1- درباره حسین بسیار کلی صحبت کردید . لطفا دقیقا بگویید ایشان چه خوبی هایی دارند و چون هیچ کس کامل نیست بدی های ایشان را از دید خودتان بگویید و اینکه چند وقت است ایشون را میشناسید و از کجا؟ . درباره پسر عمویتان هم همین طور (البته فارغ از مسائل به وجود آمده ! یعنی از نگاهی در گذشته راجع به ایشان داشته اید).
Spoiler: Click Here
حسین دوستم داره ، منم دوستش دارم ، مهربونه ،منو درک می کنه ، با شعور هست ، منطق داره ،همیشه توی سختی ها کنارم بوده ، هیچوقت نذاشته بیشتر از 10 دقیقه ناراحت باشم و سریع اومده معذرت خواهی کرده ، اصلا حرف که میزنه اروم میشم :( دوست دارم اون فقط حرف بزنه ، من فقط گوش کنم! همین .... هیچوقت چیزی رو که من راضی نباشم انجام نمیده ، حتی اگه بخواد بیرون بره مثلا قبلش از من اجازه می گیره ، اگه اجازه ندم حتی بیرون هم نمیره ! بخاطر من خیلی کار ها رو نکرده که من ازش خواستم انجام نده ، داره بخاطر من میره سرکار، یه مقایسه کردم ، اون شب عقدم من بیمارستان بودم و به حسین گفتم دارم میرم بیمارستان ، این بنده خدا تا 7 صبح هر 10 دقیقه یکبار و نهایتا هر نیم ساعت یکبار ز زده بود تا من گوشی رو ج بدم و ببینه حالم چطوره ، منم گوشیم دست مادرم بود ، صبح ساعت 7:30 اینا بود ج دادم ، فقط گفت حالت خوبه؟ و کلی حرف زدیم ! بعدا متوجه شدم 1000 تا هم صلوات نذر کرده بخاطر من ! حسین تا وقتی که صدام رو نشنید و خیالش راحت نشد ،اروم نشد وبیدار بود ، یزید کثافت طرفای ساعت 2 رفت خونه شون ! به نظر شما اگه اصلا رفیقتون یکبار توی زندگیش بره بیمارستان ، شما وا میستید بالای سرش تاصبح و کنارش می مونید؟ یا میرید خونه؟ زنتون چیه؟ اونی که ادعا می کنید دوستش دارید؟ این یه مقایسه بین حسین و یزید ! حسین رو من هر وقتم تست کنم ، دوست داشتنش رو ثابت می کنه ولی یزید بار ها خلافش رو ثابت کرده بهم ، همینکه خواسته های من اصلا واسش مهم نیست خودش بزرگترین دلیله ! و ... من نمیدونم دقیقا دنبال چه ویژگی هستید ، ولی خوب من تا الان جز خوبی از حسین ندیدم! 2 ماه و نیم میشناسمش و مجازی
پسر عموی من گفتم روانشناسی می خونه ، باباش وکیل هست ، اهل کلاس قران و مذهب و این چیزا هست! تا قبلش خیلی ادم خوبی بود ! یعنی اگه حسین وجود نداشت ، با رضایت کامل باهاش ازدواج می کردم ، ولی بعد از این قضایا فهمیدم که من اصلا براش مهم نیستم ! اون بخاطر خوشگلی من ، فقط دوست داره من رو داشته باشه ! بهمین خاطر من رو سفت چسبیده و چشماش رو بسته روی همه چیز ! شعورش نمیرسه که دوست داشتن اجباری نیست!
2 - اگر پسر عمویتان واقعا توانست شما را راضی کند چی(فرض محال که محال نیست) ؟ آیا حاضرید به ایشان این فرصت را بدهید ؟ مثلا باهاشون صحبت کرده و دو ماه بهشون وقت بدید تا شما را راضی کند و اگر نتوانست ازشان قول بگیرید که کار را تمام شده فرض کنند و در این مدت با آقا حسین هیچ تماسی نگیرید (شاید سخت باشه اما اندکی تحمل لازم است).
ببینید یه مثال بزنم ، حسین اینو یادم داده ! الان بنز و سمند ! خوب طبیعی هست که بنز خیلی سرتر هست از سمند ! شاید کل دنیا عاشق بنز باشند ، ولی خوب یه سری هستند بخاطر بومی بودنش هم که شده سمند رو دوست دارن ، این چیزی از ارزش های بنز کم می کنه؟ میشه بگیم چون مثلا من سمند رو انتخاب کردم ، پس بنز دیگه به درد نمی خوره؟ حالا شما دارید اینو می گید ! بنز که هیچی ، مدل بالا ترین ماشین دنیا رو هم بیارید ، من سمند رو دوست دارم! بعدشم من یه بار از این سوراخ نیش خوردم ! یزید به من اس داد ، گفت من تا تو راضی نشی ، باهات ازدواج نمی کنم و هیچ وقت هم نمیذارم کسی این ازدواج رو بهت تحمیل کنه
بعد اون فکر کردید اینقدر شرف داره که مثلا بعد از 2 ماه بگه من نتونستم ، هر چی تو بگی انجام میدم؟ من اگه یک روز با حسین صحبت نکنم و اونم با من صحبت نکنه می می رم
شما چرا سعی دارید صورت سوال رو تغییر بدید؟ من نخواستم راهی رو معرفی کنید که چطوری یزید رو دوست داشته باشم یا رابطه ام رو باهاش بهتر کنم من می خوام به حسین برسم ، واسه این اگه جوابی دارید بگید ، در غیر اینصورت من به جواب سایر انجمن ها اکتفا کنم
ممنون که خوندید و جواب دادید
علاقه مندی ها (Bookmarks)