به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 38
  1. #11
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    نازی و نیکیای عزیز چیزی که شما بهش نیاز دارید اعتماد به نفس و عزت نفس کافی هست . و اینو جز خودتون هیچ کس دیگه ای نمیتونه در شما ایجاد کنه . همسر شما از بین تمام دختران عالم و با وجود همه دختران دور وبرش از جمله همین دختر داییش شما رو انتخاب کرده . پس فقط همین یه مورد به نظر من کافیه که شما هم خودتون رو دوست داشته باشید و متوجه ارزش خودتون باشید . برای اینکه بتوانید رفتار خودتون رو مدیریت کنید اول باید بتونید افکار و عقایدتون رو مدیریت کنید . وقتی بتونید افکارتون رو در اون جهتی که میخواهید و در جهت درست هدایت کنید اعمال شما هم خود به خود در جهت درست پیش خواهد رفت . چیزهایی که گفتم رو عملا تجربه کردم . من خودم دختری بودم با اعتماد به نفس پایین . و به خاطر رفتار بد برخی از اطرافیانم ارزش چندانی برای خودم قائل نبودم ولی از وقتی که ازدواج کردم و مورد محبت همسرم قرار گرفتم عشق و محبت ایشون من رو شگفت زده کرد و به ارزش وجودی خودم پی بردم . سعی کردم محبتی که از ایشون دریافت میکنم رو هم به خودش و هم به دیگران باز تاب کنم . و همین باعث شد که در بین فامیل همسرم جایگاه خوبی پیدا کنم . معتقدم که خوبی و محبت مثل انرژیه و از بین نمیره و به خود شما باز گشت داده میشه یا بصورت پتانسیل در قلبها ذخیره میشه .

  2. 3 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    mohi (دوشنبه 18 اسفند 93), نیکیا (دوشنبه 18 اسفند 93), شیدا. (دوشنبه 18 اسفند 93)

  3. #12
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نازی جان

    شما قبل از همسرت خواستگار دیگه ای نداشتی که چند جلسه ای باهاش صحبت کرده باشی؟

    صحبتهایی که همسرت نقل قول کرده که دل و قلوه دادن نبوده؟ ایشون گفته راجع به اعتقادات و لباس پوشیدن و رفتار با خانواده همسر و ... صحبتهایی داشتند.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  4. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mohi (دوشنبه 18 اسفند 93), نیکیا (دوشنبه 18 اسفند 93), مهرااد (پنجشنبه 21 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکیا نمایش پست ها
    دوستان یه سوال...نازی الان کاملا میدونه که رفتارش اشتباهه اما وقتی این افکار به سراغش میاد باید چیکار کنه؟؟
    این سوال رو از این جهت می پرسم که منم گاهی اینجوری میشم البته توسط حرفهای گفته شده توسط جاری هام...
    ببینید من سعی کردم رابطه ام رو باهاشون خوب کنم. هیچ جا حتی جلوی خونواده ام پشت سرشون حرف نمیزنم... اما گاهی حرفاشون میاد توی ذهنم و اون لحظه دلم میخواد خودم رو خفه کنم به همراه همه ی آدمهای دور و برم رو... اون لحظه محبتم به شوهرم کم میشه و دوست دارم با شوهرم دعوا کنم و چون خودمو کنترل میکنم و نه نم پس میدم و نه با شوهرم دعوا میکنم انگار دچار حمله ی عصبی میشم و واسه خودم گریه میکنم... بدون اینکه حتی یک نفر توی این دنیا از حال و روز اون لحظاتم باخبر بشه... شوهرم رو بینهایت دوست دارم وعاشقشم اونم هیچ چیزی برای من کم نمیذاره نه از لحاظ مهر و محبت و نه از لحاظ مادی...به جز سلام و علیک یک کلمه با جاری هام حرف نمیزنه... همیشه ازم حمایت کرده... همه چیز برام فراهمه... من و شوهرم کاملا به وحدت نظر رسیدیم که حرفهای جاری هام از سر حسادت و بدجنسیه ولی...
    ضمن عذرخواهی از نازی به خاطر اینکه پستش رو اشغال کردم و تعهد به اینکه این این امر تکرار نمیشه اما فکر میکنم سوال من با مشکل نازی کاملا در ارتباط باشه... بچه ها توی اون لحظات خفقان آور چیکار باید کرد؟
    اگه پستم اسپم هست گزارش بدید حذف بشه... ممنونم.
    مرسی عزیزم که بالاخره یکی منو فهمییییید...
    چه فرقی میکنه مشکلمون حل بشه پست من یا شما نداره گلم...
    واقعا همینطوره.ببینین من میگم بابا بیخیال ولی واقعا نمیتونم.یعنی دارم خودمو گول میزنم.چون مشکل من اصلا حل نشده است در این رابطه. اینطوری نیست که بگین بشین زندگیتو بکن فکر و خیال نکن.من دارم الان این کارو می کنم ولی یکدفعه یه چیزی میشه که باز دوباره روز از نو روزی از نو.

    مرسی واحد جان.درسته همسر منم همه عشقو محبتشو برا من گذاشته خیلی محبت میکنه به طوریکه من بعضی اوقات می فهمم مادرشوهرم زیاد از این کارش راضی نیس ولی همیشه همینطوری بوده.جلوی دیگران همیشه ازم تعریف میکنه.خیلیییی زیاد ناز میکشه و واقعا محبتش واقعیه.ولی من میگم این محبت زیادیش بخاطر اینه که من جایگزین یکی دیگه ام( شاید واقعا اینطوری نباشه ولی از وقتی این موضوعو شنیدم همش این حسو دارم که داره بهم دروغ میگه) یه دفعه شوهرم بهم گفت نازی چرا باورم نمیکنی؟ چرا نمی خوای محبتمو قبول کنی ؟ من فقط بهش گفتم نمی دونم..ولی قبل از این موضوع روز به روز بهش وابسته تر میشدم اما الان بیشتر به خونوادم رو آوردم و همسرم از این موضوع ناراحته.
    شیدا جان سلام.
    چرا عزیزم ولی از اونجاییکه حرفم یکیه خیلی به چند جلسه نمیرسیده میگفتم نه ،نه بوده دیگه.یعنی خونوادمم خیلی حساس بودن که هر کسی نیاد تو خونه منم چون درس داشتم زیاد اعتنایی نمی کردم.ولی یکی هم که یکی از همدانشکده ای هام بوده خارج از خانواده بوده.همسرم اینو میدونه ولی چون خیلی فرق داشتیم کلا خودم بیخیال این موضوع شدمو اونم رفت پی زندگیش.بهتره بگم کلا خیلی تجربه صحبت خیلی زیاد با خواستگارو نداشتم قبل از همسرم ولی بی تجربه هم نبودم.

    راستی مریم جان.بله میدونم اینجا همه به هم برا کمک میان.تو بقیه پست ها کاملا مشخصه.

  6. کاربر روبرو از پست مفید nazi1371 تشکرکرده است .

    mohi (سه شنبه 19 اسفند 93)

  7. #14
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط nazi1371 نمایش پست ها
    چرا عزیزم ولی از اونجاییکه حرفم یکیه خیلی به چند جلسه نمیرسیده میگفتم نه ،نه بوده دیگه.یعنی خونوادمم خیلی حساس بودن که هر کسی نیاد تو خونه منم چون درس داشتم زیاد اعتنایی نمی کردم.ولی یکی هم که یکی از همدانشکده ای هام بوده خارج از خانواده بوده.همسرم اینو میدونه ولی چون خیلی فرق داشتیم کلا خودم بیخیال این موضوع شدمو اونم رفت پی زندگیش.بهتره بگم کلا خیلی تجربه صحبت خیلی زیاد با خواستگارو نداشتم قبل از همسرم ولی بی تجربه هم نبودم.
    اگه همسرت بخواد گیر بده، همین مورد خارج از خانواده بودنش، جای گیر داره.
    ولی ایشون حرف شما را شنیده و اعتماد کرده و پذیرفته و رفته پی کارش.

    دختر دایی ایشونم ازدواج کرده و رفته پی زندگیش.
    شما چرا نمی خواهید قبول کنید که یه خواستگار رسمی و ساده و با اطلاع خانواده ها بوده و تمام شده.
    خب اگه همسرت و ایشون هر دو می خواستش که ازدواج می کردند. یکی یا هر دو نخواستن که نشده.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  8. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mohi (سه شنبه 19 اسفند 93), مهرااد (پنجشنبه 21 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93)

  9. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    نازی جان جواب من کارشناسانه نیست تجربیه...
    سعی کن در مرحله ی اول زبان و رفتارت رو در رابطه با همسرت و خانواده اش کنترل کنی... توهین نکن... گذشته رو به یاد همسرت ننداز...
    به نظر من کنترل رفتار آسونتر از کنترل افکار هست... فکرت دست خودت نیست حرف و رفتارت که دیگه دست خودته... وقتی درست رفتار کنی و حرف بزنی اونوقت محبت شوهرت نسبت به تو زیادتر میشه و این باعث میشه که باهاش احساس صمیمیت بیشتری بکنی و همین صمیمیت باعث آرامش فکریت میشه... اوایل خیلی سخته...اما تو میتونی گریه کنی و زاری کنی وزندگی رو به کام خودت تلخ کنی یا این موضوع رو بپذیری و در پرتو این پذیرش به درک عمیق تری از زندگی و سرنوشت برسی...
    یادمه اولین بار که اینجا تاپیک زدم و مدیر همدردی بهم میگفت وقتی شوهرت خطایی کرد صبر کن یکی دو هفته بگذره بعد بهش بگو من پیش خودم فکر میکردم مگه میشه؟ مگه من میتونم دو هفته یه حرف رو تو دلم نگه دارم و به شوهرم نگم؟.... اما کم کم شروع کردم به تمرین کردن... رفتارام رو کنترل کردم... کمتر به شوهرم غر میزدم... الان جوری شده که واقعا میتونم یه حرف رو یک ماه نگه دارم و بعد به شوهرم بگم...
    نازی جان ما انتظار نداریم فردا صبح که بلند شدی دختر دایی شوهرت رو فراموش کرده باشی و دیگه بهش فکر نکنی... من میگم بیا تلاش کن کم کم رفتارهای درست تری از خودت نشون بدی... من اوایل عقدمون تقریبا هر شب گریه می کردم... چون رفتارهای خودم هم اشتباه بود و من هم از دست خونواده ی شوهرم می کشیدم هم از دست خودم...اما الان اون حالت ها خیلی کمتر سراغم میاد چون دیگه رفتار خودم رو اصلاح کردم و از این بابت آرامش دارم...
    بلند شو و زندگیت رو بساز... اوایل خیلی سخته... امروز چهار ساعت به اون خانوم فکر کردی هفته ی بعد سه ساعت فکر میکنی ماه بعد دو سه روز یکبار یادش میفتی و عصبی میشی... سه چهار ماه بعد شاید هفته ای یکبار... دو سه سال بعد دیگه اصلا یادش نمیفتی... به شرط اینکه سعی کنی برای شوهرت همسر خوبی باشی و با رفتارهای غلط خودت مشکلات تازه ای به زندگیتون اضافه نکنی...

  10. 2 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    mohi (سه شنبه 19 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93)

  11. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط شیدا. نمایش پست ها
    اگه همسرت بخواد گیر بده، همین مورد خارج از خانواده بودنش، جای گیر داره.
    ولی ایشون حرف شما را شنیده و اعتماد کرده و پذیرفته و رفته پی کارش.

    دختر دایی ایشونم ازدواج کرده و رفته پی زندگیش.
    شما چرا نمی خواهید قبول کنید که یه خواستگار رسمی و ساده و با اطلاع خانواده ها بوده و تمام شده.
    خب اگه همسرت و ایشون هر دو می خواستش که ازدواج می کردند. یکی یا هر دو نخواستن که نشده.
    بله قبول دارم بهم اعتماد کرد.واقعا آخه اینکارو کرده و تا من دوباره قضیه خواستگاریشو پیش نمیکشیدم اونم این موضوعو اصلا بهم نمیگفت ولی تا من میگفتم با خنده شروع میکرد به دانشگاه دانشگاه گفتن و میگفت تو بگی منم میگم...
    و متاسفانه ناراحتی من سر همینه که چرا نخواسته؟اصلا کی نخواسته؟؟؟ شوهرم نخواسته یا دخترداییش؟ اگه یه زمانی بفهمم شوهرم میخواسته ولی اون خانم نمیخواسته نمیدونم اونقدر احمقم
    که زندگیمو به خاطرش داغون کنم یا نه؟از من هرکاری برمیاد متاسفانه...هیچ وقت دوست نداشتم شوهرم قبل از من به کسی تعلق خاطر داشته باشه حالام نمیدونم واقعا داشته یا نه؟ ولی این موضوع خیلی اذیتم میکنه.خیلی زیااااااااااد.هرچی بگم کم گفتم.آخه رفتارای خودشونم خوب نیست که آدم بیخیالش بشه بخاطر همین (و علی الخصوص چون اون خانم بلافاصله بعد از این موضوع ازدواج کرد) همش فکر میکنم که عاشق هم بودنیه زمانی و نشده و هر کی رفته سراغ زندگیش.
    من این نوع زندگی رو نمیخوااااااااستم دلم میخواست عشق اول همسرم میبودم

    - - - Updated - - -

    نیکیا جون واقعا کنترل فکر خیلییییی سخته.من الان خیلی از همسرم دور شدم.خیلی زیاد...تا یاد خوبی ها و مهربونیاش می افتم دلم براش تنگ میشه ولی به سرعت این فکرای متاسفانه بد و مسموم باعث دوری هرروزه من از شوهرم میشه.دیشب دفتر خاطرات دوسال پیشمو می خوندم با خودم میگفتم میشه مثل اونوقتا دوسش داشته باشم؟؟ ساده و راحت... دلم براش تنگ میشه ولی نمیتونم دست از ناراحتی این که عاشق بوده باشه بکشم. اصلا نمیدونم بوده یا نبوده؟
    من الان حتی با خودم فکر میکنم چی شد که ازدواج کردم؟؟؟!!! من که داشتم درس می خوندم...و اصلا قصد ازدواج نداشتم.ولی باز یاد قضیه مهره مار افتادم.آخه شوهرم مهره مار داره اینو به خودش گفتم.باورت نمیشه در عرض چند ماه توی فامیل ما به چنان محبوبیتی رسید که من اصلا فکرشم نمیکردم.کار منم الان شده همش اسپند دود کردن واسه آقا که چشم نخوره هرجا که میرم همه تعریفشو میکنن....اصلا نمیدونم چرا اینقدر خوبه؟ بهش که گفتم تعارف کرد گفت نه بقیه خودشون خوبن من که کاری نمیکنم.گفتم واسه دختردایی جونتم همینطوری دلبری می کردیییییی؟؟؟؟؟ گفت ناااااازی،نگو اصلا حرفشو پیش نکش این روازی قشنگو بهم نریز.....ولی کو گوش شنوا؟؟!!! اصلا نمیدونم الان چقد دوسش دارم.میدونم دوسش دارم ولی رو دلم و یه عالمه غبار گرفته و دارم دور میشم ازش.... تا یه مقدار ناراحتی میبینم میگم این حتما باز دلش یاد قدیما کرده که دم به دقیقه اینا می رفتن خونه داییش یا اونا میومدن خونه اینا یا باهم می رفتن بیرون...رفت و آمدشون زیاد بود البته الان خیلی کمتر شده.میگم ببین باز دوباره به فکر فلانی افتاده حتما که مهربون نیست نمیبینم که چند دفعه چجوری داغونش کردم.یه دفعه بهش گفتم میدونی تو اصلا تو اولویت زندگی من نیستی؟؟؟؟؟ اونقدر بهم ریخته بود که صدای مامانش دراومد که چی به بچم گفتی اینطوری شده.چند روزه اصلا نخندیده...تو دلم گفتم حرف دل خودشو بهش گفتم؟؟؟ دروغ گفتم؟؟ نه شما بگو دروغ گفتم؟؟؟ اصلا دیگه حوصله خودمو عید و دید و بازدید و البته دخترداییشو ندارم.البته اون که خونه اینا نمیاد ما اگه بریم خونه داییش خانم تشریف داشته باشن و باز........
    میدونی از همه چیز خسته ام.خسته......از این همه محبوبیت شوهرم خسته ام.اصلا چه دلیل داره هرکی رو می بینم بهم بگه چقد شوهرت گله.با خودم فکر می کنم من چه شانسی آوردم خدا یکی از فرشته های بهشتیشو نصیب من کرده!!! دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کی نباشه .دلم عشق می خواست ولی کووووووووو؟ دخترداییه قبلا برده با خودش.
    بازم میگی اشتباهه؟

  12. کاربر روبرو از پست مفید nazi1371 تشکرکرده است .

    mohi (شنبه 23 اسفند 93)

  13. #17
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    سه شنبه 10 اردیبهشت 98 [ 12:47]
    تاریخ عضویت
    1392-1-05
    محل سکونت
    خانه سبز
    نوشته ها
    1,631
    امتیاز
    24,877
    سطح
    95
    Points: 24,877, Level: 95
    Level completed: 53%, Points required for next Level: 473
    Overall activity: 30.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    5,037

    تشکرشده 6,499 در 1,515 پست

    حالت من
    Mehrabon
    Rep Power
    267
    Array
    سلام دوست گرامی
    من فقط همین پست اول خودت را خوندم. اگر تکراری حرف می زنم ببخشید.
    لطفا تاپیک زیر را حتما با دقت بخون. من دوباره اون پستهایم را تکرار نمی کنم:
    گذشته کسی که میخوام مردش بشم داغونم کرده


    فقط بگم چقدر به همسرت بی رحمانه نگاه می کنی؟ دلم براش سوخت.انگار شما عاشقش نیستی! و فقط می خوای او عاشقت باشه... مگه دوستش نداری؟

    تصور کن همسرت هنوز ازدواج نکرده بود. بعد میامد اینجا تاپیک می زد که من یه بار خواستگاری رفتم در این حد... آیا نباید دیگه خواستگاری برم؟
    اون وقت چی جوابش را می دادی؟ می گفتی دیگه نباید خواستگاری بری؟
    اصلا به نظرت آدم تو خواستگاری عاشق میشه؟
    به نظر من که نمیشه.ولی شما فرض کن که بشه.خوب؟
    مهم اینه که الان عاشق شما باشه. مهم اینه که شما تنها عشقش باشی.... وقتی اولی تو دلش نباشه اون وقت عشق اول و دومی در کار نیست...
    اینم بگم تو با طرز برخورد و رفتارت می تونی تنها عشق شوهرت باشی... و این خیلی بچه گانه است که بخواهی رایگان بدون هیچ کاری (و فقط به خاطر نداشتن رقیب برای خواستگاری) عشق همسرت باشی....
    پس الکی با رفتارت باعث نشی که همسرت پیش خودش از انتخاب تو خدای نکرده پشیمون بشه و عاشقت نباشه......

    عشق واقعی (که اولی و دومی نداره) با رفتارهای خودت به وجود میاد!
    اونو در گذشته همسرت جست و جو نکن عزیز
    اگر روزی ،محبت کردی بی منت، لذت بردی بی گناه ، بخشیدی بی شرط
    بدان آن روز را واقعا زندگی کرده ای


    یا ضامن بی ضامن ها...!!!

    حسرت کرب و بلا در دل من پنهانیست؛
    من ندانم که چه اندازه ز عمرم باقیست؛

    کربلا گر نشدم دعوت، از این بار گناه،
    ضامن من بشود ضامن آهو کافیست؟



    با توکل بر خدای متعال:محکم، با امید و با انگیزه
    ویرایش توسط مصباح الهدی : پنجشنبه 21 اسفند 93 در ساعت 20:05

  14. 8 کاربر از پست مفید مصباح الهدی تشکرکرده اند .

    del (دوشنبه 25 اسفند 93), meysamm (جمعه 07 فروردین 94), mohi (شنبه 23 اسفند 93), parsa1400 (پنجشنبه 21 اسفند 93), نیکیا (جمعه 22 اسفند 93), مهرااد (پنجشنبه 21 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93), شمیم الزهرا (شنبه 23 اسفند 93)

  15. #18
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 بهمن 01 [ 19:08]
    تاریخ عضویت
    1392-5-13
    نوشته ها
    688
    امتیاز
    14,984
    سطح
    79
    Points: 14,984, Level: 79
    Level completed: 27%, Points required for next Level: 366
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    OverdriveTagger Second ClassSocialVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    1,002

    تشکرشده 1,784 در 580 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    119
    Array

    Red face

    سلام.


    می دانی عزیز. یک وقتایی از بس آدم مشکل نداره واسه خودش مشکل می تراشه و بعد شروع میکنه به حلش.


    اصلا از دید من حتی اگر هم شوهرت ایشان رو دوست داشتن مشکلی نبود! شوهر شما مثل هر انسان دیگری حق بررسی کیس هایش را داشته! شما با یک انسان آزاد ازدواج کردی زندانی که نگرفتی . شماهم که در آن لحظات وجود نداشتی پس اصلا بحث خیانت و .. منتفی است.

    من بودم خوشحالم می شدم که همسرم از بین آدمهای مختلف من را انتخاب کرده! از آن طرف برای همسرمم خوشحال بودم که انقدر دوست داشتنی بوده که بقیه هم دوستش بدارند. یه همچین موجودی هستیم ما



    حالا یه توصیه دوستانه:


    حالا که فرصت به قول خودت عشق اول همسرت بودن را از دست دادی لااقل تلاش کن فرصت عشق آخرش بودن را از دست ندهی!!


    می دانی چرا چون انسانها در دوست داشتن آزاد هستند و حق انتخاب دارند و از آن طرف در جامعه هم قطعا کسانی هستند که قدر محبت همسرت را بدانند. کسانی که توقع عشق اول و دوم و سوم و ان م را ندارند.


    می دونی گلم مشکل کجاست. مشکل اینجاست که ما مفاهیم دوست داشتن و عشق را با خودخواهی و وابستگی و ..جابجا گرفتیم. فکر نمی کنیم کسی که همسر ماست قبل از هر چیز یک انسان است. یک انسان آزاد. محبت و صداقت را وظیفه او می دانیم درحالیکه اینگونه نیست.


    این پاسخ صداقت همسر شما نیست. خودت با دستان خودت همسرت را به سمت مخفی کاری سوق نده. هر انسانی بحکم انسان بودن ظرفیت محدودی داره.

    به هر فکری نباید اجازه جولان داد. هر کاری که انجام می دهیم درست نیست

    واسه خوشبختی خودت هم که شده تلاش کن عزیز.

    در ضمن هزار تا لایک واسه پست مصباح الهدی و شیدا جان

    نیایش به قصد این نیست که خدا را به برآوردن آرزوهایمان وادارد، بلکه برای آن است که اشتیاق به خدا را در ما برافروزد و ما را به سوی خدا فرا ببرد. دیونوسیوس مجعول می گوید:
    "کسی که در قایقی نشسته و طنابی را که از صخره ای به طرفش پرت شده می گیرد و می کشد، صخره را به طرف خود نمی کشد، بلکه خودش و قایق را به صخره نزدیک تر می کند".
    فریدریش هایلر، نیایش، ص 331

    ویرایش توسط مهرااد : پنجشنبه 21 اسفند 93 در ساعت 20:46

  16. 8 کاربر از پست مفید مهرااد تشکرکرده اند .

    meysamm (جمعه 07 فروردین 94), mohi (شنبه 23 اسفند 93), parsa1400 (پنجشنبه 21 اسفند 93), نیکیا (جمعه 22 اسفند 93), مصباح الهدی (جمعه 22 اسفند 93), آنیتا123 (پنجشنبه 21 اسفند 93), بارن (پنجشنبه 21 اسفند 93), شمیم الزهرا (شنبه 23 اسفند 93)

  17. #19
    عضو فعال

    آخرین بازدید
    دوشنبه 17 آبان 95 [ 15:15]
    تاریخ عضویت
    1391-2-26
    نوشته ها
    2,672
    امتیاز
    25,995
    سطح
    96
    Points: 25,995, Level: 96
    Level completed: 65%, Points required for next Level: 355
    Overall activity: 3.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocialVeteran25000 Experience Points
    تشکرها
    6,844

    تشکرشده 7,555 در 2,378 پست

    Rep Power
    351
    Array
    تجربه ی شخصی خودم رو می گم. توی مباحث روانشناسی رو نمی دونم.
    تجربه من می گه ادم می تونه هر بار یه مدل جدید عاشق شه. یعنی اصلا هم مهم نیست که عشق چندم باشی. رابطه جنسی رو نمی دونم مهمه ادم اول باشه ادم یا نه. اما عشق رو تجربه ام اینطور می گه.
    یعنی حتی به فرض هم که قبلا ادم عاشق بوده باشه الان می تونه یه شکل جدیدی باشه حسش به همسرش. غیر قابل قیاس با شکل عشقی که قبلا داشته. پس اصلا نیاز نیست فکرت رو روی گذشته بذاری. به جاش با الان و با احساسات بین خودتون دو تا و زندگی ای که داری حوشحال باش و پربارش کن.

  18. 4 کاربر از پست مفید meinoush تشکرکرده اند .

    mohi (شنبه 23 اسفند 93), نیکیا (جمعه 22 اسفند 93), مهرااد (پنجشنبه 21 اسفند 93), مصباح الهدی (جمعه 22 اسفند 93)

  19. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط مصباح الهدی نمایش پست ها
    سلام دوست گرامی
    من فقط همین پست اول خودت را خوندم. اگر تکراری حرف می زنم ببخشید.
    لطفا تاپیک زیر را حتما با دقت بخون. من دوباره اون پستهایم را تکرار نمی کنم:
    گذشته کسی که میخوام مردش بشم داغونم کرده


    فقط بگم چقدر به همسرت بی رحمانه نگاه می کنی؟ دلم براش سوخت.انگار شما عاشقش نیستی! و فقط می خوای او عاشقت باشه... مگه دوستش نداری؟

    تصور کن همسرت هنوز ازدواج نکرده بود. بعد میامد اینجا تاپیک می زد که من یه بار خواستگاری رفتم در این حد... آیا نباید دیگه خواستگاری برم؟
    اون وقت چی جوابش را می دادی؟ می گفتی دیگه نباید خواستگاری بری؟
    اصلا به نظرت آدم تو خواستگاری عاشق میشه؟
    به نظر من که نمیشه.ولی شما فرض کن که بشه.خوب؟
    مهم اینه که الان عاشق شما باشه. مهم اینه که شما تنها عشقش باشی.... وقتی اولی تو دلش نباشه اون وقت عشق اول و دومی در کار نیست...
    اینم بگم تو با طرز برخورد و رفتارت می تونی تنها عشق شوهرت باشی... و این خیلی بچه گانه است که بخواهی رایگان بدون هیچ کاری (و فقط به خاطر نداشتن رقیب برای خواستگاری) عشق همسرت باشی....
    پس الکی با رفتارت باعث نشی که همسرت پیش خودش از انتخاب تو خدای نکرده پشیمون بشه و عاشقت نباشه......

    عشق واقعی (که اولی و دومی نداره) با رفتارهای خودت به وجود میاد!
    اونو در گذشته همسرت جست و جو نکن عزیز
    ممنونم (گمون کنم) آقای مصباح الهدی
    من اون تاپیکو کامل خوندم همچنین داستان شکار میمون زنده رو.خیلی جالب بود.
    حرفاتونو همشونو قبول دارم ولی چیزی که هست من از وقتی اومدم اینجا خیلی نسبت به این قضیه بیخیال تر شدم.درسته هیچ کی تو خواستگاری عاشق نمیشه همینطور حرفتونو در مورد اینکه عشق با شناخت ایجاد میشه قبول دارم ولی به اینم اعتقاد دارم بعضی عشقا بدون شناخت تو دل آدم ایجاد میشه.اون آقا هم مثل من سخت گیر بودن یا به قولی کمالگرا.
    منم در مورد صداقت همسرم کاملا ایمان دارم.میدونمم تقریبا (ایشالا درست باشه) عشقی نبوده تو دلش حالا ممکنه بخاطر خونواده داییش که آدمای خوبین نظر مثبتی بهشون میداشته ولی بخواد عشقی باشه واقعا میگم من بودم اونو انتخاب میکردم نه اینکه بخاطر حرفایی که خیلی نظر آدمو عوض نمیکنه(آخه خیلی ناراحت کننده نبوده حرفاش به نظر من) بیخیال قضیه بشم.همین اینکه تقریبا سه سال بعد فوت مادربزرگشون که وصیت کردن این اتفاق افتاده. ببینید من مشکلم دیدن دخترداییشه.اگر کسی بود که نمیدیدمش مشکلی نداشتم ولی اینکه تا موضوعو فراموش می کنم دوباره میبینمش ناراحتم میکنه.البته الان حالم خیلی بهتره و هم اینکه رفتار خونواده دایی همسرم بعد دوسال!!! یکم بهتر شده باهام و راحتترم.یعنی از رفتارایی که همه متوجه میشدن و من خیلیییییی ناراحت میشدم الان کمتر میبینم. میدونم همسرم براش مهم نیست وگرنه قبلا خیلی رفت و امد داشتن الان اصلا ولی براش انگار نه انگار.همش میگه با تو خوشم... منم حالا میخوام مشتمو باز کنم.یکم موفق شدم ولی هی یه نیروهایی جلوشو میگیره و دوباره بسته میشه
    این خیلی بچه گانه است که بخواهی رایگان بدون هیچ کاری (و فقط به خاطر نداشتن رقیب برای خواستگاری) عشق همسرت باشی.... این حرفتونم خیلی قشنگ بود خیلی روش فکر کردم.ولی اینکه گفتین همسرتو دوست نداری؟ یعنی اینکه من سر این موضوع نتونستم اعتماد کنم به شوهرم ولی اون اعتماد کرده به من.پس اون منو دوست داره من نه... اینطوری نیست نامردیه بخواد این حرف گفته بشه.البته فرشته مهربان هم گفتن اینجور چیزا عشق نیست احساساته گرمه.ولی من که دوسش دارم....
    خوشحال میشم بازم نظاراتتونو برام بذارین.خوشم اومد از حرفاتون.البته من خودمم دنبال از بین بردن این فکرهای منفیم و از زمانی که گفتم اومدم اینجا خیلی بیخیال تر شدم.

    - - - Updated - - -

    مهرااد عزیز ممنونم از اینکه نظرتو گذاشتی ولی یه چیزی بگم.منم یه دوستی داشتم خیلی روشن فکر بود مثل شما.یه بار ازش پرسیدم تو خودت یه روزی این اتفاقا برات بیفته که الان همش میگی مهم نیست بازم برات مهم نیست؟جواب درستی بهم نداد.البته من اصلا نمیگفتم اینا برام مهم نیست.اصلا هیچ چی نمیگفتم.درسته.همسر من حق داشته هر گذشته ای که میخواد داشته باشه.البته بگم من از اول بودم آخه ما فامیلیم.ولی همونطور که همسرم در گذشته من اصلا وجود نداشت منم شاید در گذشته اش اصلا نبودم.(من کلا سالی دو دفعه میدیدمش اونم هردوبار تو عید نوروز)ببین من در این مورد حرفی ندارم.میدونم شوهرم می خواسته باهام صادق باشه آخه زمانی این حرفو بهم گفت که من قبلش گفته بودم من تو حریم تو دخالت نمیکنم تو هم تو حریم من.یه چیزایی مال منه یه چیزایی مال تو.ولی اون اینو گفت.میگفت تو خانممی.من هیچ نگفته ای با تو ندارم.ولی در مورد خواستگارای من زمانی پرسید که من دیگه داشتم داغون میشدم اونم یه روز منو برد تو یه پارک خوشگل گفت حالا تو بگو.من اشتباه کردم گفتم ولی دوست دارم تو هم بگی بشه این به اون در.من گفتم ولی تو رفتارش تغییر ندیدم برعکس خودم.(با وجود خواستگار آشنا بازم هیچ حرفی نزد) خیلی عاقلتر از منه.بهش حسودیم میشه...منم بهش افتخار میکنم این همه محبوبیت داره ولی تو فامیل خودشون که اصلا منو تو هیچ چیز شوهرم شریک نمیدونن.ما با همیم دوست دارم منم دوست داشته باشن خب ولی ندارن فقط به بودن ما کنار هم عادت کردن شاید.که البته اونا اهمیتی ندارن برام.
    منم دقیقا میدونم جواب صداقتش این نیست....حالام دلیل اینجا اومدنم اینه که زندگیمو متحول کنم اونجوری که آرزوشو روز اول داشتیم ولی ندونم کاری من جلوی خیلی از خوشی های مارو با هم گرفت.احساس میکنم منم عاقلتر شدم
    یعنی تو ازدواجم خیلی بچگی کردم ولی تغییراتم تو این دو سه هفته جوری بوده که شوهرمم بهم گفت .
    ممنونم می نوش عزیز.حرفات در مورد عشق درسته کاملا.احساسی که داری به یه نفر طبیعتا ربطی نداره به احساسی که ممکنه به یکی دیگه داشته باشی.اصلا حسی که به همسر داری واقعا شیرینه.منم حسمو دوست داشتم ولی روشو یه چیزایی پوشونده.میدونم شوهرم از زمانی مهمه که با منه .من قبل از ازدواج اصلا فکر نمیکردم گذشته برام مهم باشه ولی بعدش دیدم خیلی مهم شد.یه اهمیت بیخود و بیهوده ...داشتم واقعا روز به روز بیشتر ازش فاصله میگرفتم ولی انگار مقرر بود تو این زمان بی هیچ دلیلی با اینجا آشنا بشم و دارم سعی میکنم زندگیمون خوب بشه البته با از بین رفتن این فکرها.چیز دیگه هم هست اینه که با وجود اینکه الان حالم خیلی بهترن ولی همش خواب میبینم که از دستش دادم.اینا خیلی ناراحتم میکنه نمیدونم دلیل این خواب دیدینم چیه.البته از اول ازدواجمون از این خوابا میدیدم ولی الان پشت سر هم این اتفاق میافته.دوست ندارم بخوابم!!نظری دارین لطفا بگین.
    منتظر نظرات خوبتون برای تغییرات بیشتر زندگیم هستم.
    ویرایش توسط nazi1371 : دوشنبه 25 اسفند 93 در ساعت 13:48


 
صفحه 2 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 02:20 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.