به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 41 تا 50 , از مجموع 51
  1. #41
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    موهی جونم خب شما ظاهرا همسرت به این قطع ارتباط راضیه اما متاسفانه یا شایدم خوشبختانه همسر من با اینکه میدونه واقعا خونوادش مقصر هستن اما همیشه میگه اونا خونوادمن و من دلم میخواد ببینمشون بیشترم واسه پدرمادرش

    اگر منم نمیدیمشون خیلی راحت بودم اما نمیشه


    این حرفتونم خیلی خوبه که گفتید
    به همسرم گفتم تا الان هر كاري ميكردم كه خانوادت دوستم داشتهباشن اما وقتي ميبينم اونا من و نميخوان پس منم ديگه تلاشي واسه جلب اونا نميكنم

    دقیقا منم همین تصمیمو گرفتم البته کاری نمیکنم که مشکلی پیش بیارم یاحرفی بزنم که کدورتها بیشتر شه اما برای اینکه اونا منو دوس داشته باشن یا اینکهنظرشونو راجع به خودم عوض کنم

    دیگه کاری نمیکنم واسمم
    دیگه حس اونا مهم نیست همونطوری که حس من واسه اونا مهم نیست کلا تصمیم گرفتم کاملا بیخیالشون بشم چون نصف زجری که میکشیدم واسه این بود تلاشهام جواب نمیداد و اونا رفتارشون و طرز تفکرشون تغییر نمیکرد وقتیتلاشی نکنم توقعیم ندارم به همین راحتی


    اینم که گفتی بقیه ادما سیاه لشکر زندگیه ادمن جالب بود برام این تعبیر


    دلم میخواد واقعا برام سیاه لشکر بشن دلم میخواد دیگه اصلا بهشون فکرنکنم و برام مهم نباشن


    اینقدر تکرار میکنم که باورم بشه مهم نیستن و نباید باشن


    اگه عیدو با خوشی برگردم و بتونم باهاشون کنار بیام یعنی پله اول که خیلیم بلنده رو موفق شدم رد کنم تا اونموقع باید رو خودم کار کنم
    ویرایش توسط sahar67 : چهارشنبه 06 اسفند 93 در ساعت 12:38

  2. 2 کاربر از پست مفید sahar67 تشکرکرده اند .

    mohi (چهارشنبه 06 اسفند 93), هم آوا (چهارشنبه 06 اسفند 93)

  3. #42
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 15 اردیبهشت 98 [ 11:03]
    تاریخ عضویت
    1390-5-13
    نوشته ها
    47
    امتیاز
    6,210
    سطح
    51
    Points: 6,210, Level: 51
    Level completed: 30%, Points required for next Level: 140
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    27

    تشکرشده 70 در 35 پست

    Rep Power
    0
    Array
    در جواب شیدای عزیز:

    خیلی واضحه که من اشتباه کردم که با هم کفو خودم ازدواج نکردم و سفارشاتی را اینقدر روش تاکید شده را اهمیت ندادم.
    و به خاطر تجربه تلخ خودم در حال حاضر همه اطرافیان رو توصیه میکنم که با هم کفو خودشون ازدواج کنند. در اینصورت خیلی از مسائل حل میشه. و یا حداقل امیدواریم مشکلات کمتری پیش بیاد.
    من اشتباه کردم که با یکی مثل خودم ازدواج نکردم و متوجه اشتباهم هستم. ولی میدونی چی آزارم میده؟

    اینکه طرفهای مقابلم اصلا نمفهمند اشتباهی در کار بوده. یعنی خفته هایی هستند که با شیپور هم نمیشه بیدارشون کرد. آزارم میدن . من آزار میبینم. من ازشون متنفرم.
    آیا این غیر طبیعیه که از کسی که آزارت بده متنفر باشی؟ من هم کفو اونا نیستم ولی آزارشون نمیدم. من در ازدواجم اشتباه کردم ولی آزارشون نیمدم. من اشتباه کردم و دارم تاوان پس میدم. ولی اونها خیلی راحت اشتباه میکنند و همچنان عروسهایی که هم کفو خودشون نیست میگیرن و بعد هم مثل روانیها با خنجر به روح عروسها حمله میکنند.
    و هیچوقت نمیفهمن باید یکی مثل خودشون بگیرن.

  4. 3 کاربر از پست مفید فردیس تشکرکرده اند .

    mohi (شنبه 16 اسفند 93), sahar67 (دوشنبه 18 اسفند 93), نادیا-7777 (دوشنبه 11 اسفند 93)

  5. #43
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    سلام به همه ی دوستان وکسایی که بهم راهنمایی دادن

    راستش این عید بازم چشمم به جمالشون روشن شد البته چون خونمون تقریبااماده شده وبه شدت نیاز به تمیزکاری داشت منم اینو بهانه کردم وهرچقدر همسرم گفت یکیو میارم همه رو

    تمیز کنه قبول نکردمو گفتم اونا فقط میان الکی تمیز میکنن خودم باید اینکارو بکنم وهمسرم به شدت ناراضی ازین قضیه اما اگه پافشاری نمیکردم تنهابهانه ی محترمانه جهت کمتر

    دیدن خونوادش از دستم میرفت پس هرچی از دستم برمیومدانجام دادم تا همسرم قبول کرد هفته اولو نریم شهرمون و من بمونمو روزی چندساعت به کارای خونه برسم بعدشم اینقدر خسته بودم که اونو بهانه کردمو یه چندروزم به بهانه خستگی و کم خوابی ازش زدم بالاخره رفتیم شهرمون



    بازم همون رفتارها وهمون برخوردها البته یه مقدار کمتر از جانب پدرشوهرم


    ولی من تصمیم خودمو گرفته بودم سعی کردم اهمیت ندم دوروزی که خونه ی اونابودیم یه نصف روزشو رفتیم بیرون بقیشم یا تلویزیون نگاه میکردم یا سرم تو گوشیم بود یا شب زود معذرت خواهی میکردم میگفتم خوابم میادو میرفتم تو اتاق دراز میکشیدم دیدم اینطوری خیلی بهتره هرچه کمتر ببینیشون اعصابت ارومتره


    روز اخر سالگرد فوت برادر همسرم بود دیدم مادرشوهرم هی مارو میپیچونه که نگه کی میخوان برن سرخاک حتی همسرمم متوجه شد وبه من گفت که نمیدونم چرا مادرم دلش نمیخواد ما بریم!!!!!



    منم گفتم نه بابا اشتباه میکنی مگه ممکنه دوس نداشته باشه حداقل واسه حرف مردمم شده این نظرو قطعا نداره امامطمئن بودم که همسرم درست فهمیده اما دلیلشونمیدونستم تا اینکه

    ماهم رفتیم سرخاک همین که رسیدیم برادرشوهرو خواهرشوهرم همینکه ما از ماشین پیاده شدیم فلنگو بستنو رفتن یعنی ببینید تاچه حد اینا مشکل دارن که حتی فکر ابروی خودشونم نمیکنن فامیلهاشون هرکس میومد سراغ برادرشوهرمو میگرفتن وجوابای مادر شوهرم شنیدنی بود!!!!!


    خلاصه اینو گفتم چون خیلیا منو متهم به این میکردن چون خودمو بالاتراز اونا میبینم اونا اینطوری رفتار میکنن که بدونن واقعا اونا خودشون مشکل دارن و اصلا فرصت هیچی نمیدن

    مادرشوهرمم واسه این مدام میگفت شما لازم نیست بیاین یا شما زحمت نکشید چون تهدید شده بود

    اونا فکر میکردن با این کارشون به ما بی احترامی میکنن نمیدونستن خودشونو جلو اونهمه ادم کوچیک میکنن انگار مردم نمیفهمن هیچ کاری نمیتونه نیومدن برادرو سر خاک برادر توجیه کنه

    اما من واسم مهم نبود کلی هم تو دلم بهشون خندیدم واسه جهل وحماقتشونم کلی تاسف خوردم

    اما در هر صورت تقریبا یه چند درصدی پیشرفت داشتم اینبار همین که برگشتیمم از ذهنم کردمشون بیرون اگرچه خیلی سخت اما اینبار حالم بهتر بود


    بازم از همه ی دوستان ممنونم
    ویرایش توسط sahar67 : یکشنبه 16 فروردین 94 در ساعت 11:28

  6. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    آنیتا123 (یکشنبه 16 فروردین 94)

  7. #44
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 آبان 94 [ 23:45]
    تاریخ عضویت
    1394-2-05
    نوشته ها
    6
    امتیاز
    375
    سطح
    7
    Points: 375, Level: 7
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    3 months registered250 Experience Points
    تشکرها
    2

    تشکرشده 14 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز این تفاوتهایی که ازشون به عنوان تفاوت فرهنگی اسم بردی بین هر دو تا خانواده به شدتهای متفاوت و در زمینه های متفاوت وجود داره.من با خانواده همسرم در نگاه اول و کلی تفاوتهای آنچنانی نداشتیم اما این بدین معنی نیست که کاملا مطابق بودیم. بعد از شروع زندگی کم کم متوجه تفاوتهای ریز و درشتی شدم.مادر شوهر من یک زن سنتی مسن و کاملا بیسواد هستند که رفتارها و عقایدی داشتند که باعث آزار من میشد اما الآن بعد از چندین سال زندگی و فراز و نشیبهایی ساخته شدم.به مرور ضعفهای خودم رو برطرف کردم و الآن با خانواده همسرم رابطه خوبی دارم و تفاوتها را پذیرفتم و با همون مادر شوهر بیسواد ارتباط خوبی دارم در حالی که خودم تحصیلات دانشگاهی دارم و مدام اهل مطالعه هستم و مرتب در حال افزایش آگاهی هایم.تا میتونی روی خودت کار کن نه روی دیگران.من با توجه به تجربیات خودم میگم که شاید بیش از 90 درصد مسایل در خود ماست.
    از ماست که بر ماست.

  8. 2 کاربر از پست مفید همسر تشکرکرده اند .

    sahar67 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94), واحد (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  9. #45
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 02 دی 98 [ 20:11]
    تاریخ عضویت
    1393-10-22
    محل سکونت
    شمال
    نوشته ها
    116
    امتیاز
    5,402
    سطح
    47
    Points: 5,402, Level: 47
    Level completed: 26%, Points required for next Level: 148
    Overall activity: 26.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    34

    تشکرشده 151 در 58 پست

    Rep Power
    28
    Array
    سحر عزیزم یعنی وقتی تایپکت رو خوندم احساس کردم داری در مورد خانواده شوهرم حرف میزنی نمیدونم شاید هم جاریم باشی.حتی شوهرم رو صدا کردم و تایپیکت رو خوندم ،اونم قبول کرد که چقد شباهت وجود داره .ما 4 تا جاری هستیم که همه از خانواده شوهرم ناراضی هستن و هر کدام یه جبهه ای در پیش گرفتن و متا سفانه همگی شکست خوردیمعزیزم من انقد غرق مشکلاتی هستم که شوهرم برام بوجود اورده که خانواده شوهرم و رفتارهای توهین آمیزشون دیگه تاثیری روم نداره اینم تایپیک منه (من با شوهر نادم و پشیمانم و گذشته عذاب اوری که برام رقم زده چه کنم)ببین با این همه بلایی که پسرشون سرم اورده باز چقد هم متوقع هستن تازه خدا میدونه که خانوده همسرم چند ماه اومدن خواستگاریم و با چه وعده و عیدهایی ..........روزگارم این شد وای به حال شما که انتخاب خود شوهرتون بودید. من اوایل خیلی حرص میخوردم یادم میاد چقد شبا تا صبح از دستشون گریه میکردم . جاریام هم هر کدوم یه راهی رو رفتن مثلا یکی کلا قطع رابطه هست یکی کنیز سینه چاکشونه و بدون اجازشون آب نمیخوره یکی همش در حال جنگه و ..............من بی خیال همه خاله زنک بازی هاشون........بخدا چند وقت پیش از بیخیالی و بی عاری من به ستوه اومده بودند و میگفتن این از همه فتنه تره چون هیچی از خودش بروز نمیده. عزیزم به شوهرت بچسب بیخیال همشون باش تو زندگی چیزای مهمتر از خانواده همسرت وجود داره خیلی چیزای قشنگ ،مهم اینه که شوهرت تو رو درک کنه و دوست داشته باشه هیچ وقت هم قطع رابطه نکن خیلی هم پیش شوهرت بدگویی زیاد نکن. بذار همیشه اونا از دست تو زجر بکشن (یعنی بخاطر رفتارهای بدخواهانشون از درون زجر میکشن) چرا بخوای فکرت رو حرفهای بیخود آنها بذاری حیف نیست ؟؟؟؟؟؟؟همیشه خودت باش و ما که مسئول قضاوت های دیگران نیستیم بذار هر فکری که میخوان در موردت کنن .تو اگه از اونا متنفر باشی فقط خودت رو عذاب میدی اونا رو همینجوری که هستن بپذیر من دو تا از خواهر شوهرام به معنای واقعی زجرم دادن . ولی تنفری نسبت بهشون ندارم چون همیشه اونا رو به چشم عقب مانده ذهنی و بیمار نگاه میکنم و گاهی دلم هم به حالشون میسوزهما که نمیتونیم خانواده همسرمون رو تغییر بدیم!مثل اونا هم نمیتونیم باشیم !پس بهتره باهاشون مدارا کنیم و نسبت به رفتاراشون بی تفاوت باشیم.عزیزم ببین من الان تو چه وضعیتی هستم !!!!!!!!شوهرم منو با خاک یکسان کرده !اینجوری خوبه؟؟؟؟ بذار مشکل تو هم در کم فهمی خانواده شوهرت خلاصه بشه . نمیدونم تا چه حد تونستم منظورم رو بگم. ولی کاملا درکت میکنم به همین دلیل هم توصیه میکنم بی تفاوت از کنارشون بگذر چون چیزای با ارزش تری تو زندگیت وجود دارن. حق پشت و پناهت

  10. کاربر روبرو از پست مفید مینا30 تشکرکرده است .

    sahar67 (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  11. #46
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    خداروشکر یه کم عاقل شدم دیگه مثل قبلابهشون فکر نمیکنم و واسم اهمیت ندارن امیدوارم بتونم به این حالت ادامه بدم اگرچه هنوز ترسها و دل نگرانی ها هست اما مدتیه دچار بی تفاوتی همراه با سردرگمی شدم حس بدیه راستش یه مقداری از همه چی دلسرد شدم دلم مثل قبلا قرص نیست دیگه انگیزه ندارم بی تفاوتی رو در پیش گرفتم انگار دارم پوست اندازی میکنم یه تحول بزرگی داره درونم اتفاق میفته حسی شبیه دوران بلوغ

    به یکباره وابستگی هام داره کم میشه و بی تفاوتی داره جاشو میگیره

    نه پشیمونم نه خوشحال نه شادابم نه بی حال نه انگیزه دارم ونه کامل نا امید این روزا توی عالم دیگم

    نمیدونم چرا یهو احساس کردم دیگه به اینجایی که هستم تعلق ندارم

    دیگه تایید و عدم تایید بقیه واسم مهم نیست

    دیگه حتی نیازی به حمایتم ندارم
    این روزا حالم غریبه
    حسم عجیبه
    از خودم دورم
    تا حالا پیش اومده یه چند ساعت پیاده روی کرده باشی بعد بری تو یه کوچه و فکر کنی که رسیدیو خوشحال باشی اما به ته کوچه که میرسی میبینی ا اینجا که بن بسته بعد وایمیسی روبه بن بسته

    برمیگردی به عقب نگاه میکنی میبینی حال نداری اینهمه برگردی روبروتم که بن بسته یه چند لحظه بی حال وایمیسی و نگاه میکنی ترجیح میدی همون جا وایسی تا اینکه بخوای اونهمه راهو برگردی اما میدونی که اونجا بن بسته دلت میخواد همون لحظه یکی برت داره ببره اونجایی که میخوای اما خودت اصلا حالشو نداری

    این روزا حالم اینجوریه انگار شدم یه کس دیگه از خودم چیزی نمونده
    خیلی بی حال و خستم از تلاش و راه حل و ترس و امید و ....
    به یکباره همه چی اهمیت خودشو از دست داد برام نمیدونم چرا

  12. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بارن (یکشنبه 06 اردیبهشت 94)

  13. #47
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 13 اردیبهشت 96 [ 22:34]
    تاریخ عضویت
    1392-2-27
    نوشته ها
    126
    امتیاز
    4,516
    سطح
    42
    Points: 4,516, Level: 42
    Level completed: 83%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 5.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First ClassVeteran
    تشکرها
    49

    تشکرشده 97 در 48 پست

    Rep Power
    26
    Array
    سلام سحر جان منم یکی عین خودت منم قبلا خیلی حرص میخوردم البته فکر کنم شما و همسرت همکارین ولی من همسرم تحصیلاتش خیلی پایین تر از خودمه تازه خونوادش هم روستا زندگی میکنن منم اولا خیلی حرص میخوردم مدام تو فکرم بودن پارسال به خاطر همین چیزا امتحان تخصصمو از دست دادم و قبول نشدم ولی وقتی خوب بهش فکر کردم دیدم کلا بعضی ادما اینجورین وقتی ببینن یکی خیلی از خودشون بالاتره به جای اینکه خودشونو بکشن بالا سعی میکنن طرف مقابل رو بیارن پایین الان خیلی بهترم سعی دارم بیخیال تر هم بشم نه خوب نه بد میخوام کاملا خنثی باشم در برابرشون به نظرم خنثی بودن بهترین حالت

  14. #48
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 98 [ 10:02]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    5,852
    سطح
    49
    Points: 5,852, Level: 49
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    161

    تشکرشده 223 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سحر جان اين تاپيك رو خوندم و چيزي كه برام جالبه اينه كه همسر شما علي رغم اينكه تو اين خونواده بزرگ شدن هيچ كدوم از اين اخلاقا رو ندارن
    چطور ممكنه كسي انقدر با خونوادش فرق داشته باشه؟
    ميشه بگيد چطور با هم آشنا شدين؟ قطعا آشنايي شما سنتي نبوده
    و دوران آشنايي چند ماه بوده ؟ و تو اين مدت آشنايي (كه احتمالا خونوادشون خبر نداشتن)، ديده بوديد خونوادشون رو؟ متوجه شده بودين كه خونوادشون اين اخلاقا رو دارن. متوجه تفاوت فرهنگي شده بودين؟
    ميدونم اين سوالا هيچ كمكي به شما نميكنه ولي كمكيه برا ما مجردا . دليل سوالم توي آخرين تاپيكتون، همين بود

  15. #49
    عضو کوشا آغازکننده

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    ناهید عزیز همسر من استاد دانشگاه بودنو من باهاشون پایان نامه داشتم از زمانی که ازم خاستگاری کرد تا زمانی که جواب مثبت قطعی بهشون دادم حدودا دو ماه طول کشید ولی بخاطر مشکلاتی که پیش اومد بعد از حدود ده ماه از خاستگاریشون عقد کردیم

    همسر من از هیچ جنبه مهمی خوشبختانه شبیه خونوادشون نیستن خودش میگه به دلیل اینکه دوران تحصیل طولانی داشتن و مدام به زندگی ادمهای خوشبخت اطرافم دقت میکردم و از همکارام چیزهای زیادی یاد میگرفتم به این دلیل اصلا شبیه خونوادم نیستم و من اینو تو همون ماه های اول اشناییمون فهمیدم که چقدر انسان شریفیه

    و مهمترین ویژگی که ایشون داشت و من شیفتش شدم این بود که با اینکه مذهبی بود اما منو مجبور به هیچی نمیکرد و اعتقاداتش قلبی بود تو قلبش عاشق خدا بوده و هست ولی حتی یکبار به من نگفت تو باید فلان طوری باشه یا فلان طوری رفتار کنی ومنو همیشه ازاد گذاشته

    راجع به خونوادشم با من از همون اول صحبت کرد و من بلافاصله یعنی با فاصله دو ساعت بهش جواب رد دادم چون از چیزایی که گفت به تفاوت فرهنگی فاحش دو خونواده پی بردم و فهمیدم نه من میتونم اونارو بپذیرم نه اونا منو
    اما همسرم باز منو قانع کرد و با حرفایی مثل اینکه ما ازشون دوریم و ممکنه برای همیشه بریم از ایرانو نمیدونم من خودم مهمم و خودمو بشناسو خلاصه با این حرفها از من فرصت برای شناخت بیشتر خودش خواست تو اون مدتم من واقعا عاشقش شدم و با وجود همه ی مخالفت های خونوادشو رفتارهای زشتشون به پاش موندمو باهاش ازدواج کردمو الانم بیشتر از قبل دوسش دارم
    سوال دیگه ای داشتی بپرسید با کمال میل جواب میدم
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید

  16. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    nahid-111 (پنجشنبه 25 تیر 94)

  17. #50
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 09 تیر 98 [ 10:02]
    تاریخ عضویت
    1393-4-14
    نوشته ها
    146
    امتیاز
    5,852
    سطح
    49
    Points: 5,852, Level: 49
    Level completed: 51%, Points required for next Level: 98
    Overall activity: 15.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    161

    تشکرشده 223 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array

    سحر عزیز سوال دیگه ای که دارم در مورد برخورد خونواده و فامیل شماست
    خب بهرحال شما از خونواده سرشناسی هستید. نگران واکنش فامیل نبودی؟ حداقل یکبار تو جشن عروسی ، خونواده ی همسرت رو دیدن . اینجور مواقع حرف و حدیث تمومی نداره
    یا حتی با خونواده همسر خواهر و برادرت مقایسه نمیکنی؟
    تو موقعیت اینچنینی نیستم ولی دوست دارم از قبل خودم رو آماده کنم برا این شرایط. شما رو قبول دارم ، چه بهتر از تجربتون بپرسم
    البته همه مثل شما و همسرت نیستن. قوی و مهربون


 
صفحه 5 از 6 نخستنخست 123456 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. ببینید شکست عشقی با من چه کرد .... شما حواستون باشه
    توسط برنده 1988 در انجمن ارتباط دختر و پسر(عشق)
    پاسخ ها: 15
    آخرين نوشته: پنجشنبه 14 اسفند 93, 00:18
  2. ازدواج با یک فرد کلستومی
    توسط alirezaalireza در انجمن طـــــــــــرح مشکلات ازدواج: ارتباط مراجعان-مشاوران
    پاسخ ها: 12
    آخرين نوشته: سه شنبه 20 خرداد 93, 00:36
  3. یه کاری کردم کارستون
    توسط هاله نو در انجمن تجربه های فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: یکشنبه 06 آذر 90, 22:57
  4. به ستوه امدم!
    توسط النا61 در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 08 اردیبهشت 88, 23:31

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 16:59 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.