به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 18 , از مجموع 18
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    دوست عزیزم من یه مشکل دیگه هم که با همسرم دارم اینه که هر مسئله ای رو به خانواده اش میگه ، به عنوان مثال وقتی همسرم میاد مشهد خانواده اش هر یه ساعت تماس میگیرن مخصوصا خواهرش و میپرسن که کجا هستید ؟ برای مهسا چی خریدی ؟ چی خوردی ؟ درسته نگران بچشون هستند ولی تا این حد دیگه ...
    من که دخترم خانواده ام انقد تماس باهام نمیگیرن ...
    و اینکه همسرم جلو جمع درمورد همه چی مون نظرسنجی میکنه مثلا میگه فلان لباس رو رفتیم دیدیم اینجوری بود اینجوری شد مامانش و خواهرش حتی دامادشون هم برای لباس من تصمیم میگیرن انگار من خودم سلیقه ندارم قدرت انتخاب ندارم که همه چی مونو اونا باید بخرن و یا تصمیم بگیرن ...
    وقتی کنار همسرم هستم جرات ندارم بهش لبخند بزنم مامانش چشم غره میره که یعنی چی بهم نگاه می کنید یا سر سفره خواهرش میگه چرا تو یه بشقاب غذا میخورید جداجدا بخورید همه اینا حتی اگه از سر محبت باشه من دخالت و حسادت میدونم و خیلی ناراحت میشم ازشون و متاسفانه سر شوهرم خالی میکنم نه اینکه گله یا شکایت کنم از خانواده اش ، از چیزهای دیگه ایراد میگیرم و بینمون شکراب میشه چون همه این رفتارها و دخالت ها رو از چشم شوهرم میبینم اون زیادی بها میده به دخالت ها و اصلا حواسش نیست داره با رفتارها و حرفهاش باب دخالت رو زیاد میکنه ، چیزی که من اصلا نمیتونم تحملش کنم نمیتونم ببینم بقیه برام تصمیم بگیرن اونا بگن کجا بریم کی برگردیم یا نریم اونجا که هستم همش باید تحمل کنم دخالتهاشونو هرجاهم که میخوایم بریم شوهرم به همه اطلاع رسانی میکنه و همه زودتر از ما آماده رفتن هستن ...
    برج سه عروسی پسرداییشه میترسم برم باز دخالت کنن باز خواهرش یا مادرش مقلته راه بندازن اصلا اعصاب این چیزها رو ندارم میخوام خوش باشم اما هر وقت میرم سر یه مسئله ای در مورد من دعوا راه میندازن با پسرشون ، سر طلای من ، تولد من ، خرید های عقد و عروسی و به نحوی حال منو میگیرن حالا نمیدونم بازم برم اونجا یا نه ...
    البته اونا قراره نیمه شعبان بیان مشهد در هر صورت میبینمشون و باز هم ترس دارم که بهم متلک بندازن یا قیافه بگیرن یا باز بحث راه بندازن ، اصلا دلم نمیخواد نه برم نه بیان نه شوهرمو ببینم نه اون منو ببینه ، دوری خیلی بهتره هرچند راه دور هم بحث داریم همش ...
    واقعا موندم چکار کنم با این وضع ....
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------
    دوست خوبم در مورد دخالت خانواده شوهرتون من اصلا همچین تجربه ای ندارم چون شوهرم از اول

    زندگیمون نه به خانواده خودش نه خانواده من حق دخالت رو گرفته یعنی تا حدی زیاده روی کرده که

    حتی زمانی که مامان بابای من هدیه میگیرن یا کاری برای بچه های من می کنند باید با نظر شوهرم

    باشه که البته به علت حساسیت زیاده از حد شوهرم هست ولی چیزی که به نظرم میرسه این

    هست که یا باید حساسیت خودت رو کم کنی و با اونا صمیمی بشی یا باید با سیاست زنانه طوری

    رفتار کنی که شوهرت بیشتر طرف تو باشه و به حرفات گوش بده شاید وقتی کنار هم زندگی کردین

    این مشکلاتتون کمتر بشه.اگه خواهرشوهذتون مجرد هست فرداپس فردا ازدوا بکنه سرش مشغول

    خودش میشه حالا تو این بین این تو هستی که با هیچ و پوچ بهترین دوران جوانی خودت رو با

    حساسیتهای بی جا خراب میکنی.چرا وقتی از دست خواهرشوهرت ناراحت میشی خودت جوابشون

    رو نمیدی اصلا وقتی به شوهرت گلایه میکنی چی عایدت میشه چی بدست میاری؟مسلما که آروم

    نمیشی.چون شوهرت ازاوناطرفداری میکنه و تو بیشتر ازقبل ناراحت میشی خب عزیز من وقتی

    میدونی اینطوری میشه و فایده ای نداره گله نکن چون اینطوری شوهرت بیشتر طرف اونا میره قبلا هم

    گفتم برای اینکه دل همسرت رو بدست بیاری باید باهاش همراه بشی هم با شوهرت هم با

    خانوادش یک چندوقتی امتحان کن ضرر نمیکنی کم کم که با شوهرت صمیمی شدی اونوقت دیگه

    حاضر نیست به حرفایی غیر تو گوش بده باید از این راه وارد بشی.

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 24 مهر 94 [ 22:25]
    تاریخ عضویت
    1393-12-06
    نوشته ها
    52
    امتیاز
    1,050
    سطح
    17
    Points: 1,050, Level: 17
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 50
    Overall activity: 24.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    22

    تشکرشده 16 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام مهسا جان .به نظر من رفتار و برخورد شوهرت جوابی در برابر برخوردای خودته .اگر اون با خواهرش،میره برات لباس میگیره شاید میخواد رابطه تو با خواهرش نزدیک بشه مهم اینه شوهرت بیادت هست و خواسته واست خرید کنه .من احساس،میکنم هرموضعی با شوهرت پیش،میاد اول با دید بد بهش،نگاه میکنی عزیزم اینجوری تبدیل میشی به یک ادم بدبین .سعی کن همه چیز رو از دیدگاه خوب ببینی اگر رفتار شوهرت مثل لجبازی،که میگی اشتباه هست پس تو اشتباه اونو تکرار نکن تا ازت یاد بگیره .عزیزم به جای اینکه بیشتر روی این موردا فکر کتی و حساسیت نشون بدی سعی کن به شوهرت محبت کنی بیشتر از اوتی که خانوادش،محبتش،میکنن تا بفهمه زنش،باهمه واسش،فرق داره
    یک سوال دارم .با بقیه عروساشونم اینجوری برخورد میکنن؟

  3. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط leila1 نمایش پست ها
    سلام مهسا جان .به نظر من رفتار و برخورد شوهرت جوابی در برابر برخوردای خودته .اگر اون با خواهرش،میره برات لباس میگیره شاید میخواد رابطه تو با خواهرش نزدیک بشه مهم اینه شوهرت بیادت هست و خواسته واست خرید کنه .من احساس،میکنم هرموضعی با شوهرت پیش،میاد اول با دید بد بهش،نگاه میکنی عزیزم اینجوری تبدیل میشی به یک ادم بدبین .سعی کن همه چیز رو از دیدگاه خوب ببینی اگر رفتار شوهرت مثل لجبازی،که میگی اشتباه هست پس تو اشتباه اونو تکرار نکن تا ازت یاد بگیره .عزیزم به جای اینکه بیشتر روی این موردا فکر کتی و حساسیت نشون بدی سعی کن به شوهرت محبت کنی بیشتر از اوتی که خانوادش،محبتش،میکنن تا بفهمه زنش،باهمه واسش،فرق داره
    یک سوال دارم .با بقیه عروساشونم اینجوری برخورد میکنن؟
    سلام عزیزم راستش درسته که قبول دارم کمی حساسم اما توی بعضی رفتارها برداشتم اشتباه نیست و مطمئن هستم قصد و نیتی درش نهفته ، متاسفانه همسرم خیلی از مادرش میترسه و جرات نداره برای من سر سوزنی چیزی بخره اگرم بخواد بخره مادرش باید یا حضور داشته باشه یا نظرشو به من تحمیل کنه ، دوست عزیزم خواهرشوهرم یه بچه هم داره ولی متاسفانه بیش از حد فضوله و تو فامیل هم به این خصلت فضولی و حسودی معروفه همه ازش دوری میکنن و یا جواب متلک هاشو میدن . هیچکدوم از فامیل با خانواده شوهر من ارتباط ندارن همه رو از خودشون دور کردن اگرهم خونه اقوام برن همش پز وسایل هاشونو به بقیه میدن ، کارهایی که خانواده اش در حقم کردن رو میگم شما بهم بگید میتونم به این مرد تکیه کنم یا نه ، باید پشتم به شوهرم گرم باشه دیگه .
    1 - خواهرش بعد مراسم نامزدی مون سر عکس های اتلیه مون بحث راه انداخت و به من گله کرد چرا به من عکس ندادی تو باید به هر خانواده یه عکس به عنوان یادگاری از خودتون میدادی درحالی که ما اصلا ازین رسم و رسومات نداریم و همسرمم خیلی تعصبیه و غیرتی به من گفت دوست ندارم عکست دست بقیه باشه با این حال توپ رو انداخت تو میدون من و منو با خانواده اش قرار داد منم به خواهرش گفتم چشم آبجی جان تو فکر عکس هستیم با امیرحسین آقا هماهنگ میکنیم و بهتون عکس رو میدیم .دو روز سر این قضیه شوهرم با من دعوا داشت که تو چرا عکس ها رو ندادی و مشخص بود پرش کرده بودن . اینجا همه رو از چشم شوهرم دیدم یه ذره هوای منو نداشت
    2 - تولد من بود شوهرم میخواست منو سوپرایز کنه از اونجایی که دخترخاله ام جاریمه منو فرستاد خونه اونا و گفت میاد دنبالم اما نیومد و بعدا پیام داد خودتون بیاید منو دخترخالم رفتیم خونه مادرشوهرم . و مادرشوهرم خونه عزیزشون بود بنده خدا مریض بود ، پدر شوهرمم سرکار . خلاصه همسرم منو سوپرایز کزد و یه کیک کوچولو هم خریده بود و شب منتظر شدیم باباجون و پدرشوهرم از سرکار بیان تا کیک رو ببریم تا اینکه خواهرشوهرم گله گذاری هاش از طریق تلفن و تماس شروع شد و به همه زنگ زد گله کرد به منم پیام داد و چندتا متلک پروند که به شوهرت ادب یاد بده ما رو هم یه تعارفی بکنه .اونجا هم دو روز باز بحث بود اعصاب همه رو خورد کرده بود خیلی بهم برخورد که سر تولد من دارن دعوا میکنن و شوهرمو محکوم میکنن به بچه بودن و نا واردی در حالی که میخواست منو سوپرایز کنه . وشوهرمم بازم هیچی نگفت . حس کردم ما واسه خودمون اختیار نداریم که برای همه چی مون باید بقیه تصمیم بگیرن و شوهرمم عین خیالش نیست .
    برام عکس لباس میفرستادن و میگفتن انتخاب کن همشم زنگ میزدن و منم مجبور میشدم چند تا لباس انتخاب کنم اونم سر خرید و بعدا برام حرف در میاوردن که اره چه لباس های زشت و گشادی انتخاب کرده ...
    یا میرفتن میخریدن سر خرید و پولش رو از شوهرم میگرفتن ، خوب مگه خودم نمیتونم برای خودم لباس بخرم حداقل اگه میخرن همینجوری بخرن چرا سر خرید ، خیلی عذر میخوام اما لباس زیری که من باید تشخیص بدم چه مدلی خونه خودم بپوشم اونا برای من میخریدن ...
    3 - عید امسال بود که از طرفی از دهن لقی شوهرم حرصم گرفته بود هر حرفی رو جلوی همه میزنه متوجه نیست با این حرفها که مثلا داره پز میده من به فکر زنم هستم داره پایه های زندگی مونو سست میکنه و یهو گفت من میخوام برای مهسا گردنبند طلا بخرم حالا مسئله اینجاست به خانواده اش نمیگه خودم میخوام بخرم و اونا فکر میکنن من پسرشونو پر میکنم و هی میگم اینو میخوام اونو میخوام و باز شوهرم ارتباط منو با خانواده اش خراب کرد و مامانش جیغ داد راه انداخت و منو محکوم کرد و با پسرش هم دعوا کرد من خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم .
    4 - و حالا موضوع جدید از اونجایی که خانواده شوهرم خیلی پرو و حق به جانب هستن توقع دارن هرچقدر که شوهرم برای من خرج میکنه منم به همون اندازه خرج کنم و همشم میپرسن مهسا کادو بهت چی داد و شک هم دارن که خودم خریده باشم میترسن پسرشون خریده باشه و به اسم من در اومده باشه ، حالا گیر دادن به کادوی روز مرد ، منو شوهرم قبلا توافق کردیم کادو روز زن و مرد اون برای من عینک خریده و همونو حساب کنیم و به من گفت تو کادو نمیخواد بدی و من هم یه سشوار که موقع عید بهش داده بودم گفتم همین کادو روز مرد گفت قبوله و خیلی هم راضی بود . حالا مامانش گفته بری مشهد کادو روز مردت رو هم میگیری دیگه . شوهرم دیشب بهم گفت حالا چکار کنم مامان اینجوری گفته من روم نمیشه که بگم ما اینجوری توافق کردیم و خودم گفتم کادو نمیخوام و گفت ازم پرسیدن تو برای مهسا چی خریدی منم گفتم عینک ، شوهرم اونقدر پکر بود که مشخص بود باز سر این موضوع باهاش دعوا راه انداختن چون موقع عید هم سر اینکه من بهش ریش تراش دادم دعوا راه انداخته بودن باهاش به چه دلیل نمیدونم . الان هم باز دارم چوب بی سیاستی شوهرم رو میخورم چرا گفته عینک خریدم اصلا میگفت ما توافق کردیم هر وقت بریم خونه خودمون بهم کادو بدیم خودش که خانواده شو بهتر میشناسه یا چرا نگفت مهسا سشوار رو بهم داده چرا انقدر میترسه ، چرا انقدر اجازه میده تو زندگی مون دخالت کنن و جوری مسائل رو عنوان میکنه که اونا از چشم من ببینن و بگن دختره چه زرنگه . حرفهای خودشو نمیره بگه منو خراب میکنه بعد طرف خانواده اشم هست . دیگه دارم زده میشم با این خبرکشی هاش . جزئی ترین مسائل زندگی مارو که خیلی بچه گانست مامانش خبر داره که فلان شیر ظرف شویی ما چکه میکرده که مامانش بپرسه شیر ظرف شویی تون درست شد ؟
    الان هم ازش خبری نیست به چه دلیل نمیدونم خیلی هم سر سنگین رفتار میکنه و میگه ناراحته اما نه از من ، از چی دلخوره نمیدونم ولی خیلی ناراحتم خانمها هفت روز در ماه نیاز به محبت زیاد دارن و الان دقیقا که نیاز دارم ازم دریغ میکنه و بدتر ناراحتم میکنه و شرایطمو درک نمیکنه ...

  4. #14
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط mahsa21 نمایش پست ها
    سلام عزیزم راستش درسته که قبول دارم کمی حساسم اما توی بعضی رفتارها برداشتم اشتباه نیست و مطمئن هستم قصد و نیتی درش نهفته ، متاسفانه همسرم خیلی از مادرش میترسه و جرات نداره برای من سر سوزنی چیزی بخره اگرم بخواد بخره مادرش باید یا حضور داشته باشه یا نظرشو به من تحمیل کنه ، دوست عزیزم خواهرشوهرم یه بچه هم داره ولی متاسفانه بیش از حد فضوله و تو فامیل هم به این خصلت فضولی و حسودی معروفه همه ازش دوری میکنن و یا جواب متلک هاشو میدن . هیچکدوم از فامیل با خانواده شوهر من ارتباط ندارن همه رو از خودشون دور کردن اگرهم خونه اقوام برن همش پز وسایل هاشونو به بقیه میدن ، کارهایی که خانواده اش در حقم کردن رو میگم شما بهم بگید میتونم به این مرد تکیه کنم یا نه ، باید پشتم به شوهرم گرم باشه دیگه .
    1 - خواهرش بعد مراسم نامزدی مون سر عکس های اتلیه مون بحث راه انداخت و به من گله کرد چرا به من عکس ندادی تو باید به هر خانواده یه عکس به عنوان یادگاری از خودتون میدادی درحالی که ما اصلا ازین رسم و رسومات نداریم و همسرمم خیلی تعصبیه و غیرتی به من گفت دوست ندارم عکست دست بقیه باشه با این حال توپ رو انداخت تو میدون من و منو با خانواده اش قرار داد منم به خواهرش گفتم چشم آبجی جان تو فکر عکس هستیم با امیرحسین آقا هماهنگ میکنیم و بهتون عکس رو میدیم .دو روز سر این قضیه شوهرم با من دعوا داشت که تو چرا عکس ها رو ندادی و مشخص بود پرش کرده بودن . اینجا همه رو از چشم شوهرم دیدم یه ذره هوای منو نداشت
    2 - تولد من بود شوهرم میخواست منو سوپرایز کنه از اونجایی که دخترخاله ام جاریمه منو فرستاد خونه اونا و گفت میاد دنبالم اما نیومد و بعدا پیام داد خودتون بیاید منو دخترخالم رفتیم خونه مادرشوهرم . و مادرشوهرم خونه عزیزشون بود بنده خدا مریض بود ، پدر شوهرمم سرکار . خلاصه همسرم منو سوپرایز کزد و یه کیک کوچولو هم خریده بود و شب منتظر شدیم باباجون و پدرشوهرم از سرکار بیان تا کیک رو ببریم تا اینکه خواهرشوهرم گله گذاری هاش از طریق تلفن و تماس شروع شد و به همه زنگ زد گله کرد به منم پیام داد و چندتا متلک پروند که به شوهرت ادب یاد بده ما رو هم یه تعارفی بکنه .اونجا هم دو روز باز بحث بود اعصاب همه رو خورد کرده بود خیلی بهم برخورد که سر تولد من دارن دعوا میکنن و شوهرمو محکوم میکنن به بچه بودن و نا واردی در حالی که میخواست منو سوپرایز کنه . وشوهرمم بازم هیچی نگفت . حس کردم ما واسه خودمون اختیار نداریم که برای همه چی مون باید بقیه تصمیم بگیرن و شوهرمم عین خیالش نیست .
    برام عکس لباس میفرستادن و میگفتن انتخاب کن همشم زنگ میزدن و منم مجبور میشدم چند تا لباس انتخاب کنم اونم سر خرید و بعدا برام حرف در میاوردن که اره چه لباس های زشت و گشادی انتخاب کرده ...
    یا میرفتن میخریدن سر خرید و پولش رو از شوهرم میگرفتن ، خوب مگه خودم نمیتونم برای خودم لباس بخرم حداقل اگه میخرن همینجوری بخرن چرا سر خرید ، خیلی عذر میخوام اما لباس زیری که من باید تشخیص بدم چه مدلی خونه خودم بپوشم اونا برای من میخریدن ...
    3 - عید امسال بود که از طرفی از دهن لقی شوهرم حرصم گرفته بود هر حرفی رو جلوی همه میزنه متوجه نیست با این حرفها که مثلا داره پز میده من به فکر زنم هستم داره پایه های زندگی مونو سست میکنه و یهو گفت من میخوام برای مهسا گردنبند طلا بخرم حالا مسئله اینجاست به خانواده اش نمیگه خودم میخوام بخرم و اونا فکر میکنن من پسرشونو پر میکنم و هی میگم اینو میخوام اونو میخوام و باز شوهرم ارتباط منو با خانواده اش خراب کرد و مامانش جیغ داد راه انداخت و منو محکوم کرد و با پسرش هم دعوا کرد من خیلی ناراحت شدم اما هیچی نگفتم .
    4 - و حالا موضوع جدید از اونجایی که خانواده شوهرم خیلی پرو و حق به جانب هستن توقع دارن هرچقدر که شوهرم برای من خرج میکنه منم به همون اندازه خرج کنم و همشم میپرسن مهسا کادو بهت چی داد و شک هم دارن که خودم خریده باشم میترسن پسرشون خریده باشه و به اسم من در اومده باشه ، حالا گیر دادن به کادوی روز مرد ، منو شوهرم قبلا توافق کردیم کادو روز زن و مرد اون برای من عینک خریده و همونو حساب کنیم و به من گفت تو کادو نمیخواد بدی و من هم یه سشوار که موقع عید بهش داده بودم گفتم همین کادو روز مرد گفت قبوله و خیلی هم راضی بود . حالا مامانش گفته بری مشهد کادو روز مردت رو هم میگیری دیگه . شوهرم دیشب بهم گفت حالا چکار کنم مامان اینجوری گفته من روم نمیشه که بگم ما اینجوری توافق کردیم و خودم گفتم کادو نمیخوام و گفت ازم پرسیدن تو برای مهسا چی خریدی منم گفتم عینک ، شوهرم اونقدر پکر بود که مشخص بود باز سر این موضوع باهاش دعوا راه انداختن چون موقع عید هم سر اینکه من بهش ریش تراش دادم دعوا راه انداخته بودن باهاش به چه دلیل نمیدونم . الان هم باز دارم چوب بی سیاستی شوهرم رو میخورم چرا گفته عینک خریدم اصلا میگفت ما توافق کردیم هر وقت بریم خونه خودمون بهم کادو بدیم خودش که خانواده شو بهتر میشناسه یا چرا نگفت مهسا سشوار رو بهم داده چرا انقدر میترسه ، چرا انقدر اجازه میده تو زندگی مون دخالت کنن و جوری مسائل رو عنوان میکنه که اونا از چشم من ببینن و بگن دختره چه زرنگه . حرفهای خودشو نمیره بگه منو خراب میکنه بعد طرف خانواده اشم هست . دیگه دارم زده میشم با این خبرکشی هاش . جزئی ترین مسائل زندگی مارو که خیلی بچه گانست مامانش خبر داره که فلان شیر ظرف شویی ما چکه میکرده که مامانش بپرسه شیر ظرف شویی تون درست شد ؟
    الان هم ازش خبری نیست به چه دلیل نمیدونم خیلی هم سر سنگین رفتار میکنه و میگه ناراحته اما نه از من ، از چی دلخوره نمیدونم ولی خیلی ناراحتم خانمها هفت روز در ماه نیاز به محبت زیاد دارن و الان دقیقا که نیاز دارم ازم دریغ میکنه و بدتر ناراحتم میکنه و شرایطمو درک نمیکنه ...
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    مهسا جان من خودم به اين موضوع كه شوهرم پيش خانوادش از من تعريف كنه و بگه طلا ميخرم افتخار مي كنم اصلا سال اول ازدواجمون شوهرم براي عيد يك انگشتر طلا خريد من قبل هر كسي به خانواده شوهرم نشون دادم و گفتم وخواهرشوهرم گفت ماشالله ما كه چندين سال هست ازدواج كرديم از اين چيزا نديديم خب بزار بدونن اگر اونا با نيت بد شوهرت رو تحريك مي كنن شوهرت كم كم خودش متوجه ميشه. عمه هاي من پدرم رو قبلا خيلي تحريك مي كردند الان پدرم حتي حاضر نيست عيدها بره ببينتشون. مطمن باش شوهرت يواش يواش مي فهمه و خودش متوجه كاراش ميشه.از اين پستت فهميدم شوهرت خيلي دوستت داره پس تو هم سعي كن زن خوبي براش باشي غر غر كردن ممنوع. كاملا ممنوع چون مردا حوصله غر غر كردن رو ندارن. در مورد هديه اينكه شوهرت مياد ميگه مادرش چي گفته تو بايد قدرش رو بدوني كاري نكن بعدا قايم كنه ازت. تو بايد در جوابش ميگفتي به احترام مادرت و حرفش هر چي دوست داري بريم بگيريم بگيم كه واسه روزمرد گرفتيم اينطوري شوهرت هم خوشحال ميشه . تو يك مدت جبهه نگير بخدا به نفع خودت هست.آدم وقتي نسبت به خصلت يكي ديگه حساس ميشه خيلي عذاب ميكشه.اگه بتوني يكم از خودت اقتدار نشون بدي خيلي با آرامش و دوستانه و حتي با شوخي و خنده حرفايي كه ناراحتت ميكنه به خواهر شوهرت بگو. بازميگم به شوهرت بچسب و يواش يواش با نرمي و مهربوني عادتش رو عوض كن

  5. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 13 اردیبهشت 94)

  6. #15
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط elsay نمایش پست ها
    ----------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    مهسا جان من خودم به اين موضوع كه شوهرم پيش خانوادش از من تعريف كنه و بگه طلا ميخرم افتخار مي كنم اصلا سال اول ازدواجمون شوهرم براي عيد يك انگشتر طلا خريد من قبل هر كسي به خانواده شوهرم نشون دادم و گفتم وخواهرشوهرم گفت ماشالله ما كه چندين سال هست ازدواج كرديم از اين چيزا نديديم خب بزار بدونن اگر اونا با نيت بد شوهرت رو تحريك مي كنن شوهرت كم كم خودش متوجه ميشه. عمه هاي من پدرم رو قبلا خيلي تحريك مي كردند الان پدرم حتي حاضر نيست عيدها بره ببينتشون. مطمن باش شوهرت يواش يواش مي فهمه و خودش متوجه كاراش ميشه.از اين پستت فهميدم شوهرت خيلي دوستت داره پس تو هم سعي كن زن خوبي براش باشي غر غر كردن ممنوع. كاملا ممنوع چون مردا حوصله غر غر كردن رو ندارن. در مورد هديه اينكه شوهرت مياد ميگه مادرش چي گفته تو بايد قدرش رو بدوني كاري نكن بعدا قايم كنه ازت. تو بايد در جوابش ميگفتي به احترام مادرت و حرفش هر چي دوست داري بريم بگيريم بگيم كه واسه روزمرد گرفتيم اينطوري شوهرت هم خوشحال ميشه . تو يك مدت جبهه نگير بخدا به نفع خودت هست.آدم وقتي نسبت به خصلت يكي ديگه حساس ميشه خيلي عذاب ميكشه.اگه بتوني يكم از خودت اقتدار نشون بدي خيلي با آرامش و دوستانه و حتي با شوخي و خنده حرفايي كه ناراحتت ميكنه به خواهر شوهرت بگو. بازميگم به شوهرت بچسب و يواش يواش با نرمي و مهربوني عادتش رو عوض كن
    سلام دوست عزیزم ، اره میدونم شوهرم خیلی دوستم داره فقط گاهی کارهایی رو میکنه که من خوشم نمیاد و بچه گانه میدونم ، چیزی که خیلی حرصم میده خبرکشی شوهرمه هنوزم با اینکه دوریم پیش همه خبرکشی میکنه مسائلی که به هیچکس ربطی نداره و خیلی پیش پا افتاده است رو به همه میگه یا مثلا یه تصمیمی میگیریم که کاری رو انجام بدیم هنوز قطعی نشده به همه میره میگه و بقیه هم تو کارهای ما دخالت میکنن یا دخترخالم که جاریمه میاد میگه شوهر خبرکشت اینو گفت اونو گفت منم از دنیا بیخبر حرصم میگیره . یا مامانش تا ما غذا چی خوردیم خونه ما رو میدونه ، نمیدونم حالا قصدش چیه میخواد پز بده یا خودنمایی کنه بگه من اینجوریم . مثلا ما توجمع خانما که نشستیم داریم حرف میزنیم میاد کنار ما میشینه و مثل خانم ها میگه فلانی چیشد و ادا خانما رو در میاره من بدم میاد یه مرد خاله زنک باشه و به مسائلی که به خانمها مربوطه کار داشته باشه و فوضولی کنه .
    با اینکه 27 سالشه ولی هنوز راه داره تا یه سری چیزها رو بفهمه و بدونه چجوری باید هم منو داشته باشه و هم خانواده شو و ارتباط اونا با منو خراب نکنه ، که متاسفانه داره خراب میکنه حرفهایی که به من میگه رو نمیره بگه از جانب من حرف میزنه و خانواده شو با من لج میکنه ، هرچی هم میگم مطالب در مورد مسائل زناشویی و نحوه رفتار بخون یا خودم براش میفرستم توجه نمیکنه و فقط دنبال مطالب مذهبیه مامانشم که تشویقش میکنه و میترسم از اون ور بوم بیوفته .

  7. #16
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 20 خرداد 94 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1393-12-02
    نوشته ها
    29
    امتیاز
    548
    سطح
    10
    Points: 548, Level: 10
    Level completed: 96%, Points required for next Level: 2
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    18

    تشکرشده 30 در 19 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست خوبم همه ي اينهايي كه شما مي فرماييد مشكل در دوران عقد 90 درصد طبيعيه مگر اينكه همسرتون خيلي درون گرا و كم صحبت باشند و همچنين خيلي خيلي فهميده...پسرها اوايل ازدواج فكر مي كنن همينقدر كه خودشون همسرشون رو دوست دارن خواهر مادر و بقيه خانوادشون هم دوسش دارن بخاطر همين ممكنه جزيي ترين مسايل شون رو هم حتي به مادرشون بگن.اما در واقع اينجوري نيست و با حرفاشون حتي ممكنه حسادت خانوادشون رو نسبت به همسرشون برانگيزن...خود من در دوران نامزدي با وجود اينكه روابطم با همسرم خيلي خوب بود ..اما شاهد بودم همسرم گاها از روي ذوق مسايل جزي مون رو به اونامي گف يا تو خيلي چيزا دخالتشون ميداد اما الان عوض شده ..حتي اونا درباره ي روابط ج مون هم ازش مي پرسيدن......فكرشو كن...پس يكم خودتو تقويت كن...سعي كن براي شوهرت مهربانترين باشي و هميشه كنارش...و غمخوارترين

  8. #17
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    دختر خوب این حرفها و دخالت ها تو همه ی خونواده ها هست همه ی عروسهاهم دلشون از خونواده همسرشون پره

    تفاوت فقط تو نحوه ی مدیریت ما زن هاست


    سیاست های رفتاری رو یاد بگیر


    احساس میکنم شما خیلی بی سیاستی

    سعی نکن به هیچ وجه خونواده ی همسرت متوجه ناراحتی هات بشن عوضش اروم اروم و با صبر رو مخ همسرت کار کن

    دیگه فکر نکنم تو این دنیا کسی به اندازه من از خونواده شوهر خورده باشه منم اوایل اوووووووه نمیدونی چکار میکردم همش گریه بحث دعوا تا اینکه فهمیدم راهم اشتباهه کم کم شیوه رفتارمو عوض کردم الان همسرم محاله کوچکترین چیزی اززندگیمون به خونوادش بگه حتی خونه خریدیم به خونوادش نگفت یعنی تا این حد


    کاری کردم چشاشو باز کرد و خیلی واقعیت هارو دید و باورش کرد


    من همسرم کسی بود که وقتی میگفتم خواهرت فلان حرف رو زد منو ناراحت کرد یا فلان رفتار و کرد یا هرچیز دیگه

    برمیگشت میگفت خواهر من نماز میخونه روزه میگیره انسان خیلی خوبیه محاله (فقط استدلال رو حال کن)

    اون با این حرفش به من میخواست بگه خواهرم بد نیست تو بدی


    میدونی چرا؟

    چون همسرم چشم و گوش بسته بود حسادت خواهرشو نمیفهمید یعنی نمیتونست قبول کنه چون ظاهر بین بود

    چون خواهرش تو خونه بجای اینکه اسم همسرمو صدا بزنه دکتر جان صداش میزد همیشم اینکارو میکرد


    حالا همسر من چطور میتونست باور کنه که خواهری که همیشه اینقدر بهش احترام (البته الکی) میذاشته حالا چشم نداشته باشه زنشو ببینه


    مدت ها طول کشید تا همسرم بعضی از واقعیت ها رو فهمید و فقط تنها راهش صبر بود و سیاست


    من هیچ وقت خودمو باهاشون طرف نکردم هیچ وقتم اجازه ندادم واسم تصمیم بگیرن نه با دعوا مرافعه که با سیاست و ارامش


    همسرمو همراه خودم کردم
    باگفتن مادرت فلان خواهرت بهمان به هیچ جا نمیرسی اینو ببین کی بهت گفتم


    اونا اصلا راضی به وصلت ما نبودن


    میگفتن باید مهریه نداشته باشه

    اما من با سیاست و ارامش و انتقال عشق و علاقم به همسرم تونستم هرچیزیکه فکر میکنم درسته انجام بدم

    یه جاهایی هم مجبوری به یه چیزایی تن بدی که ازشون متنفری یه جاهایی باید سکوت کنی که دلت میخواد پاشی یه تو دهنی به طرفت بزنی


    یه رفتارهایی رو باید تحمل کنی و جوابشو با لبخند بدی هرچند از درون داری میسوزی و زجر میکشی


    یه جاهایی هم باید نشنوی و کور و کر بشی


    و یه جاهایی بخاطر ارامش خودت مجبوری ببخشی


    اگر میخوای زندگیتو حفظ کنی اگر میخوای افسار زندگیتو به دست بگیری ونذاری بقیه برات تصمیم بگیرن باید درست رفتار کردنو یاد بگیری


    مطمئنم یه روزی به این حرفها میرسی

    اون اوایل هرکس بهم میگفت خودتو حرص نده غصه نخور همه خونواده های شوهر همینن باید خودتو قوی کنی و تلاش کنی که همسرتوجذب کنی نمیفهمیدم چی میگه
    اما الان شدم یه دنیا تجربه هرچند الانم هنوز میشکنم
    هنوزم دلم میگیره
    هنوزم بعضی وقت ها گریم میگیره اما حداقل زندگیمو تو دستام گرفتم وهمسرمو همراهم کردم
    امیدوارم بتونم کمکت کنم
    بازم بهت سر میزنم
    و کاملتر نوشته هاتو میخونم چون احساس میکنم هیچ کس اندازه من تو این دنیا از خونواده همسر نکشیده
    ویرایش توسط sahar67 : شنبه 19 اردیبهشت 94 در ساعت 10:38

  9. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 20 اردیبهشت 94)

  10. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط sahar67 نمایش پست ها
    دختر خوب این حرفها و دخالت ها تو همه ی خونواده ها هست همه ی عروسهاهم دلشون از خونواده همسرشون پره

    تفاوت فقط تو نحوه ی مدیریت ما زن هاست


    سیاست های رفتاری رو یاد بگیر


    احساس میکنم شما خیلی بی سیاستی

    سعی نکن به هیچ وجه خونواده ی همسرت متوجه ناراحتی هات بشن عوضش اروم اروم و با صبر رو مخ همسرت کار کن

    دیگه فکر نکنم تو این دنیا کسی به اندازه من از خونواده شوهر خورده باشه منم اوایل اوووووووه نمیدونی چکار میکردم همش گریه بحث دعوا تا اینکه فهمیدم راهم اشتباهه کم کم شیوه رفتارمو عوض کردم الان همسرم محاله کوچکترین چیزی اززندگیمون به خونوادش بگه حتی خونه خریدیم به خونوادش نگفت یعنی تا این حد


    کاری کردم چشاشو باز کرد و خیلی واقعیت هارو دید و باورش کرد


    من همسرم کسی بود که وقتی میگفتم خواهرت فلان حرف رو زد منو ناراحت کرد یا فلان رفتار و کرد یا هرچیز دیگه

    برمیگشت میگفت خواهر من نماز میخونه روزه میگیره انسان خیلی خوبیه محاله (فقط استدلال رو حال کن)

    اون با این حرفش به من میخواست بگه خواهرم بد نیست تو بدی


    میدونی چرا؟

    چون همسرم چشم و گوش بسته بود حسادت خواهرشو نمیفهمید یعنی نمیتونست قبول کنه چون ظاهر بین بود

    چون خواهرش تو خونه بجای اینکه اسم همسرمو صدا بزنه دکتر جان صداش میزد همیشم اینکارو میکرد


    حالا همسر من چطور میتونست باور کنه که خواهری که همیشه اینقدر بهش احترام (البته الکی) میذاشته حالا چشم نداشته باشه زنشو ببینه


    مدت ها طول کشید تا همسرم بعضی از واقعیت ها رو فهمید و فقط تنها راهش صبر بود و سیاست


    من هیچ وقت خودمو باهاشون طرف نکردم هیچ وقتم اجازه ندادم واسم تصمیم بگیرن نه با دعوا مرافعه که با سیاست و ارامش


    همسرمو همراه خودم کردم
    باگفتن مادرت فلان خواهرت بهمان به هیچ جا نمیرسی اینو ببین کی بهت گفتم


    اونا اصلا راضی به وصلت ما نبودن


    میگفتن باید مهریه نداشته باشه

    اما من با سیاست و ارامش و انتقال عشق و علاقم به همسرم تونستم هرچیزیکه فکر میکنم درسته انجام بدم

    یه جاهایی هم مجبوری به یه چیزایی تن بدی که ازشون متنفری یه جاهایی باید سکوت کنی که دلت میخواد پاشی یه تو دهنی به طرفت بزنی


    یه رفتارهایی رو باید تحمل کنی و جوابشو با لبخند بدی هرچند از درون داری میسوزی و زجر میکشی


    یه جاهایی هم باید نشنوی و کور و کر بشی


    و یه جاهایی بخاطر ارامش خودت مجبوری ببخشی


    اگر میخوای زندگیتو حفظ کنی اگر میخوای افسار زندگیتو به دست بگیری ونذاری بقیه برات تصمیم بگیرن باید درست رفتار کردنو یاد بگیری


    مطمئنم یه روزی به این حرفها میرسی

    اون اوایل هرکس بهم میگفت خودتو حرص نده غصه نخور همه خونواده های شوهر همینن باید خودتو قوی کنی و تلاش کنی که همسرتوجذب کنی نمیفهمیدم چی میگه
    اما الان شدم یه دنیا تجربه هرچند الانم هنوز میشکنم
    هنوزم دلم میگیره
    هنوزم بعضی وقت ها گریم میگیره اما حداقل زندگیمو تو دستام گرفتم وهمسرمو همراهم کردم
    امیدوارم بتونم کمکت کنم
    بازم بهت سر میزنم
    و کاملتر نوشته هاتو میخونم چون احساس میکنم هیچ کس اندازه من تو این دنیا از خونواده همسر نکشیده
    سلام دوست عزیزم ممنون از راهنمایی ات ، حرفهات به دلم نشست آره میدونم هرکسی به طریقی از خانواده شوهرش میکشه ، در مورد اینکه کمی بی سیاست هستم قبول دارم ، در عین حال همیشه احترام خانواده همسرمو داشتم چون میدونستم من اگه بی احترامی کنم اونم به خانواده ام بی احترامی میکنه ، البته ناگفته نماند عید امسال که بامامانم صحبت کرده بودن مامانم خیلی ازش دلخوره و همشم بد شوهرمو میگه هرچی هم میگم نه مامان اون منظوری نداشته بازم مامانم میگه مهرش کمرنگ شده و از چشمم افتاده ، درحالی که یه رفتارهایی میدیدم که از درون آتیشم میداد و مجبور بودم در مقابل جمع خودداری کنم و تو خودم بریزم ( البته نمیدونم چقدر این رفتار درسته ، شاید باید بعدا خیلی قاطعانه و محترمانه باهاشون صحبت میکردم ) و حتی به همسرم نگفتم که دلخور شدم از خانواده ات گذاشتم خودش بفهمه درک کنه رفتارهاشونو ، که فکر نکنه من مشکل دارم ، که بالاخره فهمید ، الان نگرانیم اینه چه شیوه رفتاری باخانواده اش درسته سکوت یا قاطعانه و محترمانه ، هنوزم مرددم برج سه که عروسی پسرداییشه برم یا نه ؟ میترسم باز مشکلی پیش بیاد هر دفعه رفتم بدتر حالم گرفته شد ، اگه دیگران دخالت نکنن منو شوهرم باهم خیلی خوبیم البته یه اختلاف نظراتی داریم و بحث هم زیاد داریم اما ته دلم میگه که دوستش دارم نمیخوام از دستش بدم .مخصوصا که میدونم شوهرم خیلی خیلی دوستم داره و دلم میخواد تا ابد همینجوری عاشقم بمونه یعنی میشه ؟ یعنی میشه دخالت ها از بین بره ؟ یعنی میشه دیگه با همسرم جروبحث نداشته باشیم ؟ یعنی میشه شوهرم درکم کنه وقتی باهاش حرف میزنم بهم توجه کنه و گوش بده ؟



 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. رابطه نامشروع (موضوع فراگیر، راه حلی هست؟)
    توسط رامتین 777 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 اردیبهشت 97, 00:08
  2. پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 تیر 93, 04:32
  3. شروع یک زندگی با شک و تردید؟
    توسط fariborz در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 16 دی 91, 15:59

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:52 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.