به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 21 تا 30 , از مجموع 61
  1. #21
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    1)واقعا نمیدونم.......بدلیل اینکه من هیچ ذهنیتی به جز رابطه با همسرم ندارم و قبلا هم فیلمی یا مقاله ای نخوندم بدونم چطور میشه ارزیابی کرد خوبه یا بده........بعدش هم خوب ما عقد بودیم و هیچوقت فرصتی برای تنها بودن درست و حسابی نداشتیم اما تو همون فرصت کم همیشه خوب بودیم......یعنی اون به نظر راضی میومد.....ولی با یه چیز من مشکل داشت و اون گرمی زیاد من بود و من نمیدونم گرمی زن خوبه یا نه.......البته اونم گرم بود ولی حس میکردم از اینکه لذت دو طرفه باشه خوشش نمیاد و احساس بدی داره.....بطوریکه مجبور شدم احساس خوشایندی که از هر چیزی داشتم پنهان کنم و در نهایت واقعا هیچ حسی نداشتم.......ولی خودش گاهی طوری میشد که یه لحظه هم نمیتونست تحمل کنه و همه ی محدودیت ها رو حل میکرد و خودش رو به من میرسوند....البته تا من میگفتم از این لحاظ من مشکل دارم و تو نمیتونی اونم میگفت منم مشکل دارم ولی حس میکنم الکی میگفت چون عادتش بود من از هر چی ایراد بگیرم اونم دقیقا از همون ایراد بگیره.و حتی آخرین بار که برا صحبت با هم بودیم ، با اینکه میخواست خودش رو بگیره و بهم محل نده ،نتونست 2 دقیقه هم صبر کنه و هر چی خواهش کردم بذاره نماز مغربم رو بخونم قبول نکرد ........ من سعی کردم هر چی حس کردم بگم.....اگر برداشتی از صحبتهام دارید بگین........شرمنده خیلی باز و بی پرده حرف زدم عذرخواهی میکنم.یه چیز دیگه هم میخواستم بگم که روم نمیشه ترجیح میدم نگم.............همین ها هم اگه بدونه میدونم قلبا دلش میشکنه من اینجا گفتم،خدا عاقبت هممون رو ختم به خیر کنه.
    2)میگه تو خیلی دعوا میکنی........میگه حس میکنم تعادلت رو زمان دعوا از دست میدی..........میگه تو به من اهمیت نمیدی..........میگه تو خانوادت رو به من ترجیح میدی......داداشت رو بیشتر از من دوس داری....به نظر من اهمیت نمیدی.......مهم تر از همه ی اینها تو کار نمیکنی و لوسی و من میترسم نتونی تو زندگی از پس زندگیمون بر بیای.........
    پی نوشت:من در مقابل ایرادگیری هاش عکس العمل نشون میدم........راست میگه تو دعوا دلم میخواد بکشمش چون حرفاش استخونامم میسوزونه........بهش اهمیت میدادم تظاهر میکردم نمیدم چون تا یه ذره میفهمید برام مهمه باید ،یه هفته تا بیست روز دوریش و بی محلیش رو تحمل میکردم..... آخر سر مغمون بشینم گریه کنم(مگه دیونه بودم؟)...............من خانوادم رو 3 ماه بعد عقد ترجیح دادم،راست میگه این رو قبول دارم ولی خودش باعث شد چون خودش به رابطه با خانوادم بیشتر از ارتباط با من اهمیت میداد.....چون مثل خانوادم قابل اعتماد نیست و در مشکلاتم باری بوده بر مشکل به جای حلال بودن،من همیشه نگران برداشت کجکیش از مسائل هستم،من همیشه باید مشکلاتم رو ازش پنهان کنم..........بخشیش هم بخاطر اختلاف فکریمونه که واقعا درکم نمیکنه...........من داداشم رو خیلی دوس دارم ولی به هیچ وجه اجازه ندادم تو زندگیم دخالت کنه و مشکلم اونجاست که داداشم تنها حامی همیشگی شوهرم بوده و دیگه اینکه اینقدر با شخصیته همه عاشقشن.......از زنش تا خانواده زنش تا حتی مادرشوهر ابجیم......اوایل مادر شوهرمم داداشم رو خیلی میخواست......اصن نازه.....مودب و مومن و خوش اخلاق وخنده رو.......به خدا اون تو خواستگاری طوری باهام حرف میزد که ساده بگیر یا بعد از عقدم که گاهی فک میکردم شوهرم باهاش تماس گرفته داره حرفهای اون رو میزنه............. به نظرش اهمیت میدادم ولی مشکل اینجا بود که اون فک میکرد هر کی نظرش رو بیان کنه به نظر اون اهمیت نداده........مثلا میخواستم عینک دودی بخرم، گفتم بهش بگم بریم بخریم بدش میاد بخواد پولش رو بده،با مامانم خریدم اومدم ، از کلاسم اومدم بیرون زده بودم ،بهم گفت عینکت فرق کرده اصلا بهت نمیاد این رو نزن،قبلی بهتر بود........گفتم گرون خریدم دلم نمیاد نزنم........گفت پس عوضش کن.....بهش گفتم شب با هم بریم که خودت بگی ...... رفتیم یه عینکی انتخاب کرد بسیار زشت،منم با اینکه بدم اومد گفتم خیلی قشنگه ولی بیا مدلهای دیگه هم ببینیم.......گفت تو به نظر من اهمیت نمیدی.........گفتم خوب بیا اگه بقیه رو دیدیم دوس نداشتی همین رو میگیریم.........گفت اگه نظر من رو میخوای همون و لاغیر.......گفتم راستش من خیلی خوشم نیومده.....گفت همین دیگه تو به نظر من اهمیت نمیدی.........
    در مورد کار نکردن......والا چی بگم......من تو خواستگاری(کاش لال میشدم) به این اقا گفتم عزیز من شما اگه تو فرهنگتون تعریف خاصی از عروس و زن دارید بفرمایید که ببینیم به من میخوره یا نه.......بعد هم گفتم من تو خونمون هیچ کاری نکردم،لیوان اب رو هم از جلوم بر میدارن.......البته میدونم کار خونم مال خودمه ولی اوایل زندگیمون گذشت و همراهی شما لازمه.........آقا فرمودند خانم نگران این چیزا نباشید خانوادم از شما کار نمیخوان،خودمم همه کارات رو میکنم.....برنجتم میپزم.......خورشت ها رو هم من یاد میگیرم بهت یاد میدم.............روز تعطیلم در خدمت خانمم.........هیچی دیگه......فردای عقد با من دعوا میکنه تو چرا بلند نمیشی کار کنی............تو غذا درست نمیکتی.....چرا مامانت نازت رو میکشه کباب سیخ میکنه دنبالت راه میافته.........دیووونم کرد..........از ترسش از اول که میومد میرفتم تو اشپزخونه تا اخر........اگه یه ثانیه میومدم پیشش مینشستم با چشاش میخواست خفم کنه...........فک کنید هفته ای 4 ساعت میومد خونمون خوب مامانم و ابحیم دوس داشتن من پیش شوهرم باشم نمیذاشتن کمک کنم،اون دلش میخواست کار کنم اگر نمیکردم از این زمان محدود برداشت میکرد من تنبلم.............تو کل این مدت وقت نکردم لب تاپم رو جلوش باز کنم ..........
    3)واقعا فعلا انرژی ندارم در مورد اون بنویسم...........فردا مینویسم.........فعلا در مورد این سه تا نظرتون رو بگید.
    4)کلا از خانوادم شدیدا خوشش میومد و به ظاهر از رفت و امد لذت میبرد،البته کلا شخصیت دو رویی داشت و نمیدونم تو دلش چی بود.......خوب فک کنم تا حدی هم حدسم درسته چون اوایل عقد قبل ارتباطش با خانوادم میگفت (حرف های مامانش بعدا همین بود بعد از 6 ماه) مادر و خواهرت خطت میدن......دامادتون بی عرضه هست،بابات تسبیح آب میکشه......بعد از 7 ماه رفت و امدش هر جا میخواستیم بریم میگفت زنگ بزن با ابحیت اینا بریم، چرا داداشت با ماشین ما نمیاد ماشین میاره،نمیشه تو مثل مامانت باشی،عمت مثل بابات مهربون و مومنه.........حالا مامانش الان همون حرفایی رو میزنه که پسرش روزای اول میگفت.......و خود شوهرم ده بار گفت که نمیشه تو مثل مامان و ابحیت باشی........خانوادم کوچکترین برخوردی با اون نکردن و با خانوادشم هیچ برخوردی نکردن.........یکبارم یه جایی دعوت بودیم پیش خانواده شوهر ابجیم،مامانش رفته بود روز قبلش گند زده بود به ابرومون....منم به شوهرم نگفتم مامانش این کار رو کرده که خجالت نکشه،فقط بهش گفتم ابجیم تعارف نکرد شما بیاین ،بهتره نیاین،منم مجبور بودم برم که گند زده شده ی مادرشوهرم رو جمع کنم..........من رفتم و اون خیلی ناجور دلخور شد و گفت وقتی من دعوت نبودم تو به من اهمیت نمیدی تنها میری..............منم اخرش گفتم شما دعوت بودین من نخواستم بیاین......اونم گفت اره میدونم همه تو خونتون منو دوس دارن،کرم از تو هست........
    و در اخر ایشون به جلسات خواستگاری خنده بازار نگاه نکرد ولی دروغ گفتن و فکر میکردن من هم دروغگو هستم و نصف حرفام رو باور نکردن مثل اینکه دختری کار نکرده باشه یا من واقعا قلبا راضی نباشم روستا بیام....



    - - - Updated - - -

    این یادم اومد گفتم شاید به درد بخوره........برای نظر شوهرم درباره خانواده
    یه ماه پیش شوهرم دو سه تا مبحث رو عنوان کرد که فک کنم تحت تاثیر حرفای خانوادشه
    1)حتما پدرت خیلی دلش میخواد بره مهریت رو بگیره یه خونه دیگه به خونه هاش اضافه کنه...........! 2)داداشت حرفای خیلی بدی به خانوادم اون روز که اونا اومدن گفته(همش مزخرفه)
    3)اخرش باز گفت خدایی خانوادت نمیتونن یک کلمه پشت من بگن چون من همیشه بهشون احترام گذاشتم

  2. #22
    Banned
    آخرین بازدید
    یکشنبه 29 فروردین 95 [ 20:54]
    تاریخ عضویت
    1393-7-27
    نوشته ها
    151
    امتیاز
    3,246
    سطح
    35
    Points: 3,246, Level: 35
    Level completed: 31%, Points required for next Level: 104
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    104

    تشکرشده 313 در 129 پست

    Rep Power
    0
    Array
    1) در خصوص رابطه جنسی ، به نظر من رابطه خوبی بوده و میتونه به حل شدن مشکل کمک خوبی بکنه . اگر اینجا هم لنگ بود دیگه امیدی به حل مشکل نبود . . .

    2) خوب مشکل اینه که شما دروناً برای شوهرتون احترام زیادی قائل نیستید و اعتماد چندانی هم بش ندارید . اعتماد کمی پیچیده تره ولی احترام بزارید بد نیست ! بهتره سرتون رو بکنید توی زندگی زناشویی خودتون و مسائل دیگه رو خیلی بزرگ نکنید . مشکل اصلی اینه که شما به همسرت نشون دادی و میدی که براش شأنی قائل نیستی و حرمت نگه نمیداری . بهتره این موضوع رو اصلاح بفرمایی . . .

    3) هر وقت فرصت داشتی این مورد رو هم باز بفرما . . .

    4) مشکل اصلی ظاهراً به خانواده ها بر نمی گرده و مشکل ، ناتوانی شما و شوهرتون هست که ممکنه در قالب کشیده شدن مسائل به خانواده ها هم بروز کنه . ظاهراً خانواده ها خیلی مشکل آفرین نبودن . هرچند شما فکر می کنی که خانواده همسرت خیلی مشکل زا بودن ولی من این رو قبول ندارم! ولی قبول دارم که شوهرتون باید مدیریت بهتری داشته باشه و حامی شما باشه تا در این زمینه آزار نبینی . . .

    اما راهکاری که به نظر من میرسه :

    یک صحبت جدی ولی آرام و محترمانه باید با شوهرتون داشته باشید و سنگ هاتون رو وا بکنید . در این صحبت لازمه که شما حق و حقوق واقعی خودت (نه مهریه) رو بشناسی و محترمانه مطالبه کنی . مثلاً شوهرتون باید تکلیف رابطه رو زودتر روشن کنه و مثلاً اینکه بزار ببینیم یکسال یا 3 سال دیگه چطور میشه ، بی معنی هست . پس شما اینجور موقع باید از ایشون بخای که مثل یک مرد تکلیف شما رو روشن کنه و به آینده حواله نده . یک موضوع دیگه اینه که شما باید حق و حقوق شوهرت رو بشناسی و به اون بدی ! مثل همین حرمت قائل شدن . . .

    به نظر من بر مبنای راهکاری که دادم اقدام بفرما و بعد نتیجه رو اینجا بنویس تا بتونیم جلوتر بریم . . .

  3. کاربر روبرو از پست مفید بهزاد10 تشکرکرده است .

    اقای نجار (شنبه 16 اسفند 93)

  4. #23
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    سلام ..
    با تشکر از پستهای برادرم بهزاد گرامی . راهکار درست فعلا همینکه فرمودند . ولی خب گویا قبلا مشاوره به شما گفته بودند و شما یه بار تلاش هم کردی و پاسخ بدی هم از شوهرت گرفتی ؟

    خب . اول کنایه

    اسم شما نارگله ؟؟؟؟؟؟ منظور همون گل انار درسته ؟؟؟؟؟ . این اسم ریشه دهاتی داره . نداره ؟؟؟؟؟؟ شوخی کردم ناراحت نشو . ماها همون از پشت کوه اومدیم . ولی در اینکه با چی اومدیم فرق میکنیم . پیاده . با خر . یا با بنز .

    در ورودت به تالار همسرتو پیش ما تخریب کردی . کار به اشتباهات گذشته ندارم . ولی از این لحظه سعی کن اشتباه نکنی .
    تو این حس به طور حقیقی به همسرت و بدتر خانواده همسرت انتقال دادی .؟ .

    برگشت به عقب و برسی دلایل و اشتباهات در بروز چنین وصلتی فایده نداره . مهم الان و آینده پیش رو .

    چند سوال ؟ رو پست خودم بهم پاسخ بده . از قسمت پاسخ به نقل قول استفاده کن . و رنگ متفاوت .

    1. چند سالتونه ؟؟؟؟؟ خودت و همسرت ؟؟؟

    2. مدرک شما چیه و یا میزان تحصیلاتتون چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ خودت وهمسرت ؟؟؟

    3. چرا خانوادت سر سفره عقد گریه میکردن اشک شوق بود یا راضی نبودن ؟؟؟؟؟

    4. خانواده همسرت چطور ؟؟؟

    5. تعداد مهریتو بگو کامل از قرآن تا شاخه نباتش ؟؟ اگه شرط ضمن عقد داری بگو ؟؟؟؟؟؟؟


    6. فعالیت اجتماعی داری ؟؟؟؟؟؟

    7. ببخشید . دوشیزه ای یا خانم ؟ وضعیت بکارت مشخص کنید ؟ عذر میخوام البته . مهمه .

    8. چرا با دیدن پدر شوهرت دچار استرس شدی ؟؟؟؟؟

    9. همسرت بین شما و خانوادش کدوم انتخاب کرده ؟


    10. آیا شما به خانواده همسرت بی احترمی کردی که همسرت باهات لج کرده ؟؟؟ و نظر داره با این کار شمارو نسبت به خودش و حرفش مغلوب کنه . و با اینکار بخواد به شما ثابتکنه که حرف حرف اونه و هرچی اونبگه هون باید بشه ؟



    11. مهم از لحاظ حقوقی . گفتی همسرت بهت در زمان خاستگاری حرفهایی زده که در بعد عقد درست نبوده ؟؟؟؟؟ آیا دروغ هم بهت گفته ؟؟؟؟؟ مثال بزنم برات . گفته من فلان مدرک دارم ولی نداره ؟ یا قبلا با کسی عقد کرده باشه و به شما نگفته باشه ؟ حرفها یا قولهایی که شمارو برا ازدواج فریب داده باشه ؟



    12. همسرتون غریبه هستن ؟؟؟ معرف کی بوده ؟؟؟؟؟؟

    خانم گلنار اولا بابت تلخی کیک عقد تون براتون متاسفم . از رک گوی خودم عذر میخوام بی عیب نیستی بدون اشتباه هم نیستی . بیشتر اشتباهاتت حول گوشات و زبونت میچرخه . بد میشنوی بد برداشت میکنی . بد حرف میزنی . اینا رو درست کنی مشکلی نداری . بقیه موارد برمیگرده به اشتباهات اونا و پاسخ سریع شما . و درنتیجه بروز اشتباه دوم از سوی شما .

    واکنشها اشتباه شما در مقابل کنش های بد همسرت و خانوادش بوده . این درک من از شماست .

    متاسفم . مهمترین عامل در استحکام یه زندگی رضایت پدر و مادر اونم از روی دل که خانواده همسرت علاقه که ندارن هیچ نفرتم دارن و یا پیدا کردن . حالا هم که دیگه بدتر .

    بقیه موارد حرف خاله زنکی به جز عدم استقلال همسرت در اداره زندگیش که اونم مشکل بزرگیه .

    خانم گلنار . نگرش شما در دهاتی بودن همسرت و فرهنگ پایین و طرز فکر قاجاری خانواده همسرت موجب خواهد شد که هیچوقت اونو به عنوان مرد خودت نپسندی . اینیم که الان تو وجودت هست اگه ادامه پیدا کنه بعد دو یا سه سال فروکش میکنه و از بین خواهد رفت .

    چون همسرتو نمیتونی به عنوان یه مرد اید آل کنار خودت قبول کنی ... و یه عمر برا یه دهاتی نقش بازی کنی . یه روز میبری و با یکی دو تا یادگاری برمیگردی . دوره زمونه سوختن ساختن تموم شده .

    راستش بنا به تجربه تلخ شخصیم ادامه این.... به صلاح شما نمیدونم .

    پستم طولانی شد . از کسانیکه با همسرت رابطه خوبی داشتند بدون اینکه همسرتو تخریب کنی ازشون بخواه با همسرت تماس بگیرن و کسب تکلیف کنند. در هر صورت باید عید بگذرونی البته با تلاش برای بازگشت به زندگی ولی اگه قبول نکردند . بعد عید باید برای آزادی خودت اقدام کنی .

    گلنار . امیدوارم بی ادبی های منو ببخشی . سعی کن آرامش و روحیتو حفظ کنی . از احساسات هم شدیدا دوری کن . . شارژ بگیر و از مدیر همدردی کمک بگیر .

    جواب سوالات بده . واگه سوالی هم داشتی بپرس . خودت خودتو بلاتکلیف نکن تصمیم بگیر در چه جهتی کمکت کنیم . مشخص کن .

    . دعات میکنم . مشکلت حل بشه . و تمام ناراحتیت . مدل چین لباس عروست باشه . نگران نباش .
    ویرایش توسط parsa1400 : دوشنبه 11 اسفند 93 در ساعت 03:53

  5. #24
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا
    اقای بهزاد ممنون که پیگیرید.......راستش بله من بعضی وقتها ناخواسته واقعا بهش احترام نمیذارم و هم تا حدود زیادی این مسئله رو پذیرفتم و رفتارم پیش از این تغییر کرده بود و هم الان میدونم به هر حال باید واقعا در ذهنم بهش احترام بذارم تا رفتار و گفتارم درست شه.........در واقع من جدی نمیگیرمش...........

    نه اشتباه نکنید........رفتار خانواده ی من طوریه که مشکل ایجاد نکردن و چون درونی بهش محبت میکردن و واقعا پشت سر ایشون هم کاملا طرفدار اون بودند(البته پیش از این دو ماهه اخیر) و حس میکنم متوجه میشد، مشکلی نبود.......مثلا هر وقت دعوا میکردیم اینقدر مامانم طرفش رو میگرفتن که من جرات نداشتم خونه برگردم......و اینقدر به دلایل من بی توجه بودن که اخرش خودمم حق رو به اون میدادم و شب نشده عذرخواهی میکردم.............البته الان تازه متوجه شدم مامانم کلا دنبال صلح بودن و واقعا تو همه ی موارد فکرشون این نبوده که حق با ایشونه بلکه صلاح رو در ندید گرفتن و تغافل من میدیدن.........خانواده ی من با وجود مخالفت شدیدشون با این ازدواج به محض واقع شدن عقد دیگه هیچی در مورد تردیدها نگفتن و تا همین 1.5 ماه پیش قویا از ایشون طرفداری میکردن.........ولی خانواده ی ایشون واقعا مشکل ساز بودن.........واقعا شوهر منکه خودش به هیچ وجه جرات مدار نیست رو از اینده ی با من میترسوندن و از کوچکترین مسایل فاجعه میساختن................ الان من و همسرم اخرین بار کلی عشقولانه داشتیم، خیلی دراغوش گرفت من رو و حتی سرش رو گذاشت تو بغلم و از دلتنگی هاش گفت.............ما واقعا مشکل جدی نداشتیم اما این قطع ارتباط و بحث جدایی به خاطر تصمیم پدر ایشونه..........و خودمون خوب وخوش بودیم.البته مشکل داریم ولی جدایی و اینکه من رها شدم،تصمیم پدرشون بود........الانم دو سه بار زنگ زدن که برید طلاق دخترتون رو بگیرید........اگه این مشکل ساز نبودن خانواده نیس پس چیه؟!!!!

    من برم جدی با دیوار حرف بزنم؟اخه داداش من،دارم میگم ایشون حاضر نیست با من ارتباط بگیره...........دو هفته باهاشون صحبت کردم،با هم خوب هم بودیم تقریبا،اما گفت من نمیتونم ارتباط داشته باشم،گفتم پس تکلیف من رو روشن کن،گفت اگه میخوای بریم توافقی جدا بشیم....گفتم به همین راحتی!! ، پس من چی؟فقط بخاطر مادر و پدرت که از اول مخالف بودن من باید بدبخت شم؟گفت من خودمم یک قربانیم........گفت چون الان خنثی هستم و دوست داشتنم بخاطر تنفر اونها از تو کم شده،اگه تو قلبا راضی هستی من توافقی جدا میشم.........اونموقع هنوز به زندگی علاقه مند بودم و گفتم من نمیخوام جدا بشیم...........اونم گفت پس همینجوری هستیم تا خود به خود درست بشه..........گفتم خوب تو چرا نمیری طلاقم بدی اگر تصمیمت رو گرفتی؟....گفت من نمیخوام زندگیم رو خراب کنم............بهش گفتم خوب الانم با دست روی دست گذاشتن خرابش میکنی......گفت نمیتونم کاری کنم.........بهش گفتم بخاطر مهریه نمیری طلاقم بدی؟..........سکوت کرد.........الکی گفتم میخوای یکم از مهرم رو بده بریم توافقی جدا بشیم.....گفت نه اونطوری طلاقت نمیدم،اونجوری که دیگه توافقی نیست...............حالا اینا رو میگفت در حالی که نازم میکرد و در اغوش گرفته بود
    فرداش تصمیم گرفتم برم توافقی جدا شم ولی مشاورام گفتن این کارت خیانت به جامعه هست........گفتن با این کارت خودش و خانوادش دوباره با دروغ یک دختر رو بدبخت میکنن و بعد خیالشون راحته بی دردسر طلاق میگیره..........بعد که واسطه رفته بود، گفتم نظر واسطه که فرد با تقوی و متخصصی بود چیه بدون دردسر تمومش کنم؟.گفت به هیچ وجه نباید به این سادگی بی دلیل تن بدی به این اسیب و اینطوری یکی دیگه رو هم بدبخت میکنن.......اگر نیاز هم نداری بذار چند ماه اذیت بشن که اینطوری نکنن با دیگران و بعد تصمیمش با خودته......

    پس من پرسیدم.......مشاورمم این سوال رو کرده...........واسطه هم پرسیده.............به همه میگه باید همینجوری باشه........من برا هیچی اقدامی نمیکنم...........جلو پدرمم ایستادم و طلاقش نمیدم ............اونم جلو همه وایسته و هیچ کاری نکنه..........موضوع اینه که مرد نیس بچه هست.........

    حالا چ راه حلی به ذهنتون میرسه؟

    - - - Updated - - -

    نقل قول نوشته اصلی توسط parsa1400 نمایش پست ها
    سلام ..
    با تشکر از پستهای برادرم بهزاد گرامی . راهکار درست فعلا همینکه فرمودند . ولی خب گویا قبلا مشاوره به شما گفته بودند و شما یه بار تلاش هم کردی و پاسخ بدی هم از شوهرت گرفتی ؟

    خب . اول کنایه

    اسم شما نارگله ؟؟؟؟؟؟ منظور همون گل انار درسته ؟؟؟؟؟ . این اسم ریشه دهاتی داره . نداره ؟؟؟؟؟؟ شوخی کردم ناراحت نشو . ماها همون از پشت کوه اومدیم . ولی در اینکه با چی اومدیم فرق میکنیم . پیاده . با خر . یا با بنز .
    این اسم رو در تالار انتخاب کردم........البته انارگل.......اسم واقعی من این نیست.کنایتون ناراحت کننده نبود...

    در ورودت به تالار همسرتو پیش ما تخریب کردی . کار به اشتباهات گذشته ندارم . ولی از این لحظه سعی کن اشتباه نکنی .
    تو این حس به طور حقیقی به همسرت و بدتر خانواده همسرت انتقال دادی .؟ .

    آره فک کنم دادم........مثلا من از دروغ متنفرم و اونا خیلی راحت دروغ میگن و این من رو بهم میریخت......البته شوهرم به من بعد از عقد، دروغ نمیگفتن.......

    برگشت به عقب و برسی دلایل و اشتباهات در بروز چنین وصلتی فایده نداره . مهم الان و آینده پیش رو .

    چند سوال ؟ رو پست خودم بهم پاسخ بده . از قسمت پاسخ به نقل قول استفاده کن . و رنگ متفاوت .

    1. چند سالتونه ؟؟؟؟؟ خودت و همسرت ؟؟؟

    من 26 و همسرم 29

    2. مدرک شما چیه و یا میزان تحصیلاتتون چیه ؟؟؟؟؟؟؟؟ خودت وهمسرت ؟؟؟

    من مهندس برقم، ارشد هم قبلا یه جای دور قبول شدم ولی برا خانوادم دوریم سخت بود نرفتم ......ایشون مهندسن

    3. چرا خانوادت سر سفره عقد گریه میکردن اشک شوق بود یا راضی نبودن ؟؟؟؟؟

    خواهرم و مادرم به شدت گریه میکردن چون حس میکرد ن شوهرم خوب نیست و من باید ردش میکردم میگفتن خانوادشم بی کلاسن

    4. خانواده همسرت چطور ؟؟؟

    ما تا 2 ماه بعدش نمیدونستیم اونا مخالفن .....تو بله برونم نمیتونستیم سرجاشون بشونیمشون بس که میرقصیدن.......باباش هم چند بار از واسطه ازدواج تشکر کرد.......

    5. تعداد مهریتو بگو کامل از قرآن تا شاخه نباتش ؟؟ اگه شرط ضمن عقد داری بگو ؟؟؟؟؟؟؟

    مهریم دو تا کتابه.....313 تا عند المطالبه و دیگر هیچکدوم از شرطهام رو ننوشتیم......البته اس ام اس هاش هست.......


    6. فعالیت اجتماعی داری ؟؟؟؟؟؟

    بله دارم.....البته قبلا خیلی بیشتر بود ....پروژه....نقاشی.....ورزش...خیا طی ....نویسندگی بصورت جدی.....ولی الان فقط دارم کار می کنم........البته بخاطر حرفهای مادرشوهرم امسال دوباره سر کار رفتم.........بعد از عروسیم نمیخوام کارکنم.........دلم میخواد بشینم خونه و پشت هم چندتا بچه بیارم ..... و فقط درسم رو ادامه بدم........

    7. ببخشید . دوشیزه ای یا خانم ؟ وضعیت بکارت مشخص کنید ؟ عذر میخوام البته . مهمه .

    راستش خودمم نمیدونم........البته شوهرم مطمنه دوشیزه ام چون بنده خدا کار خاصی نکرده ولی من میترسم این نامزد بازی ها.........راستی دادگاه کی میفرسته پزشکی قانونی؟و اگه خودم ندونم بد نیست؟اول عقدم برگه سلامت گرفته بودم.


    8. چرا با دیدن پدر شوهرت دچار استرس شدی ؟؟؟؟؟

    چون این آقا اونقدر بی ایمانه که میخواد من و همسرم رو که همدیگر رو دوس داریم از هم جدا کنه.........میترسم اگه دادگاه بگه بریم عروسی بگیریم این اقا بعد عروسی اذیتم کنه........

    9. همسرت بین شما و خانوادش کدوم انتخاب کرده ؟

    خودش فک میکنه هیچ کدوم....................ولی عملا در جهت خانوادش حرکت میکنه........چون منم ول کرده


    10. آیا شما به خانواده همسرت بی احترمی کردی که همسرت باهات لج کرده ؟؟؟ و نظر داره با این کار شمارو نسبت به خودش و حرفش مغلوب کنه . و با اینکار بخواد به شما ثابتکنه که حرف حرف اونه و هرچی اونبگه هون باید بشه ؟

    من یکبار تو دعوا گفتم خا لعنت کنه کسی رو که بین ما جدایی میندازه(قبل همه مسایل)....منظورم رو خانوادش گرفت..............دلخور شد ولی لج نکرده........البته حس میکنم بدش نمیاد برم التماس خانوادش رو کنم........این کارم قطعا بی فایده هست..............البته بدش هم نمیاد اونا بیان ناز من رو بکشن..........کلا موافقه همه یه کاری کنن الا خودش

    11. مهم از لحاظ حقوقی . گفتی همسرت بهت در زمان خاستگاری حرفهایی زده که در بعد عقد درست نبوده ؟؟؟؟؟ آیا دروغ هم بهت گفته ؟؟؟؟؟ مثال بزنم برات . گفته من فلان مدرک دارم ولی نداره ؟ یا قبلا با کسی عقد کرده باشه و به شما نگفته باشه ؟ حرفها یا قولهایی که شمارو برا ازدواج فریب داده باشه ؟
    اگه منظورتون تدلیس یا فریب در ازدواجه فک نکنم به ایشون صدق کنه چون چیزایی که دروغ گفتن فقط برا من احمق مهمه................کسی الان برا این چیزا تره هم خورد نمیکنه...........چه برسه به اینکه مثل من بله بگه...........مثلا گفت نماز صبح هم دوس داره بره مسجد ولی لنگ ظهر بیدار میشه.........گفت نویسندگی دوس داره ولی یکبارم به نوشته هام نگاه نکرد.........چمیدونم از این چرت و پرت ها


    12. همسرتون غریبه هستن ؟؟؟ معرف کی بوده ؟؟؟؟؟؟
    بله کاملا غریبه.........شوهر دختر عموم

    خانم گلنار اولا بابت تلخی کیک عقد تون براتون متاسفم . از رک گوی خودم عذر میخوام بی عیب نیستی بدون اشتباه هم نیستی . بیشتر اشتباهاتت حول گوشات و زبونت میچرخه . بد میشنوی بد برداشت میکنی . بد حرف میزنی . اینا رو درست کنی مشکلی نداری . بقیه موارد برمیگرده به اشتباهات اونا و پاسخ سریع شما . و درنتیجه بروز اشتباه دوم از سوی شما .

    واکنشها اشتباه شما در مقابل کنش های بد همسرت و خانوادش بوده . این درک من از شماست .

    متاسفم . مهمترین عامل در استحکام یه زندگی رضایت پدر و مادر اونم از روی دل که خانواده همسرت علاقه که ندارن هیچ نفرتم دارن و یا پیدا کردن . حالا هم که دیگه بدتر .

    بقیه موارد حرف خاله زنکی به جز عدم استقلال همسرت در اداره زندگیش که اونم مشکل بزرگیه .

    خانم گلنار . نگرش شما در دهاتی بودن همسرت و فرهنگ پایین و طرز فکر قاجاری خانواده همسرت موجب خواهد شد که هیچوقت اونو به عنوان مرد خودت نپسندی . اینیم که الان تو وجودت هست اگه ادامه پیدا کنه بعد دو یا سه سال فروکش میکنه و از بین خواهد رفت .

    چون همسرتو نمیتونی به عنوان یه مرد اید آل کنار خودت قبول کنی ... و یه عمر برا یه دهاتی نقش بازی کنی . یه روز میبری و با یکی دو تا یادگاری برمیگردی . دوره زمونه سوختن ساختن تموم شده .

    راستش بنا به تجربه تلخ شخصیم ادامه این.... به صلاح شما نمیدونم .

    راستش مشاورامم بهم همین رو میگن........و حرفاتون رو قبول دارم.........ولی من برعکس اوایل عقدم که با قد و هیکل لاغرش و ظاهرش به حدی مشکل داشتم که نمیتونستم قبول کنم زن ایشون شدم............الان واقعا از مردهای دیگه حالم بهم میخوره و واقعا فقط از شوهرم خوشم میاد........مخصوصا برا مسایل جنسی که فک میکنم هیچکی رو نمیتونم قبول کنم......از طرفی واقعا در توانم نیس تا اخر عمر بدون شریک جسمی و روحی باشم واین من رو مضطزب میکنه........و یک چیز دیگه میترسم از اینکه بعد شوهرم با کی ازدواج کنم؟با این جامعه.........من بخاطر روحیات خاصی که دارم در توانم نیس با یک مرد دختر باز یا حتی کسی که با شخصی دوست بوده و یا خدایی نکرده سیگاری یا مشروب خور یا بد دهن و غیره بسازم...........خدا بهم رحم کنه........
    پستم طولانی شد . از کسانیکه با همسرت رابطه خوبی داشتند بدون اینکه همسرتو تخریب کنی ازشون بخواه با همسرت تماس بگیرن و کسب تکلیف کنند. در هر صورت باید عید بگذرونی البته با تلاش برای بازگشت به زندگی ولی اگه قبول نکردند . بعد عید باید برای آزادی خودت اقدام کنی .
    همسرم دامادمون رو خیلی دوس داشت......یکبار بطور اتفاقی دیدن هم دیگر رو..... همسرم به دامادمون گفته بخدا نمیدونم چیکا کنم.......اگه هر کی راه حلی داره پدر یا مادرم راضی بشن من انجامش میدم.......بهش گفته خودت هر چی به ذهنت رسید زنگ بزن به من بگو..........ولی تکلیفم رو خودمم نمیدونم..........دامادمون به ما گفت شوهرت ترسو هست و مشکلش اینه که فک میکنه خانوادش تا اخر عمرش قراره تردش کنن.
    گلنار . امیدوارم بی ادبی های منو ببخشی . سعی کن آرامش و روحیتو حفظ کنی . از احساسات هم شدیدا دوری کن . . شارژ بگیر و از مدیر همدردی کمک بگیر .

    جواب سوالات بده . واگه سوالی هم داشتی بپرس . خودت خودتو بلاتکلیف نکن تصمیم بگیر در چه جهتی کمکت کنیم . مشخص کن .

    . دعات میکنم . مشکلت حل بشه . و تمام ناراحتیت . مدل چین لباس عروست باشه . نگران نباش .

    آقای پارسای عزیز خوب گفتین ممنونم........ولی بهم از لحاظ قانونی هم کمک کنید........به نظرتون خانوادش راضی میشن و کوتاه میان اگه شکایتی بشه؟


    راستی یه چیزی هفته پیش 4شنبه پدرم و خواهرم و دامادمون ،پدر شوهرم رو تو بازار میبینن و ایشون خودش میاد جلو و دست میده و احوال پرسی گرم میکنن.......به نظرتون با توجه به اینکه هفته پیشش پدرشون زنگ زدن به بابام که طلاق دخترت رو بگیر،پدرم گفتن به پسرت بگو وکالت بده که ما بگیریم ،ایشون گفتن من با پسرم کاری ندارم شما برو طلاق بگیر برا دخترت.......مشخص بود هنوز با همسرم قهرن .......... حالا بعد از این گفت و گوها(بابام بسیار ارام بودن) چرا اومده خودشون احوال پرسی؟مگه ادمی که دنبال طلاقه اینطوریه؟

    راستی باز یه چیز دیگه.............اولین باری که تو خونه شوهرم بهم گفت رابطه نداشته باشیم و منم قبول کردم وایبر و واتس اپ ایشون رو بلوک کردم و تو اس ام اس براش نوشتم من بلوکت کردم که وسوسه نشم.........بعد از واسطه که شوهرم دیگه جواب نداد ایشون هم من روبلوک کردن........بعدازتماس من با شماره ی غریبه و بحث ایشون راجع به بردنابروشون پیش واسطه وزنگ من که ایشون جواب نداد و اس ام اس من که (باشه من تسلیم تصمیم توام) و تماس ایشون که من خاموش بودم و دوباره هم زنگ نزدم..........ایشون شبش من رو از بلوک دراورد و من هم دیگه همونجور بلوک نگهش داشتم.........حالا شنبه این هفته تولدش بود.........منم بهش تبریک نگفتم........یکشنبه من رو بلوک کرد.........این کارش معناش این هست که خیلی بهش برخورده تبریک نگفتم..............خوب اخر بهمن تولد منم بود.........اونم هیچی نگفت..........
    ممنون ازتوجهتون............لطفا راه حل بدید............یه سوال قانونی هم دارم نمیتونم تو جمع بپرسم........چیکارش کنم؟

  6. 2 کاربر از پست مفید anargol تشکرکرده اند .

    parsa1400 (دوشنبه 11 اسفند 93), بارن (سه شنبه 12 اسفند 93)

  7. #25
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    از حرف ها خارج شو بسه . اینکه کی چی گفت و کی چه کاری انجام داده و مقصر کیه و کی بیگناهه مهم نیست .

    اون اگه در هارو به رو شما بسته به رو دوستان و اشنایانش که نبسته . حرفهایی هم که یه ماه پیش زده ولش کن . الان دوباره یکی بفرست .اصلا هر روز یه نفرو بفرست . اصلا هر روز بیان بهت بگن طرف حرفش جداییه .

    یه چیز دیگه توافق در طلاق هر چیزی میتونه باشه .

    جواب سوالات بده . تا درک بهتری از وضعیتت داشته باشم .

    گلنار به خودت فرصت بده . این عید بذار برای تلاش به برگشت به هر سختی که هست . از طریق بزرگترها و آشنایان تا قبل عید اقدام کنید . نشد تو عید دوباره تلاش کنید . اگه نشد .................

    اونوقت راهکار جدید بهت میدیم .

    مثبت فکر کنید . نذار تو خونتون . و جلو دیگران همسرتو تخریب کنند. بخصوص خودت .

    حسم اینکه همسرتم دوستتداره و منتظر تا خانوادها کنار بکشن . از طرفی شاید تصمیمشو برا جدایی گرفته .و میخواد شمارو خسته کنه . باید به طور مشخص اینو از همسرت درک کنی که در چه موضعی قرار داره

    چکنم چکنم نکن . خوشبینانه فعلا به برگشت فکر کن .


    - - - Updated - - -

    پستتو تازه دیدم . نگران نباش .

    - - - Updated - - -

    پستها جابجا شد

    نمیشه از فرصت عید گذشت و کار به جدایی کشوند .

    گلنار . راستش من اختلافی بین خودتون که فاحش باشه به چشمم نمیخوره . دست بزن داشته باشه یا بدی های دیگه ایکه خودت گفتی . ندارید .

    به نظر میاد خودتون با هم خوبید . از بلاک درش بیار کم کم باهاش ارتباط برقرار کن به حرفهای اون توجه نکن . براش اححترام قائل شو . صبور باش و در بدترین شرایط هم بهش بی احترامی نکن .

    اشتراک بگیر و از مدیر همدردی در نحوه برخورد با چنین افرادی کمک بگیر و یا از بانو مینوش آدرس مطالب مفید و با ارزشیکه تو تلار هست در این ضمینه رو بپرس .

    انار گل برو دکتر ز و برگه سلامت بگیر فردا حتما برو . و اگه سلامت نبودی . کار به جنبه حقوقیش ندارم فعلا . ولی 99 % تلاشتو باید بذاری رو برگشت . همینی که گفتم ...................

    بهت گفتم از احساسات دوری کن . چه تو طلاق چه تو آشتی انشالله .

    فعلا از حقوق چیزی ندونی بهتره . ولی بپرسی جوابتو میدم. چی میخوای بدونی . سوال محرمانه هم اگه داریی اشتراک بگیر تا پیام خصوصیت آزاد بشه و خصوصی بپرس جوابتو میدم . میگم بهت اما بعد از اینکه تصمیمت جدایی بود . میشه برا ترس مهر گذاشت اجرا . ولی با توجه به اوضاع شما اینکار در مرحله آخر قرار داره .

    تدلیسم که نداری . پس بقیه دروغاش مهم نیست . مهمه ها ولی قانونی نه . اس تاثیر نداره

    گلنار تو اهل زندگی هستی و عاشق همسرت . باید برا حفظش تلاش کنی . که بعدا دلت نسوزه که چرا زود طلاق گرفتم و هزار بلای دیگه . اگه هم که دختر نباشی که دیگه بدتر . شک ندارم باید بری دست بوس خانواده همسرت و قضیه رو تموم کنی و تدارک عروسی مهیا کنی .
    به عکس العمل پدرش توجه نکن . از دومادتون بخواه . کمکت کنه و راهکار های تربیتی مدیر از طریق اون به همسرت انتقال بده .

    نگران نباش یه نفر پیدا کن که حرفش پیش خانواده همسرت خریدار داشته باشه یا حرفشو بخونند .

    شکایت کنی پرده اعتماد پاره میشه چون مخالف بودن هرگز به زندگی برنمیگردن .

    برمیگردم .

    به خودتم تو تالار فحش نده خلاف مقرراته .

  8. 2 کاربر از پست مفید parsa1400 تشکرکرده اند .

    کیانا 93 (جمعه 15 اسفند 93), بارن (سه شنبه 12 اسفند 93)

  9. #26
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    به نام خدا
    ممتوتم اقای پارسای عزیز

    1)اون واسطه رو که فرستادیم مورد قبولشون بود ولی تو جلسه ی دوم صحبت با رفتار بی شرمانه ای از پدر همسرم روبرو شدن که خیلی جا خورده بودند و گفتن من به هیچ وجه دوباره نمیرم.............ایشون فرد بسیار با نفوذی بودن.ولی من ازشون خواهش کردم گفت و گو رو با همسرم ادامه بدن و از مشاورم هم در صورت لزوم تلفنی کمک بگیرن،هنوز از نتیجه ی صحبتاشون با همسرم خبری ندادن..........ولی اگر نتیجه ای داشت حتما ازشوهرم خبری میشد..........

    2)من از یه چیزی خیلی میترسم.......قبل از عقدمون به محض اینکه همسرم حرف ناخوشایندی میزد و من سرد برخورد میکردم،تا صبح چندین بار تماس میگرفت و هیچ غروری نداشت.............بعداز عقدمون از شدت این عملکردشون کم شد ولی تایک ماه بعد همینطور بود..........اما بعد از اولین دعوای خیلی جدیمون که تقصیر از من بود (اوایل دعواهامون اکثرشون تقصیر من بود ) من به محض رسیدن به خونه پشیمون شدم............اونم خیلی آشفته شد ومن هر چی تماس گرفتم جواب نداد......فقط اس ام اسی گله گذاری میکرد و من در مقابل حرفاش کوتاه اومدم.........از اون موقع تا همین الان اون دیگه بعد از قهرهامون هیچ کاری نمیکرد و هر چقدر هم طولانی قهر میکردیم منتظر بود من حرکتی برای ارتباط کنم وبعد مثل جت به سمت من میومد.......و کلا خونسردی و بی تفاوتی رو به حد اعلا داشت......و الان میترسم با ختم مسله بدون حل ریشه ای(توجه داشته باشید ما جلسات مشاوره ی زیادی داشتیم ولی ایشون به حرفهای مشاوره عمل نمیکرد)و بدون اینکه بفهمه باید یک کاری خودش کنه......بعد از یه سال دوباره این مشکل پیش بیاد...........و بذاره بره و من برم دنبال حل مسلم با خانوادش..........

    3)من برم تقاضای نفقه بدم میفرستنم پزشکی قانونی؟کی میفرستن؟

    4)من اگه قانونا برم خونش میتونه چه آزارهایی بدن من رو خانوادش یا خودش؟

    5)اگه خونش نرم مجوز ازدواج مجدد بهش میدن؟

    6) من نمیخوام امسال برم و سال بعد برگردم.........یه مشکلی که هست خانوادش از روزای اول فک میکنن دختر هیچ غلطی نمیتونه بکنه و میشه هر لحظه که دلت رو زد طلاقش بدی.....خودش هم همیشه این رو میگفت...

    7)بعد صحبت اخیرم با همسرم و بهش گفتم میخوام زندگی کنم بهم گفت پس مشاور راست میگفت که همیشه که حرف از جدایی میزدی میخواستی بترسونیم؟..............و حس کردم به حرف مادر و پدرش کاملا رسیده که زن اسیر مرده..........من نمیخوام با این ذهنیت وارد زندگیم بشم..............

  10. #27
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    یکشنبه 03 اسفند 99 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1393-3-04
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    711
    امتیاز
    20,258
    سطح
    89
    Points: 20,258, Level: 89
    Level completed: 82%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    SocialOverdriveTagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    3,890

    تشکرشده 2,698 در 675 پست

    حالت من
    Sepasgozar
    Rep Power
    138
    Array
    صبر کن دارم میخونم

    - - - Updated - - -


    4)من اگه قانونا برم خونش میتونه چه آزارهایی بدن من رو خانوادش یا خودش؟. وای دلم خدا .............

    این چه سوالیه ؟؟؟ مثل اینکه بگی قرار برم تو خیابون چه خطراتی منو تحدید میکنه و امکان داره جون منو بگیره . پس بهتر تو خیابون نریم . تا یه وقت آنتن تلسکوپ هابل با ما برخود نکنه و باعث زمین خردنمون بشه .

    نمیشه با قضاوت نادرست و پیشکی مانع ازدواج و عروسی شد . که چه خواهد و چه نخواهد شد . با اما اگر نمیشه به کسی تهمت زد و بهش برچسب مردم آزار چسبوند . نگرشتو عوض کن و دنبال بهانه نباش .

    1. حالا که از فرستاده راضی هستی به خدا هم توکل کن تا مشکلت حل بشه و کار خوبی هم کردی گفتی با همسرتون موضوع آشتی ادامه بدن . انشالله که همسرت عاقل بشه و مستقل فکر کنه و بتونه این مشکل به طریق خوبی مدیریت کنه هر چند مدیریتش ضعیفه ولی خب خدا بزرگه .

    2. به این موضوع توجه نکن آدم در لحظات متفاوت برخورد های متفاوتی از خودش نشون میده . برا خودت داستانهای توجیهی درست نکن . بهانه تراشی به دلایل الگوهای رفتاری ایجاد نکن . مگر در موارد خاص . مثل فحاشی زیاد . دست بزن . و غیره

    3. اگه منظورت از پزشک قانونی برا سلامت بکارت شماست . باید بگم هیچ وقت . اصلا هیچ وقت شما رو به پزشکی قانونی نمیفرستند . مگر در یه مورد شکایت همسرت علیه شما در تدلیس بکارت از سوی شما . یعنی همسرتو فریب داده باشی در این مورد .

    من که ازت پرسیدم دو هدف داشتم . یکی اینکه اگه زن باشی باید در برگشت سختی بیشتری تحمل کنی . حتی به قیمت دست بوسی دشمنانت . مصلحتی .
    دوم اینکه . ( شارژ بگیر قوانین بد آموزی داره ) خصوصی در مورد قوانین حرف زدن بهتره .

    سوم اینکه . دختر بودن شما در قانون برای شما حق حبس داره . یعنی میتونی بدون تمکین و رد اثبات نشوز از سوی همسرت در خانه پدرت بمونی . هم نفقه بگیری هم مهریه بگیری. ولی اگه زن باشی ملزم به تمکین همسرت هستی و در صورت عدم تمکین یا اثبات نشوز نفقه شما قطع خواهد شد . ولی مهریه پابر جاست . اگه متوجه نشدی بگو تا برات ساده تر بگم .

    4. چهار که گفتم . هیچ آزاری نمیتونن بدن . ببخشید جرات میخواد . تو دعا کن بدن . اونوقت میگم بهت . با این افکار زندگیتو خراب نکن .
    فقط شاید کاری کنند که تو خسته بشی و بری سمت جدایی و بخشش مهریت . که اونم حتما تو تحمل میکنی . نکردی هم مهرتو نمیبخشی . همین

    5. بله بهش میدن ولی نه به این سادگی که تو نوشتی اول باید به من بگی که دختری یا زن ؟ دوم ایشون بایدسه بار برای شما نامه تمکین بزنه و شما نری خونه . نامه چهارم اخطار زدواج مجدد خواهد بود که شما مانعش خواهی شد .

    پس نمیتونه نامه بگیره . مگه اینکه بشینی بربر نگاش کنی . اون با زنش برات بچه هم بیارن .

    6. متاسفانه اگه نتونی با خورد کردن افکار منفی و سنگهای پیش رو تو این عید برگردی . بهتر بگم بهترکه جدا شی . چون طعم تلخ این همه مشاوره رفتن ها و مباحث زیاد درون شما . حتما چند سال بعد برخواهی گشت و زندگی بد و پر بحثی خواهی داشت .
    متاسفانه . اینکه بگم دختر هیچ غلطی نمیتونه بکنه یا همینطور پسر . به ظرفیت دو طرف بستگی داره . یهو یکی با اجرای مهریه سکته میکنه یکی میگه میدم .

    مهم اینکه زن و شوهر مسیر زندگی همو تایین میکنند . و میتوننداز لحاظ روحی به هم آسیب های جبران ناپذیری بزنند .


    7. سیاست نداری . اتفاقا باید بذاری حس کنه زن اسیر مردشه . مطیعشه . به حرفشه . تو زندگی تصمیم با اونه . مرد خونه اونه . مسئولیت با اونه . تکیه گاه اونه. پناه گاه اونه . اختیار با اونه . و ........ خیلی چیزای دیگه که مرد راضی نگه میداره .

    ولی با سیاست . میتونی خواسته هاتو براش دیکته کنی .. . اون تو خرید تو پیشرفت . تو احترام . تو مسافرت تو رفت آمد . تو ادب وآداب و نحوه برخورد با مادر و پدرش و خانواده خودت . هدایت کنی . با پنبه سرشو ببری .

    با نفوز به قلبش و تسخیر درو نش . هر بحثی یه راه حل مناسب داره باید تو زندگی با آرامش راهشو جست و پیاده کرد .

    پس تکرار میکنم دنبال بهانه نباش که چنین خواهند کرد یا چنان خواهد شد . اگه هدف برگشت کل تلاشتو تو این راه بذار .

    خب اولا نری صبح شکایت کنی . دکتری که گفتم برو . تا قطعا بدونی چیکارهای .

    . سنگ اندازی نکن بعد بگو پسره بد بود . صادق باش . و به همسرت در بازگشت اعتماد کن کمکش کن . . میمونی هاااااا

    خودتم بی مشکل نیستی . اینو برا خودت گفتم . ولی مشکل خاصی ندارید جفتتون . من ندیدم تا الان . غیر استقلال همسرت از خانوادش . که اگه بخواددت حله .

    . ببخش بعضی جاها ناراحت شدم .

  11. کاربر روبرو از پست مفید parsa1400 تشکرکرده است .

    کیانا 93 (جمعه 15 اسفند 93)

  12. #28
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    1)ببینید من عقد هستم الان اگه برم دادگاه و بخوام تکلیفم روشن شه چی میگن؟میشه بدون اجرای مهریه؟
    2) اگه بگن برین سر زندگیتون و منم قبول کنم و از حق حبسم استفاده نکنم،اونوقت هیچ شرطی قاضی برا خانوادش میذاره یا نه؟
    3) یا اینکه اگه شرط نذارم، شوهرم حق داره نذاره من برم سر کار یا پیش مامانم اینا؟
    4)برا حق حبس من از یه وکیل شنیدم باید هیچگونه ارتباط جنسی نبوده باشه و ربطی به باکرگی نداره........اگر باکره هم باشی در صورت کوچکترین ارتباط فیزیکی حقت زایل میشه....چون حتی ارتباطات ساده هم با پزشکی قانونی قابل تشخیصه....... و دیگه اینکه حق حبس برا خانومهایی که دوباره ازدواج میکنن هم پا برجاست....
    5)اگر حق حبس بگیرم چی؟نمیتونن زن بگیرن؟
    6)راستی شوهرم 4 روز پیش داداشم رو تو خیابون دیده با هم یه گذری سلام کردن و رد شدن.......نمیدونم اخرش چی میخواد بشه.........
    7)با اجازتون بیخیال سوالم میشم و شارژ نمیکنم...........چون به هر حال نمیتونم پیام بدم(همسرم خیلی بدش میومد تو اینترنت بخوام حتی با خانم ها صحبت کنم).........الانم که بیشتر به کمک آقایون نیازمندم........تا زمانی که همسرشم بهتره به چارچوبایی که برام تعیین کرده احترام بذارم.......مشاوره هم ترجیح میدم حضوری باشه........ولی این پست رو ادامه میدم که دوستام از تجربه ی من استفاده کنن.


    آقای پارسا و دوستایی که وقت گذاشتین خیلی ممنونم...........بزرگوارید......... ...دعا کنید...........نیازمندم.

  13. کاربر روبرو از پست مفید anargol تشکرکرده است .

    parsa1400 (پنجشنبه 14 اسفند 93)

  14. #29
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 23 اسفند 93 [ 19:26]
    تاریخ عضویت
    1393-11-17
    نوشته ها
    38
    امتیاز
    496
    سطح
    9
    Points: 496, Level: 9
    Level completed: 92%, Points required for next Level: 4
    Overall activity: 44.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class250 Experience Points31 days registered
    تشکرها
    31

    تشکرشده 29 در 16 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام انارگل جان

    من بعد از5ماه دوری ازهمسرم بالاخره سرزده رفتم محل کارش وباهاش حرف زدم

    نمیدونی قبل ازاینکه برم چقد فشارعصبی زیادی بهم واردشد چقد سخت بوووود!

    مخالفت خانواده ام حرفای این واون که این آدم بی مسئولیته این همه مدت تورو رها کرده تو باید الان فقط مهریه تو بزاری اجراو.....

    ترس هایی که داشتم ازاینکه اون چی میخواد بگه همه چی میگن و....

    اما میدونی من چیکار کردم با خودم گفتم من فقط میخوام تکلیفم معلوم شه وبه هیچ چیزدیگه ای فکرنمیکنم

    البته تو این 5ماه خیلی روخودم کارکردم که بتونم قاطع وهدفمند با همسرم صحبت کنم بتونم آرامش خودم رو حفظ کنم

    بدون هیچ گونه وابستگی باهاش حرف بزنم

    راجب اهدافم باهاش حرف زدم راجب اشتباهاتی که داشتیم ( بدون اینکه بخوام سرزنشش کنم )واینکه من سهم خودم رو

    ازاشتباهات پذیرفتم راجب اینکه میتونیم زندگیمونو بسازیم و.........

    بعد ازاون کارم کوله بار این 5ماه ازرودوشم برداشته شد خیلی احساس رهایی کردم.... ( باخودم گفتم کاش زودترازاینها اینکارو میکردم)

    همسرم درجواب حرفام گفت بعد از6ماه من دیگه به این چیزا فکرنمیکنم(حالت ناامیدی وسردی)

    واسه همین میگم زودتر تکلیف زندگیتو معلوم کن.......... نزار زمان زیادی بگذره


    قدم اول: تکلیفتو با خودت معلوم کن .......چی میخوای از زندگی؟؟؟ هدفت چیه ؟

    قدم دوم: میتونی با همسرت به خواسته هات برسی؟؟؟ میتونی با صبر وحوصله زیاد درجهت رفع ایرادها پیش برید؟؟

    قدم سوم:اگه مرحله دوم جوابت مثبت بود این مرحله خیلی خیلییییی مهمه:

    1- ترس هارو بریز دور اگه میخوای ادامه بدی دیگه ترس معنی نداره به خودت باید اطمینان کنی ..... احساساتت رو کنترل کن

    عزیزم ما باید بفهمیم بزرگ شدیم ومسیر زندگیمون رو خودمون تعیین میکنیم این ماییم که به بقیه اجازه میدیم با ما چطور رفتار کنن

    2- باید خیلی رو خودت کارکنی تو همین سایت خیلی مطالعه کن ( فقط بجنب..) هرموقع فکرکردی اون آمادگی رو پیدا کردی که با همسرت

    به صورت تاثیر گذار حرف بزنی حرف بزن

    بدون وابستگی باهاش حرف بزن این خیلی مهمه که تو جوری باهاش حرف بزنی که هم بهش بفهمونی دوسش داری وهم بفهمونی که ببین بدون توام زندگی من تعطیل نمیشه من همچنان خوشحال وشادم نه اینکه بهش بگی باید حس کنه

    اگه خواست واومد سمتت که خب بسم ا... اما اگه به خواست خانواده اش بخواد زندگی کنه مطمئن باش هیچ وقت نمیتونه با هیچ دختری زندگی کنه باید همیشه مجرد بمونه

    من تجربیات خودم ومشاوره ای که داشتم بهت گفتم امیدوارم مفید بوده باشه ازصمیم قلبم دعا میکنم هرچی که به صلاحته همون بشه

    موفق باشی




  15. کاربر روبرو از پست مفید باران 93 تشکرکرده است .

    سوده 82 (پنجشنبه 21 اسفند 93)

  16. #30
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 22 مرداد 96 [ 18:44]
    تاریخ عضویت
    1393-11-22
    نوشته ها
    59
    امتیاز
    2,806
    سطح
    32
    Points: 2,806, Level: 32
    Level completed: 38%, Points required for next Level: 94
    Overall activity: 40.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    0

    تشکرشده 86 در 45 پست

    Rep Power
    0
    Array
    باران جونم.......ظهر تاپیکت رو خوندم.....و دلم پیشت بود بیام اونجا یه چیزی بنویسم،ولی امروز کمی نا امیدم نمیدونم چرا!!!!!!!!!

    عزیزم اگه از اول نوشته هام رو دنبال کرده باشی منم تصمیمی شبیه شما گرفتم (تقریبا یه ماه پیش) و از این بابت خیلی خوشحال شدم.........چون حالم رو خیلی خوب کرد و بهم ارامش داد............منم مثل شما با شوهرم جدی صحبت کردم.........و این مرحله رو بیست روز بعد جداییمون امتحان کردم،اونم درست زمانی که همه مثل اطرافیان شما صحبت میکردن..........الان دیگه حوصله هیچی رو ندارم چون ظاهرا از هیچی نتیجه نگرفتم.........منم خیلی رو خودم کار کردم...........خوشحال میشم از تجربتون و نتیجه و تاپیکهای مفید سایت با خبرم کنید.........
    ان شالله عاقبتمون ختم بخیر بشه.............


 
صفحه 3 از 7 نخستنخست 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 09:10 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.