به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 40
  1. #21
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    دادگاه های طلاق ،در سراسر جهان مملو از زنان و مردانی است که روزگاری همچون جانِ شیرین همدیگر را دوست داشتند و اکنون با شمشیرِ آخته رو به روی یکدیگر ایستاده اند...

  2. 7 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    anisa (سه شنبه 19 اسفند 93), maryam123 (شنبه 16 اسفند 93), maryam988 (پنجشنبه 14 اسفند 93), parsa1400 (پنجشنبه 14 اسفند 93), فدایی یار (شنبه 16 اسفند 93), فرهنگ 27 (پنجشنبه 14 اسفند 93), نادیا-7777 (شنبه 16 اسفند 93)

  3. #22
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام خانم msh

    چرا همه ی تایپیک های شما به سرانجام نمیرسه و هر دفعه داستان جدیدی می سازید و تایپیک جدیدی باز میکنید؟؟؟؟؟

    من بارها تایپیک های شما رو میخوندم. شما داستان نویس خوبی هستید.

  4. 4 کاربر از پست مفید maryam988 تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (پنجشنبه 14 اسفند 93), khaleghezey (پنجشنبه 14 اسفند 93), کیت کت (شنبه 16 اسفند 93), بانوی آفتاب (پنجشنبه 14 اسفند 93)

  5. #23
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 21 اردیبهشت 99 [ 20:16]
    تاریخ عضویت
    1393-9-19
    نوشته ها
    28
    امتیاز
    4,510
    سطح
    42
    Points: 4,510, Level: 42
    Level completed: 80%, Points required for next Level: 40
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    120

    تشکرشده 32 در 15 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط maryam988 نمایش پست ها
    سلام خانم msh

    چرا همه ی تایپیک های شما به سرانجام نمیرسه و هر دفعه داستان جدیدی می سازید و تایپیک جدیدی باز میکنید؟؟؟؟؟

    من بارها تایپیک های شما رو میخوندم. شما داستان نویس خوبی هستید.

    این پست هم جای تامل داره:

    نقل قول نوشته اصلی توسط بانوی آفتاب نمایش پست ها
    سلام
    شما چند سالتونه؟!!!!!

    من یه سری به تایپیک های گذشته ی شما انداختم. توی این تایپیک، گفته بودید 20، و در این تایپیک و این گفتید 21، و همچنین در این تایپیک و این و این یکی، گفته بودید 22 سال دارید!

    و در این تایپیک هم که گفتید متولد 70 هستید، یعنی 23 سالتونه!!!

    جالب هم اینجاست که همه ی تایپیک هاتون هم مربوط به همین امساله!!

    به هر حال شما سنی ندارید. عجله نکنید. دوستان هم به بهترین نحو راهنمایی کردن..

    موفق باشید
    !!!!!!

    !

  6. 3 کاربر از پست مفید maryam988 تشکرکرده اند .

    khaleghezey (پنجشنبه 14 اسفند 93), parsa1400 (جمعه 15 اسفند 93), بانوی آفتاب (پنجشنبه 14 اسفند 93)

  7. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 اردیبهشت 94 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1393-11-04
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,463
    سطح
    21
    Points: 1,463, Level: 21
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered1000 Experience Points
    تشکرها
    197

    تشکرشده 103 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون از همتون واقعا ممنون فکر نمیکردم که اینطوری بهم کمک کنید

    حرفاتون منو به فکر فرو برد !!!!!!!!!!

    در جواب پست آقای سعید : من خودم حس میکنم تو کل فامیل فقط دایی وسطیم مشکلی نداره پدربزرگم که گفت نه نمیشه من هیچ کاری نمیکنم تو هیچ مراسمی شرکت نمیکنم .... و از این حرفا ... چون من هیچ کس هم باهام همراه نیست نمیتونم راستشو بگم ... من یه طرفم همه یه طرف دیگه ... فقط دختر خاله هام که پسره رو میشناسن گفتن باید قضیه رو پنهان کنی ازشون ... اما باز هم هیچچیز معلوم نیست ....

    در جواب پست خانم بانوی آفاب و مریم : اینجا هر کی سنش بالا باشه هر موقعیتی براش پیش بیاد دوستان کمک میکنن تا طرفو بشناسه و دربارش فکر کنه و هر کس که سنش کم باشه بهترین موقعیت هم بیاد میگن زوده آمادگی نداری و خیلی از این حرفا ..... سن واقعیم 20 ....

    در جواب پست آقای محمد93 : اگر به شخصه نظرمو بخوام بگن واسم فرقی نداره بچم هم میره به مذهب پدرش مسلما".... نه من منتظر تایید نیستم منتظر یه راهنمایی درست بودم یه راهی که بتونه کمکم کنه برای بهبود شرایطم چه تاهل چه تجرد .... دقیقا همینطوره چه همه حقیقتو بفهمن چه نفهمن من هیچ حامی ندارم چون خود شخص مامانم هم مخالف .... نمیدونم تا حالا نشده که بخوام به یه روز قبل برگردم چون هر روز زندگیم پر از فراز و مشیب بوده ... ای کاش میتونستم یه روز از زندگیم رو به حالت یه فیلم در بیارم که ببینید چه مشکلاتی دارم ... مامانم من رو مثل یه پرنده تو قفس خونش نگه داشته و نمیذاره اونطوری که دوست دارم زندگی کنم مگه این حق طبیعی هر انسانی نیست اونطوری که میخواد زندگی کنه؟؟؟؟تا کی باید بر خلاف میل باطنیش زندگی کنه؟؟؟چند سال>؟؟؟درسته ادم عجولیم دلیلشم فقط اینه از بلاتکلیفی میخوام در بیام و خودمو خلاص کنم زودتر همه چیز تموم شه چه بهش برسم چه نرسم و مجبور باشم تو قفسم بمونم و حرف زیادی نزنم ... اما باز هم هی چیز معلوم نیست ....

    در جواب پست خانم بی نهایت : کار خیلی سختیه تنهایی ادم بخواد یه کاری رو که خیلیم سخت هست انحام بده .... توکل به خدا هرچی که اون بخواد همون میشه ..... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....

    در جواب پست خانم صبا2009 : دقیقا حق با شماست یه دفعه که تاپیکو باز کردم و این همه پست دیدم و مطمئنم هیچ کدوم از روی حسادت یا لجبازی نیست و همه قصد کمک کردن به من رو دارن دیدم جا خوردم و باعث شد که رو تصمیم مصمم بشم برای همینم هست که آخر همه نوشته هام گفتم ....اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....

    در جواب از آقای فدایی یار : با مثالت کاملا موافقم البته نه از سمت خودم احتمال داره به اونا بر بخوره .... ایشالله هر چی که خیره پیش نمیاد منم دوست ندارم الان ازدواج کنم 4 روز دیگه جدا بشم .... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....

    در جواب پست خانم شیدا : ممنون عزیزم آره دقیقا منم خودم یه لحظه جا خوردم از همتون ممنونم ... اما باز هم هیچ چیز معلو.م نیست ....

    در جوا پست آسمان آبی : من با عقاید سنتی نمیتونم کنار بیام متاسفانه .... حس میکنم عقاید شخصیم با کل خاندانم فرق میکنه ... اما باز هم هیچ چیز معلوم نیست ....


    در جواب پست آقا/خانم TikTAK : ممنون ازتون راستش این آقا تقریبا 80% از معیارهای من رو داره من فقط با خانوادش مشکل دارم اونم فقط با پدرش ... خودش خیلی خوب و فهمیدست میدونم الانم هر چی بگم میگید کور شدی و فلان شدی ... اما من اینارو از طرف عقلم میگم نمیگم دوسش ندارم اما ای رفتار هارو که میبینم ازش عقلم بیشتر تاییدش میکنه .... درباره همه چیز فکر کردم تا جایی که عقلم رسید ... من و این آقا خودمون با هم مشکل نداریم شاید تو این 1 سال هیچ دعوایی نداشتیم یا سر هر موردی به نتیجه مطلوب رسیدیم ... توکل به خدا .... اما باز هم هیچچیز معلوم نیست ...


    در جواب پست آقای پارسا : پارسا خوشت میاد سرزنشم میکنی؟؟؟تحقیرم میکنی؟؟؟این همون بازاریست ... حالا ادعا یا غیر ادعا مهم اینه نظرش با نظر من یکیه اونم داره تلاش میکنه 5 شنبه رفته یه انگشتر خریده که به من اطمینان بده همه چیز رو درست میکنه ... میگه اگه این هفته نشه بابام میره شهرمون و برام زن میگیره ... خودش داره تمام سعیش رو میکنه که همه چیز درست پیش بره ... جلو خانوادش داره وایمیسه ... اگه قرار نبود صداتون رو بشنوم پس برای چی تاپیک زدم؟؟؟؟ از من ناراحت نباش من گناهی ندارم بزرگترین گناهم اینه دلم میخواد اونطوری که میخوام زندگی کنم....شایدجرم که هیچ کس تایید نکرد ... مگه میشه فامیلمو دعوت نکنم؟؟درسته خوشم نمیاد ولی مامانمو چیکار کنم؟؟؟بخدا اگه با بابام بودم ولشون میکردمو و میرفتم مامانم دست و پامو بسته ... نه نمیخوام به سرنوشتش دچار بشم به خاطر همین میخوام خودم انتخاب کنم ... نمیخوام زوری باشه...طبق میل بقیه و بر خلاف میل خودم باشه ... اصلا دوست ندارم با مامانم هم کلام بشم .... من تمام حرفای دوستانو قبول دارم ...طرف پسره بودم طرف حق بودم ....نمیتونم حق طلاق بگیرم چون مادرم طلاق گرفته فکر میکنن میخوام هر چیزی که پیش اومد برم طلاق بگیرم ... نمیشه پارسا ...من نمیخوام ازدواجی بکنم که پشیمون بشم ....اگه کمک میکردی ماشین میگرفتم اعتماد به نفسم میرفت بالا و راهی برای نجات از خونه داشتم به این وضعیت گرفتار نمیشدم
    خانوادم نمیدونن من چه عذابی در کنار زندگی باهاشون میکشم به خاطر این میگن مگه الان زندگیت بده که میخوای ازدواجگمی منم نمیخوام غرورشونو خورد کنم ...

    در جواب خانم نیکیا : 5 انگشت یکی نمیشه ... خیلی ها هم بودن که ازدواج سنتی و معمول و با رضایت خانواده داشتن اما به جدایی کشیده شدن ...

    در جواب خانم مریم : به سر انجام میرسه اما بعد اون یه داستان جدید پیش میاد ... اگه داستان نویس خوبی بودم داستان زندگیم انقدر بیخود نبود ...


    بازم از همگیتون ممنونم ... ایشون روز 5 شنبه رفتن برای نشون انگشتر خریدن اما به خانوادشون نگفتن ... پدر ایشون مخالف هست ... به من گفتن امروز با پدرشون صحبت کنم ... من واقعا این وسط گیج شدم ... نمیدونم بجنگم ...نجنگم ... به این وضعیت مزخرف ادامه بدم ... یا همه چیزو همه کس پشت سر بزارم ...

    دوست داشتنم این عید برم مسافرت با یه ادم جدید با کسی که کنارش بهم خوش میگذره ...ارومم ... از رفتاراش حرصم نمیگیره ... اما انگار خدا هم دوست نداره من اروم زندگی کنم ...

  8. #25
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    مائده جان این همون خواستگار قبلیتونه که قرار بود توی شهر اونها زندگی کنید ؟ عزیزم کمی صبر پیشه کن و همه چیز رو به خدا واگذار کن . با متانت و وقار و با صداقت همه چیز رو به مادرت بگو . قرار نیست همه فامیل توی ازدواج شما دخالت کنند ولی مادرت و اونهایی که ایشون صلاح بدونند باید در جریان باشند . بگذار همه چیز روال عادی خودش رو طی کنه . زندگیت رو با صداقت شروع کن نه با پنهان کاری . عزیزم زندگی فقط مسافرت و خوش گذرونی نیست . خیلی پیچ و خمش زیاده . خیلی زیادتر از اونی که فکرش رو بکنی . شما ممکنه از ازدواج امروز رو ببینی و خوشی و مسافرت و حلقه گرون قیمتش رو . ولی مادرت فرداها و بعدها رو هم میبینه . از خدا میخوام هر چی به صلاحته همون بشه .

  9. 2 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    M.S.H (شنبه 16 اسفند 93), parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93)

  10. #26
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 22 آبان 94 [ 21:48]
    تاریخ عضویت
    1393-8-06
    نوشته ها
    606
    امتیاز
    14,528
    سطح
    78
    Points: 14,528, Level: 78
    Level completed: 20%, Points required for next Level: 322
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassOverdriveSocial10000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    775

    تشکرشده 2,481 در 570 پست

    Rep Power
    166
    Array
    مایده جان سلام.دختری من خودم ته ندونم کاری تو روابط با پسر و خواستگارم....اما یه چیزی همه میدوننن....اینکه اصلا دختر نباید کوچکترین قدمی جلو بزاره....پسره خودش نمی تونه باباش راضی کنی بعد تو بری چی بگی؟؟؟؟بری التماس کنی؟بری حرف بزنی؟فردا یه چی بشه نمیگن ببخشید دندت نرم خودت خواستیییییییب؟؟؟؟؟؟؟نمی گم کار درستیه ها اما این پسرهایی که برای دختر مورد علاقشون همه رو راضی میکنند چی پس؟!!!!

    - - - Updated - - -

    این اقا اون خواستگار چشم بزرگت (تنها نشونی که یادم) با تهدید رد کرده بعد تازه موقع نشون خریدن میگه بیا با بابام حرررررررف بزن؟؟؟این پسر از الان نمیشه روش حساب کرد وای به حال فردا

  11. 6 کاربر از پست مفید کیت کت تشکرکرده اند .

    anisa (سه شنبه 19 اسفند 93), M.S.H (شنبه 16 اسفند 93), parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93), فرهنگ 27 (شنبه 16 اسفند 93), واحد (یکشنبه 17 اسفند 93), نادیا-7777 (یکشنبه 17 اسفند 93)

  12. #27
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 05 اردیبهشت 94 [ 13:32]
    تاریخ عضویت
    1393-11-04
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    1,463
    سطح
    21
    Points: 1,463, Level: 21
    Level completed: 63%, Points required for next Level: 37
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered1000 Experience Points
    تشکرها
    197

    تشکرشده 103 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنون واحد عزیز : مادرم همه چیزو میدونه ....خاله هام و مادر بزرگم هم میدونه .... اما پدر بزرگم یه مردی هستش که مستبد و میخواد که همه فامیل بگن خیلی خوبه یا خیلی روی خانوادش تسلط داره و همه میدونن اکثر کاراش ریاست ... نمیخوام اون فقط بدونه واسم داستان درست کنه .... به قول شما بازهم هرچه که خدا بخواد ...

    کیت کت جان سلام ممنون از نظرت بهش گفتم که با گدرت صحبت میکنم خودت مردی صحبت کن باهاش ... نهههههه این اون چشم بزرگه نیست ... با این قبلا باهات صحبت کرده بودم ....


    شماها نظرتون اینه که من از نظر مذهبی با این آقا به مشکل میخورم درست ... آخه الانم من جرات نمیکنم حرفی بزنم تا بگم اهم میگید تو به مشاوره ها توجه نمیکنی کور شدیی ....فلااان ....


    خیلی ممنون فرشته مهربون از حضورتون و پستی که برام گذاشتید .... پس فردا حتما میذم برای مشاوره حضوری ....شاید من خودم متوجه ضعف های درونم نمیشم ....اما شما ها که دور گود وایسادین متوجه میشید ... ممنونم
    ویرایش توسط M.S.H : شنبه 16 اسفند 93 در ساعت 17:03

  13. کاربر روبرو از پست مفید M.S.H تشکرکرده است .

    parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93)

  14. #28
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,051
    امتیاز
    146,648
    سطح
    100
    Points: 146,648, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 99.3%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,651

    تشکرشده 35,973 در 7,399 پست

    Rep Power
    1091
    Array
    مائده عزیز


    با مشکلاتی که در حوزه سازه های شناختی، و خطاهای شناختی ، احساس و هیجان مداری ، و بینش و نگرشهای ناپخته داری ..... با اطمینان میگویم هم در انتخابت به اشتباه رفته ای و عقلانیت را بکار نگرفته ای هم در مدیریت آن داری به خطا پیش میروی و هم در آینده در زندگی مشترک اشتباهات و خطاهای زیاد خواهی داشت و مطمئناً همین آقای خواستگار تحمل نخواهد کرد .

    شما نیاز داری فعلاً دست از ازواج بکشی و از طریق مشاوره حضوری به شناخت بیشتر شخصیت خود و ضعفهای آن بپردازی و در پی حل ضعفها برآمده و خود را از جهت ابعاد مختلف بلوغ آماده برای زندگی مشترک سازی و سپس اقدام به ازدواج کنی .....

    امیدوارم با این تصمیم در آینده نزدیک مشتری سایت برای طرح مشکلاتت با همسرت و خانواده اش نباشی .....


    .





  15. 10 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    (آسمانی آبی) (شنبه 16 اسفند 93), khaleghezey (شنبه 16 اسفند 93), M.S.H (شنبه 16 اسفند 93), parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93), فرهنگ 27 (شنبه 16 اسفند 93), کیت کت (شنبه 16 اسفند 93), واحد (یکشنبه 17 اسفند 93), آرام عشق (شنبه 16 اسفند 93), اقای نجار (شنبه 16 اسفند 93), شیدا. (شنبه 16 اسفند 93)

  16. #29
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    پدر ایشون که راضی نیست
    پدربزرگ شمام همینطور

    خب پس دیگه چه بله برونیه؟

    اصلا درست نیست که زنگ بزنی به بابای خواستگار و راضیش کنی. خیلی کار زشتیه و در ضمن اشتباه. شما چرا باید پدرش را راضی کنی؟
    زنگ بزنی چی بگی که راضی بشه؟ بگی تو رو خدا بیایید منو بگیرید واسه پسرتون؟

    اگه حرف منطقی و توضیح خاصیه که پسرش می گه.

    اگر توضیحی از سمت شما لازم هست که در جلسات خواستگاری و خانوادگی مطرح می کنید
    اگرم می خوای گریه و زاری و خواهش تمنا کنی ......
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  17. 8 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    M.S.H (دوشنبه 18 اسفند 93), parsa1400 (شنبه 16 اسفند 93), فرهنگ 27 (یکشنبه 17 اسفند 93), کیت کت (یکشنبه 17 اسفند 93), واحد (یکشنبه 17 اسفند 93), نادیا-7777 (یکشنبه 17 اسفند 93), اثر راشومون (یکشنبه 17 اسفند 93), بارن (شنبه 16 اسفند 93)

  18. #30
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    مائده پست بانو فرشته مهربان ده بار بخون به مرگ نامزدت هر سطرش یه دفتره 100 برگه .

    سلام .
    . مائده به این حرفایی که زدی توجه کن .

    1. مادرم راضی نیست . مخالف . خاله ها مخالف . دختر خاله ها گفتن باید پنهان کنی . پدر بزرگ مخلف .. ماها هیچ . پدر پسره مخالف .
    موافق . خود پسره . خودت و دایی وسطیت ......که فکر کنم میخواد . شر تو رو از خواهرش کم کنه سیاست داره . شوخی بود

    2. بلاتکیفم ؟؟؟؟؟ یعنی چی ؟؟؟؟ دختر خونه ای بلاتکلیفی .

    3. مادرم منو تو خونه مثل یه پرنده تو قفس نگه میداره .؟؟ یعنی چی مائده ؟؟؟؟؟؟ نمیزاره مطابق میلت زندگی کنی . من دارم عذاب میکشم تو این خونه . مامانم دست پامو بسته .

    معلوم هست داری چیکار میکنی ؟ پسره جلو خانودش ایستاده . تازه میخواد تو رو هم سپر کنه .

    تو که تو خونه آزادی . هر جا میخوای میری .نمیری ؟؟؟؟؟؟ با دوستات ..... این حرفا چیه داری میزنی .

    تو داری با این دلایل پوچ خودت خودتو راضی میکنی . مشکل پیدا کردی . تو خودتم راضی نیستی . خودت بهتر از من و ما و خانوادت میدونی که کارت اشتباهه .

    ده بار گفتی پسره رفته انگشتر خریده . که چی . فکر کن . چشات داره برق میزنه . الووووو ....... اوهوییییی ... بیدارشو ...

    مائده خدایی الان چه عذابی داری میکشی که به خاطر نجات خودت میخوای با این ازدواج خودتو نجات بدی ......

    من ازت ناراحت نیستم . سرزنشتم نکردم تحقیرتم نکردم . سعی کردم بیدارت کنم .

    به خدا وقتی آخر پست فرشته مهربان خوندم دلم برات سوخت . مو به تنم سیخ شد .

    مائده تو حامی داری ؟؟؟؟؟ به دلایلی قبولشون نداری ؟؟؟؟؟؟؟؟ برو مشاوره حضوری . اول از مشکلت تو خونه تون صحبت کن و صادق باش . بعد برو سراغ انگشتر نشون .

    کسی اجبارت نکرده این تصمیم تنهایی بگیری . تو نمیخوای حتی باهاشون دلایل برسی کنی . منظورم خانوادته بخصوص مادرت .

    مادرت دوستانت شاید من و بقیه اگه حرفی میزنیم به خدا از تجربست . از همین خودسری های امروز توست در بدو ازدواجمون .

    ما هم مثل بقیه تو جشن نامزدیت شرکت میکنیم . سنگ تموم میذاریم . ولی ازت میخوام دلایلتو اصلاح کنی .
    ترد نمیشی . به مشکلم بخوری کنارت هستیم . ولی...............چرا عاقل کند کاری .................

    برا خودت داستان درست نکن . حق طلاق بگیر . اگه ازدواج کردی قرار نیست برگردی درست ولی حق طلاق بگیر . یه امضاست مثل امضای مهریه . که پسر امضا میکنه . کی داده کی گرفته . با این میتونی چند نفر از خانوادتو بیشتر راضی کنی .

    مایده ضمینشو با همسرت بچین تو مشاوره هم مطرح کن شاید حرف من درست نباشه ولی روش فکر خواهش میکنم .

    ماشینو محض خنده بهت گفتم . ولی خودتو لو دادی که بچه ای و اعتماد به نفس نداری . ولی باز با این حال من رو حرفم هستم . سویچ رافور(تویوتا) میذارم پیش مدیرهمدردی. شارژ بگیر هم ازش مشاوره بگیر هم سوییچو .

    ای خدا .

  19. 5 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    M.S.H (دوشنبه 18 اسفند 93), واحد (یکشنبه 17 اسفند 93), نادیا-7777 (یکشنبه 17 اسفند 93), اقای نجار (شنبه 16 اسفند 93), بارن (شنبه 16 اسفند 93)


 
صفحه 3 از 4 نخستنخست 1234 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. از ازدواج با همسرم ناراحتمو مسئولیت زندگی به دوش من هستش و اون بی خیاله
    توسط zahra64 در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 7
    آخرين نوشته: دوشنبه 25 اسفند 93, 01:11
  2. داستانک (مدیریت - کار و...)
    توسط baby در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: جمعه 26 آذر 89, 15:54
  3. مدیریت استرس در روابط عاطفی
    توسط mardomak در انجمن اضطراب و استرس
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 26 اردیبهشت 88, 18:34
  4. نقش ورزش در کاهش استرس(مدیریت استرس)
    توسط keyvan در انجمن تاثیر متقابل ورزش و روان
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: جمعه 21 فروردین 88, 10:57
  5. عدم رضایت بهنگام هم بستر شدن
    توسط 50%mahdi در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 50
    آخرين نوشته: دوشنبه 30 دی 87, 19:37

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:15 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.