از رمز رو گوشى شروع كردم ،به كجاها رسيدم.
امروز گفت كليد باغتونو بيار بريم باغ،كليد تو گاو صندوق بود،گاو صندوق تو پيلوت،منم زورم نرسيد درو باز كنم.رفتم به خودش گفتم بيا درو باز كن كليدو وردار، اونم نيومد و قهر كرد.
از صبح يه چشم اشكه يكى خون،كه شما كليد ندادين اگه ميخواستين خودتون يجورى درو باز ميكردين.ميگه ديگه باغتون نمياد. هرچقد توضيح دادم اشتباه ميكنى گوش نكرد.دعوامون شد گفتم منم ديگه باهات جايى نميام.
اخرش باز اشتى كرديم ولى فك كنم ديگه نياد باغ.
منم ميخوام اگه نيومد ديگه نرم پيشش خونشون.
خسته شدم ازين زندگى...نميخوام ديگه كوتاه بيام.نميخوام ديگه از حقم بگذره
- - - Updated - - -
احساس ميكنم ديوونه ست،منم ديوونه كرده
يا راهي خواهم يافت
يا راهي خواهم ساخت
علاقه مندی ها (Bookmarks)