به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 17 , از مجموع 17
  1. #11
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط آویژه نمایش پست ها

    3- تمرکزت رو از روی رفتارهای این خانم بردار. اصلا مهم نیست که چکار می کنه. اصلا هم لزومی نداره با بقیه بنشینی به تحلیل رفتار ایشون.
    آویژه عزیز میخوام اینکارو بکنم اما نمیتونم.هنوز هم نگاه هایی که شب عروسیش(زمانی که رفتن خونه خودشون ما نامزد کرده بودیم) به همسرم مینداخت یادم نمیره در حالیکه شوهرش کنارش بود....... هرکاری می کنم نمیتونم نمی دونم تو نگاهش چی بود؟ناراحتی ؟ این که میخواد ببینه خواستگارش الان چجوریه؟اون کسی رو که کنارشه دوست داره؟شایدم خیلی فکرای دیگه ....... نمیدونم فقط میدونم این موضوع از همونجا شروع شد در واقع اونجا بود که من به این موضوع شک کردم و بعدم.....(بخاطر همین هی بهش گیر میدادم شاید همو قبلش دوست داشتن)
    الانم بقیه دختردایی های همسرم(دختر عموهای این خانم که اتفاقا خیلی با هم صمیمی اند) با من زیاد مهربون نیستم سعی کردم رفتارم دوستانه باشه و عروس نباشم ولی برعکس جاریم با من اصلا رفتار خوبی ندارن در حالیکه با اون خیلی مهربونن....
    نمیدونم شایدم من اشتباه می کنم و اصلا این چیزا واقعی نباشه...

  2. #12
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    سلام نازی جان.
    من دو سه سال قبل از ازدواجم یه خواستگاری داشتم که به هیچ وجه حاضر نبودم باهاش ازدواج کنم. اون آقا هیچ کدوم از معیارای من رو نداشت... یک سال بعد از جواب رد من، ایشون ازدواج کرد و عید با خانومش و خونواده اش اومدن خونه ی ما عید دیدنی... من اون روز از روی کنجکاوی حداقل چهار پنج بار خانومش رو و یکی دو بار هم اون آقا رو نگاه کردم فقط از سر کنجکاوی...هیچ قصد و نیت دیگه ای هم نداشتم. نه اون آقا رو دوست داشتم و نه پشیمون بودم و الان هم اصلا بهش فکر نمیکنم با اینکه پدر و مادرش از دوستای خانوادگی ما هستن و با ما رفت و آمد دارند...
    عزیز دلم اون خانوم الان هر کاری که بکنه ذهن تو یه ایرادی برای کارش پیدا میکنه. اگه تو و شوهرت رو تحویل نگیره فکر میکنی منظوری داره. اگه بیاد شما رو تحویل بگیره ذهن تو فکر میکنه که میخواد خودشو به شوهرت نزدیک کنه. اگه توی مراسم شما یه گوشه بشینه فکر میکنی داره کم محلی میکنه اگه بلند شه بیاد وسط تو فکر میکنی داره واسه ی شوهرت دلبری میکنه...
    نازی جان اون خانوم کم خطر ترین و بی حاشیه ترین راه رو انتخاب کرده... سرش توی زندگیه خودشه... تو هم بچسب به زندگی خودت...
    من سالی یکبار هم پسردایی هام رو نمیبینم اما مادرم خیلی برادرزاده هاش رو دوست داره و هر کاری بتونه براشون میکنه...
    درمورد اینکه گفتی بقیه ی دختردایی های همسرت با اون خانم مهربونن یک چیز کاملا طبیعیه... اونا دخترعمو هستن و از خون همدیگه ان.... به احتمال زیاد از بچگی با هم بزرگ شدند و به اندازه ی بیست و چندسال با هم خاطره دارند... طبیعیه که همدیگه رو خیلی دوست داشته باشند و این اصلا به این معنی نیست که شما رو دوست ندارند یا میخان شما رو اذیت کنند... مگه خودت دختر عموها یا دختر داییهات رو دوست نداری؟
    اعتماد به نفس داشته باش... به همسرت محبت کن و بهش احترام بذار.
    یک حرفی رو یکبار از فرشته ی مهربان خوندم که همیشه آویزه ی گوشمه... یادم نیست توی کدوم تاپیک بود نقل به مضمون میکنم...
    عاشق شوهرت باش عاشق خالص که عشق هر دردی رو زود دوا میکنه...
    ویرایش توسط نیکیا : یکشنبه 10 اسفند 93 در ساعت 01:33 دلیل: غلط املایی

  3. 5 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    واحد (یکشنبه 10 اسفند 93), نادیا-7777 (یکشنبه 10 اسفند 93), آویژه (یکشنبه 10 اسفند 93), آنیتا123 (یکشنبه 10 اسفند 93), بارن (یکشنبه 10 اسفند 93)

  4. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط نیکیا نمایش پست ها
    سلام نازی جان.
    من دو سه سال قبل از ازدواجم یه خواستگاری داشتم که به هیچ وجه حاضر نبودم باهاش ازدواج کنم. اون آقا هیچ کدوم از معیارای من رو نداشت... یک سال بعد از جواب رد من، ایشون ازدواج کرد و عید با خانومش و خونواده اش اومدن خونه ی ما عید دیدنی... من اون روز از روی کنجکاوی حداقل چهار پنج بار خانومش رو و یکی دو بار هم اون آقا رو نگاه کردم فقط از سر کنجکاوی...هیچ قصد و نیت دیگه ای هم نداشتم. نه اون آقا رو دوست داشتم و نه پشیمون بودم و الان هم اصلا بهش فکر نمیکنم با اینکه پدر و مادرش از دوستای خانوادگی ما هستن و با ما رفت و آمد دارند...
    عزیز دلم اون خانوم الان هر کاری که بکنه ذهن تو یه ایرادی برای کارش پیدا میکنه. اگه تو و شوهرت رو تحویل نگیره فکر میکنی منظوری داره. اگه بیاد شما رو تحویل بگیره ذهن تو فکر میکنه که میخواد خودشو به شوهرت نزدیک کنه. اگه توی مراسم شما یه گوشه بشینه فکر میکنی داره کم محلی میکنه اگه بلند شه بیاد وسط تو فکر میکنی داره واسه ی شوهرت دلبری میکنه...
    نازی جان اون خانوم کم خطر ترین و بی حاشیه ترین راه رو انتخاب کرده... سرش توی زندگیه خودشه... تو هم بچسب به زندگی خودت...
    من سالی یکبار هم پسردایی هام رو نمیبینم اما مادرم خیلی برادرزاده هاش رو دوست داره و هر کاری بتونه براشون میکنه...
    درمورد اینکه گفتی بقیه ی دختردایی های همسرت با اون خانم مهربونن یک چیز کاملا طبیعیه... اونا دخترعمو هستن و از خون همدیگه ان.... به احتمال زیاد از بچگی با هم بزرگ شدند و به اندازه ی بیست و چندسال با هم خاطره دارند... طبیعیه که همدیگه رو خیلی دوست داشته باشند و این اصلا به این معنی نیست که شما رو دوست ندارند یا میخان شما رو اذیت کنند... مگه خودت دختر عموها یا دختر داییهات رو دوست نداری؟
    اعتماد به نفس داشته باش... به همسرت محبت کن و بهش احترام بذار.
    یک حرفی رو یکبار از فرشته ی مهربان خوندم که همیشه آویزه ی گوشمه... یادم نیست توی کدوم تاپیک بود نقل به مضمون میکنم...
    عاشق شوهرت باش عاشق خالص که عشق هر دردی رو زود دوا میکنه...
    مرسی دوست عزیزم از راهنماییات.ولی می خوام بدونم اگه این خواستگار شما که با معیارهای شما مطابقت نداشته نظر منفی خودشو همونجا بهتون میگفته شما بهش می گفتین"یعنی می خوای پا پس بکشی؟؟؟" یا نه اهمیتی نداشت؟ یا بعد از اون ماجرا با اولین خواستگارتون سریع ازدواج می کردین به قول زندایی شوهرم یه دفعه میگفت این دوتا اصلا باهم صحبت نکردن.رفتن تو اتاق 5 دقیقه بعد برگشتن بیرون...نمیدونم شایدم اصلا حرفی نداشتن با هم شایدم به قول شما ذهنیت منفی منه که از هر چیزی یه تفسیری می کنم.
    من خودمم میدونم خواستگاری رفتن پسرا و خواستگار اومدن برای دخترا یه مسئله کاملا طبیعیه و آدم یا نه میگه یا نه میشنوه تا بالاخره با اون کسی که با معیاراش جوره ازدواج می کنه.اینم میدونم که نباید تو گذشته همسرم سرک بکشم.همسر من از زمانی که با من بوده مهمه و بقول خودش از همون اول حرفش این بوده که تو عشق اول و آخر منی...ولی به نظر من همسرم خیلی بی سلیقه اس.آخه دخترداییش خیلی خوشگلتره از من شایدم خیلی با سلیقه اسjjj همیشه به من گفته از نظر من که تو خیلیم خوشگلی و زندگی اونجوری که شما فکر میکنی نیس!!!!خیلی چیزا مهمه تو زندگی......
    منم یه خواستگار آشنا داشتم که اصلا دلم نمیخواست باهاش صحبت کنم و نکردم اما الان که ازدواج کرده با اینکه هنوز همسرش رو ندیدم اونقدر از ازدواجشون خوشحال شدم.نه اینکه دوسش داشته باشم محبتی که بابت آشنابودنمون بهش داشتم باعث این موضوعه ولی نه با خودش بعد اون ماجرا مشکل داشتم نه فکر میکنم با همسرش مشکلی داشته باشم. مثلا پسر عمه منم خواستگارم بوده و شوهرم اینو که فهمید بهم گفت بگو الان تو زندگیت نقشی نداره و من گفتم فقط تو مهمی برام. اونم الان با پسر عمه ام خیلی صمیمیه.بگه بخنده مشکلی وجود نداره پسر عمه ام برام مثل برادرم میمونه.
    و در مورد رفتار بی حاشیه به نظر من بهترین کار عادی بودنه.شما به خواستگارتون بی محلی کردین؟؟ نه باهاش عادی بودین. اصلا بی محلی چرا؟!! من یادمه اولین دفعه بعد از عقدمون که خونه دایی شوهرم رفتیم حتی به شوهرم محل نداد که بخواد باهاش سلام احوالپرسی بکنه در حالیکه من رفتم جلو و باهاش خوش و بش کردم و موقع خداحافظی که اصلا از تو آشپزخونه بیرون نیومد و من خودم رفتم برا خداحافظی.خب اخه این رفتار درسته؟ سر مجلسمون به قدری رفتارش بد بود که یه بار دختر عمه من اومد بهم گفت این چرا اینجوریه یه بارم خاله ام که بعدش بهم گفت اگه مشکلی داره نباید بقیه بفهمن خب.... آخه خاله ام میگفت موقعی که شما دوتا داشتین میرقصیدین اصلا نگاه نکرد بعد مدتی برگشت یه نگاه ناراحتی بهتون انداخت باز روشو برگردوند.خیلی ناراحت شدم نمی خواستم فامیلم راجع به شوهرم فکر ناجور بکنن.اون آخه تقصیری نداره.مادرشوهرم یه بار که داشت باز از محسنات دختربرادرش میگفت اینوهم اضافه کرد که اصلا پسرم اونو نمیخواسته و راضی نبوده حتی به خواستگاری ولی وقتی گفتم که نمیخوای وصیت مادربزرگتو عملی کنی قبول کرده یه صحبتی بکنه. و گفت دختر برادر من خیلی خانوم و آروم و با وقاره منم تو دلم گفتم خیلییییییییییی!!!!!
    و یا حتی یه دفعه خونه دایی دیگه شوهرم مجلس زنونه بود و ما دعوت بودیم جلوی فامیلشون یه رفتار بدی باهام داشت که مردم از خجالت.یعنی بگم دوست داشتم گریه کنم الکی نگفتم همشون یه جوری نگام میکردن.... این رفتارا اصلا نشونه خوبی نیست.اگه سرش به زندگیش گرم باشه مشکلی نیست آخه اونقدر سرش رو گرم زندگی کرده که با اینکه چنددفعه مادر شوهرم تو این دوسال دعوتش کرده خونشون رفت و امدشو قطع کرده... اینطوری فکرکنم بخواد از اصل زندگیم دور بمونه. البته بعد از اون روز باز من سعی کردم یکم بیشتر بهش نزدیک بشم ولی... یه دفعه داشتیم صحبت میکردیم (همه بودیم)میگفتم من میخوام بعد از عروسی یکم خونه بشینم به زندگیم برسم به طعنه گفت چیه شوهرت نمیذاره برای سر کار؟؟!!!گفتم نه میخوام آماده شم برا کنکوره ارشد.
    می خوام آرامش برگرده به زندگیم.شوهرمو دوست دارم اونم دوستم داره.حتی یه بار یکی از دوستام بهم گفت آدم از نگاه فلانی می فهمه چقدر دوستت داره.ولی رفتار خانواده شوهرم نمیذاره.می خوام با آرامش باهاشون رفت و امد کنم نه اینکه باز ایندفعه که برم چی میخواد بشه.نمیخوام ناراحتی یکی دیگه پشت زندگیم باشه.نمیخوام کسی در مورد همسرم فکر بد بکنه.چیکارکنم؟نمیتونمم از این رفتارا بگذرم.

  5. #14
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 اردیبهشت 98 [ 09:11]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    939
    امتیاز
    15,687
    سطح
    80
    Points: 15,687, Level: 80
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 163
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6,262

    تشکرشده 5,821 در 1,048 پست

    حالت من
    Ashegh
    Rep Power
    139
    Array
    نازی عزیز
    شما یه سری کارها و رفتارها و حرکات خانواده شوهرت و اون خانم رو حفظ کردی و روزی 100بار همشونو از اول میاری جلوی چشمت و دوره میکنی و مغزت رو داغون میکنی

    یه با رفتیم خونه مادرشوهرم اینجوری کرد یه روزی رفتیم خونه دایی شوهرم اونجوری کرد یه بار توی عروسی رقصیدیم نگامون نکرد یه بار خونه خواهرشوهرم اینجوری یه بار خونه دختر عمه فلانی اینجوری یه بار یه بار یه بار ......

    ای بابا
    خوشت میاد مثل اینکه دختر خوب
    من فکر کنم اصلا به این طرز فکر کردن معتاد شدی و یه جورایی لذت میبری هی به این مساله فکر کنی و هی در پایان با خودت به این نتیجه برسی که شوهرت خیلیییی دوست داره که تورو انتخاب کرده و به وصایای مادربزرگش گوش نداده و به خودت افتخار کنی و یه جورایی ارضات میکنه این فکر

    هر چقدر دوست داری میتونی این فکرارو بکنی و لذت ببری در آخرش و هرچقدرم که بگیم بابا نکن این فکرارو و به زندگیت بچسب بازم شروع میکنی مثال اوردن که مثلا چرا اونشب فلانی اینجوری کرد فلانی اونجوری

    یا حق
    زندگی زیباست

  6. کاربر روبرو از پست مفید نادیا-7777 تشکرکرده است .

    بارن (دوشنبه 11 اسفند 93)

  7. #15
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 آبان 00 [ 02:20]
    تاریخ عضویت
    1393-4-25
    نوشته ها
    357
    امتیاز
    17,344
    سطح
    83
    Points: 17,344, Level: 83
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 6
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,156

    تشکرشده 742 در 286 پست

    Rep Power
    77
    Array
    نازی جان من اصلا با خواستگارم صحبت نکردم. بین خونواده ها مطرح شد و جواب رد رو هم مادرم اعلام کرد.
    ببین نازی من کاملا درکت میکنم. من خودم یک ساله عقد کردم و به شدت روی شوهرم حساسم. مطمعنم اگه بفهمم قبل من دختری رو دوست داشته خیلی دلم میگیره...
    من کاملا حس و حالت رو میفهمم و اگه جای تو بودم شاید همینقدر که تو ناراحتی ناراحت میشدم...اما این ناراحتی رو کش نمیدادم سعی میکردم این ناراحتی رو حل کنم برای خودم... من میگم دختر دایی شوهرت میتونست خیلی بدتر از اینی که الان هست باشه... میتونست خیلی بیشتر تو رو آزار بده و با روحیه ی حساسی که تو داری حتما هم موفق میشد ولی الان این کار رو نمیکنه... بی محلی رو انتخاب کرده... شاید خودش اینطوری راحت تره بذار هر جوری راحته همونطوری زندگی کنه...
    نازی اون دختر رو رها کن.. دیگه بهش فکر نکن... هر وقت یادش افتادی سریع به خوبیهای شوهرت فکر کن... جاری های من تا منو میبینن شروع میکنن به گفتن حرفهای ناراحت کننده... راست و دروغ رو قاطی میکنن که روحیه ی منو به هم بریزن... اوایل خیلی اذیت شدم اینجا تاپیک زدم اما کم کم با تسلط به خودم و همراهی شوهرم تونستم با این مساله کنار بیام... تازگی ها هر وقت یاد یکی از حرفاشون میفتم سریع به خوبیهای شوهرم فکر میکنم. به کارهایی که برای من انجام داده به حمایت هایی که جلوی اونا از من میکنه... اینا رو نوشتم که بگم فکر نکن من نمیفهمم چی میگی من کاملا درکت میکنم...اما نازی جان تو دو تا راه نداری تو فقط یک راه داری و اونم اینه که قوی باشی و به احساست مسلط شی و دست از فکر کردن به اون خانوم برداری و فقط به زندگی خودت فکر کنی... راه دومی که الان پا توش گذاشتی راه نیست نازی جان بیراهه است... خیلی مواظب باش...
    ویرایش توسط نیکیا : یکشنبه 10 اسفند 93 در ساعت 15:11

  8. 2 کاربر از پست مفید نیکیا تشکرکرده اند .

    nazi1371 (یکشنبه 10 اسفند 93), نادیا-7777 (یکشنبه 10 اسفند 93)

  9. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 24 بهمن 94 [ 17:27]
    تاریخ عضویت
    1393-12-03
    نوشته ها
    48
    امتیاز
    1,915
    سطح
    26
    Points: 1,915, Level: 26
    Level completed: 15%, Points required for next Level: 85
    Overall activity: 4.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    116

    تشکرشده 115 در 31 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نیکیای عزیزم ممنونم ازت دوست خوبم. همسر من خداروشکر کسی رو قبل از من دوست نداشته اینو مطمئنم... این مسئله هم خیلی کوچیکه خیلی زیاد. دیشب به خودم قول دادم همونطوری که شما گفتی دیگه به اون دختر فکر نکنم. رهاش کردم که هر کاری می خواد بکنه. راستش از اون موقع احساس میکنم دلم برا شوهر مهربونم تنگ شده دوست دارم ببینمش زودتر.... نیکیا همسرم عاشقمه و این مشکل منه که خیلی رو دوست داشتنم مانور نمیدادم. فکر میکردم عشقش دروغیه ولی از دیشب احساس میکنم برا اون بوسه های یواشکیش که وقتی خوابم به صورتم میزنه یا واسه ناز و نوازشش دلم تنگ شده.دلم تنگ شده برا اینکه من خودمو با 100 نفر دیگه مقایسه میکنم و میگم موی فلانی چقد قشنگه میگه موهای خودتو ندیدی؟ من عاشقشونم.
    از رنگ پوستم گلایه میکنم میگه تو بیسکوییتیه منی....
    از اندامم بد میگم بهم میگه ولی تو برا من خیلی جذابی.
    یادمه روز دفاعم از من بیشتر نگران بود وقتی دفاعمو شروع کردم همسرم که پشت سر همه نشسته بود یه بوس کوچولو برام فرستاد که دلم آروم گرفت........
    خیلی محبت همسرم به چشمم اومده الان که دارم می نویسم همینطور دارم که پشت سرهم بنویسم ...ولی تا این موقع حتی بهش فکر نکرده بودم.
    عشق اول حالا احساس میکنم خیلی شیرینه و البته دروغ نیست. همسرمن محبت بی شائبه اش رو گذاشته بود برا همسرش ولی حیف که این همسر ندونست قدر این محبت واقعی رو . حالا احساس می کنم بهم دوباره بگه تو عشق اول و آخر منی دیگه بهش نمیگم دروغ میگی دروغگو...... از خدا میخوام تنبیهم نکنه به خاطر تمام این روزایی که قدر عشق عزیزمو ندونستم. قدر مهربونیاشو ندونستم... حالا احساس میکنم چقدر مادرشوهرمو دوست دارم چون شوهرمو دوست دارم......
    حالا که فکر میکنم می بینم فقط الانش برام مهمه....نه گذشته ای که گذشته....

  10. 3 کاربر از پست مفید nazi1371 تشکرکرده اند .

    نیکیا (دوشنبه 11 اسفند 93), آویژه (شنبه 16 اسفند 93), بارن (دوشنبه 11 اسفند 93)

  11. #17
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 05 شهریور 94 [ 10:39]
    تاریخ عضویت
    1392-3-17
    نوشته ها
    110
    امتیاز
    2,449
    سطح
    29
    Points: 2,449, Level: 29
    Level completed: 99%, Points required for next Level: 1
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 150 در 70 پست

    Rep Power
    24
    Array
    سلام خیلی خوبه که عشق همسرتونو باور کردید
    عزیزم منم همین مشکل وبا دختر خاله شوهرم داشتم اونم همسن شوهرمه ومثل اینکه همسرمو دوست داشته یعنی همسرم یه بار گفت که دخترخالش تو اس ام اس بهش ابراز علاقه کرده وشوهرمنم حرف وعوض کرده وتمام اما همین دوسال شد خوره زندگی من خودمو شوهرمو بیچاره کردم اینقدر گیر دادم وغر زدم بعد از شانس خوبم دخترخالش تهران ارشد قبول شد وکسی رو تهران نداشت واومد خونه خالش ومن وهمسرمم عقدیم اون موقع حتی فکر خودکشی به سرم زده بود داشتم دیوونه میشدم که همیشه پیش شوهرمه از من بیشتر می بینتش و....
    ما خانوما کلا حساسیم قشنگ درکت میکنم اما زودی تمومش کن چون خیلی بد میشه خیلی هرجوری که هست هیچ حرفی از اون خانوم نزن اگرم موضوعی پیش اومد هیچ فرقی تو خرف زدن ورفتارت با اون خانوم با دیگران نباشه به مرور عادت میکنی بعدشم من فکر کنم دلیل بد برخورد کردن دختر دایی همسرتون اینه که همسرتون پسش زده و دوست نداشته باهاش ازدواج کنه البته این برخورد از سر عشق وعلاقه دختر دایی نیست بلکه فقط احساس میکنه کوچیک شد که پسر عمه اش نمیخواستش
    خودتم با هیچ کس مقایسه نکن مردا از زنای با اعتماد به نفش خوششون میاد نیازی نیست هی خودتونو بکوبید واز خودتون ایراد بگیرید منم همینطور بودم اما یه جا خوندم که اینطور حرف زدن خانوما وایراد گررفتن خودشون از هیکل وقیافه شون میتونه مردا رو تو رابطه جنسی سرد کنه اعتماد به نفس داشته باش خودتو دوست داشته باش حتما خیلی خوب بودی از نظر همسرت که عاشقته این مهمه

  12. 2 کاربر از پست مفید mati تشکرکرده اند .

    nazi1371 (چهارشنبه 13 اسفند 93), بارن (دوشنبه 11 اسفند 93)


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: یکشنبه 18 مهر 95, 22:29
  2. منو زن داداشام دوستیم دوست دوست
    توسط ارشیدا در انجمن اختلاف و دعوا با خانواده همسر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: شنبه 11 آذر 91, 11:00
  3. دوست داشتن دختری که با پسر دیگری است و می گوید مرا دوست دارد
    توسط mehdi1369 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 8
    آخرين نوشته: شنبه 28 آبان 90, 11:29
  4. من دوست پسر دوست صمیمیم رو دوست دارم
    توسط MisS AviatoR در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: شنبه 28 اسفند 89, 12:00

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 17:07 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.