من تنها میرم خونه بابام شوهرم نمیاد بچه رو هم نمیزاره ببرم منم باهاش بحث نمیکنم میگه خونوادت منو نمیخان از اون ور خونواده منم میگن محمد از اولش نمیخاست با ما رفت و آمد کنه دنبال بهونه بود. هر دو طرف دارن اشتباه میکنن فقط من میدونم که تو دل دو طرف اینطور نیست ولی رفتاراشون اینو نشون نمیده.

    منم تصمیم گرفتم دیگه باهاش بحث خونه بابامو نکنم هر جور راحته بالاخره تا کی میخان ادامه بدن

    دیروز شوهرم گفت چند وقت حالتهای بدی دارم استرس زیاد و دلشوره خلاصه راضیش کردم بردمش دکتر بهش قرص داد

    حالا امیدوارم با این قرص ها یکم آروم شه بخاطر خودش میگم..

    خدا خودش به همه کمک کنه....

  7. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    مهسا جان سلام

    خدارو شکر که بازم آرامش به خونت برگشت ، تبریک

    ازین به بعد همون اندازه که قراره به همسرت و خانواده اش احترام بزاری ، به خودت و خانوادت هم احترام بزار .

    عزیزم مگه تو غرور و شخصیت نداری؟ چرا باید یکی به این راحتی بهت فحش بده؟

    چرا مادرت جسارت میکنه زنگ میزنه خونه مادرشوهرت؟

    چرا برادر شوهرت حرفای رنگین بهت میزنه ؟

    چرا با همسرت پیش مشاور نمیری؟ کاملا مشخصه که چقدر مشکل شخصیتی داره ،

    مهسا جان این موضوع الان تموم شده چرا فکر میکنی دیگه بحث و حتی سوءتفاهم پیش نمیاد؟ سر یه موضوع کوچیک داشتید جفتتون دیوانه میشدید

    چرا همسرت تا این حد زیر سلطه خانوادشه؟

    مهسا جان من نخواستم نا امیدت کنم اما واقعا اگه یه فکر جدی و یه برنامه با سیاست و هدفمند واسه زندگیت نکنی ، تنشها بیشتر و بیشتر میشه ،

    dvd های تصویری خانواده موفق دکتر شاهین فرهنگ رو بخر و با یه سیاستی چیزی بشینید حتی شده هفته ای 2ساعتشو با هم گوش بدید ، البته با این اخلاق شوهرت با اجازه خودش بخر که بعدا نگه اعتقاد ندارم و این حرفا


 
صفحه 3 از 3 نخستنخست 123

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. من شوهر از کجا بیارممممممممممممم؟؟؟؟
    توسط بیتا الف در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 21 تیر 94, 18:31
  2. با بدبینیم چکار کنم؟؟؟؟
    توسط آرام 91 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 23 مرداد 91, 00:06
  3. چطور میشه فراموشش کرد؟؟؟؟
    توسط صدف سدنی در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 10 مرداد 91, 12:51
  4. چطور خانوادمو برای ازدواج راضی کنم؟؟؟؟
    توسط sarina در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 02 مرداد 91, 22:07
  5. با این همه بحث چی کار کنم؟؟؟؟
    توسط sareh.s در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: سه شنبه 05 اردیبهشت 91, 14:25

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:40 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.