به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 22
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 فروردین 94 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    589
    سطح
    11
    Points: 589, Level: 11
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 52 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پروانه خانم من بعنوان یک پسر که سربازی رو تجربه کردم و مدت زمان زیادی رو توی پادگان موندم باید یه مطلبی رو خدمتت عرض کنم.
    محیط پادگان ها یک محیط خشک و بسیار سخت گیرانه است. خورد و خوراک سرباز جماعت مناسب نیست. پرسنل کادر پادگان تمام کارها رو میندازن روی دوش پرسنل وظیفه . بیگاری زیادی از آدم می کشن. مثلا الان که فصل بهاره تا ساعت 2 که یه سری وظایف روتین روی دوش یه سربازه ساعت 2 به بعد سرباز اجازه استراجت نداره باید بره توی محوطه پادگان و علفهای هرز توی زمین رو درو کپکنه یعنی اصل بیگاری. سربازها اعصابشون خیلیا خراب میشه. خیلی از ضعیفاشون معتاد میشن سیگاری میشن. حالا اگر در این بین یه فرمانده لجباز هم بالای سرت باشه که بدتر و بدتر آزارت میده و اذیتت میکنه. خب حالا چرا اینا رو میگم . اونم اینکه نیاز جنسی کامل سرکوب میشه توی چنین فضایی. اکثر سربازایی که زیاد توی پادگانن معمولا هیچ حسی به جنس مخالف ندارن. بزار یه خاطره از شیطنت خودم برات بگم زمانی که سرباز بودم عصرا میومدم خونه برای رفع بیکاری رفتم کلاس زبان ثبت نام کردم. کلاس مختلط بود و به خاطر خصوصی بودن آموزشگاه و استاد کلاس هم که خیلی اروپایی فکر میکرد فضای کلاس خیلی راحت بود. یه دختر خانم خوشگلی توی اون کلاس بود واقعا دختر جذابی بود . ایشون بعد یه مدت هی میومد دور و بر من به بهانه های مختلف کار و اینا میومد کنار من مینشست یه کم هم شیطون بود یه بار یادمه کتاب نیاورده بود که بعدا هم گفته عمدی بوده بعد نشست جفت من سرش توی کتاب من خیلی خودشو خلاصه نزدیک میکرد. حالا شاید بگید خالی میبنده ولی باور کنید واقعیت بوده اینا . من ولی سرباز بودم و هیچ حسی نداشتم بهش اصلا این حرکاتش برام معنی نداشت . گذشت و سربازیم تموم شد بعد یه مدت برگشتم همون کلاس چند ترم جلوتر رفته بود و همون همکلاسیا. باورت میشه این بار فقط به خاطر اون رفتم که باهاش دوست بشم. رفتم و باهاش دوست شدم و باور کن تا مرز برقراری رابطه جنسی هم رفتیم توی دوستیمون.ولی من این کاره نبودم و توی ذاتم نبود و دست از این شیطنت برداشتم. خودش ولی توی دوستیش میگفت چرا اون زمان اون قدر سرد برخورد میکردی ولی این سری این قدر عوض شدی. خلاصه اون علت کارشو علاقه به من بیان کرد و من بدم میاد دختری بیاد ابراز علاقه کن اول و باهاش به هم زدم.
    خب داستان طولانی شد شاید شوهر شما هم توی محیط پادگانش داره اذیت میشه و یه کم الان توجهش به خانمش که شما باشی کم شده. احتمالا اگر کم سن وسال هم باشه به همین خاطره. فشار اونجا روی اصابش تاثیر گذاشته.
    شما باید یه پروسه بزاری و بهش ابراز علاقه کنی شوهرته و باید برای حفظ زندگیت تلاش کنی نمیشه که اون به خاطر فشار عصبی و سرکوب شدن نیاز عاطفیش برای چند ماه زندگی دو تاتون نابود بشه. یه شرایطی فراهم کن یه روز با هم باشید . درسته میگم نیازش سرکوب شده .این سرکوب باعث میشه پسر حس عاطفی و اون چیزی که تو الان میخای یعنی عشق بازی و جملات عاشقانه رو نداشته باشن . ولی برای پسرا ی توی این سن چیزی لذت بخش تر از س ک س و دخول نیست همیشه تمایلش هست. شما هم که زن و شوهرید کارتون هم حلاله. نترس از هیچی شیطنت هم لازمه گاهی اوقات . اقدامات پیشگیرانه برای بارداری رو انجام بدید و بزار هر کاری دوس داره انجام بده . بزار لذت ببره ...خودت هم لدت ببر به خاطر زندگیت . یه چند دوره توی مرخصی هاش که حق همسریتو به جا بیاری اونم میفهمه برات مهم هست و نتیجشو میبینی .البته باید یه جوری بفهمی مشکلش همون پادگانه و اونجا داره اذیت میشه.مثلا داییتو مامور کن یه آمار از وضعیت سربازیش وظایفی که برعهدشه اونجا فرمانده عقده ای داره یا نه بگیر .اگر توی پادگان مشکل داشت میتونی تو با تامین عاطفی و جنسیش فشارشو کم کنی . موفق باشی

  2. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام
    ممنون دوستای گلم از همدردیتون.
    مریم جان ما سنتی ازدواج کردیم.و طریقه آشناییمونم از طرف داییم بود.(نامزدم یک سال پیگیر من و به قولی عاشق ودلباخته ی من شده بود)
    تابحال و حتی الانم نمیگه چرا زندگیو نمیخواد ..خانوادش سری های قبل که چنین اتفاقی میوفتاد پادرمیونی میکردن و با پسرشون صحبت میکردن و اون رو قانع میکردن و برای آشتی ما پیش قدم میشدن.ولی اینسری هیچ خبری ازشون نیست(شاید اونهام از این اتفاق ها خسته شدن)
    دلیل اینکه دعوت مادرمو پس زده رو که ازش پرسیدم گفت بخاطر خجالتش از بحثای بین منو خودش بوده..و میگه باید اوضاع زندگیم آروم شه.میگه من به خانوادت قول داده بودم تورو خوشبخت کنم و الان خیلی خجالت میکشم که داره این اتفاقا میوفته.
    در مورد بی احترامی هاشم واقعا نمیدونم چی بگم ..دلیلای بیخودی میاره اینکه مثلا ندیدمشون یا حواسم نشد سلام بدم و از این حرفا که هیچ کدوم قانع کننده نیس چون چطور ممکنه توی جمعه خانوادگی مادرمو نبینه !!!!!!!
    تو موقع روابط جنسی اوایل من خیلی ترس داشتم و یسری کارها و رفتارا داشتم که الان حس میکنم اون فکر کرده من بهش اعتماد نداشتم و اون هر چیزی جز رابطه کامل رو به قول خودش خاله بازی میدونست..اوایل راغب بود ولی ب مرور زمان ب جایی رسید که حتی در 2 ماهم هیچ نیاز جنسی نداشت.
    داییم میگفت که قراره پس فردا با خانوادش صحبت کنه(خانوادش مسافرت هستن) و یه تصمیمی بگیرن واس این زندگی..ومن در عجبم ک چرا باید این تصمیم برای زندگیش خانوادگی باید گرفت بشه.
    و خیلی نگرانم اگر خیلی قاطع بگه این زندگیو نمیخواد و تمام ..چطور باهاش کنار بیام

    ..
    dearvahabعزیز خیلی ممنون از اینکه سختی دوران سربازیو بهم گفتی میدونم این شرایط تاثیر گذار بوده ولی نه تا این حد که کلا قید منو بزنه

  3. #13
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 26 فروردین 94 [ 01:39]
    تاریخ عضویت
    1393-11-19
    نوشته ها
    40
    امتیاز
    589
    سطح
    11
    Points: 589, Level: 11
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 11
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered500 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 52 در 22 پست

    Rep Power
    0
    Array
    پروانه خانم من پستای قبلیتو خوندم امروز .احتمال زیاد به خاطر پادگانش هست .چون دیپلمه و مدرک دانشگاهی نداره و سنش هم برای دیپلمه زیاده خیلی بهشون سخت میگیرن و اذیت میشه روزا تا هوا تاریک میشه ازشون کار میکشن و شب هم هر دو ساعت باید بیدار شن برن نگهبانی و خواب ندارن .نیاز عاطفیش الان در مرجله سرکوبه . خیلی تاثیر داره و اینکه شما هم از نظر جنسی تامینش نکردی و فشار روحیش رو کاهش ندادی خراب شده حالش. یه کم پیگیری کن ار مشکلش همین یکه باشه که من گفتم میتونی نیاز عاطفیش رو دوباره روشن کنی و زندگیتو درست کنی

  4. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خدارو شکر که شماها هستین و تو این شرایط آرومم میکنین


    میخوام یسری چیزارو بگم فقط خوب بهم گوش کنین.
    اوایل نامزذیمون حدود ی ماه تقریبا همه چی خوب بود تا اینکه آروم آروم دیدم نامزدم خیلی دوست داره با دوستاش بیرون بره بیشتر وقتش رو با اونا باشه بیشترم دوست داره با همین داییه من بیرون بشه تا جایی که بهم دروغ میگفت و بعد من میفهمیدم که با دوستاش بیرونه و من ناراحت از اینکه چرا 1 ساعت در کنار من بودن براش کافیه و ساعت ها کنار دوستاش بودن باش کمه(شروع بحث ها از همین جا بود)
    تا اینکه رفت سربازی اوایل که چون زیاد با محیط اونجا حال نمیکرد دپرس و ناراحت بود و زیاد از کنار هم بودن لذت نمیبردیم بعد از آموزشیش که کلا همه چی بدتر شد جایی که افتاد واقعا بد بود وکلی فشار روش بود (همه اینا از زبون خودشه)
    بعد اینکه میومد مرخصی بعد از دوش و غذا خوردن میومد دنبال من و فقط 1 ساعت کنار هم بودیم و دوست داشت بقیه تایم مرخصیش رو کنار دوستا باشه غافل از اینکه من اینهمه دوریو دلتنگیو تحمل کردم تا اون بیاد مزخصی و تو اون 17 ساعت حداقل جبران شه و از این 17 ساعت سهم من فقط 1 ساعت بود ..
    انی اتفاقا ادامه داشت و فشار عصبی رو من بیشتر شد و سرد شدنای نامزدم بیشتر ....
    من هر چقدر مشکلم رو بهش میگفتم نیازهام رو که بهش میگفنم باز نادیده گرفته میشد..شاید تو اون لحظه ی کاری انجام میداد ولی دوباره همه چی از یادش میرفت و اون آدم سابق میشد
    من هر روز عصبی تر شدم تنهاییم بیشتر شد کنار کسی بودم که اصلا بهم توجه نمیکرد تو جمع هیچ حرفی باهام نداشت همش دوست داشت پیش مردا باشه و از من فاصله بگیره وقتی من میرفتم پیشش کلی ناراحت میشد از این کارم(بارها این اتفاقا میوفتاد)
    باور کنین خیلی نسبت بهم سرد بود ولی از لحاظ جنسی سرد نبود درخواست میکرد و بیشتر شبا باهم بودیم و من چون از اینکه نگران بودم که تو دوران نامزدی رابطمون کامل نشه یسری بد قلقیایی کردم که خودم قبول ارم با اون کارام خیلی ناراحتشو زدش کردم (و اون با وجود استرس های من باز اصرار بر رابطه کامل داشت)و
    که دیگه کم کم وقتی شبایی رو ک باهم بودیم اون میخواد حتی دریغ از اینکه بغلم کنه ازم کامل فاصله گرفت حتی خیلی وقت ها اصلا دوست نداشت شبا پیش هم بمونیم و با اصرر من پیش هم میموندیم ولی اون باز نسبت به من بی اعتنایی میکرد پشت به من میخوابید و وقتی من بهش میگفتم میگفت خو خوابم میاد خو چبکار کنم (این سرد بودناش بقدری شد که من وقتی شبا پیش بودم از شدت ناراحتی تا صبح فقط گریه میکردم ولی اون باز با دیدن گریه های من کاری نمیکرد (و بعدا ها بهم گفت که تو با این شب گریه هات منو بی خواب میکردی خوابمو بهم میریزی این کارات بیخوده)
    دیگه واقعا روم فشار زیاد شد بطور کامل عصبی شدم باهر کارش از کوره در میرفتم .(بد دهنی میکردم و متاسفانه یکی دوبارم سیلی زدم بهش)خیلی اذیت میشدم میدیدیم اون میدونه که من از چه کاریش ناراحت میشم ولی باز خودشو تغییر نمیداد ...بحثامون هر روز هر روز زیاذ تر شد تا اینکه دیگه خیلی راحت گفت تین زندگی بهم حال نمیده ..هیچ حسی ب زندگی ندارم
    گفتم شاید لازم باشه تا حدودی ریز اتفاقات رو بدونین شاید تو دادن راه حلا بهم کمک کنه
    بچه ها کمک کنین ..

  5. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    ادم وقتی میخواد غررو و شخصیت یکی رو خورد کنه میگن بهش سیلی بزن !! شما متاسفانه اشتباه بزرگی کردید که به ایشون سیلی زدید حتی اگه ایشون مقصر صد در صد باشند...دیگه این کار رو تکرار نکنید... شما با این کارا وجه خودتونو خیلی پایین اوردید...فکرشو بکنید توی عقد که باید احتراما حفظ شه و... بعد شما به ایشون سیلی بزنید و خیلی این اتفاق بده...زن به مردش سیلی بزنه خیلی خیلی بده..هر چی بگم کمه.....امیدوارم ایشون مقابله به مثل نکرده باشند...

    نمی دونم شما راجب رابطه با دوستان قبل و بعد ازدواج موقع خواستگاری اصلا با همسرتون صحبت کردید یا نه... اصلا برام جای سواله ایشون با مدرک دیپلم چرا با سن 27 الان سربازند...شاید قبل تر هم گفتید و من فراموش کردم..اگه ایشون ادم رفیق بازی بودند حتی داشتن رفیق های خوب اونم تا این سن نباید انتظار داشته باشید ایشون الان یکدفعه همه ی رفیقاشو بذاره کنار .... کسی که یک سری عاداتی داره رو که نمیشه یکدفعه عوضش کرد...مثلا بعضی مردا هستند بد می دونند توی جمع زناشون بیان پیششون و مرام خاص خودشونو دارند و زشت می دونند..باز بعضی ها از اون ور بوم می افتند جلوی جمع احترام بزگرتر ها رو ندارند و جلوی بقیه دیگه تریپ لاو بر می دارند و کارای ناشایست انجام می دند و...
    البته می دونم شما رفتارتون جلوی جحمع معقول بوده احتملاا ولی بعضی ها همونو هم دوست ندارند و بد می دونند....

    ببنید شما هم توی سنی هستید که احساسی تر عمل می کنید.... و بعضی رفتاراتون نسجیده هست که گفتم و بعضی هاش هام البته معقول بوده که گفتید...

    امیدوارم که این سردی همسرتون فقط یک اعتراض باشه... من میگم اگه این طوری هستش...ان شالله اشتی که کردید... سعی کنید شما هم یکم از خواسته هاتون کم کنید...انتظار نداشته باشید همسرتون یکدفعه رفیقاشو بذاره کنار...به نظرم بین بد و بدتر شما بدو انتخاب کنید...شما باید یک مسایلی رو قبل ازدواج مطرح می کردید و راجبش به توافق می رسیدید..شایدم صحبت کردید نمی دونم الان این طوری شده.. ولی ببنید شما من نمی گم تن به هر کاری بدید که همسرتون رو راضی کنید...بلکه میگم با راهکارهایی و مدیریت روابطتون توی همه چیز سعی کنید که اصطحکاک کمتری بینتون بوجود بیاد..شما ازدواجتون طوری هست که بازم این چیزا پیش میاد حتی توی سال های بعد زندگی و... ولی واقعا میشه با مدیریت ادامه داد به شرطی که همسرتون هم بخواد و کم کم بخواید به هم دیگه توی انتظاراتتون نزدیک تر بشید.ضمنا ایشون چون توی سن 27 هستند خیلی سخت تر و کند تر می تونند تغییر عادت بدند و اینا رو هم باید مد نظر داشته باشید.

    امیدوارم مشکل جدی نباشه و اشتی کنید...ولی یادتون باشه که زیاد روی اعصاب هم نرید..سعی کنید همون یک ذره محبتی که بینتون هست خاموش نشه ...بلکه تقویتش کنید....

    مگه این خدایی ناکرده مشکل ...مشکل بزرگتری باشه که واقعا من نظری ندارم...

    با ارزوی موفقیت.

  6. کاربر روبرو از پست مفید فدایی یار تشکرکرده است .

    dooo (پنجشنبه 20 فروردین 94)

  7. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فدایی یار عزیز ممنون که جواب دادی من خودمم میدونم کارم فوق العاده اشتباه بوده و بعد از اون اتفاق خیلی در صدد جبران اشتباه بودم اون اتفاق مربوط به 5 ماه پیش میشه ..خیلی متاسف که نتونستم رو فشار عصبی که روم بود غلبه کنم..متاسفم
    دوستان کلی مناسبت داره میاد ولی هیچ خبری ازش نیست روز زن خیلی امید داشتم اتفاقی بیوفته ولی هیچی...هر روز که میگذره بیشتر بهم ثابت میشه واقعا راست گفته و این زندگیو نمیخواد ..واقعا کلافم قرار بود با خانوادش حرف بزنه وی تصمیمی بگیره ولی هیچ خبری ازش نیست تقریبا ههم اطرافیانم دارن موضومون رو میفهمن و من خیلی ناراحتم ..
    یه موضوع وحشتناک دیگه هست که واقعا گیجم کرده...
    یکی از دایی هام روانشناس اعتیاد تشخیص داده این داییم که با نامزدم دوسته قرص مصرف میکنه و من فوق العاده نگرانم نکنه نامزدم منم مصرف کنه (صمیمیته داییم و نامزدم خیلی زیاده تا بحال هیچ جا جدا از هم نبودن)اگه اینطور باشه من واقعا باید چیکار کنم .
    تو این شرایط خیلی مشکلاتم کم بود که یه دغدغه دیگه بهش اضافه شد..باید چیکار کنم؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟

    خواهش میکنم کمکم کنین

  8. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوستای گلم چرا جواب نمیدین

  9. #18
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 15 فروردین 96 [ 14:28]
    تاریخ عضویت
    1391-10-02
    نوشته ها
    174
    امتیاز
    6,459
    سطح
    52
    Points: 6,459, Level: 52
    Level completed: 55%, Points required for next Level: 91
    Overall activity: 79.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    305

    تشکرشده 406 در 145 پست

    Rep Power
    49
    Array
    سلام
    پروانه جان يكم آرووم تر خانمي. چرا انقدر مثل اسفند رو آتيش رفتار مي كني؟ كجاي دنيا ديدي كه با اين شور كسي به موفقيتي رسيده باشه؟؟
    من اولين توصيه م اينه كه يكم رو اعصاب و آرامش خودت فارغ از همسرت كار كني. با دوستات بري بيرون يا كلاساي ورزشي. صبر و تحملت رو ببر بالا. يادت باشه هميشه زناني تو زندگيشون موفقن كه صبورانه و با درايت رفتار مي كنن. زيادي احساسي رفتار كردن اصلا روش درستي نيست.

    خب حالا بريم سر مشكلت؟
    يكم از رابطه خودت و همسرت بيا بيرون و به عنوان يه فرد سوم به همه چي نگاه كن. يه سوال. فرض كن مادرت از طرف همسرش مورد مهر و محبت نيست و بچه هاش هم اون توجه لازم رو بهش ندارن. ولي مادرت همچنان به كاراي خونه رسيدگي مي كنه. حالا تصور كن مادرت هر لحظه كه به پدرت ميرسه شروع مي كنه به آه و ناله و گله كردن كه چرا برام اين كارو نمي كني اون كارو نمي كني يكسره با حرفايي مشابه حرفاي خودت با همسرش برخورد داشتن باشه.
    ببينم شما به عنوان نفر سوم اعصابي برات مي مونه؟ حالا فكر مي كني پدرت بايد چيكار كنه؟؟ غير از اينه كه از مادرت فراري ميشه؟؟
    الان شما براي همسرت چه جذابيتي ايجاد كردي؟؟ داري داغونش مي كني دختر. يه جمله اي رو آويزه گوشت كن: هـيچ كس، هيچ كس مسئول آرامش ما نيست!
    تو بايد خودت منبع آرامش باشي. اون وقت برعكس داري اونو از يه مرد طلب مي كني؟؟ تويي كه ذات زنانه و لطافت خاص خودت رو داري، اين مهر رو نشون نمي دي. از همسرت چه توقعيه؟؟

    من فكر مي كنم جناب وهاب به شدت در مورد وضعيت سربازي درست مي گن. محيط پرتنشي داره. همسرت اونجا داره له ميشه. چون مثل تو نمياد هر ثانيه از اونجا بد بگه تو هم نبايد شدت فشارش رو درك كني؟؟
    حالا شما جاي همسرت. تو سربازي اعصاب نابود، پيش همسري كه قراره اصل آرامش باشه اعصاب نابود، بايد كجا برم؟ پيش دوستان. آخيييييش مخم يكم آزاد شد!

    عزيزم با يه شلاقي افتادي دنبال همسرت كوتاه هم نمياي. بابا فراريش نده. آرامشت رو از جاهاي ديگه كسب كن. يه مرد نمي تونه اون طوري كه تصور ميكني بهت آرامش بده. خودت رو آرووم كن و بعد برو سراغ همسرت. محبت مطلق باش بدون انتظار. آرامش رو به رابطه تون برگردون. اين تويي كه مسئول آرامشي. نه يه مرد! به زندگي هاي دور و برت نگاه كن تا اينو با تمام وجود لمس كني كه نقشت چقدرررر پررنگه. تو ديگه اون دختر نازنازيه خونه نيستي. يه آدم مستقلي كه هر رفتارش مي تونه كلي تاثيراي بزرگ بذاره.

    - - - Updated - - -

    سلام
    پروانه جان يكم آرووم تر خانمي. چرا انقدر مثل اسفند رو آتيش رفتار مي كني؟ كجاي دنيا ديدي كه با اين شور كسي به موفقيتي رسيده باشه؟؟
    من اولين توصيه م اينه كه يكم رو اعصاب و آرامش خودت فارغ از همسرت كار كني. با دوستات بري بيرون يا كلاساي ورزشي. صبر و تحملت رو ببر بالا. يادت باشه هميشه زناني تو زندگيشون موفقن كه صبورانه و با درايت رفتار مي كنن. زيادي احساسي رفتار كردن اصلا روش درستي نيست.

    خب حالا بريم سر مشكلت؟
    يكم از رابطه خودت و همسرت بيا بيرون و به عنوان يه فرد سوم به همه چي نگاه كن. يه سوال. فرض كن مادرت از طرف همسرش مورد مهر و محبت نيست و بچه هاش هم اون توجه لازم رو بهش ندارن. ولي مادرت همچنان به كاراي خونه رسيدگي مي كنه. حالا تصور كن مادرت هر لحظه كه به پدرت ميرسه شروع مي كنه به آه و ناله و گله كردن كه چرا برام اين كارو نمي كني اون كارو نمي كني يكسره با حرفايي مشابه حرفاي خودت با همسرش برخورد داشتن باشه.
    ببينم شما به عنوان نفر سوم اعصابي برات مي مونه؟ حالا فكر مي كني پدرت بايد چيكار كنه؟؟ غير از اينه كه از مادرت فراري ميشه؟؟
    الان شما براي همسرت چه جذابيتي ايجاد كردي؟؟ داري داغونش مي كني دختر. يه جمله اي رو آويزه گوشت كن: هـيچ كس، هيچ كس مسئول آرامش ما نيست!
    تو بايد خودت منبع آرامش باشي. اون وقت برعكس داري اونو از يه مرد طلب مي كني؟؟ تويي كه ذات زنانه و لطافت خاص خودت رو داري، اين مهر رو نشون نمي دي. از همسرت چه توقعيه؟؟

    من فكر مي كنم جناب وهاب به شدت در مورد وضعيت سربازي درست مي گن. محيط پرتنشي داره. همسرت اونجا داره له ميشه. چون مثل تو نمياد هر ثانيه از اونجا بد بگه تو هم نبايد شدت فشارش رو درك كني؟؟
    حالا شما جاي همسرت. تو سربازي اعصاب نابود، پيش همسري كه قراره اصل آرامش باشه اعصاب نابود، بايد كجا برم؟ پيش دوستان. آخيييييش مخم يكم آزاد شد!

    عزيزم با يه شلاقي افتادي دنبال همسرت كوتاه هم نمياي. بابا فراريش نده. آرامشت رو از جاهاي ديگه كسب كن. يه مرد نمي تونه اون طوري كه تصور ميكني بهت آرامش بده. خودت رو آرووم كن و بعد برو سراغ همسرت. محبت مطلق باش بدون انتظار. آرامش رو به رابطه تون برگردون. اين تويي كه مسئول آرامشي. نه يه مرد! به زندگي هاي دور و برت نگاه كن تا اينو با تمام وجود لمس كني كه نقشت چقدرررر پررنگه. تو ديگه اون دختر نازنازيه خونه نيستي. يه آدم مستقلي كه هر رفتارش مي تونه كلي تاثيراي بزرگ بذاره.

  10. 2 کاربر از پست مفید setare_000 تشکرکرده اند .

    واحد (چهارشنبه 26 فروردین 94), بارن (پنجشنبه 27 فروردین 94)

  11. #19
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام.ستاره عزیز
    تمام حرفات قبول .من میدونم خیلی جاها اشتباه کردم و دوس دارم جبران کنم ولی متاسفانه فرصت جبران بهم داده نمیشه
    دیدم دوره ی قهر منو نامزدم داره زیاد میشه تا بالاخره بعد یه ماه و خورده ای بهش زنگ زدم تا ببینم قراره چیکار کنه؟؟ولی متاسفانه برخورد خیلی بدی دیدم اول که زنگ زدم بر نداشت و از اونجایی که میدونستم پیش داییمه با کلی بدبختی تونستم باهاش حرف بزنم..و خیلی واضح گفت من با تو حرفی ندارم و تصمیم نهایی با مادرم و مادر بزرگ توست...من موندم اونا چرا میخوان با مامان بزرگه من حرف بزنن در حالیکه پدر و مادر من هستن و به نظرم اول باید با این ها صحبت بشه..
    با این حال گفتم قرار نیست کسی واس زندگیه ما تصمیم بگیریم زندگی برای ماس پس ما خودمون باید تصمیم بگیریم .باورتون نمیشه نزدیک نیم ساعت فقط حرف زدم باهاش که تصمیم نهاییش رو بهم بگه که آخر سر برگشت بهم گفت هیچ کدوم رفتارای من ایرادی نداره ،تو مشکل روانی داری گفت من همینم هیچ رابطه ای دوس ندارم باهات داشته باشم هیچ ابراز علاقه ای نیست هیچ چیزی نیست .من میگم بهت هیچ احساسی ندارم حالا تو خودت میدونی میتونی بیا جلو و تمام حرفای من رو گوش کن و (زمانی که داشتیم در مورد شرایط ازدواج حرف میزدیم قرار شد نامزدم درس بخونه و من هم سرکار برم)ولی الان زده زیرش و میگه تو به هیچ وجه سر کار نمیری و من هم درس نمیخونم در حالیکه وقتی وان موقع بهش در مورد کارم حرف زدم کلی استقبال کرد و تشکر که چقدر خوبه یکی توام میخوای کار کنی .درسشم که تو مراسم خواستگاری اعلام کردیم و قبلا هم حرف زده بودیم و قبول کرد ولی الان بکل زده زیرش..علاوه بر مشکلات قبلی این هم اضافه شده که روانم بهم ریخته و میگه که اگه میخوای با این شرایط اخلاقا برگردی تو زندگیت بعدا حق هیچ گله وشکایتی نداری ..من واقعا موندم چیکار کنم اون داره منو تو فشار میزاره که بگم تموم میکنم ..و بهم گفت که تا آخر سربازیمم همین شکلی بیخبر ازهم میمونیم تا بیام عروسی بگیرم و بریم خونمون ولی من تغییر میکنم تو باید تغییر کنی.
    واقعا بدجوره ب همفکریتون نیاز دارم دوستان.بهترین کار چیه؟؟؟؟؟

  12. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 16:59]
    تاریخ عضویت
    1393-4-31
    نوشته ها
    55
    امتیاز
    1,420
    سطح
    21
    Points: 1,420, Level: 21
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 80
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    48

    تشکرشده 49 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوستای گلم..
    توی شرایطی قرار دارم که به همفکریه شما صاحبان فن نیاز دارم
    چند شب پیش با پادرمیونی پدربزرگم و دعوت خانواده نامزدم و ما به خونشون برای رفع کدورت خونشون رفتیم.تا حدودی همه چی خوب پیش رفت ونامزدم گفت که باکار کردن من مشکلی نداره و در مورد درس خوندشم گفته که میخونه ولی شاید ده سال بعد از عروسی درس میخونم و من خیلی میترسم که نتونم اون همه سال صبر کنم وشایدم امکان داره که اصا ی شرایطی پیش بیاد که کلا نخونه.اون موقع من باید چیکار کنم؟؟
    این یه موضوعی که ذهنم رو درگیر کرده و نمیدونم چی بشه..
    موضوع مهمتر در مورد خصوصیات اخلاقیمونه.همونطور که من تو تاپیک های قبلیم گفتم همسرم تو رفتاراش سرده (رفتاراش تو جمع که دوس نداره کنار من بشینه ،سر سفره کنار هم نباشیم،زیاد تمایلی نداره تنها باشیم مثلا تایم نیم ساعت و میگه من زیاد نمیتونم خونه باشم تو فضای بسته اذیت میشه و در کل خوبه بگم که بعد این نیم ساعت دیگه دوس نداره با من بره بیرون بیشتر اوقات با دوستاش میره بیرون تا من،روابط جنسی هم که بهم گفت زیاد اهلش نیسم و اونقدرها درگیرش نیستم حتی بعد 2 ماه،هیچ حرف احساساتی و ابراز علاقه ام بینمون درو بدل نمیشه نمیش زیاد ینی اهل ابراز علاقه نیس)و خیلی قاطع میگه این طبیعت منه و اخلاق منه..
    حالا من موندم واقعا میتونم کنار این اخلاق و خصوصیات زندگی کنم؟؟؟؟
    در حالیکه من دوس دارم اون کارا رو برام بکنه چون حالم خوب میشه..
    حالا واقعا نیازدارم کمکم کنین .خواهش میکنم کمکم کنین تا بتونم جواب خوبی به نامزدم بدم ؟تو شرایط بدیم
    نامزدم میگه اگه قبول کردی بعدا این رفتارارو دیدی حق گلایه نداری


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. همسر فرشته ام ، دیو شده... چه کنم؟
    توسط الهام* در انجمن طــــــــرح مشکلات خانواده: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 44
    آخرين نوشته: دوشنبه 28 تیر 95, 16:33
  2. نمی دونم دارم با یک فرشته زندگی می کنم یا یه دیو
    توسط poopak111 در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: شنبه 21 تیر 93, 16:00
  3. بیو گرافی
    توسط sara_star در انجمن سرگرمی و تفریح
    پاسخ ها: 21
    آخرين نوشته: شنبه 16 آذر 87, 19:55

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 04:33 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.