به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 38
  1. #21
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 28 خرداد 94 [ 15:56]
    تاریخ عضویت
    1393-12-18
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    1,952
    سطح
    26
    Points: 1,952, Level: 26
    Level completed: 52%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger Second Class3 months registered
    تشکرها
    235

    تشکرشده 155 در 73 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سلام عزیزم من تازه تاپيکتو خوندم خوشحالم که ديدتونسبت به زندگیت عوض کردی این جریانی که شمابه عنوان یه مشکل میدونی تقریبا تو تموم خونوادها هست واصلا نمیشه اسمشو مشکل بزارين امیدوارم با خوندن مطالب این سایت و مقاله های دیگه اینقدر رو خودتون و عزت نفستون کارکنين که اصلا وقتی برای فکر کردن به این موضوع نداشته باشین در پناه خدا موفق باشی عزیزم

  2. کاربر روبرو از پست مفید آبی آسمان تشکرکرده است .

    nazi1371 (چهارشنبه 27 اسفند 93)

  3. #22
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام نازی جان
    خواهش می کنم. من یه دخترم راستی:)

    و یه دختر مجرد که در جستجوی همسر آیندشه...
    بذار از نگاه خودم بهت بگم...
    من خودم خیلی زندگی عاشقانه را دوست دارم و یه جورایی حساسم که تنها عشق همسر آیندم باشم و حتی حساسم که همسر آیندم تنها عشق من باشه...
    خب خیلی دوست داشتم حتی فقط همسر آیندم خواستگارم می شد. خب؟
    ولی چی شد؟
    خانومی که شما باشی من انواع و اقسام خواستگارها را داشتم...
    پسر خوب و مومن داشتم.... تحصیل کرده... خارج رفته.... یکی خیلی باایمان بود ولی مثلا تحصیلات منو زیاد دوست نداشت.. یکی خیلی تحصیلات منو دوست داشت ولی باایمان نبود.... یکی عجول بود... یکی به دلم نمی نشست... یکی خانوادش خیلی عالی بود خودش نه یکی برعکس... یکی همه چیزش خوب بود پدر جان مخالف. یکی من مخالف بازم پدرجان مخالف(!)...
    خلاصه خیلی مورد بود...
    من یه روز به خودم اومدم دیدم عه وا! (با حالت تعجب شدید بخون!) این همه آدم اومد یکیش فقط یکیش همسر من نبود؟
    چی شده؟ چرا این جوری شده؟ به قول دوستان چرا مسئولین رسیدگی نمی کنند؟ مگه من دل ندارم؟
    مگه من چه گناهی کردم؟ اگر همسر آیندم بفهمه من این همه خواستگار داشتم چی راجع به من فکر می کنه؟ من چه خاکی بر سر بریزم؟
    باور می کنه من همه را به چشم خواستگار می دیدم؟ باور می کنه من قلبم را فقط برای او نگه داشتم؟ باور می کنه من همیشه تو دلم حیا داشتم و اجازه نمی دادم از یه حدی بیشتر تو دلم یه آقا را راه بدم؟

    اگه بدونه من 10 جلسه با یکی صحبت کردم و نشده؟ باور می کنه همش یه دلیل منطقی داشته؟ باور می کنه وقتی من می فهمیدم به یه دلیل منطقی به هم نمی خوریم جواب منفی می دادم و واقعا اون آقا تو دلم نمی موند! باور می کنه من یه قسمت قلبم مخصوص اونه و فقط وقتی یه خواستگار تبدیل به شوهر شد واردش میشه؟ حتی اگر بدونم خود همسر آیندمه که اومده خواستگاریم؟
    (نازی جون من حتی یه خواستگار داشتم که خیلی به من علاقه مند شد ولی باور کن حریمم را خیلی حفظ کردم حتی نذاشتم به اسم کوچیک صدام کنه... تو تحقیق فهمیدم با نامحرم راحته... وقتی فهمیدم تو فیس بوکش چیه... دیگه همه چی برام تموم شد... )

    اون موقع من دلم خیلی شکست...
    پیش خودم گفتم نه باور نمی کنه... کی باور می کنه من دلم را چه جوری حفظ کردم...
    ماه رمضون شده بود... من همیشه سر سفره افطار اول برای همسر آیندم دعا می کردم... قرآن می خوندم ثوابش را می دادم به همسر آیندم...
    و تو دلم یه غم بزرگی بود که همسر آینده من چه جوری باور می کنه من این همه خواستگار داشتم ولی فقط قلبم را برای خودش گذاشتم ...
    شب آخر ماه رمضون که شد رفتم حیاطمون زیر آسمون... یه چادر دارم به حرم امام حسین متبرک شده اونو پوشیدم و دعا... یه دفعه ای انگار بهم یه جورایی الهام شد برم بشینم برای همسرم نامه بنویسم... برای همسر ندیده ام و بهش حرفهام را بزنم....
    اینجاشو خلاصه می گم همه حرفام را بهش گفتم.... و راستش را هم گفتم که من از قبل تو را دوست دارم...ندیده دوستت دارم چون می دونم انتخاب امام رضایی برام...
    این وسط برام اتفاقای دیگه رخ داد... که چون مفصله نمی گم... و یه جورایی درک بالایی لازم داره ولی اینو بگم من فهمیدم اصلا از اولش قلبم را باید برای خدا نگه می داشتم وقتی قلبم این موضوع را فهمید دیگه آروم شدم.... می دونی چرا؟ چون دیگه لازم نبود تلاش کنم قلبم توش کسی وارد نشه... لازم نبود تلاشی کنم... خود به خود فقط هر کی خدا خواست را می تونم دوست داشته باشم. قبله عشق را شناختم کیه... قبله عشق فقط خداست و کلمه عشق این قدر مقدسه که فقط وقتی در راستای قبله عشق قرار بگیره می تونیم به این احساسمون بگیم عشق.....
    (هست آیین دو بینی از هوس/ قبله عشق یکی باشد و بس)

    حالا نازی جون به نظرت احساس موقت به یک خواستگار یا یک دختر را می تونی اسمش را عشق بذاری؟ به نظرت این احساس در راستای خدا بوده؟ من به احساسی که خدا بین زن و شوهر می ذاره می تونم بگم عشق... عشق واقعی و مقدس پیش خداست و فقط او می تونه تو قلب ما بذاره.... و خدا هیچ وقت عشق واقعی را بین دو نامحرم نمی ذاره...
    اون احساسات اسمش عشق نیست عزیزم..... (هر چند که احساسی هم نبوده)

    حالا نازی جان خودت قضاوت کن... من خواستگار زیاد داشتم... ولی دلم درگیر هیچ کس نیست... آیا من حق ندارم عشق را تجربه کنم؟ آیا پس من عاشق همسر آینده ام نمی شم؟ آیا همسر آینده ام حق داره منو مثل شما قضاوت کنه؟
    عزیزم سیستم عشق واقعی با این سیستم های تقلبی خیلی فرق داره.

    مطمئن باش همسرت عاشق تو هست... من که مجرد هستم و خوندم یه مردی با این رفتارت هنوز این طور بهت ابراز محبت می کنه متوجه شدم همسرت چقدر دوستت داره...
    یه چیزی را راستش را بگم؟ اگه من یه وقت همسر آیندم این جوری راجع بهم فکر کنه احساسم نسبت بهش خیلی کم می شد...
    مگه مشکلت این نیست که همسرت عاشق واقعیت باشه... پس یه جوری برایش باش تا واقعا عاشقت باشه... همین جوری که نمیشه...
    حتی اگر هیچ وقت خواستگاری نرفته باشه و هیچ دختری را ندیده باشه تا وقتی از عمق قلبت براش احساست را خرج نکنی و به عشق سطحی نگاه کنی همسرت هیچ وقت عاشقت نمیشه... فرقی هم نداره چه هیچ جا خواستگاری نرفته باشه چه صد جا رفته باشه...
    ولی وقتی بتونی مزه محبت صادقانه و واقعی را بهش بچشانی حتی اگر قبل تو درگیری احساسی با دختری می داشت(که در مورد شما اینم نبوده!) اون وقت حتما اون احساسات براش رنگ می باخت؛بی مزه می شد و فقط تو توی قلبش می موندی و بس....

    موفق باشی نازی جان
    قدر همسرت را بدون... من از متنت فهمیدم خیلی مرد خوب و با محبتیه... ناشکری نکنی ها... باور کن ما مجردها دلمون همچین همسری می خواد... تو خودت وقتی مثل من دختر مجرد بودی چقدر آرزوی همون جمله محبت آمیز شوهرت که بهت گفته" من فقط دلخوشیم تویی" را داشتی... اصلا اینو گفتی بهت حسودیم شد. زندگی الانت آرزوی خیلی از خانمهاست... تو این تالار یه گشتی بزن... می فهمی
    برا ما مجردا هم این دم عیدی دعا کن
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  4. 9 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93), nazi1371 (دوشنبه 03 فروردین 94), واحد (یکشنبه 02 فروردین 94), نیکیا (چهارشنبه 27 اسفند 93), نادیا-7777 (چهارشنبه 27 اسفند 93), مهرااد (چهارشنبه 27 اسفند 93), zendegiye movafagh (چهارشنبه 27 اسفند 93), آویژه (سه شنبه 26 اسفند 93), بارن (چهارشنبه 27 اسفند 93)

  5. #23
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    دوشنبه 20 دی 00 [ 13:07]
    تاریخ عضویت
    1390-10-20
    نوشته ها
    1,523
    امتیاز
    24,667
    سطح
    95
    Points: 24,667, Level: 95
    Level completed: 32%, Points required for next Level: 683
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,759

    تشکرشده 3,304 در 1,073 پست

    Rep Power
    218
    Array
    عزیزم مشکلت اینه که همسرت اذیتت نمی کنه
    وگرنه میومدی تاپیک می زدی از بس شوهرم بهانه گیره همه می گن این چه شوهریه ؟ روم نمیشه باهاش جایی برم همه جا رو برام کوفت می کنه .... خودشو می گیره و ....
    همیشه یا زن یا شوهر وقتی زیاد خوب باشن همسرشون خوشی میزنه زیر دلش و زندگی رو خراب می کنه
    متاسفانه با این که خودم اصلا دوست ندارم این راه و روش رو توصیه من به همه :
    هرگز کاملا خوب و صادق نباشید تا قدرتون رو بیشتر بدونند
    پشت هر کوه بلند، سبزه زاری است پر از یاد خدا, و در آن باغ کسی می خواند, که خدا هست، دگر غصه چرا ؟

  6. 3 کاربر از پست مفید zendegiye movafagh تشکرکرده اند .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93), نادیا-7777 (چهارشنبه 27 اسفند 93), آبی آسمان (چهارشنبه 27 اسفند 93)

  7. #24
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 06 اردیبهشت 94 [ 18:47]
    تاریخ عضویت
    1393-12-19
    نوشته ها
    7
    امتیاز
    97
    سطح
    1
    Points: 97, Level: 1
    Level completed: 94%, Points required for next Level: 3
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class7 days registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 6 در 5 پست

    Rep Power
    0
    Array
    فرشته مهربان ومیرهمدردی لطف کنید یه سری هم به تاپیک مابزنید ماهم به کمک وراهنماییتون نیاز داریم

  8. کاربر روبرو از پست مفید yalda.1989 تشکرکرده است .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93)

  9. #25
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای ببخشید هدی جان....
    میدونی؟اگه یک ماه پیش بود همه حرفاتو رد میکردم و میگفتم نه!یک مرد جایی که میره خواستگاری باید طرفشو دوست داشته باشه در غیر این صورت اصلا نمیره خواستگاری.مگه بیکاره؟؟(من همیشه واسه وقت خیلی ارزش قائلم) آخه تقریبا تمام خواستگارامو خودم رد کردم نه این که طرفم بگه نه.و از یک طرف دیگه همیشه حرفای زندایی شوهرم تو گوشم بود که میگفت ما خواستگارای فلانی رو (دخترش رو ) با گریه از در میفرستادیم بیرون حالا چقدش راسته با خدائه. بعد با احتساب این دو مورد همیشه با خودم میگفتم آخه اگه طرفم عشقی داشت و من نمیدیدم خب بیخیال ولی حالا که عشقی داره و مامانه هم اینطوری داره به من میگه در حالیکه اصلا بهم مربوط نیست اینا پس حتما یه چیزی بوده میخوان اینطوری بهم بفهمونن و اصلا حرفای شوهرمو یادم میرفت... بعد کلی بهم میریختم که ای وای باز من این دختره رو باید ببینم خیلی سعی میکردم عادی رفتارکنمو و میکردم ولی چون اون عادی نبود آتیشم تند تر میشدو......کلا قضیه رو احساسی میدیدم البته بگم خونواده شوهرم در این مورد واقعا مقصر بودن.فقط من تقصیر ندارم که....اما الان به حرفات دارم منطقی تر نگاه میکنم.میتونم الان قبول کنم حرفاتو.همچین بخشی توی قلبت رو مطمئنم که شوهرمم تو قلبش داره که به قول خودت وقتی همسرش شده بهم داد. ببین احساس هیچ کسی تو خواستگاری عشق نیست(شایدم باشه اگه واقعا طرفشو بخواد) ولی بیا از نگاه مردی ببین قضیه رو که توی خونه تماما بحث یک نفر بوده باشه.همش بگن فلانی اینطوریه اونطوریه(حتی به منم میگن فلانی اینقدر خانومه،گله که حد نداره،یکی نیست بگه خب من چیکار کنم؟؟!!) همش بحث این باشه که چیکار کرده چیکار نکرده حتی الان که ازدواج کردیم جلوی منو همسرم همش حرف اون خانومه... طفلکی فلان شده بهمان شده... ال شده بل شده...از اونورم خونه دایی شوهرم یجوره دیگه است این موضوع.با این بازم دختر دارن ولی ما که رفتیم فقط ااز این یکی تعریف و تمجید و... ببین در این مورد شاید نظر فرد یکم عوض میشد.شایدم اصلا عوض نشده (شوهرم از همون اول گفت اونو بقیه برام انتخاب کردن) خب با این قضایا بخوای هم بیخیال بشی همیشه یه محرکی داری که نذاره. ولی میگم الان خدارو شکر حالم خیلی بهتره. حرفای شماهم خیلی موثر بود مثل این:
    حتی اگر هیچ وقت خواستگاری نرفته باشه و هیچ دختری را ندیده باشه تا وقتی از عمق قلبت براش احساست را خرج نکنی و به عشق سطحی نگاه کنی همسرت هیچ وقت عاشقت نمیشه... فرقی هم نداره چه هیچ جا خواستگاری نرفته باشه چه صد جا رفته باشه...
    خیلی دارم رو اینا فکر میکنم و باید رو عزت نفسم کار کنم.یه چیزایی رو تا کسی بهت نگه نمیفهمی با اینکه میدونی این حرفارو.دلم میخواد زندگیم خیلی بهتر بشه.شایدم حکمت فوت عموی همسرم قبل مجلس این بوده که من یه تغییری تو خودم بدم و زندگی شیرینی رو باهم شروع کنیم.
    عزیزم اگر چیزی داشتی که بدرد من بخوره پذیرا هستیم
    شماهم موقع دعای سال تحویل منو فراموش نکن...برای بهتر شدن زندگیم و دلگرم شدن شوهرم...حالا باید رو اینا بیشتر کار کنم اگه اون موضوع کامل فراموشم بشهایشالا که شمام خوشبخت بشی خانومی

    - - - Updated - - -

    سلام زندگی عزیز امیدوارم حالت خوب باشه.
    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    همیشه یا زن یا شوهر وقتی زیاد خوب باشن همسرشون خوشی میزنه زیر دلش و زندگی رو خراب می کنه
    شاید و این خیلی بده خیلی بد.ببین یه وقتایی آدم خودش میفهمه داره بیراهه میره ولی باید بره بره تا خودش خسته بشه و بفهمه داره اشتباه میره.در مورد منم این صدق میکنه.من حالا میخوام تغییر کنم.فهمیدم اشتباهه....
    نقل قول نوشته اصلی توسط zendegiye movafagh نمایش پست ها
    متاسفانه با این که خودم اصلا دوست ندارم این راه و روش رو توصیه من به همه :
    هرگز کاملا خوب و صادق نباشید تا قدرتون رو بیشتر بدونند
    نگو این حرفو دلم گرفت...یه چیزی بگم؟!! ولی قدر آدم خوبو صادقو همه میدونن ولی ممکنه اونی که از همه بهت نزدیک تره یکمی به این همه خوبی حسادت کنه.من همیشه به شوهرم حسودیم میشه...همیشه احساس میکنم ازش پایینترم.بیا اینطوری به قضیه نگا کن.شاید من اینطوری میخوام توجهشو بیشتر جلب کنم و یا میخوام بگم نه اونطوریام نیست که فکر میکنی درحالیکه خودم یقین دارم چرا دقیقا همونطوریاست. من آدم ناشکر و بدی نیستم فقط نمیدونم تو زندگی باید چیکار بکنم.ببین از شوهرداری هیچی نمیدونم.از انتظارات مرد زیاد نمیدونم.خب من باید مطالعه ام بره بالا با اینکه تحصیل کرده ام ولی فکر میکنم تو دوران بچگیم موندم.در این موردم خیلیییی احساسی و بچگانه عمل کردم ولی دارم عوضش میکنم.بالاخره یه جایی منم باید بزرگ بشم.اگر مطلبی داری که کمکم کنه ممنونت میشم.سال تحویل مارو در نظر داشته باش عزیزم

  10. 4 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93), واحد (یکشنبه 02 فروردین 94), نیکیا (چهارشنبه 27 اسفند 93), آبی آسمان (چهارشنبه 27 اسفند 93)

  11. #26
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    خواهش می کنم نازی جان

    ببین شما یه اشتباه دیگه هم داری... شما به حرفهای دیگران خیلی بها می دین.... بذار دیگران هر چی دلشون می خواد بگن... تو اگر بخوای حرف هرکس را به دل بگیری و روی حرف هرکس فکر کنی یه وقت می بینی چندین سال از عمرت گذشته و خودت زندگی نکردی و همش رو حرف این و اون فکر کردی....

    ببین این دیگران شامل گروه های زیر هستند:
    1) آدم های خیلی خوبی هستند و قابل اعتمادند و صلاحیت مشاوره را دارند و حرفشون را می تونی در نظر بگیری...
    2) آدم های خوبی هستندها ولی صلحیت مشاوره ندارند. یا خیلی نمیشه رو حرفشون حساب کرد... یا آدمهای ساده ای هستند و حرفشون براساس منطق نیست . خلاصه یه چیزی می گن متوجه نیستند چه تاثیری می تونه رو زندگی یه نفر بذارن... یا هرچی به دهنشون هم برسه یا از ذهنشون برسه می گن.
    3) آدم های حسوووووووود که به شدت ازشون بپرهیز... این آدمهای حسود هم کم نیستند... باور کن بعضی ها چشم دیدن خوشبختی کسی را ندارند. همین که مثلا می بینند خونه خودشون گرم نیست دلشون می خواد خونه دیگران هم گرم نباشه... می بینند شوهرت دوستت داره دلشون می خواد شوهرت دوستت نداشته باشه... می بینند مثلا شوهرت دخترشون را نگرفته یا دختری که بهش معرفی کردند را نگرفته زورشون میاد... هی می خوان تیکه بندازن... هی می خوان بگن دیدی ما گفتیم...

    4) آدم های فضول و مداخله گر... آدم های پر رو.... آدمهای بی فکر ووو

    خلاصه نازی جان آدم ها گروه های زیادی هستند... فقط هم گروه اول می تونه نظرشون برات مهم باشه و من فکر نمی کنم همچین آدمهایی چنین حرفهای بی منطقی بزنند و اصضلا چنین آدمهایی زیاد نیستند...

    نتیجه این که حرف مردم را نباید بهشون بها بدی... چون بهایی نداره! ول کن....
    هروقت از اون دختره گفتند بی خیال باش... اتفاقا تو هم تایید کن. بگو عه... آره دختر خوبیه... ان شاالله خوشبخت بشه بعد کار دیگه انجام بده... لازم نیست خودت را درگیر کنی... شما تحصیل کرده ای نباید به حرفهای خاله زنک بازی بها بدی عزیزم...

    بعد نازی جان به خودت بگو همسرم خواستگاری هر کی رفته؛حتی هزار جا هم رفته آخرش منو پسندیده و چقدر هم خوش سلیقه بوده!
    منم که هر کس را نمی پسندم!کلی خواستگار داشتم که پسندیدم... پس همسر من تکه!سلیقه من حرف نداره! اگر هم جایی خواستگاری رفته مهم نیست.. اگر آنها نپسندیده باشند مهم نیست.... چقدر آدمهای بد سلیقه ای بودند که همسر منو نپسندیدند! البته دستشون درد نکنه که نپسندیدند و همسرم قسمت من شده....

    ببین نازی جان الان به نظرت همسر آینده من چی کار می کنه؟
    خب بی کار که نیست... هست؟
    حتما بنده خدا همش داره خواستگاری می ره... راستش من خیلی نگرانشم طفلی حتما خسته هم شده مثل من :) حتما امسال سر سفره هفت سین می گه خدایا من دیگه خسته شدم از بس خواستگاری رفتم...لطفا رسیدگی کن... یه معجزه ای بکن.. یه نوری نشون بده... کل تهران را زیر و رو کردم..... پس چرا هیچ کس قسمت من نمیشه؟!
    احتمالا بعضی دخترهای بد سلیقه با آی کیو پایین همسر آینده عزیز منو رد می کنند!
    ولی من از اون دختری که همسر منو نمی پسنده و باعث میشه که من زودتر بهش برسم خیلی خیلی تشکر می کنم و دعا می کنم بنده خدا را چند جلسه نکشونه همون اول زود جواب منفی بهش بده تا زودتر همسرم بیاد خواستگاری من...

    مهم هم نیست چقدر تو خونشون الان بحث اون دختره باشه..... بذار این قدر اعصابش از دست این خواستگاری رفتن ها خورد بشه( مثل من!!!) تا وقتی من خانومش شدم قدر منو بدونه! بفهمه به چه آرامشی رسیده! آدم چیزی که سخت بدست بیاره آسون از دستش نمی ده! من براش بیشتر ارزشمند می شم... تو دلش نمی گه کاش یه دو نفر دیگه را هم می دیدم... می فهمه بین همه دخترا من چقدر بیشتر بهش می خوردم....
    بعد یکم هم با تجربه میشه و از تجربه اش استفاده می کنه تا از هفت خان من عبور کنه....
    آره نازی جون فرقی نداره برای من... اصلا چه معنی داره من این همه از خواستگاری خسته بشم بعد همسر آینده مفتی مفتی تو خواستگاری اول به نتیجه برسه؟ بالاخره اونم باید اندازه من سختی بکشه دیگه :))
    باید با تجربه هم باشه تا اصلا بتونه از هفت خان من عبور کنه یا نه؟ باید آب دیده بشه به هر حال :)
    لطفا براش خیلی دعا کن...
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه

  12. 4 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93), nazi1371 (دوشنبه 03 فروردین 94), نیکیا (چهارشنبه 27 اسفند 93), نادیا-7777 (چهارشنبه 27 اسفند 93)

  13. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام هدی جون.مرسی از نظراتت.
    آره متاسفانه.من فکر میکنم مشکل پیدا کردم دیگه بس که در مورد حرفا و کارای اونا فکر کردم.به خودم بود شاید زودتر ول می کردم ولی مثلا مامانم میگن دیدی چیکار کردن؟ خاله هام هرکدوم نظرشونو میگن.اینا افرادین که من خیلی دوسشون دارم بعد وقتی اینطوری میشه منم بیشتر ناراحت میشم هی با خودم میگم باز آبروم منو بردن.باز فلان کردن باز بهمان کردن....خودمم دیگه اینطوری واقعا خسته شده بودم دیگه بخاطر همین این آخریا یا جایی نمیرفتم یا اگه می رفتم نهایت تلاش خودمو میکردم که بیخیال شم ولیییییی......
    ببین واقعا نظرت در مورد همسر آینده ات اینه؟خیلی باحاله...من اصلا هیچ وقت اینطوری فکر نکردم.اصلااااااااااا... ببین در مورد فامیلم همین حرفا رو میزنی.مثلا اگه شوهرت از مثلا دخترداییش خواستگاری کرده باشه(حالا به قول خودش آشنایی!!) بعد تو بفهمی بعد ببینیش چیکار می کنی ؟بازم توجهی نمیکنی؟ بازم میگی بیخیال؟ الان اگه ما تو عید رفتیم دیدنشون دخترداییه هم بود من چکار کنم؟خوشم نمیاد باهاش حرف بزنم.اصلا ببینمش....
    آقا یه چیزی بگم؟ خیلی حرفات جالب بود.خوشم اومد.یعنی داشتم میخوندم ها احساس میکردم چقدر راحتتر شدم.اینطوری خیلی بهتره خیلییییی بهتر...."بهتر که نپسندیدن.زود جواب منفی بدن زودتر بیاد خواستگاری من.چه بدسلیقه بودن که نپسندیدن..." ببین من برا اینا خودمو میکشتم....یعنی اگه می فهمیدم یه درصد شوهرم مثل بقیه خواستگارای طرف بوده(به قول مامانش البته) که بخواد هی پیگیری کنه هی بر ه بیاد...الان با اینکه یه زنگ الکی زده و خودش نخواسته اینکارارو میکردم وای به حال اون روزمون....چقد خدا منو دوست داره...
    و اصلا اینطوری فکر نمیکردم.چقد نظرت خوب بود.ببین اگه اینطوری باشه چی میشه..... بگی آره دیگه زودتر پاشه بیاد دیگه قسمت من....مرسی خیلی احساس بهتری دارم.البته این موضوع به نظر خیلیااا احمقانه است ولی برا من عذاب آور شده بود اما شما تنها کسی بودی که به جای اینکه هی بگی بشین زندگیتو بکن.این فکرارو بریز دور.تو از بی مشکلی مشکل تراشی می کنی...به جای اینا باهام خواهرانه صحبت کردی عزیزم.و راستش رو بخوای خیلی احساس بهتری دارم.به حرفات فکر می کنم آرامش میگیرم.دیگه خیلی کمتر خوبیهای شوهرمو میدیدم.ببین خیلیییی اذیتش کردم.کاش دو سالمون اینطوری نابود نمیشد.و هیچ وقت نمیگفتم فلانی قسمت منه همش میگفتم کاش بیشتر فکر می کردم
    این حرفارو اصلا نمیزدم ولی اینا رو که میگی حس آرامش دارم.ایشالا شمام به اونی که می خوای زودتر برسی و خوشبخت بشی

  14. 2 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    mohi (پنجشنبه 28 اسفند 93), نیکیا (جمعه 29 اسفند 93)

  15. #28
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام
    خوشحال که داری تغییر میکنی و به فکر زندگیت هستی...عزیزم من توو این چند وقتی که با تالار آشنا شدم خیلی چیزا یاد گرفتم دوستای خوبی پیدا کردم الان مشکل بزرگی توو زندگیم ندارم خدارو شکر ولی هرروز به اینجا سر میزنم تا چیزای بیشتری یاد بگیرم و از حال دوستام با خب بشم...من از ته قلبم واسه تک تک بچه های همدردی دعا میکنم این و از ته دلم گفتم چون واقعاً مدیونشونم...به توام پیشنهاد میکنم از همدردی جدا نشو به شوهرت از ته قلبت عشق بورز حرفای دیگران و کهه میخوان آفت زندگیت بشنو گوش نکن...
    سال پر از عشق کنار همسرت واست آرزو دارم گلم...

  16. 2 کاربر از پست مفید mohi تشکرکرده اند .

    nazi1371 (دوشنبه 03 فروردین 94), نیکیا (جمعه 29 اسفند 93)

  17. #29
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آبی آسمان نمایش پست ها
    سلام عزیزم من تازه تاپيکتو خوندم خوشحالم که ديدتونسبت به زندگیت عوض کردی این جریانی که شمابه عنوان یه مشکل میدونی تقریبا تو تموم خونوادها هست واصلا نمیشه اسمشو مشکل بزارين امیدوارم با خوندن مطالب این سایت و مقاله های دیگه اینقدر رو خودتون و عزت نفستون کارکنين که اصلا وقتی برای فکر کردن به این موضوع نداشته باشین در پناه خدا موفق باشی عزیزم
    آره عزیزم قبول دارم که مشکل نیست منم فکر می کردم عجب آدم سختگیریم من؟؟!!!ولی وقتی اینجا یه چرخی زدم دیدم مثل من کم نیست متاسفانه.کاش همه ما جنبه های مهم تر زندگی رو در نظر بگیریم نه این مسائل پیش پا افتاده وعادی رو که برای هرکسی اتفاق میافته....

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط mohi نمایش پست ها
    سلام
    خوشحال که داری تغییر میکنی و به فکر زندگیت هستی...عزیزم من توو این چند وقتی که با تالار آشنا شدم خیلی چیزا یاد گرفتم دوستای خوبی پیدا کردم الان مشکل بزرگی توو زندگیم ندارم خدارو شکر ولی هرروز به اینجا سر میزنم تا چیزای بیشتری یاد بگیرم و از حال دوستام با خب بشم...من از ته قلبم واسه تک تک بچه های همدردی دعا میکنم این و از ته دلم گفتم چون واقعاً مدیونشونم...به توام پیشنهاد میکنم از همدردی جدا نشو به شوهرت از ته قلبت عشق بورز حرفای دیگران و کهه میخوان آفت زندگیت بشنو گوش نکن...
    سال پر از عشق کنار همسرت واست آرزو دارم گلم...
    سلام عزیزم.
    منم خیلی خوش شانس بودم با اینجا آشنا شدم آخه خیلی اتفاقی بود.بدیش اینه که زندگی همه پر از ااین آفت های زندگی خراب کنه.حالا یکی محل نمیذاره یکی هم مثل من روزای عمرشو بخاطرشون هدر میده و بعد پشیمون میشه.

    ایشالا امسال شما و همه بچه های همدردی پر از عشق و صفا و محبت باشه عزیزم

  18. کاربر روبرو از پست مفید nazi1371 تشکرکرده است .

    mohi (سه شنبه 04 فروردین 94)

  19. #30
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام نازی جان
    عیدت مبارک!
    ببخش تاپیکت چون دم عید بود؛ بعد عید به کلی یادم رفت!!!
    خیلی خیلی خوشحال شدم که مشکلت (البته مشکل که نه! مساله ذهنیت) حل شده و جوابش را تا حدود زیادی گرفتی...
    حالا می دونی چی شد یاد تاپیک شما افتادم؟
    عاقا ما تو این ایام که عید دیدنی می ریم یا مهمون میاد خونمون؛ بعضی بحث ها را جع به ازدواج و خواستگاران اینجانب(!) شنیدم!
    حالا این بحثها به مزاق من خوش بود یا نبود بماند!
    چقدر خوب شد برای تو قبلا نوشته بودم که آدم ها چند گروه هستند و فقط باید به حرف های یک گروه بها داد! خلاصه که سعی کردم به همون حرف خودم عمل کنم.... اگرچه در نظر نگرفتن یا نشنیده گرفتن بعضی حرف ها گاهی سخت است ... و دل من گاهی موقت می شکست! (خب شد قبلش این موضوع شما تو تاپیکت برام پیش اومده بود؛) .)
    بعد می دونی به یه نتیجه جالب هم رسیدم!
    حالا نتیجهه چی بود؟
    این بود که بقیه فکر نمی کنند که حرفشون می تونه چقدر موثر باشه و همین جوری حرف می زنند! و دو دقیقه بعدشون هم یادشون می ره چی گفتند! فقط جهت خالی نبودن عریضه صحبت می کنند! و اگر ما بر اساس همین حرفها بخواهیم عمل کنیم و یا تصمیمی بگیریم بعد اشتباه کنیم و بگیم خاله جون شما این جوری گفتین. فکر می کنی چی می شنوی؟ خب عزیزم تو دختر بالغی بودی می خواستی فکر کنی( یعنی به من چه)...
    دقیقا همون حرف شیطان... عاقا شیطان هم فقط با ما حرف می زنه دیگه(به قول خودش وسوسه!) اون دنیا که می گیم شیطان باعث شد من اشتباه کنم. شیطون می گه من فقط وسوسه کردم.تو خودت عمل کردی.به من ربطی نداره...

    خلاصه که آخرش این خود ما هستیم که مسئولیم! نه شیطان و نه دیگران!

    هیچی دیگه نازی جان می خواستم بگم این برات تجربه ای بشه که الان که دو سال گذشته و افسوس دو سالو می خوری! نکنه 20 سال از زندگی مشترکت بگذره و افسوس بخوری که چرا تحت تاثیر حرفهای دیگران قرار گرفتی!!!
    این دیگران خیلی رو حرفشون فکر نمی کنند. از روی عمد یا قصد هم نیست ها! ما خودمون هم ممکنه برای کسی جزء همین دیگران باشیم! خلاصه شنونده باید عاقل باشه.... (هرچند کاش گوینده هم عاقل بود!)

    به نظر من تو وقت آزاد زیادی داری که فکرت مشغول چنین چیزهایی میشه. حتما برای خودت در زندگی جدای از زندگی زناشوییت برنامه ریزی شخصی هم داشته باش...
    مثل اون میمونه(که تو لینک اول بهت معرفی کردم) روی مسائل بی اهمیت و حرف مردم مشتت را قفل نکن!

    ************
    بعد هم راجع به نگاهم به مساله همسر آینده و خواستگاری پرسیدی....
    خب همسر آینده من اگر بخواد برسه به خواستگاری من باید چند تا خواستگاری دیگه هم بره تا به من برسه دیگه! بیچاره کار خلاف شرع نمی کنه که! سراغ دوست دختر نمی ره که بخوام سرزنشش کنم! (اگه بره من قبول نمی کنم) از راه منظقی داره موردهایش را بررسی می کنه! مثل من.
    اگر مثلا همسر آینده من خواستگار دختردایی اش هم بود و من دختردایی اش را می دیدم اهمیت نمی دادم! شاید می گفتم کسی که باید الان ناراحت باشه اونه!نه من.... چون من که خیلی خوشبخت شدم! همسرم هم که باید از خداش باشه که منو پسندیده! (اعتمادم چسبیده به سقف ها!:دی) خلاصه دلم براش می سوخت شاید ... ولی مهم هم نبود قسمت نبوده دیگه.تازه برای همسرم چقدر هم خوشحال می شدم چون ازدواج فامیلی مشکلات خاص خودش را داره.چه از نظر ژنتیکی فرزندان و چه از نظر خانوادگی و خدا را براش شکر می کردم!....
    خلاصه خیلی سر سری و مثل یه مهمون معمولی باهاش برخورد کن... بدون هیچ حساسیتی... جلوی مادر شوهرت هم راجع بهش هیچ حساسیتی نشون نده...
    تازه دختردایی همسرت هم که مزدوجه که الهی شکر! ببین اون الان داره زندگیش را می کنه و اصلا تو این باغها نیست ولی تو بی خودی به این موضوع بها می دی ها..... الان همش داره به همسر خودش فکر می کنه و نه به شوهر تو! شوهر شما هم الان همش درگیر شماست...
    مردها هم خیلی زود این مسائل براشون حل میشه... شما بهترین همسر براش باش تا روزی هزار بار خدا را شکر کنه که با دختردایی اش ازدواج نکرده و خدا چقدر دوستش داشته!
    برای مادر شوهرت هم عروس خوبی باش تا خدا را شکر کنه که تو انتخاب پسرش بودی نه دختر برادرش...
    راه منطقی اینه و جواب می ده. فکر بی خود فقط باعث دوری و سردی روابطتت میشه... حرفهای مادرشوهرت هم همون حرف مردمه! منظوری نداره! نشنیده بگیر.... ما دیگه بزرگ شدیم باید بدونیم به چه حرفهایی بها بدیم و چه حرفهایی نه!

    این تجربه را جدی بگیر برای باقی عمرت.
    موفق باشی
    عیدت هم مبارک!
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : جمعه 07 فروردین 94 در ساعت 16:49

  20. 2 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    nazi1371 (شنبه 08 فروردین 94), نیکیا (شنبه 08 فروردین 94)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:53 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.