سلام به همگی دوستان
من همون آقایی هستم که این خانم به خاطر ارتباطشون با من این تاپیک رو راه اندازی کردن .
واقعیتش نمیدونم از کجا شروع کنم . من وقتی خودم این نوشته هارو خوندم تعجب کردم . دقیقا به شما هم حق میدم که درباره من اینجوری قضاوت کنید اما نمیدونم چرا ایشون واقعیت رو نگفتن . مگه غیر از اینه که این انجمن ها باید کمک کنه که انسان تصمیم درست بگیره ؟؟ خب تصمیم درست نیاز به اطلاعات درست داره . بماند ...
من بعضی از حرف های ایشون رو قبول دارم . مثلا جایی که میگن من حرف بد بهشون زدم . ولی باور کنید حرف بد منظور خدایی نکرده فحش و این چیزا نیست . شما خودتون رو بزارید جای من . یه نفر یکسال به شما حرفای عاشقانه بزنه و همه جوره به عنوان همسر آینده روتون حساب کنه ( حداقل با حرفاش) بعد یهو بزنه زیره همه چی. چه احساسی بهتون دست میده ؟؟
ایشون سر هر موضوعی رابطه رو بهم میزدن . سر کوچکترین مشکل حرف از جدا شدن میزدن . خب من عاشق ایشون بودم همه مسائلی که میگفت رو برطرف میکردم که باز برگرده پیشم .
هر کاری واسش کردم . خیلی اتفاقا افتاد که از حوصله خارجه
خلاصه به خاطر یه سری اطلاعات اشتباه وقتی خانواده ما رفتن جلو ایشون هیچ حمایتی از من نکرد ( من حمایتی نمیخواستم ولی حداقل بی تفاوتی هم نمیخواستم) خانواده ایشون جواب رد دادن .
بعد از یک ماه غم و غصه خوردن شب عید بهم پیغام داد گفت من یه سری نگرانی ها دارم بریم پیش مشاور اگه تایید کرد من با ایمان قلبی حمایتت میکنم . من خیلی خوشحال شدم . کسی که همیشه توو این یکسال به رابطمون بی تفاوت بود اینسری خودش داره اقدام میکنه . شب و روز خدارو شکر میکردم . لینک این تاپیک هم داده بود که من بیام اون نگرانی هاشو بخونم . ( همونایی که اون بالا نوشتن ... غرایز مردانه و خسیس بودن ) . خلاصه من خودم همرو براشون توضیح دادم که به خدا سو تفاهمه ولی بازم بریم بریم پیش مشاور که خیال جفتمون راحت شه . بعد از دو جلسه و تست دادن مشاور گفت من جای شما بودم این رابطرو میبردم توو خانواده ها . خود ایشون گفت دو هفته دیگه واسه خواستگاری قرار میزاریم . مشاور مارو تایید کرد و گفت جلسه بعدی قبل از خواستگاری اما بعد از یکی دو روز ایشون زد زیر همه چی دوباره . گفتم دیگه مشکل چیه ؟؟ خیلی رک بهم گفت من و تو به درد هم نمیخوریم ... خداییش شما جای من بودین چه حسی میشدین ؟؟ هر بهونه ای بود من رفعش کردم حالا هم که تایید کردن باز ...
منم گفتم عزیزم یه سال و خورده ای من به شما گفتم تورو خدا اگه منو نمیخوای بهم بگوو اما تو منو کشوندی دنبال خودت حالا میگی منو نمیخوای ؟؟ پس این وسط من چی میشم ؟ انگار نه انگار منم یه طرف این رابطم . خداییش توو این رابطه خیلی خورد شدم اما گفتم عیب نداره واسه عشقمه . اما واقعا این دفعه هیچی ازم نموند .
بازم بهم زد . توو هر سری بهم زدن ایشون من زندگیم جهنم بود به معنای واقعی . بعد دو سه روز که منو همه جا بلاک کرده بود و من داشتم دق میکردم بهم پیغام داد که من یه مشکلی دارم نمیتونم باهات ازدواج کنم . خلاصه ساعت 3 شب بهم گفت . گفت من hiv دارم . من از این حرف ناراحت شدم ولی واقعا تصمیمم رو واسه ازدواج با ایشون گرفته بودم .
گفتم عیب نداره من همه جوره پات هستم . فقط خدای من شاهده از نماز صبح تا ساعت 8 توو اینترنت داشتم سرچ میکردم که کجا بریم مشاوره ، چیکار کنم خانوادم نفهمن که یه وقت مانع ازدواجمون نشن و زندگی باید چه چیزایی رعایت بشه و .... ( بازم لطفا خودتون رو بزارید جای کسی که عاشقین و طرف بهتون این حرفو زده ) به خدا انقدر داشتم غصه میخوردم و فکر و خیال میکردم که گفتم الان سکته میکنم
ساعت 8 خوابیدم تا 10 . بیدار که شدم سمت چپ بدنم کلا بی حس شده بود . قلبم درد میکرد . انقدر که استرس بهم وارد شده بود . بعد به ایشون پیغام دادم که خب چجوری اینجوری شد و ... داشت یه چیزایی میگفت که یهو گفت من دروغ گفتم بهت . گفتم من تا صبح داشتم سکته میکردم . گفت واسه این گفتم که شاید از سرت بیوفتم . به خدا الان دارم مینویسم اشک همه صورتمو گرفته . من واسه ایشون هیچ ارزشی نداشتم . بعنی اگر من اون شب میمردم هم واسش مهم نبود . امروز هم جواب mri و اکو قلبم رو بردم به دکتر نشون دادم گفت معلوم نیست با خودت چیکار کردی
از اون روز هم دیگه بهم پیغام نداد و منم این سری بهشون گفتم که تو از اون اول اینو میخواستی که توو زندگیت نباشم ولی نگفتی . باشه عیب نداره منم میرم از زندگیت ...
ولی دوستان عزیز
خودتون هم میدونید که این رسمش نیست بریم توو زندگی یه نفر همه چیشو ازش بگیریم و بعد ولش کنیم
ایشون بهم گفت من هیچ وقت ازدواج نمیکنم ولی حالا میگه خواستگار دارم :(
بله منم اشتباهاتی داشتم ولی باور کنید اینجوری نبود . خب من رابطه اول بوده و فقط با دل اومدم جلو .
با اینکه هزار بار با رفتارش از اون اول میخواست نشون بده که ما نمیتونیم ازدواج کنیم
- - - Updated - - -
با اینکه هزار بار با رفتارش از اون اول میخواست نشون بده که ما نمیتونیم ازدواج کنیم و این آخرین حرکتش هم کامل کرد همشو باز من میخوامش ...
دلم شکسته
خودم خورد شدم از بس اومد و رفت
گفت بریم پیش مشاور اگه اوکی داد من همه جوره هستم اما بعدش ...
شما همتون میدونید که این قول و قرار ها برای کسی که روی حرف بقیه حساب میکنه یعنی چی . من با هر حرف ایشون آینده و زندگیم رو ساختم. اما حالا ایشون کجاست و من کجا ؟
ایشون تو فکر عوض کردن خط و شروع زندگی جدید اما من ....
واقعا من از حرفای هیچکدوم از شما ناراحت نشدم و نیستم .. آقای امیر تنها از شما هم ناراحت نیستم چون بهتون حق میدم که با اطلاعاتی که ایشون دادن درباره من این نظرات رو بدین .
خداییش منم بودم همینارو میگفتم .
شاید نفرین کرده باشم که واقعا هم کردم ولی یه خدایی هست و همه چیو میبینه . اون به حرف ما کاری نداره که بیایم بگیم تو خووب کاری کردی اون بد کاری . یا بیایم تایید کنیم یا تکذیب .
بازم از همتون ممنونم ولی برادرانه و عاجزانه ازتون خواهش میکنم تا جایی که راه داره افراد رو به مشاوره حضوری راهنمایی کنین چون بعضی ها واسه اینکه خودشون رو گول بزنن میان یه چیزی میگن و شما هم با اطلاعات اشتباهی که در اختیارتون قرار گرفته خدایی نکرده راهنمایی نادرستی میکنین که شاید زندگی افراد دستخوش تغییرات اساسی بشه .
ایشون حرف مشاور حضوری رو رد کرد و بسنده کرد به حرفایی که شماها زدید که اونم بهتون حق میدم ...
زندگی منو خیلی راحت از بین برد ... این از وضعیت روحیم و اونم جسمیم که بهتون گفتم .
خیلی دلم میخواست یکی بود که درد و دل میکردم باهاش تا شاید منم بتونم مثل این خانوم راحت و بدون هیچ عذاب وجدانی زندگی میکردم .
ببخشید سرتون رو درد آوردم ...
یا حق
علاقه مندی ها (Bookmarks)