به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 20 , از مجموع 25
  1. #11
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    mohi جان،

    شما یک سال هست عقد کردید و 5 ماه هست که همسرتون از خانواده اش قهر کرده و جدا شده و خونه شما زندگی می کنه.

    می گی مشکلات کوچک؟؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  2. 3 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mohi (دوشنبه 20 بهمن 93), واحد (چهارشنبه 22 بهمن 93), سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93)

  3. #12
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    خانواده ي همسرم خيلي بي مسئوليت هستن من و همسرم جوون هستيم و نياز به پشتيباني از طرف بزرگترا داريم اما فقط خانواده ي من نگران آيندمون هستن....من به دليل كدورتي كه بين برادرم و همسرم بود همسرم دوست نداشت برم خونه ي خودمون آخه من و برادرم توو يه واحد جدا زندگي ميكنيم چون مادر ازدواج مجدد داشته ولي محل زندگي ما و مادرم خيلي نزديك همه و اكثر اوقات پيش هميم به خاطر همين من خونه همسرم بودم همه خانواده همسرم خوبن به پدر شوهرم ايشون براي من هم نقش مادر شوهر و داره هم خواهر شوهر يه شب هر چي از دهنشون دراومدبه من و خانوادم گفتن من و همسرمم شبونه از اونجا اومديم بيرونو ديگه نرفتم خونشون همسرم چند باري واسه آوردن وسايلش رفت اونجا اما من نه...ولي چند وقت پيش پدرشوهرم حالش بد شد بيمارستان بستري شد خانواده ي من و منو همسرمم رفتيم ملاقاتش من خيلي معمولي رفتار كردم با اينكه دلم ازشون خيلي گرفته بود.
    من به خانوادم راجع به دعواي من و پدر شوهرم گفتم ولي گفتم كه به روي همسرم نيار خانواده ي من رابطه ي فوق العاده خوبي با همسرم دارن و هيچ وقت از اين گله نكردن كه چرا همسرم خونه ما هستش هميشه از همه نظر هواي مارو دارن درست بالعكس خانواده ي همسرم....
    ما اين امكان و نداريم كه حضوري بريم پيش مشاور ...
    هم ممن هم همسرم زندگي خوبي كنار خانوادمون نداشتيم گاهي اوقات فكر ميكنم هر دوتا مون واسه فرار از خانواده و تنهايي باهم ازدواج كرديم...اما حالا چه درست چه غلط من و اون با هم عقد كرديم و دوست ندارم كه زندگيم و با جدايي و طلاق تباه كنم...ميخوام هم به خودم هم به همسرم كمك كنم...
    همسرم با اين كه سن كمي داره فوق العاده كاري و دنبال آينده موفق براي زندگيمون روابط اجتماعي فوق العاده خوبي داره و از نظر مالي واسه من كم نميذاره با اينكه شرايط مالي خوبي نداريم...

  4. 3 کاربر از پست مفید mohi تشکرکرده اند .

    کیانا 93 (دوشنبه 20 بهمن 93), سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93), شیدا. (دوشنبه 20 بهمن 93)

  5. #13
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    mohi جان،

    هر کاری یه سری آداب و رسوم و قواعدی داره که بهتره رعایت بشه.
    از جمله همین عقد و عروسی و ... مراسمهاش.

    1- شما نباید بعد از عقدت می رفتی خونه مادرشوهرت بمونی.

    2- یه مدت موندین اونجا، دعوا شد، این دفعه جمع کردین اومدین خونه شما موندین.
    این کار هم غلطه.

    3- همونطور که خودت گفتی، هم شما و هم همسرت زندگی خانوادگی خوبی نداشتید و این ازدواج به دلایل اشتباهی شکل گرفته.
    ولی حالا که به هم علاقه دارید و ازدواج کردید، می تونی با مطالعه و رفتار درست، زندگی خوبی برای هر دوتون بسازی.

    4- اگه درست متوجه شده باشم، شما و برادرت و همسرت توی یک خونه زندگی می کنید.
    برادرت هم رفتار گرمی با همسرت نداره.

    همین که همسرت با پدرش بحثش شده،
    همین که از خونه و خانواده اش دور و قهره،
    همین که حس می کنه سربار خانواده شماست،
    همین که برادرت باهاش گرم نیست ...
    همینها کافیه برای این که همسرت عصبی و ناراحت و ... باشه.

    باید هر کس در جایگاه خودش باشه.
    هر کس وظایف خودش را انجام بده و نه بیشتر.
    شما نه پدر همسرتی، نه مادرش. نباید حمایتهایی که خانواده اش ازش دریغ کردند را شما به عهده بگیری.

    الان هم نیاز هست کسی حضوری به شما کمک کنه.
    مادر یا پدرت لازم هست نظارتی به زندگی شما داشته باشند و راه حلهایی جلو پاتون بذارند.
    اگر امکانش نیست که از مشاوره حضوری، یا کمک بزرگترها استفاده کنی، باید خودت دست به کار بشی.

    مقاله بخونی، از مشاوره های تالار بهره بگیری و زندگیت را مرتب کنی.
    اینجا یه کم سخته. چون جزییات زندگیت را که نمی تونی بگی. بر اساس اونها باید قدم برداری.
    ولی خب اگه باهوش و زرنگ باشی (که حتما هستی که برای مشکلت دنبال راه حل بودی و به تالار همدردی رسیدی)،
    یه کم هم پشتکار داشته باشی، می تونی درستش کنی.

    1- برنامه شما برای عروسی کی و چطور هست؟
    2- همسرت باید با خانواده اش و پدرش آشتی کنه. مسیرش را براش هموار کن. کمکش کن.
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. 4 کاربر از پست مفید شیدا. تشکرکرده اند .

    mohi (سه شنبه 21 بهمن 93), واحد (سه شنبه 21 بهمن 93), دختر بیخیال (چهارشنبه 22 بهمن 93), سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93)

  7. #14
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام واقعا ممنون كه كمكم مي كنيد ... مشكل همسرم با پدر بر مي گرده به دوراني كه مجرد بوده پدر ايشون هيچ حمايتي از هيچ لحاظي ايشون و نكرده و هميشه از همه لحاظ همسرم و سركوب كرده... من از اول دوست نداشتم كه هر لحظه كنار هم باشيم اما هر كاري مي كردم كه به همسرم بگم نميشد همش اين ديد به وجود ميومد كه تو دوست نداري من پيشت باشم من به خاطر اينكه به تو توو اون خونه توهين شده اومدم بيرون و اين حرفا....
    اگه خدا بخواد ما عيد عازم مكه هستيم و بعدش قصد داريم بريم دنبال برنامه هاي عروسي من كاملاً رو اين برنامه مسررم چون وقتي ميبينم نميشه از هم دور باشيم و هر كي بره خونه پدري خودش ترجيح ميدم هر چه زودتر بريم سر خونه زندگي خودمون در ضمن همسرم از اينكه من با برادرم توو يك واحد جدا زندگي ميكنيم مشكل داره و اين يكي از دلايلي هستش كه دوست نداره تنهام بذاره....
    من كاملاً درك ميكنم كه شرايط همسرم سخته چون وقتي كه منم توو خونشون بودم همين حس و داشتم...
    ولي در اين رابطه واقعاً هيچ راهي جز اينكه هر چه زودتر بريم خونه ي خودمون وجود نداره...
    چند روزه سعي ميكنم حواسم كاملاً به رفتارام باشه و آروم باشم در برار حرفاش و تيكه هاش با اين كار يكم آروم شدم...
    مي خوام سعي كنم خودم و قوي كنم و با دردو دل كردن اينجا خودم خالي كنم...
    همسر من اخلاقاي خوب زياد داره كه باعث ميشه اخلاقاي بدش و نبينم...
    اون خيلي مهربونه البته اگه نره رو دنده ي لج خيلي كاري و فعاله هميشه به فكر تفريح و خرج و مخارج من هست....اخلاقاي بدشم اينكه اگه از دستت ناراحت بشه خيلي دير ميبخشه و تا مدت ها تيكه ي كارت و بهت ميندازه...خيلي لجبازه و اين رفتارش باعث ميشه حتي روي احساسش به منم پا بذاره...

  8. #15
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 22 مهر 94 [ 19:19]
    تاریخ عضویت
    1391-9-06
    نوشته ها
    1,013
    امتیاز
    19,589
    سطح
    88
    Points: 19,589, Level: 88
    Level completed: 48%, Points required for next Level: 261
    Overall activity: 13.0%
    دستاوردها:
    1 year registeredTagger Second ClassSocialOverdrive10000 Experience Points
    تشکرها
    5,188

    تشکرشده 3,056 در 916 پست

    Rep Power
    196
    Array
    موهی جان شما گفتید که امکان مراجعه به مشاور حضوری رو ندارید ولی نگران نباشید شما در اول راه زندگی هستید و میتونید با توانمند سازی خودتون و با صبر و پشتکار زندگی خوبی برای خودتون بسازید . فایلها و مقالاتی که از طرف دوستان معرفی میشه رو حتما جدی بگیرید و مطالعه کنید و سعی کنید به کار ببندید . هم شما و هم همسرتون قبل از ازدواج زندگی پر تنشی داشتید . گذشته رو نمیشه تغییر داد . ولی میشه کاری کرد که کمترین تاثیر رو توی زندگی الان داشته باشه . شما هر دوتون الان دو فرد بالغ و عاقل هستید که پیوند زناشویی بستید و یک زندگی مستقل تشکیل دادید . سعی هر دوتون باید این باشه که حداکثر استقلال رو داشته باشید . و از دیگران یعنی نه خونواده شما و نه همسرتون انتظار نداشته باشید . دوران نامزدی قواعد و شرایط خاص خودش رو داره . هیچ زوجی در دوران نامزدی در خانه پدر شوهر یا پدر زن ساکن نمیشه . لا اقل عرف امروز اینطوریه و محاسن خودش رو داره . اونجا که گفتید مادرتون ازدواج کرده و جدا زندگی میکنه . و شما هم با برادرتون در دو واحد جدا زندگی میکنید رو من نفهمیدم . یعنی شما الان یه واحد مستقل برای زندگی دارید ؟ پدر مادرتون جدا شدند ؟ شما الان با کی زندگی میکنید ؟ حالا این انتخاب محل زندگی یکی از مسائل شماست . همونطور که شیدای عزیز هم گفتند مسئله قطع ارتباط شما با خانواده همسرتون مسئله بی اهمیتی نیست و باید حل و فصل بشه . و اما در مورد شکاک بودن همسرتون نگفتید که ایشون از گذشته شما چی فهمیدند که باعث شده ذهنیت بدی پیدا کنند . ولی هر چی بوده شما با اصلاح رفتار و یاد گیری مهارتهای ارتباطی و همسر داری میتونید این ذهنیت رو تغییر بدید . البته بسته به موضوعی که ایشون خوندند شاید زمانهای متفاوتی رو طلب کنه . شاد و خوشبخت باشید .

  9. 3 کاربر از پست مفید واحد تشکرکرده اند .

    گیسو کمند (پنجشنبه 23 بهمن 93), سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93), شیدا. (چهارشنبه 22 بهمن 93)

  10. #16
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوستان ببخشيد كه خيلي دير جواب ميدم و خيلي ممنون كه كمكم ميكنيد...در جواب واحد جان بايد بگم كه پدر من 15ساله كه فوت كرده ما به همراه همسر مادرم در يك مجتمه مسكوني اما در واحدهاي جداگانه زندگي ميكنيم...فقط واسه غذا خوردن باهميم...شيدا جان خانواده ي همسرم هيچ تمايلي به رفع كدورت ندارن اخه ميدونيد دفع پيش كه به خاطر بحث بين برادرم و همسرم مجبور شدم برم خونشون و چند وقت از خانوادم بي خبر باشم مادر من به خاطر رفع كدورت من و همسرم شام دعوت كرد و همين مسئله باعث رفع دوري شد اما خانواده ي ايشون حتي حال من و از همسرم نميپرسن راستشو بخوايد پدر شوهرم حرفاي خيلي خوبي به من نزدن من اصلاًنميتونم قبول كنم كه بخوام برم خونشون يا دوباره باهاشون ارتباط داشته باشم من هميشه به همسرم ميگم كه بره بهشون سر بزنه و حالشون و بپرسه ولي واقعا واسه من سخته...
    من اصلاً موافق با اين نبودم كه هميشه توو دوران عقد پيش هم باشيم اما اگه من به همسرم پيشنهاد بدنم كه هركي توو خونه ي خودش باشه نارحت ميشه مجبورم فقط تمام سعيم و بكنم كه خيلي زود بريمم سر خونه زندگي خودمون
    من فايل كليد مردها و زنهارو دانلود كردم و قراره هم خودم هم همسرم گوش بديم.

  11. کاربر روبرو از پست مفید mohi تشکرکرده است .

    کیانا 93 (پنجشنبه 30 بهمن 93)

  12. #17
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    دوست دارم فقط بميرم تا انقدر محتاج محبت آدما نباشم....خيلي خسته شدم خيلي وقته از ته دل نخنديدم و خوشحال نشدم...خيلي خسته ام خيلي....دوست دارم برم يه جاي خيلي دور كه هيچ كس من و نشناسه .... سهم من از اين دنيا فقط حسرت و تنهايي و گريه و غم....دلم واسه خودم ميسوزه



    - - - Updated - - -

    ترس از دست دادنش داره من و ميكشه چرا انقدر ضعيف شدم؟؟؟منم دوست دارم راحت و با آرامش زندگي كنم بخدا خسته شدم...از اين همه غصه از اين همه گريه خسته شدم...چرا آدما انقدر خودخواه هستن؟؟؟فقط يكي بهم بگه چه جوري ميشه يه روز راحت و با آرامش ار خواب بيدار شم و باز به خودم نگم اه دوباره يه روز ديگه شروع شد...

  13. #18
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلم احتمالاً اين پستم بي جواب ميمونه و خونده نميشه اما وظيفه ي خودم دونستم كه بعد از اين همه گله از دنيا و زندگي الان بگم كه خدايا شكرت كه بازم به لطف خودت و كمك بنده هاي خوبت(دوستان همدردي و سخنان دكتر حبشي) همه چيز آرومه ازت ميخوام كه همين جوري مثل هميشه كنارم باشي...
    دوستاني كه اين پست و ميخونيد من الان حالم خوبه و دارم همه جوره سعي ميكنم كه از زندگيم لذت ببرم و بيشتر به فكر آرامش خودم باشم...
    تنها چيزي كه الان ميخوام اينكه وابستگيم به آدما مخصوصاً همسرم كمتر بشه اين وابستگي زياد اذيتم ميكنه پس اگه امكانش هست كمكم كنيد...
    به همه اونايي كه سخنان دكتر حبشي و گوش نكردن پيشنهاد ميكنم حتماً حتماً گوش كنند چون واقعاً آموزنده و آرامش بخشه...
    يه مشكل ديگه ام كه هنوز رفع نشده خانواده ي همسرم هستن....اگه بشه يه تايپيك جديد توو مشكلات من و خانواده ي همسرم درست ميكنم و از دوستاي خوبم ميخوام كه كمكم كنه...
    بازم بابت محبتاتون ممنونم من و همه ي دوستاي ديگه رو از دعاي خيرتون بي نسيب نذاريد...ما آدما با دعاهاي همديگه زندگي ميكنيم....

  14. 3 کاربر از پست مفید mohi تشکرکرده اند .

    کیانا 93 (پنجشنبه 07 اسفند 93), اقای نجار (پنجشنبه 07 اسفند 93), سوده 82 (دوشنبه 18 اسفند 93)

  15. #19
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 09 آبان 99 [ 11:16]
    تاریخ عضویت
    1392-10-21
    نوشته ها
    406
    امتیاز
    13,219
    سطح
    74
    Points: 13,219, Level: 74
    Level completed: 93%, Points required for next Level: 31
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    11

    تشکرشده 547 در 219 پست

    Rep Power
    74
    Array
    نميدوني چقدر خوشحال شدم ادينكه شرايطت بهتر شده

    خدا رو هزار مرتبه شكر

    اميدوارم همه ي دوستاي همدرديمون يه روز همچين پستي رو بذارن و همه خوشحال باشن


    از صميم قلب برات ارزوي خوشبختي دارم

  16. #20
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 12 مهر 96 [ 14:20]
    تاریخ عضویت
    1393-11-14
    نوشته ها
    113
    امتیاز
    6,278
    سطح
    51
    Points: 6,278, Level: 51
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 72
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class1 year registered5000 Experience Points
    تشکرها
    1,296

    تشکرشده 173 در 70 پست

    Rep Power
    29
    Array
    سلام دوستاي خوب همدردي...
    به لطف شما دوستان مشكلات من و همسرم تا حدودي حل شده...
    اگه بخوام كامل توضيح بدم الان خداروشكر رابطمون خوب و آروم باهم اين آرامشم با گوش كردن صحبتاي دكتر حبشي و خوندن مطاب خوب و مفد از دوستان و مشاوران در اين سايت من دارم سعي ميكنم كه آرامشم و حفظ كنم...رفتار جرات مندانه داشته باشم حقوق خودم و همسرمم در نظر بگيرم...سعي ميكنم اصلاً باهاش بحث كنم ...
    اما هنوز چندتا مشكل وجود داره كه چون نمخواستم تايپيك جديد بسازم ترجيح دادم همين جا مطرح كنم اما اگه فكر ميكنيد نياز به ساختن تايپيك جديد هست بگيد..
    مشكل اول: همسرم خيلي به رفتاراي برادرم گير ميده احساس ميكنه خودش بي عيبه و تمام رفتاراي برادرم پر از عيب همش با تيكه و نيش خند از اون و رفتاراش با من حرف ميزنه من واقعاً ناراحت ميشم اما چيزي نميتونم بگم چون دوست ندارم حساس تر بشه اما واقعاً عذاب ميكشم خب برادرم هستش و حس خواهري..حتي گاهي اوقات اين تيكه كنايه ها راجع به مادر و پدرمم هست....(البته اينم بگم كه من احتمال ميدم كه اين رفتارا به خاطر اين باشه كه همسرم از اينكه خونه ي ماست داره عذاب ميكشه و از هر راهي ميخواد خودش و آروم كنه)
    مشكل دوم: خانواده ي همسرم كه من اصلاض دل خوش ازشون ندارم و حدود 6 ماهي هست كه خونشون نرفتم ولي همسرم گاهي اوقات ميره خونشون و نيم ساعتي اونجاست و به مادرش سر ميزنه...خواهر شوهرم بهم ميگه كه توام برو مامانم دلش واست تنگ شده ولي چه دل تنگي كه حتي يه تلفن نميزنه حالم و بپرسه مادر شوهرم وسايل من و از پنجره پرت كرد پايين ويالونم كه خيلي دوستش داشتم كادو بود شكست و من هيچي نگفتم اونا جحتي من و يه شام دعوت نميكنن اونوقت من بركم خونشون با تمام توهينايي كه بهم كردن؟؟؟؟
    اونا حتي حال من و از همسرم نميپرسن اونوقت چرا من بايد برم خونشون؟؟؟
    توو اوج بي پولي يادي از ما نكردن...
    من خواهر شوهرم گفتم وقتي اونا من و نميخوان پس منم تلاشي نمكنم به اندازه ي كافي غصه و مشكلات دارم...اونا پسرشون و ميخوانم منم مشكلي ندارم پسرشون بره به مامانش سر بزنه و حالش و بپرسه حال مشكل اينجاست كه تا كي بايد اين اوضاع رو تحمل كنم؟؟؟
    من و همسرم قصد داريم بعد از عيد بريم دنبال كاراي عروسي آخه ديگه از اين وضعيت خسته شدم اما خانواده ي اون اصلاً عين خيالشون نيست...اگه قرار باشه خانواده ي من واسه گرفتن و خونه و عروسي كمكم.ن كنن من اصلاً ديگه دوست ندارم خانواده ي همسرم و ببينم آخه وقتي تو سختي و مشكلات كنارمون نيستن نميخوام تو خوشيم باشن...
    شما ميگيد من چيكار كنم؟؟؟
    من دوست ندارم خانواده ها با هم مشكل داشته باشن من مثل همه ي آدما دلم يه زندگي آروم با عشق ميخواد؟
    مشكل سوم: اينكه چون همش شوهرم با گوشيش بازي ميكنه و توو وايبرو اين سايتاي چرت وپرته همش حس شك دارم گوشيش و چك ميكنم از حس و حالم خيلي عذاب ميكشم و دوست ندارم اينجوري باشم اما نميدونم چيكار كنم تا كنترلش كنم؟؟
    خوشحال ميشم كه واسه بهبود زندگيم كمكم كنيد...

    - - - Updated - - -

    - - - Updated - - -


    - - - Updated - - -



    - - - Updated - - -


 
صفحه 2 از 3 نخستنخست 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. داداش كوچولو ميخوام
    توسط سجادتك پر در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 6
    آخرين نوشته: دوشنبه 16 اردیبهشت 92, 13:06
  2. علاقه به كوهنوردي
    توسط roze sepid در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: جمعه 23 فروردین 92, 11:22
  3. پاسخ ها: 31
    آخرين نوشته: سه شنبه 22 اسفند 91, 16:21
  4. يه همفكري كوچولو بدين !
    توسط sayehhaye_mah در انجمن خواستگاری
    پاسخ ها: 10
    آخرين نوشته: سه شنبه 03 شهریور 88, 17:01
  5. شازده كوچولو
    توسط erfan25 در انجمن داستان و حکایت آموزنده
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: چهارشنبه 22 آبان 87, 16:04

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:11 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.