به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 99
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 06 آبان 94 [ 14:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-03
    نوشته ها
    63
    امتیاز
    2,416
    سطح
    29
    Points: 2,416, Level: 29
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 89 در 39 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شنيدين ميگن گاهي چه زود دير ميشه؟ اين از همه بيشتر در مورد زندگي مشترك كاربرد داره. متاسفانه شما مردها و خانواده هاتون زماني متوجه اين ميشين كه رسيدين رو پله هاي دادگاه نميخوام ته دلتونو خالي كنم ولي چون خانمتونو درك ميكنم و منم تقريبا شرايطي مشابه دارم ميگم كه خانمها وقتي خسته بشن ديگه هيچ چيزي نميتونه به زندگي برشون گردونه ماشين به نام زدن و..... همه ش بي فايده س منم شوهرم خونه و ماشين به نامم زد ولي اگه يه روز بخوام برم همه رو ميذارم چون حرفايي كه بهم زد و رفتاراشو هيچوقت فراموش نميكنم ...بهرحال اميدوارم خانم شما اينطور نباشه و مشكلتون حل شه

  2. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 02 مهر 94 [ 10:32]
    تاریخ عضویت
    1394-1-17
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    77
    سطح
    1
    Points: 77, Level: 1
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 23
    Overall activity: 27.0%
    تشکرها
    0

    تشکرشده 3 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    کسی تو زندگی همسرتون وجود نداره؟البته نمیخوام بد ببنی ابجاد کنم اما شاید کسی خواسته یا ناخواسته وارد زندگیتون شده که با رویاهاش سازگارتره و الا این مقاومت بی چون و چرا و ناگهانی غیر طبیعیه.

  3. کاربر روبرو از پست مفید مر ضیه تشکرکرده است .

    anisa (دوشنبه 17 فروردین 94)

  4. #13
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آبان 97 [ 09:43]
    تاریخ عضویت
    1393-1-31
    نوشته ها
    537
    امتیاز
    8,891
    سطح
    63
    Points: 8,891, Level: 63
    Level completed: 47%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialTagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    1,224

    تشکرشده 1,090 در 430 پست

    Rep Power
    85
    Array
    به نظر من شما یخورده ارامش خودتو حفظ کن و اشتباهاتی که داشتی رو جبران کن و نسبت به حرفاش مهریه و اینا .. عکس العمل نشون نده .
    خانومت هنوز که درخواست طلاق نداده اگرم بده تا شما راضی نباشی طلاقی صورت نمیگیره ... پس عجله نکن و سعی کن فقط به اعصابت مسلط باشی و اون اشتباهاتی که خودتم قبولشون کردی جبران کن بلکه بهش ثابت بشه
    همیشه لبخند بزن......
    برآمدگی گونه هایت توان آن را دارد که امید را باز گرداند....
    گاهی قوسی کوچک میتواند معماری یک سازه را عوض کند..


  5. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    کاربر محترم مر ضیه؛

    اصلا فکر نمی کنم چنین چیزی باشه. اون مدام به این فکر می کنه که با جدا شدن به آرامش برسه.
    الان یک سال هستش که نارضایتیش رو نشون می ده ولی هیچ وقت اینقدر پافشاری به طلاق نداشت و الان می گه ازدواج ما اشتباه بوده از اول. الان می گه طرز فکرم عوض شده و می خوام جور دیگه ای زندگی کنم. مثلا بعضی موقع ها می گه نمی خوام چادر بپوشم منم گفتم مشکلی ندارم.

  6. #15
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 شهریور 94 [ 10:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 150 در 70 پست

    Rep Power
    24
    Array
    یه بار برای همیشه حرف بزنید صداش کنید وبگید میخوام حرف بزنم اگر قانعم کردی که اینقدر بد بودم که دیگه نمیخوای زندگی کنی سعی میکنم تو راه طلاق همراهت شم خانوم شما داره بچه گانه تیشه به ریشه زندگیش میزنه پس یه بار بذارید همه حرفاشو بزنه خیلی خودتون و توجیه نکنید خیلی هم نپذیرید همه کارای شما اشتباه بوده هرجا حق داشت بهش حق بدید هرجا نداشت بهش بگید نظر من متفاوته خیلی مهمه چطوری حرف بزنید آروم ومنطقی از تفاوتهاتون بگید از اینکه شاید خیلی تفاوت ها رو هر دو طرف درک نکردن از این به بعد بهش قول بدبد که در زمانهای کوتاه با هم حرف میزنید ومسائل وحل میکنید اما همه تقصیرا رو نپذیرید ودر حرفاتون بیشتر روی ما تاکید کنید یادآوری کنید که مشکلات میتونه ناشی از برخورد هر دو طرف باشه یکی کمتر یکی بیشتر سعی کنید دلجویی کنید و این حرف بشه یه شروع دوباره خیلی منت کشی شدیدم نکنید اینجوری خیلی خانوما احساس بدی به همسرشون پیدا میکنن ازش بخواید به روزای خوبتون فکر کنه بهتون بگه ذقیقا چرا زن داری بلد نیستید چرا خسته شده چرا طلاق میخواد چرا فکر میکنه نبود شما بهش آرامش میده شروع حرف زدن مهمه اول خوب شروع کنید بعدم کم کم همه سولاتتونو بپرسید
    احتمالا تفاوت فرهنگی زیاد خسته اش کرده اما بهش اطمینان بدید که با هرکسی هم ازدواج میکرد بالاخره تفاوت فذهنگی هست دو تا خواهر برادرم کلی فرق دارن با هم امیدوارم مشکلتون حل شه

  7. کاربر روبرو از پست مفید mati تشکرکرده است .

    بارن (دوشنبه 17 فروردین 94)

  8. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    کاربر محترم mati . از راهنمایی شما ممنونم . توی این یک ماه خیلی صحبت ها باهاش کردم و سعی کردم موج منفی بهش ندم و امیدوارش کنم. هر کاری کردم مقصر می شدم. من اوایل برگشتنش سعی کردم درکش کنم چون خیلی حالش خوب نبود و مدام می گفت حسی ندارم و کاش برنمی گشتم و من مراعات حالش رو کردم و رابطه جن سی نداشتیم و هفته های بعد هم کاملا من رو پس می زد و اگه بهش دست می زدم داد می کشید یا می رفت از خونه بیرون. حالا می گه چرا باهام تو این مدت رابطه برقرار نکردی. من مطمئنم اگه اقدام می کردم الان بازم مقصر بودم.
    بهش گفتم تو تکلیفت با خودت مشخص نیست. من واقعا نمی دونم چه طوری باید باهات رفتار کنم. اقتدار منو گرفتی و بهم استرس می دی. گفتم من در صورتی به طلاق فکر می کنم که تو بچه بازی در نیاری و با هم به این تصمیم مشترک برسیم که نمی تونیم این زندگیو بسازیم ولی الان که تو احساسی عمل می کنی و بچه گانه، من تمام تلاشم رو می کنم تا زندگیمون از هم نپاشه. گفتم تو داری نظرت رو به من تحمیل می کنی و تو باید تلاش من رو ببینی و عاقلانه رفتار کنی.
    البته با مشاور هم صحبت کردم و گفت فعلا صبر داشته باش. سعی کن تو خونه شاد باشی و منطقی عمل کنی. گفت سعی کن ظاهرت رو مرتب کنی و کاری به کارش نداشته باشی.
    الان هم رفته مهریه رو گذاشته اجرا. منم گفتم مهریه حق توست و من مدیون تو هستم. کاری ندارم که رفتی اقدام کردی اتفاقا خوبه که دیگه مدیون تو نباشم.
    می گه من فقط طلاق می خوام و چرا نیومدی توافقی تمومش کنیم. مرد نیستی. می گه هم مهریه می گیرم و هم طلاق. اگه هم نتونستم خودکشی می کنم.
    به نظر شما الان من چه کار کنم. به خدا سردرگم شدم.
    دوستان با تجربه همچون بالهای صداقت، فرشته مهربان، خالغزی، ... و مدیریت سایت هم تاحالا نظری ندادند و کمکم نکردند. من نمی خوام زندگیمون خراب بشه. من اشتباه داشتم ولی در حدی نبوده که اینقدر تاوان بدم. اونم اشتباه داشته ولی اصلا نمی خواد بپذیره. می خواد فقط خلاص بشه. خانوادش هم موافق جدایی ما نیستن و برخی مواقع از من حمایت کردن. منم امیدوارم سر عقل بیاد و فرصت آخر رو به زندگیمون بدیم.
    به نظر شما در شرایط زیر چه کار کنم:
    1-خانومم اصلا جواب سلام و جواب سوالامو نمی ده. می خواد منو خسته کنه. آیا بازم به این کارم ادامه بدم؟
    2-وقتی سر کار هستم از خونه بدون اجازه می ره بیرون و به من نمی گه. در حالی که قبلا همیشه می گفت. بهش چیزی بگم یا بزارم کار خودش رو بکنه؟
    3-وقتی شام درست می کنه بهم خوب تعارف نمی کنه و زورکی می گه بیا شام بخور. به نظر شما شام بخورم یا نه؟
    4-لباس ها رو هم نمی شوره. خودم بشورم یا همچنان بهش گم تا این کار رو بکنه؟

    لطفا کمک کنید زندگیمو نجات بدم. هر کاری می کنم خانومم حق به جانب رفتار می کنه.
    ویرایش توسط tanhaye93 : سه شنبه 18 فروردین 94 در ساعت 08:06

  9. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 04 مهر 01 [ 02:59]
    تاریخ عضویت
    1393-11-15
    نوشته ها
    823
    امتیاز
    34,196
    سطح
    100
    Points: 34,196, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassSocialOverdriveVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    3,683

    تشکرشده 2,882 در 761 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    235
    Array
    آقای تنها سلام

    منم یه مدت کوتاه مثل همسر شما شده بودم البته خیلی کوتاه و خیلی شوهرمو از طلاق ترسوندم یادمه خیلی مظلوم شده بود ، بازم میگم مدت خیلی کوتاه .

    حالا من تفکرات اون موقعمو بهتون میگم که شاید کمکتون کنه بهتر درکش کنید.

    همسرم حالا یا جایی خونده بود یا از کسی شنیده بود که نباید زن رو مجبور به برقراری رابطه ج ن س ی کرد ، چون زن حس میکنه فقط یه وسیله است که البته کاملا صحت داره ،

    همسر منم توی اون مدت داشت عادی رفتار میکرد و نمیومد ازم رابطه بخواد ، خیلی ببخشید اینو میگم ما رابطمون یکم زیاده اما وقتی من توی اون حالت سکوت بودم یه هفته بود که ازم رابطه نخواسته بود

    و طرفم نمیومد ، برای من جای سوال بود که چرا نمیاد طرفم؟ میگفتم ببین چقدر غرور داره که حاضر نیست حتی بیادو با من بخوابه ، یه جورایی میدونستم اون پیش خودش فکر میکنه نباید بیاد تا منو درک کرده باشه ، امااز اینکه

    واسه اون رابطه نمیومد من خیلی عصبانی بودم میگفتم چهطور جاهای دیگه اینطور درک نمیکنه ولی حالا داره درک میکنه چون همسرم گرمه و این جلو نیومدنش واسه من مغرور بودنشو القا میکرد ، و گاهی هم میگفتم حتما

    سرش با چیز دیگه ای گرمه ، بعد از یه هفته اومد سراغم و کلی نوازش و.. و گفت من نمیتونم تحمل کنم دارم داغون میشم تمومش کن و.. و خلاصه هر چی گفت من مثل یه تیکه یخ بودم حتی دوست نداشتم حرف بزنم ، درصورتی که

    من همیشه مشکلمونو با صحبت حل میکردم اما نمیدونم چه نیرویی بود که به من اجازه نمیداد انعطافی داشته باشم شاید توی اون یه هفته غرورم شکسته بود به هر حال یه حسه و نمیشه کاریش کرد شایدم خیلی بی منطق و بچه

    گانه باشه ولی حسی بود که داشتم .

    به هر حال من نزاشتم باهام رابطه داشته باشه هرچند خودمم دوست داشتم ، و ایشون ناراحت شدن و رفتن خوابیدن و دیگه تا 4-5 روز نیومدن سراغم و من باز همون حسها رو داشتم وقتی بعد از این مدت اومد سراغم و من دوباره


    سرد بودم ، ازم پرسید آخه چرا اینطوری میکنی منممثل همسر شما گفتم چرا توی اون یه هفته نیومدی جلو؟! تازه همسرم هم مثل شما گفت تو تکلیفت با خودت مشخص نیست !!

    میبینید دقیقا مثل چیزی که بین شما و خانمتون رخ داد در ظاهر مسخره میاد اما در باطن من حقیقتو بهتون میگم:

    من به همسرم خیلی وابسته ام طوری که بدون ایشون خوابم نمیبره و اگه خوابم ببره با اعصاب خورد و کلافه میخوابم مثل کسی که بالشت نداره و کلافه است ، حالا من یه حس وابستگی داشتم و یه حس غرور و یه حس دلخوری ،

    چون دلخوری من رو همسرم نمیتونست برطرف کنه و نمیتونست روح و قلب منو اونطور که باید ارضا کنه من تصمیم گرفتم دیگه بهش وابسته نباشم تا راحت شم ، از طرفی دوست داشتم خونمون دوباره شاد باشه و کنار همسرم

    آرامش داشته باشم و غرورم که اجازه نمیداد پا پیش بزارم و مستقیما بگم تو رو خدا بیا از دل من ریشه ای ناراحتیمو حل کن ، و غیر مستقیمم همسرم نمیتونست حل کنه البته اولش من مستقیما باهاش حرف زده بودم اما حرفامون

    بی نتیجه موند و منم دیگه به خودم اجازه ندادم دوباره برم باهاش حرف بزنم و از ناراحتیم بگم چون قبلا این کارو کرده بودم و وقتش بود اون اقدام کنه .

    این سه حس ناراحتی وابستگی و غرور مدام با هم در حال جنگ بودن و وقتی همسرم میومد جلو دیگه نه من میتونستم بگم چی میخوام و نه اون میتونست از رفتارم سر در بیاره.

    شاید حرفای من واسه بعضیها مسخره باشه و توی دلشون به من بخندن اما واقعیت این بود.

    ناراحتی من اونقدر توی دلم بزرگ شده بود که نمیتونستم رفعش کنم و نه میتونستم وابستگیمو از همسرم کم کنم ، چون قبلا چند بار درموردش صحبت کرده بودم دیگه انگار هیچ جوره دلم رضایت نمیداد دوباره من مشکلمونو حل کنم.



  10. 2 کاربر از پست مفید گیسو کمند تشکرکرده اند .

    anisa (سه شنبه 18 فروردین 94), واحد (سه شنبه 25 فروردین 94)

  11. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 09 تیر 94 [ 09:41]
    تاریخ عضویت
    1394-1-10
    نوشته ها
    19
    امتیاز
    362
    سطح
    7
    Points: 362, Level: 7
    Level completed: 24%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    250 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    1

    تشکرشده 16 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی متاسفم که اینو میگم
    ولی وقتی زنی یا مردی خیلی جدی میخواد که ازش جدا بشید موندن توی اون رابطه هیچ کمکی بهتون نمیکنه. آره خب به نظر شما اون از خیلی لحاظ ها کامله ولی مهم اینه که شما براش اینطوری نیستید. به نظرم ادامه رابطه چیزی جز ضرر و اتلاف وقت برای دو طرف نداره

  12. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    دوستان لطفا کمک کنید؛
    خانومم می گه بیا توافقی جدا شیم ولی من می گم اگه طلاق می خوای خودت باید اقدام کنی. من برای تو و این زندگی ارزش قائلم و باید اجازه بدی تموم راه ها رو برای ساختن زندگیمون بریم اون وقت اگه نتونستیم با هم توافقی جدا می شیم.
    فکر کنم رفته مهریش و گذاشته اجرا. بهم گفت می خواستم فرصت بدم که توافقی جدا شیم تا برات مشکلی پیش نیاد خودت نخواستی. منم گفتم من چیزی برای از دست دادن ندارم و تا جایی که بتونم تلاش می کنم زندگیمون درست شه. حال اگه می خوای مهریه بگیری یا جدا شی باید خودت اقدام کنی و من به تصمیمت احترام می زارم.
    الان تو خونه دیگه باهام حرف نمی زنه و نمی زاره دست بهش بزنم.
    تو رو خدا کمک کنید چه کار کنم. من مطمئنم که زندگی ما مشکلش قابل حله ولی می گه من نمی خوام حل بشه می خوام تموم بشه.
    لطفا کمک کنید واقعا کلافه ام.

  13. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 28 آذر 01 [ 11:57]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    163
    امتیاز
    9,758
    سطح
    66
    Points: 9,758, Level: 66
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 292
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    20

    تشکرشده 104 در 58 پست

    Rep Power
    31
    Array
    دوستان چرا کسی کمک نمی کنه.
    باور کنید روزای خیلی بدی رو دارم سپری می کنم. الان مثل دو تا غریبه داریم با هم زندگی می کنیم. دیگه غذا هم با نمی خوریم و خانومم بدون اجازه می ره بیرون و میاد. چند روزه وقتی از سر کار می رم خونه، خانومم بیرون خونست وقتی ازش می پرسم می گه رفتم دنبال کارام تا طلاق بگیرم. غذا هم نمی خوریم.
    به نظر شما الان چه رفتاری داشته باشم بهتره . باهاش دعوا کنم چرا بدون اجازه می ره بیرون یا اینکه فعلا مدارا کنم.
    آیا خودم شام درست کنم با هم بخوریم یا بی خیال غذا شم؟ چندبار که من غذا درست کردم خانومم اومد خورد ولی اصلا تشکری هم نکرد و منم چیزی نگفتم.
    لطفا کمک کنید. از مدیریت سایت هم می خوام راهنمایی کنند. تو شرایط بدی قرار دارم که نمی دونم چه کار کنم.


 
صفحه 2 از 10 نخستنخست 12345678910 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. تو ارتباط با دخترها تو اجتماع مشکلی ندارم، اما وقتی دختری رو دوست دارم برعکسه
    توسط amir800 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 3
    آخرين نوشته: چهارشنبه 05 آبان 95, 22:01
  2. من خیلی نقص دارم هم تو رفتارم هم تو ظاهرم نمیتونم خودمو دوست داشته باشم
    توسط پونیو در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 43
    آخرين نوشته: پنجشنبه 30 مرداد 93, 00:20
  3. پاسخ ها: 18
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 خرداد 91, 22:27

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:43 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.