به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 72
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اسفند 97 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1392-4-04
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    5,844
    سطح
    49
    Points: 5,844, Level: 49
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    81

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مریم 123، خواهر خوبم ممنونم ازت که اینقدر بهم روحیه میدی. حرفهات وافعا ارومم میکنه. این حرفهایی که نوشتم فقط برای این بود که کمی اروم بشم. اخه جایی دیگه ای ندارم برای درد و دل. جلوی شورهم با اینکه خیلی برام سخته اما ظاهر رو حفظ میکنم که فکر کنه من روال عادی زندگیم رو دارم پیش میبرم. راهکارهات واقعا عالیه و من هم تمام تلاشمو میکنم که عملیشون کنم. مطمئنم میتونم چون اینبار واقعا تصمیم گرفتن تا اخرش برم. هر چند روزی که میخواد این دعوا طول بکشه. باید یاد بگیرم زندگی من در یک نفر خلاضه نمیشه. باید یاد بگیرم بدون شوهرم هم شاد باشم. حتما این وابستگی شدیدم بهش اون رو هم اذیت میکنه. میخوام عوض بشم. میخوام بشم خود واقعیم. تمام تلاشمو میکنم.
    مریم عزیز، اقای خاله قزی، اسمان ابی ، خیال تو و ... از همتون ممنونم تنهام نذاشتید و راهنماییهای واقعا خوبی کردید.
    دیگه سعی میکنم کمتر پست بذارم و سعی میکنم بیشتر عمل کنم.
    بازم ممنونم که تنهام نمیذارید.

  2. 5 کاربر از پست مفید maryamhasani تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 23 فروردین 94), maryam123 (چهارشنبه 19 فروردین 94), فرشته مهربان (یکشنبه 23 فروردین 94), نادیا-7777 (جمعه 21 فروردین 94), سوده 82 (جمعه 21 فروردین 94)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم

    خوب معلومه که غذاتونخوره بی محلت کنه جای خوابشو عوض کنه تو رفت وآمداش هیچی بهت نگه عزیزم اینجوری که نوشتی یاد خودم وگذشتم ميوفتم با یه تفاوت اینکه

    ما تو یه خونه دوطبقه ایم مابالاييم وخونواده پدرشوهرمم با برادر شوهرم وجاريم طبقه اولن و باهم زندگی میکنن
    فکرشو بکن ماهروقت باهم بحثمون میشد شوهرم صداشون بلند ميکردوباداد و بیداد که خانوادش متوجه بشن و بعدشم میرفت پیشه اونا وجوري که من صداشون بشنوم باصدای بلند و لحن خیلی بدوزننده بهم حرف ميزدومیگفت ازش خسته شدم گمشه از خونه من بره بیرون منو پیشه خانواده ش له میکرد و میگفت ازش بدم میاد اگه ازاینجا نره من میرم یا خودکشی میکنم جوری که خانوادش ازم متنفربشن وبدبودن منو بهشون ثابت کنه

    خواهر گلم میدونی یه روز یادمه که بازم باهم بحثمون شد اونم مثله همیشه رفت غذاشم اونجا میخورد و 12و1شب برمی گشت تو اطاق دیگه میخوابید منم یه روز اومدم همه خانوادشو واسه نهار دعوت کردم و او نام گفتن باشه میایم خلاصه وقت نهار که شد شوهرم گفت نه میام واسه غذاخوردن نه می زارم شما ازش بخورين نذاشت کسی بیاد خونمون منم گفتم حالا که غذا درست نکردين من غذا هارو ميارم پایین اینجا بخورين غذاهاروبردم پایین و بعدش دیدم که شوهرم به خواهر ش گفت که واسش نیمرو درست کنه و خلاصه شوهرم اونروز نیمرو خورد الان که دارم اینارو می‌نویسم خیلی حالم بد میشه یاد خاطرات گذشتم ميوفتم

    عزیزم صبور باش وازخدا کمک بخواه ولی خودتو نباز همین پیشنهاداتی رو که مریم123عزیز زحمت می کشه و میگه همينارو انجام بده که غرور خودتم له نشه و بعدا خودتو سرزنش نکنی
    یه چیز دیگه منم کسی رو نداشتم بهش بگم و باهاش درد ودل کنم اون موقع هم که با این تالار آشنایی نداشت وفقط خودم بودم

    عزیزم شوهرت دوست داره ولی توبارفتارت ناراحتش کردی چون اگه بخواد طلاقت بگه که الان اينکارو نمی کرد که بیاد بگه میخوام15روز فکر کنم و بعد تصمیم بگیرم

    شوهرت فقط میخواد تنبیه ات کنه میدونه که تو بهش وابسته ایی اینجوری میتونه بهت فشار بیاره وواست شرط و شروط بزاره تو هم این شرایط و براش فراهم نکن هیچ وقت غرور خودتو باگريه و التماس نشکن که بعدها خیلی عذاب ميکشی از این فرصت استفاده کن ورو خودت کارکن و عزت نفس تو با کمک راهنمایی های مریم جون بالا ببر

    نگران نباش خواهر گلم منم واست دعا می کنم

  4. 6 کاربر از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 23 فروردین 94), maryam123 (چهارشنبه 19 فروردین 94), maryamhasani (چهارشنبه 19 فروردین 94), فرشته مهربان (یکشنبه 23 فروردین 94), نادیا-7777 (جمعه 21 فروردین 94), سوده 82 (جمعه 21 فروردین 94)

  5. #23
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اسفند 97 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1392-4-04
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    5,844
    سطح
    49
    Points: 5,844, Level: 49
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    81

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    به کمک فوریتون نیاز دارم
    من و شوهرم همچنان با هم صحبت نمیکنیم و اصلا لببه غذاهای من هم نمیزنه. اینو گفتم که وضعیت رو بدونید چجوریه. اما امروز خونهمادر شوهرم مهمونیه و ظاهرا خودش داره اماده میشه که بره. به منم چیزی نگفته. بهنظرتون چیکار کنم. اگه تنها بره و من مجبور بشم خودم تنهایی برم خیلی برام بدمیشه. یه جوری غرورم جلوی خانواده شوهرم و جاری جدیدم که اولین باره میخوامببینمشون میره.
    خواهشا تا دیر نشده بهم کمک کنید.
    راه درست به نظرتون چیه؟
    به نظرتون زنگ برنم به مادرشوهرم به بهونه روزمادر بهش بگم کاری چیزی دارین من بیام که شک نکنه به قهر بودنمون.
    از صبح همش از استرس دارم میلرزم. روزهایی کهخونه نبود ارامشم خیلی بیشتر بود.


    - - - Updated - - -

    ازش متنفرم، متنفر، خودمو لعنت میکنم با اینانتخابم.
    رفت و تو روزی که عیده، روزی که روز خودمه خردمکرد. به صاحب امروز ازش نمیگذرم
    دلم باهاش صاف نمیشه. هر چی بیشتر میگذره میفهممکه حالم ازش بهم میخوره. میفهمم که بویی از ادمیت نبرده.
    خدایا خورت به داد دلم برس
    4 ساله دارم ازش میکشم. یه عقده ای به تمتممعناست به تمام معنا. دوست دارم بمیرم و دیگه این روزها رو نبینم.
    بچه ها حالا باید چیکار کنم. تو رو خدا اگه کسیهست کمکم کنه. مهمونها قراره ساعت 5 بیان. برادر شوهرم دوباره صبح زنگ زد و گفتبیایید.
    له شدم. خرد شدم. نمیخوام این رندگی حتی یک لحظههم ادامه پیدا کنه. تمتمه بدنم میلرزه. چشام فقط اشکه. خدایا خودت ازین زندگیراحتم کن.



    - - - Updated - - -

    ازش متنفرم، متنفر، خودمو لعنت میکنم با اینانتخابم.
    رفت و تو روزی که عیده، روزی که روز خودمه خردمکرد. به صاحب امروز ازش نمیگذرم
    دلم باهاش صاف نمیشه. هر چی بیشتر میگذره میفهممکه حالم ازش بهم میخوره. میفهمم که بویی از ادمیت نبرده.
    خدایا خورت به داد دلم برس
    4 ساله دارم ازش میکشم. یه عقده ای به تمتممعناست به تمام معنا. دوست دارم بمیرم و دیگه این روزها رو نبینم.
    بچه ها حالا باید چیکار کنم. تو رو خدا اگه کسیهست کمکم کنه. مهمونها قراره ساعت 5 بیان. برادر شوهرم دوباره صبح زنگ زد و گفتبیایید.
    له شدم. خرد شدم. نمیخوام این رندگی حتی یک لحظههم ادامه پیدا کنه. تمتمه بدنم میلرزه. چشام فقط اشکه. خدایا خودت ازین زندگیراحتم کن.


  6. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام مریم جان ، من تجربه زیادی ندارم اما زجری که تو داری میکشی رو درک میکنم تقریبا همسر منم موقع ناراحتی همین کارو با من میکنه و اصلا بهم توجه نمیکنه به طوری که من خیال میکنم این رابطه تموم شده است و ضربه میخورم که اون عشق آتشین یهو خاموش میشه و انقد سرد برخورد میکنه آقایون با این کار میخوان همسرشونو تنبیه کنن و چون فکر میکنن زن وابسته شوهرشه عذابش بدن پس برای اینکه این سکوت تموم بشه و فاصله تون کم بشه به نظر من جوری بهش ثابت کن که وابسته اش نیستی تنهایی هم میتونی زندگی کنی و این کاراش اصلا تو رو عذاب نمیده ، زیاد منتشو نکش من معتقدم به یکی زیادی بها بدی پرو میشه ، به نظر من امروز خودت برو و اگر پرسیدن چرا جدا اومدی بگو کمی خونه کار داشتم . و مثل همسرت جلوی جمع خودتو طبیعی بگیر نذار بقیه بفهمن با هم مشکل دارید که خیلی بد میشه .

  7. 2 کاربر از پست مفید mahsa21 تشکرکرده اند .

    بالهای صداقت (سه شنبه 25 فروردین 94), بارن (جمعه 21 فروردین 94)

  8. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 09 آبان 99 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1392-10-21
    نوشته ها
    406
    امتیاز
    13,219
    سطح
    74
    Points: 13,219, Level: 74
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 547 در 219 پست

    Rep Power
    74
    Array
    سلام خوبي

    بنظر من برو به يه بهونه اي ميدونو برا اون خالي نكن فك نكن ازينكه نياي ناراحت ميشه خيلي هم خوشحال ميشه

    پس تو خودتو خوب جلوه بده اشتباه منو نكن كه ميدونو برا اونا خالي كني

    بيشتر از هميشه شاد باش از الكي خودتو شاد نشون بده يا لااقل لبخند بزن خودتو با يك نفر سرگرم كن حرف بزن و كار كنو تنها نباش

    نميدونم الان رفتي مهموني يا نه

    اميدوارم مشكلت حل شه منم با يه همسر ١٠٠٪ عقده اي عقد هستم و تقريباً دركت ميكنم اون ٤ ماهه ولم كرده

    ميشه در مورد اينكه همسرت به خانوماي ديگه زياد دقت ميكنه بيشتر توضيح بدي؟

    مشكلش فقط اينه كه شما ارومو ساكتو مظلومي ؟!!!!



    از صميم قلب ارزو ميكنم زندگيت درست شه و به ارامش برسي

  9. کاربر روبرو از پست مفید Sahar51 تشکرکرده است .

    بارن (جمعه 21 فروردین 94)

  10. #26
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    مریم جان اگر یه نگاهی به پستهای قبلی من بندازی من بهت گفته بودم که به مادر همسرت زنگ بزن و بپرس کاری چیزی داری من بیام یا نه....اما شما این کار رو نکردی و حتی موکولش کردی به امروز صبح (دقیقه نود)...حالا اومدی میگی به نظرتون من این کار رو بکنم یا نکنم....!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!

    من
    نمیدونم چی باید بگم.......
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  11. 3 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (یکشنبه 23 فروردین 94), maryamhasani (شنبه 22 فروردین 94), بارن (جمعه 21 فروردین 94)

  12. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اسفند 97 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1392-4-04
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    5,844
    سطح
    49
    Points: 5,844, Level: 49
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    81

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    مریم عزیز من به مادرشوهرم زنگ زده بودم و ایشون گفتن که نمیخواد بیایی کار خاصی ندارم. همون ساعت 5 بیا.
    ابرادرشوهرم اومد دنبالم و رفتیم . جلسه اونا خوب پیش رفت خدا رو شکر. بعد هم منو شوهرم رو اورد خونه. سعی کردم اونجا خودمو خوشحال نشون بدم اما تو دلم غوغایی بو
    د.من میخوام در مورد جدایی بیشتر فکر کنم. چون به نظرم این مرد اصلا ارزش زندگی نداره. البته میخوام طوری باشه که همه حق و حقوقم رو بگیرم. مریم عزیز میشه بهم در مورد طلاق و تنهایی بعدش بگی. من خیلی دارم عذاب میکشم تو این زندگی. برای این یک هفته نیست. از اولین روز عقدمونه. من و شوهرم فرقمون باهم از زمین تا اسمونه. کلا فقط عذابم میده.
    پس بهم بگید معایب جدایی چیه و چطور عمل کنم که همه حقمو بگیرم ازش.

    شوهر من اونقدر شعور نداشت که مادر منی که این همه براش زحمت کشیده و همه کار براش کرده یه زنگ بزنه روز مادر رو تبریک بگه . ادمی که شعورش اینه هیچ ارزشی برای زندگی نداره.
    خواهشا بگین چیکار کنم عذاب بکشه.له بشه. بشکنه و نابود بشه.
    من خودمو جلوش شاد نشون میدم تا اذیت بشه اما این کافی نیست میخوام نابود بشه به معنای واقعی کلمه تا این دل من کمی اروم بشه.
    من شاید بی احترامی به خودم رو نبینم ولی به پدر مادرم رو هرگز نمیتونم تحمل کنم. اونم پدر مادر منی که به خاطرش همه کار کردند. پررویی، بی ادبی، بی فرهنگی و بی شعوری که میگن به چشم دیدم.
    نماز خوندم و از فاطمه زهرا خواستم خودش جواب این دل زخمیه منو بده.
    حال ازش بهم میخوره

  13. کاربر روبرو از پست مفید maryamhasani تشکرکرده است .

    آبی آسمان (جمعه 21 فروردین 94)

  14. #28
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    سه شنبه 28 فروردین 03 [ 01:56]
    تاریخ عضویت
    1390-10-11
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    2,483
    امتیاز
    37,786
    سطح
    100
    Points: 37,786, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsRecommendation Second ClassVeteranOverdriveTagger Second Class
    تشکرها
    8,332

    تشکرشده 10,022 در 2,339 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    372
    Array
    سلام مریم جان

    طبق قوانین تالار در مورد راهکارهای طلاق و سیر قانونی و اینکه چه کار کنی و اینا.....نمیشه چیزی نوشت چون تاپیک حالت قانونی و مسائل وکالتی میگیره که هم راستای اهداف تالار نیست....

    فقط میتونم بهت بگم که در هر صورت (زندگی و طلاق) باید صبور باشی....چون زندگی همش صبره....و تنها چیزی که لازمه بهت بگم اینه که در هیچ شرایطی شما نباید خواستار طلاق باشی تا بتونی حق و حقوقت رو بگیری در غیر اینصورت اگر طلاق از سمت شما و یا توافقی باشه باید بخشی و یا همه حق و حقوقت رو ببخشی....

    این رو هم بهت بگم با این همه خشم و کینه و فکر انتقام و اینا نمیتونی پیش بری..باید اعصابت اروم باشه تا درست تصمیم بگیری....به نظر من در وهله اول با خانوادت مشورت کن و بهشون بگو چه تصمیمی گرفتی و نظر اونا رو هم در این زمینه بدون.

    اگر بتونی بزرگتری پیدا کنی یکی که هر دو قبولش داشته باشید....هم شما با اون صحبت کن و حرفاتو بزن وهم همسرت....و اجازه بده یک نفر واسطه بین شما قضاوت کنه....چون دادگاه هم روندش همینه...(البته مال دادگاه صوری و الکیه) پس اگر به جای رفتن به دادگاه میشه این کار رو خارج از محیط دادگاه کرد ، انجام بده.

    شاید شما حرفهایی دارید که اگر به یک واسطه بگید بتونه کمکتون کنه و بینتون رو بگیره

    مریم جان

    باید همه کارهای لازم رو برای حفظ و نجات زندگیت کنی ..چون اولین اسیب بعد از طلاق عذاب وجدانه...پس برای اینکه دچار این مشکل نشی باید همه تلاشت رو بکنی.


    موفق باشی
    گاهی برای رشد کردن باید سختی کشید،گاهی برای فهمیدن باید شکست خورد،گاهی برای بدست آوردن باید از دست داد،چون برخی درسها در زندگی فقط از طریق رنج و محنت آموخته میشوند.


  15. 2 کاربر از پست مفید maryam123 تشکرکرده اند .

    maryamhasani (شنبه 22 فروردین 94), بالهای صداقت (سه شنبه 25 فروردین 94)

  16. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 خرداد 01 [ 15:58]
    تاریخ عضویت
    1393-6-21
    نوشته ها
    88
    امتیاز
    6,971
    سطح
    55
    Points: 6,971, Level: 55
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 179
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    5

    تشکرشده 73 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryamhasani نمایش پست ها
    سلام
    مریم عزیز من به مادرشوهرم زنگ زده بودم و ایشون گفتن که نمیخواد بیایی کار خاصی ندارم. همون ساعت 5 بیا.
    ابرادرشوهرم اومد دنبالم و رفتیم . جلسه اونا خوب پیش رفت خدا رو شکر. بعد هم منو شوهرم رو اورد خونه. سعی کردم اونجا خودمو خوشحال نشون بدم اما تو دلم غوغایی بو
    د.من میخوام در مورد جدایی بیشتر فکر کنم. چون به نظرم این مرد اصلا ارزش زندگی نداره. البته میخوام طوری باشه که همه حق و حقوقم رو بگیرم. مریم عزیز میشه بهم در مورد طلاق و تنهایی بعدش بگی. من خیلی دارم عذاب میکشم تو این زندگی. برای این یک هفته نیست. از اولین روز عقدمونه. من و شوهرم فرقمون باهم از زمین تا اسمونه. کلا فقط عذابم میده.
    پس بهم بگید معایب جدایی چیه و چطور عمل کنم که همه حقمو بگیرم ازش.

    شوهر من اونقدر شعور نداشت که مادر منی که این همه براش زحمت کشیده و همه کار براش کرده یه زنگ بزنه روز مادر رو تبریک بگه . ادمی که شعورش اینه هیچ ارزشی برای زندگی نداره.
    خواهشا بگین چیکار کنم عذاب بکشه.له بشه. بشکنه و نابود بشه.
    من خودمو جلوش شاد نشون میدم تا اذیت بشه اما این کافی نیست میخوام نابود بشه به معنای واقعی کلمه تا این دل من کمی اروم بشه.
    من شاید بی احترامی به خودم رو نبینم ولی به پدر مادرم رو هرگز نمیتونم تحمل کنم. اونم پدر مادر منی که به خاطرش همه کار کردند. پررویی، بی ادبی، بی فرهنگی و بی شعوری که میگن به چشم دیدم.
    نماز خوندم و از فاطمه زهرا خواستم خودش جواب این دل زخمیه منو بده.
    حال ازش بهم میخوره
    --------------------------------------------------------------------------------------------------------------------
    سلام دوست بسيار عزيز مريم جان تمام پستات رو كه خوندم خصوصيات شوهرت خيلي شبيه شوهر من هست مطمن هستم متولد ارديبهشت هست يا فروردين.ببين مريم جان الان هم تو عصباني هستي هم شوهرت. شوهرت چون عصباني هست و به قول شوهر من چون خيلي خيلي عصباني هست و هيچ كار ديگه اي نمي تونه بكنه اينطوري با قهر كردن مي خواد عكس العمل نشون بده.ببين مريم جان امثال من و تو اگه نميتونستيم قهر كردن شوهرهامون رو تحمل كنيم بايد همون موقع توي دوران نامزدي كه اين موضوع رو ديديم بايد به فكر مي افتاديم نا حالا.قابل توجه دوستاني كه راهنمايي كردن من خودم وابستگي زيادي به شوهرم ندارم و اصطلاحا آويزونش نيستم ولب باز وقتي قهر مي كنه و بي محلي عرض يك هفته 4 كيلو وزن كم مي كنم ديگه بقيه فشاري كه بهم مياد خودتان حدس بزنيد. مريم جان زياد رو خودت فشار نيار تو از چي ميترسي؟شوهر من هم صدبار گفته طلاقت ميدم چون خب عصبانيش مي كنم.تو كه اينهمه عذاب ميكشي وقتي قهر مي كنه خب كاري كن كه عصباني نشه البته ميدونم سخته خودم هم توي عمل كم ميارم ولي خب بهتر از اين حالته.از اينكه به مادرت تبريك نگفته اينقدر ناراحتي خب سال بعد كه روز مادر عصباني نيست انشالله اون موقع تبريك ميگه.شوهر من با اينكه قهر نبوديم ولي اونم تبريك نگفت به مادرم.با اينكه مادر حساسه و ناراحت ميشه خب منم ناراحت ميشم ولي خب با خودم فكر كردم اون تبريك نگفت و روز هم تمام شد حالا من دعوا راه بندازم كه چي بشه مسلما مادرت كه از دعواي شما خوشحال نميشه.دركت مي كنم چي ميگي ولي بايد انتظاراتت رو پايين بياري.فكر مي كني طلاق گرفتي بهتر ميشه اوضاع؟!تو كه الان يك هفته قهرش رو نميتوني تحمل كني اونموقع آب ميشي دختر.صبور باش و با خداي خودت صحبت كن و يك نذري بگو انشالله بزودي اداش كني.شوهر من وقتي قهر مي كنه ديگه كلا ازم متنفر ميشه البته منم از اون.تنها كاري كه من براساس تجربه ام ميگم اينه كه تا اون حد عصبانيش نكني كه قهر كنه.يعني تمام دلخوريهات رو يكجا نگو بهش من كه تصميم گرفتم اصا يك كلمه هم دلخوريهامو نگم بهش و هر موقع از كارم يا رفتارم عصباني شد حري نزنم اين بهترين و كار آمدترين تاكتيك است.شايد واقعا تو بدبين باشي فكر مي كني شوهرت توي اس ام اس هاش با دوستاش حرف زده.منكه تا حالا همچين فكري به ذهنم خطور نميكنه البته خدا رو شكر چون حساس نيستم راجع به اين موضوع چيزي هم نديدم. من وقتي شوهرم قهره صبح تا عصر كه سر كاريم عصر هم با بچه ها مشغول ميشم چند بار شوهرم گفته وقتي عصباني هستم از من دور ميشي راحت تر هستم. تو هم سعي كن به دست و پاش نپيچي.بزار آروم بشه بعدا فرصت داري بهش بگو من خيلي در مورد طلاق فكر كردم ولي ديدم نمي تونم من اومدم واسه زندگي نه طلاق اون حرفام هم اشتباه زدم بزار بدونه دوستش داري تو كه به ما ميگي دوستش دارم بهش بگو. واسه يك كادو و غذا نخوردن تو الان يك لحظه ازش متنفر شدي اينطوري قدرش رو بيشتر ميدوني يعني اون داره تنبيه ات مي كنه كه قدرش رو بدوني.مردها هميشه فكر ميكنن ايده آل ترين موجودات روي كره زمين هستن يك لحظه كه ببينن همه كارها و خوبيهايي كه در حق زنشون كردن باز هم زنشون ازش ناراضي هست كلا غرورش زير سوال ميره فكر مي كنم تو هم مثل من از شوهرت زياد تعريف نميكني و كمتر بهش احترام ميزاري قبول كن كه تو هم مثل من بايد سياست زنانه داشته باشي بايد زن باشي البته وابسته تا اون حد به هيچكس نبايد باشي. موفق باشي و به چيزهاي خوب فكر كن.

  17. کاربر روبرو از پست مفید elsay تشکرکرده است .

    maryamhasani (شنبه 22 فروردین 94)

  18. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    سه شنبه 14 اسفند 97 [ 12:43]
    تاریخ عضویت
    1392-4-04
    نوشته ها
    68
    امتیاز
    5,844
    سطح
    49
    Points: 5,844, Level: 49
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 106
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    81

    تشکرشده 56 در 32 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستان
    ممنونم از راهکارهایی که بهم دادید.
    مهسا ۲۱ ُ سحر ۵۱ و elasy ممنونم ازتون که برام وقت گذاشتید و تشکر ویژه دارم از مریم ۱۲۳ که واقعا تنهام نگذاشت.
    اما اتفاقاتی که تو این دو روز افتاد. همسرم همچنان به رفتارش ادامه داد. غذا از بیرون میگرفت میخورد ظرفش رو میشست و بلافاصله میخوابید. کاملا بیمحلی میکرد. غذا و چایی براش میذاشتم نمیخورد. من هم دیشب که دیدم بازم شام از بیرون گرفته دیگه اصلا بهش شام تعارف نکردم و گفتم بهتره خودم رو بیشتر ازین خرد نکنم.
    در واقع ایشون برای من مرد همون روزی که با اینکه مادرم همه کار براش کرده زنگ نزد به مادرم تبریک بگه در صورتیکه من رفتار بسیار خوبی با مادرش داشتم و حتی با اینکه در دوران قهر بودیم تولد مادرش رو هم بهش تبریک گفتم. به هر حال مهم نیست. این شعور و شخصیت ادمهاست و ظاهرا ایشون ندارند چنین چیزی را. این امر باعث شد که دیگه برام واقعا کمرنگ بشه. میخوام طوری زندگی کنم که بودن و نبودنش برام فرقی نکنه. میخوام صبر همون چیزی که مریم عزیز میگه رو یاد بگیرم تو زندگی.
    من یه تصمیمی گرفتم دوستان. تصمیم گرفتم با ایشون زندگی کنم تا روزی که مادرم زندست فقط به خاطر شرایط خاصی که دارم اما نه زندگی از روی عشق. فقط یه زندگی. اینکه اسمش روم باشه و شبها بیاد تو خونه. چون من نمیتونم برگردم شهر \درمادرم و به خاطر شرایط کاریم مجبورم در شهر اهنی و دوست نداشتنی تهران بمونم. چون هر چی که فکر میکنم میبینم نمیتونم دوسش داشته باشم . به نظرم اون چیزی هم که تا حالا بوده فقط یه وابستگی به دلیل تنهایی بوده و نه هیچ چیز دیگه. البته من اینو بهش نمیخوام بگم. بهش میگم میخوام زندگی کنم همین.
    اما اتفاقی که امروز افتاده اینه که ایشون یک اس بسیار ادبی و محترمانه داده و منو شما خطاب کرده و گفته هر وقت فرصت داری بگو تا شرطهایم رو برای ادامه زندگی بگم و تو هم شرایطتت را بگو. من هم بهش جواب دادم و گفتم باشه اما بهتره حضوری صحبت کنیم. ولی ایشون اصرار داره که نه تلفنی بهتره و بگو که کی وقت داری زنگ بزنم. که من دیگه جواب ندادم. چون واقعا به نظرم خیلی مسخرست این طرز فکرش که با تلفن میخواد تکلیف زندگیش رو معین کنه.
    به \یشنهاد مریم عزیز قراره که من شرطهاش رو گوش بدم و بگم که میخوام روش فکر کنم. اون موقع میام و باهاتون مشورت میکنم دوباره.
    فقط نمیدونم چطوری بهش بفهمونم که تلفنی نمیشه حرف زد.


 
صفحه 3 از 8 نخستنخست 12345678 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. کمک کنید کامل خودمو عوض کنم و تیپم و رویه ام عوض کنم
    توسط مینای سخن گو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 16
    آخرين نوشته: چهارشنبه 18 شهریور 94, 07:57
  2. مشکل پوستیم ، داره مسیر زندگیمو عوض میکنه
    توسط alireza313 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: جمعه 01 خرداد 94, 13:26
  3. پاسخ ها: 53
    آخرين نوشته: سه شنبه 01 اردیبهشت 94, 23:28

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 15:47 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.